🌷کانال عهدباشهدا🌷
@shahidegomnamm
🌹#شهید_محمدرضا_حقیقی
🌷#شهادت ( 3 )
🍀 (قسمت دهم )
وقتے #صلوات مردمی که برای #تشییع پیکر محمــدرضا حقیقی آمده بودند تمام شد ، 🌹پیکر شهید به آرامے از داخل تابوت درون 🔲قبر قرار داده شد. لحظاتے بعد محمــدرضا آرام تر ازهمیشه درون قبر خوابیده بود😑. تا این لحظه همه چیز روال عادی خود را طی می کرد. اما هنوز فرازهای اول تلقین تمام نشده بود که #عموی_شهید فریاد زد:
✨«الله اکبر! #شهید_می_خندد!»✨😊
او که خم شده بود تا برای آخرین بار چهره ی پاک،آرام ونورانے محمـــدرضا را ببیند، متوجه شده بودکه #لبهای_محمــدرضا در حال #تکان خوردن است و دو لب او که به هم قفل و کاملاً بسته شده بود ، درحال #باز_شدن و جدا شدن است و #دندان های محمــدرضا یکے پس از دیگری در حال نمایان و ظاهرشدن است.
عموی او می گفت: ابتدا خیال کردم لغزش حلقه های اشک در چشمان من است که باعث می شود لب های شهید را در حال حرکت ببینم، با آستین، اشک هایم 😢را پاک کردم و متوجه شدم که اشتباه نکردم.لب های او در حال باز شدن بود و گونه های او گل مے انداخت.😊
🌹🔲🌹🔲🌹🔲🌹🔲🌹🔲
🌷کانال عهدباشهدا🌷
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🌷✨🌷✨🌷✨🌷✨🌷✨
@shahidegomnamm
🌹#شهید_محمدرضا_حقیقی
🌷#شهادت ( 3 )
🍀 (قسمت دهم )
وقتے #صلوات مردمی که برای #تشییع پیکر محمــدرضا حقیقی آمده بودند تمام شد ، 🌹پیکر شهید به آرامے از داخل تابوت درون 🔲قبر قرار داده شد. لحظاتے بعد محمــدرضا آرام تر ازهمیشه درون قبر خوابیده بود😑. تا این لحظه همه چیز روال عادی خود را طی می کرد. اما هنوز فرازهای اول تلقین تمام نشده بود که #عموی_شهید فریاد زد:
✨«الله اکبر! #شهید_می_خندد!»✨😊
او که خم شده بود تا برای آخرین بار چهره ی پاک،آرام ونورانے محمـــدرضا را ببیند، متوجه شده بودکه #لبهای_محمــدرضا در حال #تکان خوردن است و دو لب او که به هم قفل و کاملاً بسته شده بود ، درحال #باز_شدن و جدا شدن است و #دندان های محمــدرضا یکے پس از دیگری در حال نمایان و ظاهرشدن است.
عموی او می گفت: ابتدا خیال کردم لغزش حلقه های اشک در چشمان من است که باعث می شود لب های شهید را در حال حرکت ببینم، با آستین، اشک هایم 😢را پاک کردم و متوجه شدم که اشتباه نکردم.لب های او در حال باز شدن بود و گونه های او گل مے انداخت.😊
🌹🔲🌹🔲🌹🔲🌹🔲🌹🔲
🌷کانال عهدباشهدا🌷
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🌷✨🌷✨🌷✨🌷✨🌷✨
Forwarded from عکس نگار
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
🌹🕊
حاشیه دیدار خانوادههای شهدای مدافع حرم با رهبر انقلاب اسلامی
#بخش_هفتم
✍نوبت به خانوادهی بعدی میرسد؛
خانوادهی #شهید_ابوذر_امجدیان، از #کرمانشاه. #پدر_شهید، آقای علی حسن امجدیان هستند؛ خوب هستید آقا؟ پسرتون چند سالش بود؟»
29#_سالش بود حاج آقا
- «شما الان کجا هستید؟»
- کرمانشاه هستیم؛ در سنقر؛ یکی از روستاهای سنقر.
- «ها! سنقر! اومدم من اونجا در #ایام_جنگ.»
-بله، سفر هم آمدید چند سال پیش
و آقا در خلال صحبتهای بعدیاش هم میگوید که سفر کرمانشاه، سفر خیلی خوبی بود.
💠« #مادر_شهید، خانم فریده امجدیان؛ حال شما خوبه مادر؟»
مادر که در ردیف اول و جلوی آقا نشسته، بهدرستی نمیتواند فارسی حرف بزند. آقا میپرسد: «فارسی را متوجه میشوند؟» که میگوید بله. یکی از #برادران_شهید صحبتهای مادر را برای آقا به فارسی میگوید:
#دو_فرزند دیگر هم دارم که #فدای_شما باشه آقا.
آقا میگوید: خدا حفظشان کند.
💠آقا از پدر میپرسد که: «چرا مادر نمیتواند فارسی حرف بزند؟» و با پدر دقایقی دربارهی تاریخچهی زبان کردی در سنقر و تفاوتهایش با کردی اورامانات صحبت میکند.
پدر ادامه میدهد که:
#فرزندم_هدیهای_بود که دادم در #راه_اهل_بیت (علیهمالسلام)؛ اگر شما امر کنید ما دو تا بچهی دیگه هم داریم...
که آقا حرف پدر را نیمهتمام میگذارد:
🔹«نه، ما هیچوقت امر نمیکنیم؛ اینها رو باید نگهشون داریم انشاءالله برای #آیندهی این نظام. این #جوانها هر کدام یک #جواهرند؛ خیلی قیمت دارند برای آیندهی نظام که انشاءالله کار کنن و کشور رو بسازن و پیش ببرن.
💠حالا نوبت #همسر_شهید، خانم مریم امجدیان است که کنار مادر شوهرش نشسته است. میتوان بهراحتی #آثار_گریه و عزاداری را در همسر شهید مشاهده کرد؛ انگار که هنوز به #از_دست_دادن_عزیزش خو نگرفته باشد. خطاب به آقا میگوید:
- خیلی برایمان دعا کنید. #برای_بیقراریهایمان.
- «خدا انشاءالله بر #دلهای شما #صبر و سکینهی خودش رو نازل کند. بله، راست میگید. من #دعایم همین است. همیشه برای #آرامش دلهای خانوادهی شهیدان دعا میکنم.
💠 #عموی_شهید هم از گوشهی اتاق خود را معرفی میکند؛ مردی که روی #صندلی نشسته و 40ساله نشان میدهد؛ محکم سخن میگوید:
- من #جانباز 70درصد [جنگ تحمیلی] هستم. قسمت نشد که شهید بشم.
🔹«خب شما حالا هم که شهیدِ زندهاید؛ اشکال نداره.»
- با اینکه یک جانباز 70درصد نباید کار کنه اما بهصورت افتخاری دارم تو بیمارستان خدمترسانی میکنم. اشکال نداره بیام جلو #چفیه بگیرم و روبوسی کنم؟
-بله، حتماً، بفرمایید!
و عموی شهید با کمک یکی از #محافظان از جا بلند میشود، از میان جمعیت بهسختی عبور میکند و نزدیک که میشود، #آقا با خنده میگوید: #دستت_هم_که_شبیه_دست_منه!
همین جمله کافی است که #عموی_جانباز، روی دست آقا بیفتد و بهشدت #گریه کند.
💠حالا از گوشه و کنار اتاق، صدای گریهها آرامآرام بلند میشود؛ گویی که جمع فرصتی یافته تا با گریه، به همهی دلتنگیها، عشقها، جداییها و وصالها واکنش نشان دهد.
ادامه دارد. ....
🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🌹🕊
حاشیه دیدار خانوادههای شهدای مدافع حرم با رهبر انقلاب اسلامی
#بخش_هفتم
✍نوبت به خانوادهی بعدی میرسد؛
خانوادهی #شهید_ابوذر_امجدیان، از #کرمانشاه. #پدر_شهید، آقای علی حسن امجدیان هستند؛ خوب هستید آقا؟ پسرتون چند سالش بود؟»
29#_سالش بود حاج آقا
- «شما الان کجا هستید؟»
- کرمانشاه هستیم؛ در سنقر؛ یکی از روستاهای سنقر.
- «ها! سنقر! اومدم من اونجا در #ایام_جنگ.»
-بله، سفر هم آمدید چند سال پیش
و آقا در خلال صحبتهای بعدیاش هم میگوید که سفر کرمانشاه، سفر خیلی خوبی بود.
💠« #مادر_شهید، خانم فریده امجدیان؛ حال شما خوبه مادر؟»
مادر که در ردیف اول و جلوی آقا نشسته، بهدرستی نمیتواند فارسی حرف بزند. آقا میپرسد: «فارسی را متوجه میشوند؟» که میگوید بله. یکی از #برادران_شهید صحبتهای مادر را برای آقا به فارسی میگوید:
#دو_فرزند دیگر هم دارم که #فدای_شما باشه آقا.
آقا میگوید: خدا حفظشان کند.
💠آقا از پدر میپرسد که: «چرا مادر نمیتواند فارسی حرف بزند؟» و با پدر دقایقی دربارهی تاریخچهی زبان کردی در سنقر و تفاوتهایش با کردی اورامانات صحبت میکند.
پدر ادامه میدهد که:
#فرزندم_هدیهای_بود که دادم در #راه_اهل_بیت (علیهمالسلام)؛ اگر شما امر کنید ما دو تا بچهی دیگه هم داریم...
که آقا حرف پدر را نیمهتمام میگذارد:
🔹«نه، ما هیچوقت امر نمیکنیم؛ اینها رو باید نگهشون داریم انشاءالله برای #آیندهی این نظام. این #جوانها هر کدام یک #جواهرند؛ خیلی قیمت دارند برای آیندهی نظام که انشاءالله کار کنن و کشور رو بسازن و پیش ببرن.
💠حالا نوبت #همسر_شهید، خانم مریم امجدیان است که کنار مادر شوهرش نشسته است. میتوان بهراحتی #آثار_گریه و عزاداری را در همسر شهید مشاهده کرد؛ انگار که هنوز به #از_دست_دادن_عزیزش خو نگرفته باشد. خطاب به آقا میگوید:
- خیلی برایمان دعا کنید. #برای_بیقراریهایمان.
- «خدا انشاءالله بر #دلهای شما #صبر و سکینهی خودش رو نازل کند. بله، راست میگید. من #دعایم همین است. همیشه برای #آرامش دلهای خانوادهی شهیدان دعا میکنم.
💠 #عموی_شهید هم از گوشهی اتاق خود را معرفی میکند؛ مردی که روی #صندلی نشسته و 40ساله نشان میدهد؛ محکم سخن میگوید:
- من #جانباز 70درصد [جنگ تحمیلی] هستم. قسمت نشد که شهید بشم.
🔹«خب شما حالا هم که شهیدِ زندهاید؛ اشکال نداره.»
- با اینکه یک جانباز 70درصد نباید کار کنه اما بهصورت افتخاری دارم تو بیمارستان خدمترسانی میکنم. اشکال نداره بیام جلو #چفیه بگیرم و روبوسی کنم؟
-بله، حتماً، بفرمایید!
و عموی شهید با کمک یکی از #محافظان از جا بلند میشود، از میان جمعیت بهسختی عبور میکند و نزدیک که میشود، #آقا با خنده میگوید: #دستت_هم_که_شبیه_دست_منه!
همین جمله کافی است که #عموی_جانباز، روی دست آقا بیفتد و بهشدت #گریه کند.
💠حالا از گوشه و کنار اتاق، صدای گریهها آرامآرام بلند میشود؛ گویی که جمع فرصتی یافته تا با گریه، به همهی دلتنگیها، عشقها، جداییها و وصالها واکنش نشان دهد.
ادامه دارد. ....
🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
Forwarded from عکس نگار
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
🌹🕊
💥 #شهیدی_که_درقبر_خندید
✍وقتے #صلوات مردمی که برای #تشییع پیکر #محمــدرضا_حقیقی آمده بودند تمام شد ، #پیکر شهید به آرامے از داخل #تابوت درون 🔲قبر قرار داده شد. لحظاتے بعد محمــدرضا آرام تر ازهمیشه درون قبر خوابیده بود😑. تا این لحظه همه چیز روال عادی خود را طی می کرد. اما هنوز فرازهای اول #تلقین تمام نشده بود که #عموی_شهید فریاد زد:🗣
✨«الله اکبر! #شهید_می_خندد!»✨😊
او که خم شده بود تا برای آخرین بار چهره ی پاک،آرام ونورانے محمـــدرضا را ببیند، متوجه شده بودکه #لبهای_محمــدرضا در حال #تکان خوردن است و #دو_لب او که به هم قفل و کاملاً بسته شده بود ، درحال #باز_شدن و جدا شدن است و #دندان های محمــدرضا یکے پس از دیگری در حال #نمایان و ظاهرشدن است.
عموی او می گفت: ابتدا خیال کردم لغزش حلقه های اشک در چشمان من است که باعث می شود لب های شهید را در حال #حرکت ببینم، با آستین، اشک هایم 😢را پاک کردم و متوجه شدم که اشتباه نکردم.لب های او در حال باز شدن بود و گونه های او گل مے انداخت.😊
#شهیدمحمدرضا_حقیقی
#خاطره
🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🌹🕊
💥 #شهیدی_که_درقبر_خندید
✍وقتے #صلوات مردمی که برای #تشییع پیکر #محمــدرضا_حقیقی آمده بودند تمام شد ، #پیکر شهید به آرامے از داخل #تابوت درون 🔲قبر قرار داده شد. لحظاتے بعد محمــدرضا آرام تر ازهمیشه درون قبر خوابیده بود😑. تا این لحظه همه چیز روال عادی خود را طی می کرد. اما هنوز فرازهای اول #تلقین تمام نشده بود که #عموی_شهید فریاد زد:🗣
✨«الله اکبر! #شهید_می_خندد!»✨😊
او که خم شده بود تا برای آخرین بار چهره ی پاک،آرام ونورانے محمـــدرضا را ببیند، متوجه شده بودکه #لبهای_محمــدرضا در حال #تکان خوردن است و #دو_لب او که به هم قفل و کاملاً بسته شده بود ، درحال #باز_شدن و جدا شدن است و #دندان های محمــدرضا یکے پس از دیگری در حال #نمایان و ظاهرشدن است.
عموی او می گفت: ابتدا خیال کردم لغزش حلقه های اشک در چشمان من است که باعث می شود لب های شهید را در حال #حرکت ببینم، با آستین، اشک هایم 😢را پاک کردم و متوجه شدم که اشتباه نکردم.لب های او در حال باز شدن بود و گونه های او گل مے انداخت.😊
#شهیدمحمدرضا_حقیقی
#خاطره
🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw