🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
218 subscribers
10.3K photos
590 videos
108 files
3.01K links
امروزفضیلت زنده نگهداشتن یادوخاطره ی #شهدا کمتراز #شهادت نیست
#امام_خامنه_ای
🌺شادی روح شهدا وسلامتی امام خامنه ای صلوات
!!این کانال هیچ صفحه ای دربرنامه های مجازی دیگر ندارد و متعلق به هیچ نهاد و موسسه ای نیست
ارتباط باخادم کانال:↙️↙️
@Ali_Faghiri
Download Telegram
Forwarded from عکس نگار
‍ •●❥ 🖤 ❥●•

🍁 #خاطرات

مذهبی بودم
#کارم شده بود چیک و چیک!
📸 #سلفی و یهویی..

🎞 #عکس های مختلف با #چادر و روسری لبنانی!
من و دوستم #یهویی توی کافی شاپ
من و زهرا یهویی گلزار شهدا
من و خواهرم یهویی سرخه حصار
📸عکس لبخند با #عشوه_های ریز دخترکانه..

😊دقت میکردم که حتما چال لپم نمایان شود در تمامی عکسها..
💌 #کامنتهایم یک در میان احسنت و فتبارک الله احسن الخواهر!
#دایرکت_هایم پرشده بود از تعریف و تجمید ها

🍀از نظر خودم کارم #اشتباه_نبود
چرا که داشتم #حجاب؛حجاب برتر!

📸کم کم در #عکسهایم رنگ و لعاب ها بالا گرفت
📌تعداد #مزاحم_ها هم خدا بدهد برکت!
کلافه از این صف طویل مزاحمت...
یکبار از خودم جویا شدم #چیست_علت⁉️

📗 #چشمم_خورد_به_کتابی..
رویش نشسته بود خروارها #خاڪ_غفلت..🍁

🍀هاا ڪردم.. و خاڪها پرید از هر طرف..
" #سلام_بر_ابراهیم" بود عنوان #زیر_خاڪی_من...🍂
#ابراهیم–هادی خودمان..
همان گل پسر #خوشتیپ..
چارشانه و هیڪل روی فرم و #اخلاق ورزشے..

👌 #شکسـت_نفــس خود را..
#شیک_پوشی را بوسید و گذاشت #ڪنج خانه..
ساڪ ورزشی اش هم تبدیل شد به #ڪیسه پلاستیڪی!


📱رفتم سراغ #ایسنتـا و پستـها
نگاهی انداختم به #ڪامنتها

💢80 درصدش #جنـس_مـذڪـر بود‼️
با #احسنت_ها و درودهای فراوان!
لابه لای ڪامنتها چشمم خورد به #حرفهای نسبتا #بودار بـرادرها!
دایرڪت هایم ڪه بماند!
عجب لبخند ملیحی..
عجب حجب و حیایی...

💢انگار پنهان شده بود پشت این حرفهای نسبتا ساده
#عجب هلویی..
عجب قند و نباتی ای جان!
از خودم #بدم امد😔
#شرمسار شدم از اینهمه #عشـوه و دلبـرے..😔

🌹شهید هادی ڪجا و من ڪجا!
باید #نفــس_را_قــربـانی_مےڪردم..
پا گذاشتم روی نفس و خواستم ڪمی بشوم #شبیـه_ابـرهیم و ابرهیم ها...

🍀 #فاطمه_قاف
🌸 #حجاب_حیا
🌼 #شکستن_نفس
🥀 #شهید_ابراهیم_هادی

🌹ڪانال عهـدبا شهـدا👇
💠 @Shahidegomnamm

•●❥ 🖤 ❥●•
Forwarded from عکس نگار
‍ •●❥ 🖤 ❥●•

📕 #خاطرات

🔴 #لاڪ_جیـغ_قـرمـز..
#مانتوی جلو باز آلبالویی..
#ڪفشای خوشرنگ ده سانتی..
#موهای شینیون شده..
به قول مادر جون هفـت قلـم #آرایـش!

🌸تولد شیدا بود؛حسابی شیڪ و پیڪ ڪرده بودم!
ڪفشا اذیتم میڪرد؛پام چند باری پیچ خورد..اما مهم نبود!

💢توی مسیر برگشت از #پسرای سیڪس پڪ دار خیابون ونڪ ڪلی #تعریف و تمجید شنیدم و ذوق ڪردم!

🔴خستگی از سروکولم بالامیرفت
ڪلید درو چرخوندم؛وارد ڪه شدم
جلوی در ورودی یه جفـت #پـوتیـن_خاڪی دیدم..
قطـره های خـون روش خودنمایی میڪرد..

💢بی توجه به اون،رفتم سمت پذیرایی تا یڪم روی مبل لم بدم ،خستگیم در بره..
شالم رو برداشتم ڪه پرت کنم روی مبل؛
یهو با #صدای_سرفه یه مرد و یالا گفتنش
شالی رو ڪه معلق بود بین زمین وهوا گرفتم و انداختم روی سرم..

🌼سربه زیر گفت سلام!
من اما زل زدم بهش و گفتم سلام!

🌼مثل پسرای کوچه بازار چشماش چار تا نشد و از حدقه نزد بیرون..
#حتی_یه_لحظه_نگاهمم_نڪرد!
#نیشش تا بناگوش باز نشد..!
انگار نه انگار یه دختر با اینهمه رنگ و لعاب جلوش وایستاده..
فقط #عرق_شرم و خجالت روی پیشونیش نقش بست..
من برعڪس اون؛ در ریلڪس ترین حالت ممڪن بودم!

💢با چشم غره ی وحید خودمو جمع ڪردم رفتم آشپزخونه..
مادر جون گفت دوست وحیده؛تازه از #ماموریت اومده...
خیره به گلای یاس روی میز ناهارخوری رفتم تو #فڪر..
[ #چرا خجالت ڪشید؟!
چرا مثل بعضی از آقایون منو #برانداز نڪرد!]

💢صدای مادر جون منو به خودم آورد
لیلی جان بیا برای خداحافظے..
رفتم براے بدرقه..
آستین سمت چپش کاملا #خونی بود!خونے ڪه خشڪ شده...
پرسیدم دستتون زخمیه؟
گفت نه..!
خون #زخمای دوستمه...
تو بغل خودم #شهیـد شد؛امروز آوردیمش..
منم هنوز فرصت نڪردم لباسامو عوض کنم..

🍀[مادر جون]
#خیر از جوونیت ببینی پسرم... #جونتو گذاشتی ڪف دستت..

🍀[آقا محسن]
وظیفه ست مادر...
#هر_قطره_ی_خون_من_فدای_تار_موی_ناموسم..

💢تا اینو گفت سنگینی #نگاه مادر جونو رو خودم حس ڪردم
ڪمی موهامو زدم زیر #شال...

🔴آقا محسن برای حفظ #حریم من و امثال من مے جنگید...
اونوقت من ندای #آزادی سر داده بودم!
#آزادی_پوچ!

🌼یاعلی گفت و رفت!
من موندم و چار دیواری اتاق و یه پازل بهم ریخته توے ذهنم!
#پـوتیـن و #خـاڪ و #خون..
#ناموس و #تار–مو...
#مانتوی جلو باز و #حیا...
#کفش جیغ و #لاک جیغ..!
#حجاب و #حجاب و #حجاب!
#یه_شهید و #یه_پلاک!

#فاطمه_قاف
#لاک_جیغ
#حجاب_حیا
#پوتین_خاکی


🌹ڪانال عهـدبا شهـدا👇
💠 @Shahidegomnamm

•●❥ 🖤 ❥●•
Forwarded from عکس نگار
📕#خاطرات

دل دل ڪنان
خوشان خوشان
رفته بودیم #جمڪران

🍂رفتیم #وضوخانه ڪه تجدید وضویی داشته باشیم
ڪمی جا خوردم..😮
آخر فقط وضوخانه نبود!
بیشتر #شبیه_سالن_آرایشگاه بود تا محل وضو!
مانده بودم #آینه برای بزڪ ڪردن بود یا برای درست ڪردن #روسری روی سر؟!

🍂دخترڪان و مادران
پیر و جوان
#چادری و #مانتویی
باحجاب و شل حجاب
یڪ به یڪ در صف آینه!
یکی دهان باز..
یکی چشمش از حدقه بیرون زده انگار..
یکی دقت بالا که مبادا خط چشمش بالا و پایین شود..
به به چه صفایی به سرو تن دادند!
آخر مےدانی داشتن میرفتند ڪه بگویند #همگی یک صدا العجل العجل یا مولانا یا صاحب الزمان..!!😔

🍂میان اینان #دخترڪی تازه به سن تڪلیف رسیده ..
#چادر به سر..
همچو فرشته..
نگاه میڪرد هاج و واج به صف بستگان..😦

🍂مانده بودم در #ذهن دخترڪ چه میگذرد
[چه میڪنند اینها ..⁉️
نڪند #عروسی برپاست و من بی خبر!
یا ڪه میگذشت در ذهنش ڪاش قد من هم میرسید به آینه..
یا ڪه اصلا گیج مانده بود از حرڪات لب و دهن!]

🍂من اما در دل گفتم
ای دخترڪ معصوم،فرشته روی زمین..
ای عزیز دل !
چه خوب ڪه #قدت به آینه نمیرسد!
چه خوب ڪه آینه اندازه قد و قامتت نیست..
👌شاید با #العجل تو #آقا بیاید...
شاید❗️

🍂و من همچنان بودم در فڪر آینه..
#وضوخانه_برای_چه_بود_آخر ⁉️


#فاطمه_قاف🍀
#حجاب_حیا🌸
#تضاد_و_تعارض
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج


🌹ڪانال عهـدبا شهـدا👇
💠 @Shahidegomnamm
•●❥ 🖤 ❥●•
Forwarded from عکس نگار
‍ ‍ ‍ •●❥ 🖤 ❥●•

#خاطرات

🍁متحول شده بود اساسے...
قبل از آن شل #حجاب بود آن هم اساسے..

🍁آنقدر این #تحول برایش لذت بخش بود و زیر دندانش مزه ڪرده ڪه حاضر نبود آن را با دنیا عوض کند..

🍁اما چیزی این وسط #آزارش میداد..
#تمسخرها و #تیڪه های مردمان...!
#متلڪ ها تمامی نداشت..
《جو زده شدی...
دو روز دیگه #چادرتو میزاری زمین!
عڪسای قبلی رو باور ڪنیم یا اینا رو قدیسه!
بابا مریم مقدس فیلم بازی نڪن براے ما...》
دوستانش از همه بدتر....
#چادری امل! عهد قجره مگه...
#توهین پشت توهین... کم آورد...

💔 #قلبش به درد آمد از این همه حرفای نیش دار شبیه به #نیش سمی مار کبری..
تصمیم گرفت باحجاب بماند #منهای چادر...
تا شاید روحش از #زخم زبانها رهایی یابد..

🍁رفت امامزاده صالح..
همانجایی ڪه با خدا #عهدوپیمان بست و
#اولین بار چادر به سر ڪرد
👈رفت ڪه بگوید
#خدایا خودت #شاهدی دیگر #تحمل اینهمه حرف و حدیث را ندارم...
با حجاب میمانم اما #بدون چادر
#قبول⁉️

🕌رسید به در #امامزاده؛
سلامی داد و عرض ادب به آستان مقدس امامزاده صالح..
بعد از گرفتن اِذن دخول وارد شد
#یکهو معلوم نشد #چادرش به کجا گیر کرد که از سر رها شد!
نشست روی زمین...چقدر براش #سخت بود بدون چادر..
اما مگر همین را نمیخواست❗️❗️
#بغضش شکست..اشکهایش جاری شد..😭

🍁آنی نگذشت؛چادری روی سرش حس کرد!
#مادر_پیر مهربانی #گوشه_ی_چادرش را روی سرش انداخته بود..
با #دستان_چروکش اشکهایش را پاک کرد
گفت:👇👇👇
🌸[ دخترم #حکمت خدا بود که بین #این_همه_مرد من اینجا باشم تا #حریمت_حفظ_شود و #چشم نامحرمی به تو نیفتد!
👌خدا خیرت بدهد که #نمیگذاری_خون_جگرگوشه_ام_پایمال_بشود
شماها را میبینم ها #داغ نبودش برایم #قابل تحمل تر میشود]

🌸چادرش را آوردن...
چادر پاره پاره شده را سر کرد...

🌸آمده بود چادرش را بگذارد زمین..
#چادرش از #آسمان_بال در آورد روی سرش...

🍁نگاهی به #مادرشهید_مفقودالاثر..
#نگاهی به امامزاده..
#نگاهی به آسمان ...
#عهدش را #تمدید کرد با #خدا و #مادر_بی_نشان..

🍀 #فاطمه_قاف
🍃 #تحول
🌸 #حجاب_حیا
👌 #عهد_و_پیمان
#مشکی_آرام_من

🌹ڪانال عهـدبا شهـدا👇
💠 @Shahidegomnamm

•●❥ 🖤 ❥●•
Forwarded from عکس نگار
‍ •●❥ 🖤 ❥●•

🍁 #خاطرات

با بروبچ #دانشـگاه رفته بودیم #مسافرت..
مسیرو گم کردیم،ماشین خراب شد..
ڪوله هامونو برداشتیم و 4 تایی پای
پیاده گز ڪردیم سمت نوری که از دور نمایان بود..

🌾رسیدیم به یه #روستـا..
خسته بودیم؛ گوشی ها آنتن نمیداد!
به ناچار به یڪی از خونه ها #پناه بردیم
لاے در باز بود،به رسم ادب در زدیم..
#صداے نحیفی به گوش رسید..
#اومــدی_عــزیــز_مـــادر..

🍂همو نگاه ڪردیم..!!
بیژن جواب داد؛ببخشید ما #مسافریم
جایی رو نداریم ڪه شب بمونیم
میشه یه #اتاق به ما بدید؟
گفت:بفرمایید! #مهمان حبیب خداست پسرم!

🍂وارد حیاط شدیم؛یه خونه #ڪاهگلی ساده اما دوست داشتنی..
#سـر و #وضـع ما رو ڪه دید ڪمی #جـا_خـورد انـگار..😳
#موهاے افشون و #شلوار جین کوتاه و پاره..
#پسرها هم #ابـروی برداشته و #خالڪوبی
روی دست و شلوار فاق ڪوتاه!

🍂رفتیم توی یڪی از اتاقڪ ها..
_از #تهران میاید؟
بله.
_خب دخترا اسمتون چیه؟
فاطمه و نرجس
_به به چه اسمهای قشنگی..اسم #شوهراتون چیه؟
خنده ای ڪردم و #گفتـم_شـوهـر⁉️
_ #مـگـه اینایی ڪه تو حیاط اند #شوهرتون_نیستن

🍂گفتم:بیژن #نامزد فاطمه ست
من و داریوش با هم #دوستیم..
حرفی نزد..❗️❗️

🍂انگار #واژه دوست براش #بیگانه بود!
مثل یڪ ڪدبانوی تمام عیار
یه سفره ی قشنگ برامون باز ڪرد با
ظروف سفالی،دوغ وپنیر؛ڪره و غذای محلے..

🍂چشمم افتاد به #پـوتینـی ڪه گوشه خونه بود
گفتم مادر این پوتینا #چرا اینجاست!؟
گفت پوتینای #پسـرمـه..
شما ڪه ڪلون درو زدید #فڪر_ڪردم_برگشته..
مگه #ڪجا رفته؟
_ #جبـهـه دخترم
جبهه⁉️

🍂_آره،سالها پیش هم سن و سال شما ها بود ڪه رفت..
مثل داریوش رشید..
مثل بیژن چشم و ابرو مشکی..
رفت ڪه به #نامـوسـش؛به #خاڪ_وطنش تجاوز نشه!

🍂این #پوتینا رو با یه #پلاڪ برام آوردن
میگن #شهید شده...
اما من #باور_نمےڪنم؛خودش بهم گفت #برمیگرده..

🍂پوتیناش رو گذاشتم آماده..
آخه گفته بود با همین #پوتینا سر سفره #عقد میشنه..
یڪی رو براش نشون ڪرده بودم
مثل فاطمه چشم قهوه ای..
مثل نرجس چارشونه..
مـن #چشـامـو دوختـم به #در..
#هنـــوزم_منـتــظـــرم..
مـنـتـظــر...😔

🍀 #فاطمه_قاف
🌸 #حجاب_حیا
💔 #مادران_چشم_براه
👌 #تا_ابد_مدیون_خون_شهدا_هستیم


🌹ڪانال عهـدبا شهـدا👇
💠 @Shahidegomnamm