Forwarded from عکس نگار
🌸نقطه اوج شکفتن
#جانباز يعني نقطه اوج شکفتن
جانباز يعني حرفي از خود وانگفتن
جانباز يعني يک نگاه صادقانه
تا وسعت سبز بهشتي جاودانه
جانباز يعني با خطر اعجاز کرده
تا قله هاي عاشقي پرواز کرده
جانباز مرد ساختن با درد و اندوه
مردي که مي ماند #صبور و سخت چون کوه
جانباز يعني مثل گلها تازه بودن
در عاشقي بي حد و بي اندازه بودن
جانباز يعني يک بهار سبز و زيبا
جانباز يعني در تلاطم مثل دريا
#جانباز_يعني_خاطرات_دفتر_جنگ
بوي #شلمچه، ياد ياران هماهنگ
#شعر
#یادگاران_جنگ
#جانبازان_دفاع_مقدس
🌾کانال عهدباشهدا 🌾
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
#جانباز يعني نقطه اوج شکفتن
جانباز يعني حرفي از خود وانگفتن
جانباز يعني يک نگاه صادقانه
تا وسعت سبز بهشتي جاودانه
جانباز يعني با خطر اعجاز کرده
تا قله هاي عاشقي پرواز کرده
جانباز مرد ساختن با درد و اندوه
مردي که مي ماند #صبور و سخت چون کوه
جانباز يعني مثل گلها تازه بودن
در عاشقي بي حد و بي اندازه بودن
جانباز يعني يک بهار سبز و زيبا
جانباز يعني در تلاطم مثل دريا
#جانباز_يعني_خاطرات_دفتر_جنگ
بوي #شلمچه، ياد ياران هماهنگ
#شعر
#یادگاران_جنگ
#جانبازان_دفاع_مقدس
🌾کانال عهدباشهدا 🌾
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
Forwarded from عکس نگار
🕊✨🕊✨🕊✨
#شهیدمدافع_حرم_محمودرضا_بیضایی
#قسمت_بیست_وهفتم
#خاطرات
🔶خاطره ای از زبان برادر شهید؛
✍ #تلفنم دارد زنگ میخورد. جواب میدهم. #محمودرضا است. میپرسد کجا هستم. میگویم تهرانم کارم تمام شده، ترمینالم، دارم بر میگردم تبریز. میگوید کی وقت داری؟… حرف مهمی دارم. میگویم الان، بگو. میگوید میتوانی بیایی خانه؟ میگویم من فردا باید تبریز باشم، تلفنی بگو.
میگوید من دوباره #عازمم اما قبل از رفتن #حرفهایی هست که باید به تو بزنم. میگویم مثلا؟ میگوید اگر من #شهید شدم میترسم #پدر نتواند تحمل نکند؛ پدر را داشته باش. میگویم خداحافظ! من تا یکساعت دیگر خانه شما هستم. میگوید مگر تبریز نمیروی؟ میگویم نه، امشب میمانم. و راه میافتم سمت اسلامشهر،خانه محمودرضا.
همه چیز در خانه عادی است. پذیرایی همسرش، بازی دختر دو سالهاش، شام روی گاز، تلویزیون روشن، و خود محمودرضا، چهره همیشه آرامش،هیچ #علامتی از #خبرخاصی به چشم نمیخورد. مینشینیم. #منتظر میمانم تا سر #صحبت را باز کند ولی حرفی نمیزند اما حرفهایمان کاملا #عادی پیش میروند. سعی میکنم #صبور باشم تا سر صحبت را باز کند ولی او حاضر نیست چیزی به زبان بیاورد. بالاخره صبرم تمام میشود و میگویم بگو! میگوید من #شهید شدم بنظر تو #محل_دفنم #تبریز باشد یا #تهران؟! میگویم این حرفها را بگذار کنار و مثل همیشه بلند شو برو #مأموریتت را انجام بده، شهید شدی، من یک فکری برایت میکنم! بدون اینکه تغییری در #چهرهاش ایجاد بشود با آرامش شروع میکند به توضیح دادن در مورد اینکه اگر تبریز دفن بشود چطور میشود و اگر تهران دفن بشود چطور؟ عین #کلوخ مقابلش پخش میشوم وقتی دارد اینطور #عادی درباره #دفن شدنش حرف میزند. جدی نمیگیرم. هر چند همیشه در مأموریتهایش #احتمال_شهادت روی شاخش است. تلاشش برای جواب گرفتن از من درباره انتخاب محل دفنش و فهماندن قضیه به من که شهادتش در این سفر قطعی است نتیجه نمیدهد..
🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
#شهیدمدافع_حرم_محمودرضا_بیضایی
#قسمت_بیست_وهفتم
#خاطرات
🔶خاطره ای از زبان برادر شهید؛
✍ #تلفنم دارد زنگ میخورد. جواب میدهم. #محمودرضا است. میپرسد کجا هستم. میگویم تهرانم کارم تمام شده، ترمینالم، دارم بر میگردم تبریز. میگوید کی وقت داری؟… حرف مهمی دارم. میگویم الان، بگو. میگوید میتوانی بیایی خانه؟ میگویم من فردا باید تبریز باشم، تلفنی بگو.
میگوید من دوباره #عازمم اما قبل از رفتن #حرفهایی هست که باید به تو بزنم. میگویم مثلا؟ میگوید اگر من #شهید شدم میترسم #پدر نتواند تحمل نکند؛ پدر را داشته باش. میگویم خداحافظ! من تا یکساعت دیگر خانه شما هستم. میگوید مگر تبریز نمیروی؟ میگویم نه، امشب میمانم. و راه میافتم سمت اسلامشهر،خانه محمودرضا.
همه چیز در خانه عادی است. پذیرایی همسرش، بازی دختر دو سالهاش، شام روی گاز، تلویزیون روشن، و خود محمودرضا، چهره همیشه آرامش،هیچ #علامتی از #خبرخاصی به چشم نمیخورد. مینشینیم. #منتظر میمانم تا سر #صحبت را باز کند ولی حرفی نمیزند اما حرفهایمان کاملا #عادی پیش میروند. سعی میکنم #صبور باشم تا سر صحبت را باز کند ولی او حاضر نیست چیزی به زبان بیاورد. بالاخره صبرم تمام میشود و میگویم بگو! میگوید من #شهید شدم بنظر تو #محل_دفنم #تبریز باشد یا #تهران؟! میگویم این حرفها را بگذار کنار و مثل همیشه بلند شو برو #مأموریتت را انجام بده، شهید شدی، من یک فکری برایت میکنم! بدون اینکه تغییری در #چهرهاش ایجاد بشود با آرامش شروع میکند به توضیح دادن در مورد اینکه اگر تبریز دفن بشود چطور میشود و اگر تهران دفن بشود چطور؟ عین #کلوخ مقابلش پخش میشوم وقتی دارد اینطور #عادی درباره #دفن شدنش حرف میزند. جدی نمیگیرم. هر چند همیشه در مأموریتهایش #احتمال_شهادت روی شاخش است. تلاشش برای جواب گرفتن از من درباره انتخاب محل دفنش و فهماندن قضیه به من که شهادتش در این سفر قطعی است نتیجه نمیدهد..
🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
#داستان📚✒️
#فرمانده_من👮
#قسمت_صدو_نود 📖
┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
❥• می آیم پشتت بر نمی گردی نگاهم ڪنی، #همیشه بر میگشتی ها
همانطور ڪه #پشتت است میگویی:
ڪاری نداری #فاطمه جان...؟
#تلخ میگویم:
به بی بی بگو ببخشه اینقدر تو رو پیشش #شرمنده ڪردم
❥• #مڪث میڪنی و میگویی:
#مراقب خودت باش عزیز دلم،
صدایت #میلرزد، مڪث میڪنی
و #بغض دار ادامه میدهی:
زود برمیگردم... #یاحیدر...
❥• و من با #قلبی سراسر #دلتنگی
ندا برمی آورم:
خداحافظ #زهیرم
ناگاه به سمتت میدوم و رو به رویت
می ایستم و تو را برای آخرین بار در آغوش میگیرم، دارم #دل ڪندنت
را سخت میڪنم ولی باور ڪن
دست خودم نیست، #چادرم از سرم
می افتد تو موهایم را نوازش میڪنی
و رویشان بوسه میزنی چقدر #صبور شده ای،
❥• #ریه هایم را پر از عطر قشنگت
میڪنم #عطریاس میدهی دوباره
عزمت را جذم میڪنی برای رفتن
میروی #آب را پشتت میریزم...
#هزار_ابر_نباریده_توشه_راهت
#برو_مسافر_خسته_خدا_به_همراهت
❥• سوار #ماشین میشوی ماشین
راه می افتد تا لحظه ای ڪه از
ڪوچه #خارج شود،
#نگاهش میڪنم...
#این_داستان_ادامه_دارد... ✍
👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع
و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫
منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hemat
🍃🌹ڪانـال عهـدبـاشهـدا🍃🌹
❥❥❥ @Shahidegomnamm
┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
#فرمانده_من👮
#قسمت_صدو_نود 📖
┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
❥• می آیم پشتت بر نمی گردی نگاهم ڪنی، #همیشه بر میگشتی ها
همانطور ڪه #پشتت است میگویی:
ڪاری نداری #فاطمه جان...؟
#تلخ میگویم:
به بی بی بگو ببخشه اینقدر تو رو پیشش #شرمنده ڪردم
❥• #مڪث میڪنی و میگویی:
#مراقب خودت باش عزیز دلم،
صدایت #میلرزد، مڪث میڪنی
و #بغض دار ادامه میدهی:
زود برمیگردم... #یاحیدر...
❥• و من با #قلبی سراسر #دلتنگی
ندا برمی آورم:
خداحافظ #زهیرم
ناگاه به سمتت میدوم و رو به رویت
می ایستم و تو را برای آخرین بار در آغوش میگیرم، دارم #دل ڪندنت
را سخت میڪنم ولی باور ڪن
دست خودم نیست، #چادرم از سرم
می افتد تو موهایم را نوازش میڪنی
و رویشان بوسه میزنی چقدر #صبور شده ای،
❥• #ریه هایم را پر از عطر قشنگت
میڪنم #عطریاس میدهی دوباره
عزمت را جذم میڪنی برای رفتن
میروی #آب را پشتت میریزم...
#هزار_ابر_نباریده_توشه_راهت
#برو_مسافر_خسته_خدا_به_همراهت
❥• سوار #ماشین میشوی ماشین
راه می افتد تا لحظه ای ڪه از
ڪوچه #خارج شود،
#نگاهش میڪنم...
#این_داستان_ادامه_دارد... ✍
👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع
و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫
منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hemat
🍃🌹ڪانـال عهـدبـاشهـدا🍃🌹
❥❥❥ @Shahidegomnamm
┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅