Forwarded from عکس نگار
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
🌹🕊
#شهیدمدافع_حرم_محمد_زهره_وند
#قسمت_سی_ودوم
#خاطرات
✍خواهر محمد می گوید؛ یک روز خسته از کار روزانه و #بی_حوصله بودم، بچه ها هم حسابی شلوغ کاری می کردند. #کلافه شده و صبرم تمام شده بود که #ناگهان شروع کردم به داد و بی داد و #تندی_کردن با آنها.
🍁#محمد که لحظاتی #آرام نگاهم می کرد و با این کار سعی می کرد آرامم کند. به خود آمده ساکت شدم.سکوتمان طولانی شد او هیچ حرف نمی زد و این سکوت آزارم می داد. با همان سکوت #خجالت_زده_شدم، انگار همه چیز را احساس می کرد و بالاخره لبخند زد و آرام تر از هر زمانی گفت؛ 👇👇
🍁با #زبان_خوش و #مهربانتر عمل کردن زودتر ساکت می شوند.
🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🌹🕊
#شهیدمدافع_حرم_محمد_زهره_وند
#قسمت_سی_ودوم
#خاطرات
✍خواهر محمد می گوید؛ یک روز خسته از کار روزانه و #بی_حوصله بودم، بچه ها هم حسابی شلوغ کاری می کردند. #کلافه شده و صبرم تمام شده بود که #ناگهان شروع کردم به داد و بی داد و #تندی_کردن با آنها.
🍁#محمد که لحظاتی #آرام نگاهم می کرد و با این کار سعی می کرد آرامم کند. به خود آمده ساکت شدم.سکوتمان طولانی شد او هیچ حرف نمی زد و این سکوت آزارم می داد. با همان سکوت #خجالت_زده_شدم، انگار همه چیز را احساس می کرد و بالاخره لبخند زد و آرام تر از هر زمانی گفت؛ 👇👇
🍁با #زبان_خوش و #مهربانتر عمل کردن زودتر ساکت می شوند.
🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw