#داستان 📚
.
#قسمت_چهاردهم
.
#چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن
رفتم سمت دفتر بسیج خواهران و دیدم بیرون پایگاه زهرا داره یه سری پرونده به آقا سید میده و باهم حرف هم میزنن.
.
اصلا وقتی زهرا رو میدیدم سرم سوت میکشید😔 دلم میخواست خفش کنم😠
.
وارد دفتر بسیج شدم و دیدم سمانه نشسته:
.
-سلام سمی
.
-اااا...سلام ریحان باغ خودم...چه عجب یاد فقیر فقرا کردی خانوم😊
.
-ممنون..راستیتش اومدم عضو بسیج بشم😕..چیا میخواد؟!
.
-اول خلوص نیت 😂
.
-مزه نریز دختر...بگو کلی کار دارم😐
.
-واااا...چه عصبانی..خوب پس اولیو نداری
.
-اولی چیه؟!
.
-خلوص نیت دیگه 😄😄
.
-میزنمت ها😐
.
-خوب بابا...باشه...تو فتوکپی شناسنامه و کارت ملی و کارت دانشجوییتو بیار بقیه با من☺
.
.
خلاصه عضو بسیج شدم و یه مدتی تو برنامه ها شرکت کردم ولی خانوادم خبر نداشتن بسیجی شدم چون همیشه مخالف این چیزها بودن..
.
یه روز سمانه صدام زد و بهم گفت:
.
-ریحانه
.
.
-بله؟!
.
-دختره بود مسئول انسانی☺
.
-خوب😯
.
-اون داره فارغ التحصیل میشه.میگم تو میتونی بیای جاشا😕
.
وقتی اینو گفت یه امیدی تو دلم روشن شد برای نزدیک شدن به اقا سید و بیشتر دیدنش و گفتم .
-کارش سخت نیست؟!😯
.
-چرا ولی من بیشتر کارها رو انجام میدم و توهم کنارم باش😊....ولی!!😕
.
.-ولی چی؟!😟
.
-باید با چادر بیای تو پایگاه و چادری بشی 😐
.
-وقتی گفت دلم هری ریخت..و گفتم تو که میدونی دوست دارم چادری بشم ولی خانوادمو چجوری راضی کنم؟!
.
-کار نداره که.. بگو انتخابته و اونا هم احتمالا برا انتخابت احترام قائل میشن
.
-دلت خوشه ها😑.میگم کاملا مخالفن😯
.
-دیگه باید از فن های دخترونت استفاده کنی دیگه😉😉
.
.
توی مسیر خونه با سمانه به یه چادر فروشی رفتیم و یه چادر خریدم..و رفتم خونه و دنبال یه موقعیت بودم تا موضوع رو به مامان و بابام بگم.. .
.
-مامان؟
.
-جانم
.
-من تو گرفتن تصمیمات زندگیم اختیار دارم یا نه؟!😐
.
-اره که داری ولی ما هم خیر و صلاحتو میخوایم و باید باهامون مشورت کنی
.
بابا: چی شده دخترم قضیه چیه؟!
.
-هیچی...چیز مهمی نیست😕
.
مامان:چرا دیگه حتما چیزی هست که پرسیدی..با ما راحت باش عزیزم
.
-نه فقط میخوام تو انتخاب پوششم اختیار داشته باشم
.
بابا:هییی دخترم...ولی اینجا ایرانه و مجبوری به حجاب اجباری..بزار درست تموم بشه میفرستمت اونور هر جور خواستی بگرد..
.
#ادامه_دارد .
#سید_مهدی_بنی_هاشمی .
💠کانال عهد با شهدا💠
╔══ೋღ
🌺ღೋ══╗
🌴 https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw 🌴
╚══ೋღ
🌺ღೋ══╝
.
#قسمت_چهاردهم
.
#چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن
رفتم سمت دفتر بسیج خواهران و دیدم بیرون پایگاه زهرا داره یه سری پرونده به آقا سید میده و باهم حرف هم میزنن.
.
اصلا وقتی زهرا رو میدیدم سرم سوت میکشید😔 دلم میخواست خفش کنم😠
.
وارد دفتر بسیج شدم و دیدم سمانه نشسته:
.
-سلام سمی
.
-اااا...سلام ریحان باغ خودم...چه عجب یاد فقیر فقرا کردی خانوم😊
.
-ممنون..راستیتش اومدم عضو بسیج بشم😕..چیا میخواد؟!
.
-اول خلوص نیت 😂
.
-مزه نریز دختر...بگو کلی کار دارم😐
.
-واااا...چه عصبانی..خوب پس اولیو نداری
.
-اولی چیه؟!
.
-خلوص نیت دیگه 😄😄
.
-میزنمت ها😐
.
-خوب بابا...باشه...تو فتوکپی شناسنامه و کارت ملی و کارت دانشجوییتو بیار بقیه با من☺
.
.
خلاصه عضو بسیج شدم و یه مدتی تو برنامه ها شرکت کردم ولی خانوادم خبر نداشتن بسیجی شدم چون همیشه مخالف این چیزها بودن..
.
یه روز سمانه صدام زد و بهم گفت:
.
-ریحانه
.
.
-بله؟!
.
-دختره بود مسئول انسانی☺
.
-خوب😯
.
-اون داره فارغ التحصیل میشه.میگم تو میتونی بیای جاشا😕
.
وقتی اینو گفت یه امیدی تو دلم روشن شد برای نزدیک شدن به اقا سید و بیشتر دیدنش و گفتم .
-کارش سخت نیست؟!😯
.
-چرا ولی من بیشتر کارها رو انجام میدم و توهم کنارم باش😊....ولی!!😕
.
.-ولی چی؟!😟
.
-باید با چادر بیای تو پایگاه و چادری بشی 😐
.
-وقتی گفت دلم هری ریخت..و گفتم تو که میدونی دوست دارم چادری بشم ولی خانوادمو چجوری راضی کنم؟!
.
-کار نداره که.. بگو انتخابته و اونا هم احتمالا برا انتخابت احترام قائل میشن
.
-دلت خوشه ها😑.میگم کاملا مخالفن😯
.
-دیگه باید از فن های دخترونت استفاده کنی دیگه😉😉
.
.
توی مسیر خونه با سمانه به یه چادر فروشی رفتیم و یه چادر خریدم..و رفتم خونه و دنبال یه موقعیت بودم تا موضوع رو به مامان و بابام بگم.. .
.
-مامان؟
.
-جانم
.
-من تو گرفتن تصمیمات زندگیم اختیار دارم یا نه؟!😐
.
-اره که داری ولی ما هم خیر و صلاحتو میخوایم و باید باهامون مشورت کنی
.
بابا: چی شده دخترم قضیه چیه؟!
.
-هیچی...چیز مهمی نیست😕
.
مامان:چرا دیگه حتما چیزی هست که پرسیدی..با ما راحت باش عزیزم
.
-نه فقط میخوام تو انتخاب پوششم اختیار داشته باشم
.
بابا:هییی دخترم...ولی اینجا ایرانه و مجبوری به حجاب اجباری..بزار درست تموم بشه میفرستمت اونور هر جور خواستی بگرد..
.
#ادامه_دارد .
#سید_مهدی_بنی_هاشمی .
💠کانال عهد با شهدا💠
╔══ೋღ
🌺ღೋ══╗
🌴 https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw 🌴
╚══ೋღ
🌺ღೋ══╝
#داستان 📚
#فرمانده_من
#قسمت_چهاردهم
همونطور که سرش پایین بود ادامه داد:اخه منکه لیاقت ندارم.😥
اشکان:حسام جان ول کن تو رو خدا،الان ولت کنیم دوباره میزنی زیر گریه که از قافله عقب موندم و وژدانن دارم ابپز میشم بخون دیگه.
خلاصه ما پشت برادر حسام ایستادیم و قامت بستیم وشروع کردیم به نماز خوندن انقدر با شیوایی و صوت زیبا عبارات عربیه نمازو ادا میکرد که واقعا فهمیدم اینجور که من نماز می خوندم از دم همشون غلط بوده خخخخ😆
بعد از نماز دوباره شروع به حرکت کردیم، یکم که جلوتر رفتیم تفاوته این منطقهرو با جایی که قبلا بودیم کاملا حس میکردم اینجا کم کم فضای محوطه سبز می شد درختا و بوته های سبز رنگی به چشم میخورد.
کلا تو هپروت بودم که عبارته ((انا فتحنا لک فتحا مبینا)) به چشمم خورد.
باورم نمیشد اینجا فتح المبین بود.
ناخوداگاه یه لبخند زدم و این ایه از قرانو زمزمه کردم.
رسیده بودم به قطعه ای از شلمچه که
حکم کربلا رو داشت.
#ادامه_دارد
#یا_حیدر 💚
کپی بدون ذکر منبع ممنوع و پیگرد الهی دارد⛔️
💠کانال عهد با شهدا 💠
╔══ೋღ
🌺ღೋ══╗
🌴 https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw 🌴
╚══ೋღ
🌺ღೋ══╝
#فرمانده_من
#قسمت_چهاردهم
همونطور که سرش پایین بود ادامه داد:اخه منکه لیاقت ندارم.😥
اشکان:حسام جان ول کن تو رو خدا،الان ولت کنیم دوباره میزنی زیر گریه که از قافله عقب موندم و وژدانن دارم ابپز میشم بخون دیگه.
خلاصه ما پشت برادر حسام ایستادیم و قامت بستیم وشروع کردیم به نماز خوندن انقدر با شیوایی و صوت زیبا عبارات عربیه نمازو ادا میکرد که واقعا فهمیدم اینجور که من نماز می خوندم از دم همشون غلط بوده خخخخ😆
بعد از نماز دوباره شروع به حرکت کردیم، یکم که جلوتر رفتیم تفاوته این منطقهرو با جایی که قبلا بودیم کاملا حس میکردم اینجا کم کم فضای محوطه سبز می شد درختا و بوته های سبز رنگی به چشم میخورد.
کلا تو هپروت بودم که عبارته ((انا فتحنا لک فتحا مبینا)) به چشمم خورد.
باورم نمیشد اینجا فتح المبین بود.
ناخوداگاه یه لبخند زدم و این ایه از قرانو زمزمه کردم.
رسیده بودم به قطعه ای از شلمچه که
حکم کربلا رو داشت.
#ادامه_دارد
#یا_حیدر 💚
کپی بدون ذکر منبع ممنوع و پیگرد الهی دارد⛔️
💠کانال عهد با شهدا 💠
╔══ೋღ
🌺ღೋ══╗
🌴 https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw 🌴
╚══ೋღ
🌺ღೋ══╝
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
📓📕📗📓📘📘📙📔📘📘📗📕 #داستان #بسم رب الشهدا #مجنون من کجایی؟ #قسمت-سیزدهم به سمت ماشین حرکت کردیم -داداش حسنا خانم هم داره میاد مزارشهدا داداش سرش انداخت پایین و قرمز شد وا اینجا چه خبره این چرا قرمز شد خدایا 😂😂😂 بجان خودم یه خبریه اینجا تو راه حسناهم…
#داستان
📓📗📗📘📗📘📙📔📓📗📘📔
بسم رب الشهدا
#مجنون_من_کجایی؟
#قسمت چهاردهم
با حسین وارد خونه شدیم
مامان :بچه ها خوش اومدین
-مامان باید باهتون حرف بزنم
مامان:باشه عزیزم بیا
-مامان
فکرکنم باید برای پسرت آستین بالا بزنی
مامان:یعنی چی؟😳😳😳
-مامان امروز منو داداشم و حسنا و آقای حسینی رفتیم مزارشهدا
مامان این دوتا سکوت و سرخ
مامان:تو مطمئنی
-۹۹درصد
مامان :باشه عزیزم
حسین جان پسرم بیا ناهار
سر میز ناهار مامان شروع کرد به حرف زدن
_حسین جان
حسین :بله مادر ما برات یه دختر خوب سراغ داریم
غذا پرید تو گلوی داداش
با دست زدم پشتش
برادرمن آروم
حسین: مادر
منـ فعلا بهش فکر نمیکنم
آب ریختم دادم دستش داشت آب میخورد گفتم کلا فکر نمیکنی یا به حسنا فکر میکنی
باز آب پرید گلوش
-مبارک باشه داداش جان
مامان : زنگ بزنم خونشون؟
حسین سرش انداخت پایین
-مبارکه 👏👏👏👏😍😍😍
نویسنده :بانو....ش
@shahidegomnamm ❤️✨❤️
📓📗📗📘📗📘📙📔📓📗📘📔
بسم رب الشهدا
#مجنون_من_کجایی؟
#قسمت چهاردهم
با حسین وارد خونه شدیم
مامان :بچه ها خوش اومدین
-مامان باید باهتون حرف بزنم
مامان:باشه عزیزم بیا
-مامان
فکرکنم باید برای پسرت آستین بالا بزنی
مامان:یعنی چی؟😳😳😳
-مامان امروز منو داداشم و حسنا و آقای حسینی رفتیم مزارشهدا
مامان این دوتا سکوت و سرخ
مامان:تو مطمئنی
-۹۹درصد
مامان :باشه عزیزم
حسین جان پسرم بیا ناهار
سر میز ناهار مامان شروع کرد به حرف زدن
_حسین جان
حسین :بله مادر ما برات یه دختر خوب سراغ داریم
غذا پرید تو گلوی داداش
با دست زدم پشتش
برادرمن آروم
حسین: مادر
منـ فعلا بهش فکر نمیکنم
آب ریختم دادم دستش داشت آب میخورد گفتم کلا فکر نمیکنی یا به حسنا فکر میکنی
باز آب پرید گلوش
-مبارک باشه داداش جان
مامان : زنگ بزنم خونشون؟
حسین سرش انداخت پایین
-مبارکه 👏👏👏👏😍😍😍
نویسنده :بانو....ش
@shahidegomnamm ❤️✨❤️
Forwarded from عکس نگار
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🕊🌹
🌹#سردارشهید_مهدی_زین_الدین
💠#قسمت_چهاردهم
💥#ویژگیهای_اخلاقی
👌غرور، خطرناک ترین آفت در زندگی مردان موفق است. یاد خداوند، توجه به زیردستان و رعایت ادب و احترام برای اطرافیان، غرور را در دل می میراند و انسان را تا قلّه های کمال بالا می برد.
🍀 #زین_الدین_مردی_خاکی_و_بی_غرور بود. همیشه #لباس_بسیجی به تن داشت، #پوتین_هایش رنگ و رو رفته بودند و موهای سرش را مانند سربازان عادی می تراشید. #متواضع بود. چیزی که محبت زین الدین را در دل ها جا می کرد، #سادگی_اش بود.
🍀#دنبال_تشریفات و در بند #پست و #مقام #نبود. راحت بود و بی تکلّف. در جمع رزمندگان بود؛
🍀با آنها غذا می خورد، درد دل هایشان را می شنید و از همه مهم تر، به آنان بسیار احترام می گذاشت. این بود که خواسته یا ناخواسته، همه را دنبال خود می کشید.
🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🕊🌹
🌹#سردارشهید_مهدی_زین_الدین
💠#قسمت_چهاردهم
💥#ویژگیهای_اخلاقی
👌غرور، خطرناک ترین آفت در زندگی مردان موفق است. یاد خداوند، توجه به زیردستان و رعایت ادب و احترام برای اطرافیان، غرور را در دل می میراند و انسان را تا قلّه های کمال بالا می برد.
🍀 #زین_الدین_مردی_خاکی_و_بی_غرور بود. همیشه #لباس_بسیجی به تن داشت، #پوتین_هایش رنگ و رو رفته بودند و موهای سرش را مانند سربازان عادی می تراشید. #متواضع بود. چیزی که محبت زین الدین را در دل ها جا می کرد، #سادگی_اش بود.
🍀#دنبال_تشریفات و در بند #پست و #مقام #نبود. راحت بود و بی تکلّف. در جمع رزمندگان بود؛
🍀با آنها غذا می خورد، درد دل هایشان را می شنید و از همه مهم تر، به آنان بسیار احترام می گذاشت. این بود که خواسته یا ناخواسته، همه را دنبال خود می کشید.
🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
Forwarded from عکس نگار
.🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
🌹🕊
#شهیدمدافع_حرم_محمد_زهره_وند
#قسمت_چهاردهم
💥دغدغه محمد #سوریه و #دفاع از حریم پاک اهل بیت(ع) بود
✍نزدیک به چندماهی بود که محمد در صحبت هایش #حرف_از_سوریه را بیان می کرد و میگفت هرزمان که #شرایط_اعزام مهیا شود بیشک و #بی_درنگ_راهی_خواهم_شد.
⚜زمانی که میخواست برود به من گفت "فاطمه! #شهادت آرزوی قلبی ام است❤️ اما من #برای_دفاع_میروم".
⚜بالاخره #آرزوی دیرینه محمد محقق شد و با اعلام #خبر_اعزام ها در یک دوره 5 روزه به تهران اعزام و مورد آموزشهای مختلف و ویژه قرار گرفت و دوباره به اراک بازگشت.
⚜محمد بارها میگفت که تمام #دغدغه او #سوریه و #کودکان آنجا است و مدام بچههای سوریه را با دخترمان ریحانه مقایسه می کرد به گونه ای #احساس_دین بهوضوح از حرکات و رفتار او پیدا بود.
⚜28 شهرویور ماه روزی بود که محمد تمامی #حرفهای خود در قالب #وصیتنامه نوشت و در میان #مفاتیح گذاشت و از من خواست تا زمانی که مطمئن نشدن به شهادت رسیده آن را باز نکنم.
🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🌹🕊
#شهیدمدافع_حرم_محمد_زهره_وند
#قسمت_چهاردهم
💥دغدغه محمد #سوریه و #دفاع از حریم پاک اهل بیت(ع) بود
✍نزدیک به چندماهی بود که محمد در صحبت هایش #حرف_از_سوریه را بیان می کرد و میگفت هرزمان که #شرایط_اعزام مهیا شود بیشک و #بی_درنگ_راهی_خواهم_شد.
⚜زمانی که میخواست برود به من گفت "فاطمه! #شهادت آرزوی قلبی ام است❤️ اما من #برای_دفاع_میروم".
⚜بالاخره #آرزوی دیرینه محمد محقق شد و با اعلام #خبر_اعزام ها در یک دوره 5 روزه به تهران اعزام و مورد آموزشهای مختلف و ویژه قرار گرفت و دوباره به اراک بازگشت.
⚜محمد بارها میگفت که تمام #دغدغه او #سوریه و #کودکان آنجا است و مدام بچههای سوریه را با دخترمان ریحانه مقایسه می کرد به گونه ای #احساس_دین بهوضوح از حرکات و رفتار او پیدا بود.
⚜28 شهرویور ماه روزی بود که محمد تمامی #حرفهای خود در قالب #وصیتنامه نوشت و در میان #مفاتیح گذاشت و از من خواست تا زمانی که مطمئن نشدن به شهادت رسیده آن را باز نکنم.
🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
Forwarded from عکس نگار
🌹🕊✨🌹🕊✨🌹🕊
🌹🕊
#شهیدمدافع_حرم_سردار_سیدحمیدتقوی_فر
#قسمت_چهاردهم
✍آقای سیدعلی الیاسری دوست و همرزم شهید ؛
ايشان در #ولايت_مداري شهره عام و خاص بوده اند و همين ولايتمداري انگيزه اصلي ايشان براي #حضور در #خط_مقدم رويارويي با #داعش بود.
🔵از لحظهاي كه خداوند نعمت #آزادي را به ملت عراق ارزاني داشت، شهيد حميد تقوي هم پا به پاي ما براي #كمك به ملت عراق فعاليت ميكرد. او كار خود را با #تاسيس مدارس حوزوي كه در چارچوب فتاوي وليامر مسلمين فعاليت ميكردند آغاز كرد. اين #حوزهها اكثرا ويژه #بانوان و برخي از آنها هم به جوانان و نوجوانان اختصاص دارند. هماكنون فقط در شهر بصره ۹ حوزه بانوان مشغول به فعاليت هستندكه از #ثمرات_تلاش_ايشان است. استانهاي ديگري همچون دياله و ناصريه هم شاهد ثمرات تلاشهاي اين شهيد بزرگوار بودهاند.
🔵علاوه بر اين، ايشان فعاليتهاي قابلتوجهي در زمينه بالابردن سطح فعاليتهاي #دانشگاهي عراق از خود به جاي گذاشتهاند. پايهگذاري همكاري گسترده بين دانشگاههاي #خوزستان و دانشگاههاي جنوب #عراق نيز جزو ميراثي است كه در ميزان اعمال ايشان هم قرار خواهد گرفت. بيترديد تلاشهاي اين شهيد بود كه باعث شد ۲۱ رئيس دانشگاههاي ايران در #كنفرانس بزرگ علمي دانشگاهي كه در بصره برگزار شد، شركت كنند.
🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🌹🕊
#شهیدمدافع_حرم_سردار_سیدحمیدتقوی_فر
#قسمت_چهاردهم
✍آقای سیدعلی الیاسری دوست و همرزم شهید ؛
ايشان در #ولايت_مداري شهره عام و خاص بوده اند و همين ولايتمداري انگيزه اصلي ايشان براي #حضور در #خط_مقدم رويارويي با #داعش بود.
🔵از لحظهاي كه خداوند نعمت #آزادي را به ملت عراق ارزاني داشت، شهيد حميد تقوي هم پا به پاي ما براي #كمك به ملت عراق فعاليت ميكرد. او كار خود را با #تاسيس مدارس حوزوي كه در چارچوب فتاوي وليامر مسلمين فعاليت ميكردند آغاز كرد. اين #حوزهها اكثرا ويژه #بانوان و برخي از آنها هم به جوانان و نوجوانان اختصاص دارند. هماكنون فقط در شهر بصره ۹ حوزه بانوان مشغول به فعاليت هستندكه از #ثمرات_تلاش_ايشان است. استانهاي ديگري همچون دياله و ناصريه هم شاهد ثمرات تلاشهاي اين شهيد بزرگوار بودهاند.
🔵علاوه بر اين، ايشان فعاليتهاي قابلتوجهي در زمينه بالابردن سطح فعاليتهاي #دانشگاهي عراق از خود به جاي گذاشتهاند. پايهگذاري همكاري گسترده بين دانشگاههاي #خوزستان و دانشگاههاي جنوب #عراق نيز جزو ميراثي است كه در ميزان اعمال ايشان هم قرار خواهد گرفت. بيترديد تلاشهاي اين شهيد بود كه باعث شد ۲۱ رئيس دانشگاههاي ايران در #كنفرانس بزرگ علمي دانشگاهي كه در بصره برگزار شد، شركت كنند.
🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
بسم رب العشق #قسمت_سیزدهم #علمـــــــدار_عشـــــــق امروز جشن ورودی دانشگاه است من به همراه آقاجون و عزیزجون به سمت دانشگاه حرکت کردیم ردیف سوم نشسته ایم یه ربع بعد مجری که یه پسر جون بود اومد رو سن باصدای شادی شروع کرد به صحبت مجری سلاممممممم …
بسم رب العشق
#قسمت_چهاردهم #علمــــــدار_عشـــــــق😍#
وارد خونه شدیم
عزیزجون من برم لباسام عوض کنم بیام کمکتون
برو مادر
آقاجون : خانم به نظرت چهره اون پسره
مرتضی کرمی
برات آشنانبود ؟
چرا حاجی انگار یه جا دیدمش
اما خوب یادم نمیاد
تو این هفته اتفاق خاصی تو خونه ما نیفتد
فردا اردوی دانشگاه است
آقاجون ی عالمه برام خوراکی خریده
تو عابربانکم پول ریخته
امشب سیدهادی و همسرش اومدن خونه ما موندن
فردا صبح سیدهادی منو میبره محل حرکت اتوبوس
جدیدا دکتر رانندگی برای آقاجون ممنوع کرده
چمدونم بسته ام آمده گذاشتم گوشه اتاق
کیف دسته ایم هم آماده ام است
تایم حرکتمون شش و نیم صبح بود
بعداز نماز صبح دیگه هیچکس دیگه نخوابید
تا صبحانه بخوریم منو سیدهادی آماده بشیم ساعت ۶ شد
عزیزجون منو از زیرقرآن رد کرد پشتم آب ریخت
بعد از خداحافظی باهمه یه ربع تو بغل آقاجون بودم بالاخره ساعت ۶:۱۵ از خونه دراومدیم
تقریبا بچه ها اومده بودن
تا سیدهادی از ماشین پیداشد
آقای کرمی اومد جلو
إه سلام سیدجان تو اینجا چیکارمیکنی؟
سلام مرتضی جان اومدم عمه ام برسونم
یه ربعی سیدهادی و آقای کرمی باهم صحبت کردن
بعداز خداحافظی سیدهادی
آقای کریمی از هممون خواست جمع بشیم و به حرفاش گوش کنیم
بسم الله الرحمن الرحیم
ابتدا حضورتون درجمع دانشجویان و ورودتون به مرکز علمی تبریک میگم
خواهرای محترم توجه داشته باشند
مسئولشون خانم کریمی هستن
هرسوالی و یاهرمشکلی بود با خانم کرمی مطرح میکنید
ایشان به من میگن
لزوم و دلیلی برای هم صحبتی هیچکدام از خواهران با برادران و بالعکس نیست
چناچه از هرفردی مشاهده بشه حتما برخود میکنیم
یاعلی
خواهران و برادران بفرمایید سوارشید
علی جان برادران راهنمایی سمت اتوبوس شون
نویسنده بانــــــــــو.....ش
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌹کانال عهدباشهدا🌹
@shahidegomnamm ◀️
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#قسمت_چهاردهم #علمــــــدار_عشـــــــق😍#
وارد خونه شدیم
عزیزجون من برم لباسام عوض کنم بیام کمکتون
برو مادر
آقاجون : خانم به نظرت چهره اون پسره
مرتضی کرمی
برات آشنانبود ؟
چرا حاجی انگار یه جا دیدمش
اما خوب یادم نمیاد
تو این هفته اتفاق خاصی تو خونه ما نیفتد
فردا اردوی دانشگاه است
آقاجون ی عالمه برام خوراکی خریده
تو عابربانکم پول ریخته
امشب سیدهادی و همسرش اومدن خونه ما موندن
فردا صبح سیدهادی منو میبره محل حرکت اتوبوس
جدیدا دکتر رانندگی برای آقاجون ممنوع کرده
چمدونم بسته ام آمده گذاشتم گوشه اتاق
کیف دسته ایم هم آماده ام است
تایم حرکتمون شش و نیم صبح بود
بعداز نماز صبح دیگه هیچکس دیگه نخوابید
تا صبحانه بخوریم منو سیدهادی آماده بشیم ساعت ۶ شد
عزیزجون منو از زیرقرآن رد کرد پشتم آب ریخت
بعد از خداحافظی باهمه یه ربع تو بغل آقاجون بودم بالاخره ساعت ۶:۱۵ از خونه دراومدیم
تقریبا بچه ها اومده بودن
تا سیدهادی از ماشین پیداشد
آقای کرمی اومد جلو
إه سلام سیدجان تو اینجا چیکارمیکنی؟
سلام مرتضی جان اومدم عمه ام برسونم
یه ربعی سیدهادی و آقای کرمی باهم صحبت کردن
بعداز خداحافظی سیدهادی
آقای کریمی از هممون خواست جمع بشیم و به حرفاش گوش کنیم
بسم الله الرحمن الرحیم
ابتدا حضورتون درجمع دانشجویان و ورودتون به مرکز علمی تبریک میگم
خواهرای محترم توجه داشته باشند
مسئولشون خانم کریمی هستن
هرسوالی و یاهرمشکلی بود با خانم کرمی مطرح میکنید
ایشان به من میگن
لزوم و دلیلی برای هم صحبتی هیچکدام از خواهران با برادران و بالعکس نیست
چناچه از هرفردی مشاهده بشه حتما برخود میکنیم
یاعلی
خواهران و برادران بفرمایید سوارشید
علی جان برادران راهنمایی سمت اتوبوس شون
نویسنده بانــــــــــو.....ش
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌹کانال عهدباشهدا🌹
@shahidegomnamm ◀️
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
Forwarded from عکس نگار
🕊✨🕊✨🕊✨
#شهیدمدافع_حرم_محمودرضا_بیضایی
#قسمت_چهاردهم
#خصوصیات_اخلاقی_شهید
💥 #ساده_زیستی
✍برادر شهید می گوید؛
مثل بچه #بسیجی ها زندگی میکرد.
خیلی #ساده. از تجملات کنار بود.
نمی پذیرفت در خانه حتی #مبل داشته باشد.
واقعا روحیه اش اینطوری بود و این نبود که از
روی تصنع باشد و بخواهد #تظاهر به #زهد بکند.
⚛این اواخر یکبار که با هم در حاشیه میدان آرژانتین روی چمنها نشسته بودیم و داشتیم ساندویچ میخوردیم؛ همینطوری وسط حرفها ازش پرسیدم با #حقوق_پاسداری زندگی چطور میگذرد؟
محمودرضا بجای جواب سؤالم حرف دیگری زد.
گفت: من #راضی به #گرفتن همین حقوقی هم که میگیرم #نیستم.
مدتی است به فکر #کاری هستم که #درآمد مختصری داشته باشد تا زندگی را با آن بگذرانم و #پاسداریم_بخاطر_چرخیدن_زندگی_نباشد.
🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
#شهیدمدافع_حرم_محمودرضا_بیضایی
#قسمت_چهاردهم
#خصوصیات_اخلاقی_شهید
💥 #ساده_زیستی
✍برادر شهید می گوید؛
مثل بچه #بسیجی ها زندگی میکرد.
خیلی #ساده. از تجملات کنار بود.
نمی پذیرفت در خانه حتی #مبل داشته باشد.
واقعا روحیه اش اینطوری بود و این نبود که از
روی تصنع باشد و بخواهد #تظاهر به #زهد بکند.
⚛این اواخر یکبار که با هم در حاشیه میدان آرژانتین روی چمنها نشسته بودیم و داشتیم ساندویچ میخوردیم؛ همینطوری وسط حرفها ازش پرسیدم با #حقوق_پاسداری زندگی چطور میگذرد؟
محمودرضا بجای جواب سؤالم حرف دیگری زد.
گفت: من #راضی به #گرفتن همین حقوقی هم که میگیرم #نیستم.
مدتی است به فکر #کاری هستم که #درآمد مختصری داشته باشد تا زندگی را با آن بگذرانم و #پاسداریم_بخاطر_چرخیدن_زندگی_نباشد.
🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
Forwarded from عکس نگار
🕊🌹✨🕊🌹✨
#شهیدمدافع_حرم_هاشم_دهقانی_نیا
#قسمت_چهاردهم
#شهادت
✍7اسفند ۹۴ #عملیاتی برای باز پس گیری یکی از روستاها ازچنگال کفار که این روستا خیلی حساس وحیاتی بود شروع شد #هاشم #فرمانده یکی از دسته ها بود راهی نبرد شدند #درگیری سنگینی بود زخمی هم زیاد دادند ️بالاخره بعد از باز پس گیری روستا #تکفیری ها پاتک زدن و با تمام قوا به بچه ها #حمله کردند و نیرو ها هم باتمام توان مقابله کردند ازهر #سلاحی که بود استفاده میکردند هاشم تا اخرین قطره خونش مبارزه کرد اما بر اثر #اصابت_تیر وقطع نخاع شدن دیگر توان هیچحرکتی نداشت و روستا به دست کفار افتاد و هاشم هم در آن منطقه موند و آسمونی شد.🕊
⚛همرزمان شهید: هاشم غیرتمندانه مبارزه میکرد #جانش رادرخطرانداخت جان چند نفرازماهارانجات دادخستگی ناپذیر رزم میکرد و در آخر غیرتمندانه و #مظلومانه به شهادت رسید واقعا شهادت #لیاقت هاشم بود و #لقب #شهیدغیرت برازنده این شهید هستش
🕊کانال عهدباشهدا🕊
↪️ @shahidegomnamm ↩️
#شهیدمدافع_حرم_هاشم_دهقانی_نیا
#قسمت_چهاردهم
#شهادت
✍7اسفند ۹۴ #عملیاتی برای باز پس گیری یکی از روستاها ازچنگال کفار که این روستا خیلی حساس وحیاتی بود شروع شد #هاشم #فرمانده یکی از دسته ها بود راهی نبرد شدند #درگیری سنگینی بود زخمی هم زیاد دادند ️بالاخره بعد از باز پس گیری روستا #تکفیری ها پاتک زدن و با تمام قوا به بچه ها #حمله کردند و نیرو ها هم باتمام توان مقابله کردند ازهر #سلاحی که بود استفاده میکردند هاشم تا اخرین قطره خونش مبارزه کرد اما بر اثر #اصابت_تیر وقطع نخاع شدن دیگر توان هیچحرکتی نداشت و روستا به دست کفار افتاد و هاشم هم در آن منطقه موند و آسمونی شد.🕊
⚛همرزمان شهید: هاشم غیرتمندانه مبارزه میکرد #جانش رادرخطرانداخت جان چند نفرازماهارانجات دادخستگی ناپذیر رزم میکرد و در آخر غیرتمندانه و #مظلومانه به شهادت رسید واقعا شهادت #لیاقت هاشم بود و #لقب #شهیدغیرت برازنده این شهید هستش
🕊کانال عهدباشهدا🕊
↪️ @shahidegomnamm ↩️