🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
218 subscribers
10.3K photos
590 videos
108 files
3.01K links
امروزفضیلت زنده نگهداشتن یادوخاطره ی #شهدا کمتراز #شهادت نیست
#امام_خامنه_ای
🌺شادی روح شهدا وسلامتی امام خامنه ای صلوات
!!این کانال هیچ صفحه ای دربرنامه های مجازی دیگر ندارد و متعلق به هیچ نهاد و موسسه ای نیست
ارتباط باخادم کانال:↙️↙️
@Ali_Faghiri
Download Telegram
🌷کانال عهدباشهدا🌷
@shahidegomnamm

🌹#شهید_محمدرضا_حقیقی
📔#خاطرات

🍀 (قسمت نوزدهم )

🍃دوست شهــید :

يکي از دوستان شهيد ميگويد كه وقتي #نماز جماعت تمام شد و همه رفتند محمــدرضا سر گذاشت به #سجده و مدتے همان جور ماند.
خشكش زده بود هرچه صبـر كردند😞 او سر از سجده بر نداشت يكے از بچه ها گفت :خيال كرديـم مرده.😳
وقتے #بلند شد صورتش غرق #اشك بود😢 از اشك او #فرش_مسجد_خيس شده بود.
پيرمردے جلو آمد و پرسيد:بابا.چيزي گم كرده اي؟🤔
پاسخ شنيد: نه.
🤔پرسيد چيزي مي خواهے پدرت برايت نخريده؟
سري تكان داد كه نه.
🤔پرسيد:پس چرا اينجور گريه😢 مي كنے؟

🌟گفت: پدر جان #روي_نياز ما به #خــداست اگر من در #سجده_مرادم را نگيـرم پس كے بگيرم؟🌟




🌷کانال عهدباشهدا🌷
╔══ೋღ
ღೋ══╗
🎀 https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
╚══ೋღ
ღೋ══╝
Forwarded from عکس نگار
‍ ‍ 🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🕊🌹
#شهیدمدافع_حرم_محمد_زهره_وند
#قسمت_یازدهم
#خصوصیات_اخلاقی_شهید

پدرش می گوید :هر کس محمد را می شناخت، #آرزو می کرد چنین پسری داشته باشد، چرا که محمد #هیچ_وقت_حرف_زشت نمیزد و حتی اگر کسی به او بی احترامی می کرد، با #بهترین_برخورد سعی می کرد او را به اشتباهش آگاه کند. حتی او به شوخی هم کلامی نمی گفت که موجب دلخوری افراد شود.به همه احترام می گذاشت.

🔶یکی از #خصلت های بندگان خوب خدا، #پیشی_درسلام_کردن است این اخلاق در محمد وجود داشت.او حتی با #بچه_های_کوچک هم سلام و احوالپرسی می کرد .محمد وقتی #داخل_مسجد می شد با #تواضع و فروتنی با صدای #بلند سلام می کرد و آرام در گوشه ای می نشست و کاری نداشت این هایی که نشسته اند پیرند یا نوجوان و ....

🔶همسر شهید زهره‌وند: همسرم توجه و #احترام به خانواده را در ردیف اولویت‌های مهم خود قرار داده و نگاه ویژه ای داشت و پدر و مادر و حفظ جایگاه آنان از اهمیت خاصی برخوردار بود.

🔶روابط اجتماعی بالا، دلسوزی، اخلاق حسنه، شوخ طبعی و با محبت رفتار کردن از ویژگی‌های اصلی و مهم محمد بود برخوردهای خوبی را با همرزمان و همکارانش داشت.

🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
Forwarded from عکس نگار
🕊🕊🕊

💥 #شهیــدے کہ بہ احتــرام امــام زمــان(عج) #زنــده شد 🕊

در شیراز رسم بود کہ #تلـقین شهدا را روحانیون سرشناس شهرانجام می دادند از صبح بعد از نماز دلم آشوب بود مے دانستم امروز قرار است چیز غیرمنتظره اے ببینم قرعہ شهید احمد خادم الحسینی بہ نام من افتاد روے صورتش #لبخند نقش بستہ بود.
توے قبر رفتم،صورت احمد را بہ سمت قبله چرخواندم ...
شروع ڪردم بہ تلقین به نام مبارڪ امام زمان(عج ) کہ رسیدم دیدم سراحمد از خاڪ #بلند شد و بہ احترام امام زمان (عج) تا روی #سینہ خم شد و دوباره به حالت اول برگشت احساس ڪردم امام زمان(عج) در تشیع این شهید احمد حضور دارد.
راوی :حجت الاسلام طوبائی

#شهید_احمد_خادم_الحسینی 💐
#خاطره
تولد:1/1/1332- کوشک- شیراز
شهادت:2/3/1361عملیات فتح المبین

🌷کانال عهدبا شهـ🕊ـدا🌷
🕊 @shahidegomnamm 👈
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
#داستان📚✒️ #فرمانده_من👮 #قسمت_صدو_هفتادو_شش ┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅ ❥• وارد اشپزخونه شدم شیرآبو باز کردم ، آب یخو پاشیدم رو صورتم یه لحظه #نفسم بالا نیومد😱دست چپمو به کابینت بغلی تکیه دادمو با دست راستم کمرمو چسبیدم بوی خوش #سوپ کل آشپزخونه🍜 رو پر کرده…
#داستان📚✒️
#فرمانده_من👮
#قسمت_صدو_هفتادو_هفت 📖

┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅

❥• قلبم با شدت توی سینم کوبید نگاهم کرد روشو ازم برگردوند چشماشو بست خودمو به اون راه زدم با مهربونی گفتم : #حسام جان ؟ برات شام آوردم، جوابی نداد از جا بلند شدم و رفتم سمت چپش تا چهرش ب سمتم باشه با اخم نگاهم کرد و بعد نگاهشو ازم گرفت و به سقف خیره شد.

❥• با #ناراحتی گفتم : من با یه بچه بخاطرت بلند میشم میام اینور بهم محل نمیدی؟ لاقل غذا تو بخور من نپختم مامان #رعنا پخته
نگاهی به غذا که سمت چپش بود کردم و پوفی کشیدم #یاعلی گفتم و از جا بلند شدم رفتم اون سمت قاشقو پر از سوپ کردم و گرفتم سمتش بخور حسام جان
دهانشو باز کرد قاشقو گذاشتم تو دهنش اصلا نگاهم نمی کردولی سوپشو تا آخر خورد در ظرفیو که توش کوفته بود برداشتم #بوی کوفته پیچید تو اتاق ببین مامان رعنا چقد هوامونو داره ، چه #کوفته هایی درست کرده ها،

❥• کوفته میخوری؟
ابروهاشو انداخت بالا
با #بغض گفتم : پس منم نمی خورم الانم به #پدرجون میگم منو ببره خونه ی خودمون

❥• خواستم از جا #بلند شم که #محکم دستمو گرفت درست جای سوختگی روی دستم بود #دردش تو وجودم پیچید با صدای لرزونی گفت : بیخود ! حق نداری هیچ جا بری بعد از تشیع جنازه در به در دنبالت گشتم هزار جور فکر و خیال به ذهنم رسید چرا هر چی میشه قهر
می کنی؟
صداش که لرزید فهمیدم #سردشه دستمو ول کرد سریع از گوشه ی اتاق چند تا پتو آوردم کشیدم روش، نشستم پیشش سرمو انداختم پایین #قهر نکردم به پدرجونم گفتم ، بخدا حالم خیلی بد شد داشتم خفه میشدم ، حالت تهوع داشتم ، تو جمعیت نتونستم پیدات کنم #تاکسی گرفتم رفتم #خونه بدن درد داشتم ...

#این_داستان_ادامه_دارد..‍

👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع
و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫

منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hemat

🍃🌹ڪانـال عهـدبـاشهـدا🍃🌹
❥❥❥ @Shahidegomnamm

┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅