•●❥ 🖤 ❥●•
#داستانک
یک ماهی میشد که به خونه جدید نقل مکان کرده بودیم
مادر همسرم تنها بود؛آپارتمان بزرگتری تهیه کردیم تا با هم زندگی کنیم
چند روز اول از همه چی راضی بودیم
اما کم کم دردسرا شروع شد..
چند تا از همسایه ها تو آپارتمان سگ وگربه نگهداری می کردند..
این قضیه گاهی موجب سلب آسایش بقیه ساکنین میشد..
یه شب توی جلسات ساختمون؛ میترا خانوم و همسرش مدام میگفتن
دخترم..دخترم کتی بیا بریم
شلوغ نکن دیگه..
کجا قایم شدی..
بیا بریم از وقت خوابت گذشته!
من عاشق دختر بچه ها بودم؛منتظر بودم کتی بیاد تا ببینمش و لپش رو بکشم،بعد خداحافظی کنم
بالاخره کتی اومد..!
با دیدنش خشکم زد..مات و مبهوت زل زدم به یه گربه با لباسای تنگ صورتی..
میترا انگار از رفتار من ناراحت شد
کتی رو نازکرد،بغلش گرفت و رفت..
مدیر ساختمون گفت ما هم اولش مثل شما تعجب کردیم
چند باری هم بخاطر مشکلات پیش اومده تذکر دادیم
اما کار اینا از تذکر گذشته...
اون گربه حکم فرزند رو براشون داره و متاسفانه اینجور که ما شنیدیم،حاضر به بچه دار شدن هم نیستند..
متعجب زده از این حرفا خداحافظی کردم..
نشستم روی کاناپه؛زانوهامو جمع کردم و
تو فکر فرو رفتم..
من منکر مواظبت از حیوانات نبودم
هیچ وقتم آسیبی بهشون نرسونده بودم..
میدونستم که حیوانات هم حق و حقوقی بر گردن ما دارند..
اما کار اینا واقعا برام عجیب غریب بود..
یه لحظه دلم سوخت ..
هم برا اون گربه که اونجوری با اون لباسا خفه اش کرده بودند
هم برا میترا که لذت واقعی مادر شدن رو با لذت کاذب مادر گربه بودن عوض کرده بود..
حاج خانوم مشغول قرآن خوندن بود
حال منو که دید
کاغذی رو لای قرآن گذاشت و بست
ازم پرسید چیزی شده؟!
براش همه چی رو تعریف کردم
سری از روی تاسف تکون داد..
قرآن رو باز کرد و آیه 143 بقره رو با صدای بلند خوند
•●❥ وَ کَذلِکَ جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَکُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ وَ یَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهیداً وَ.....
و ما بدینسان شما را امتی معتدل و میانه رو قرار دادیم تا گواهانی بر مردم باشید
و پیغمبر نیز (با رفتارهای معتدل ونیکوی خود)بر شما گواه باشد... ❥●•
گفت آدم که دچار افراط و تفریط بشه
آخر و عاقبتش همین میشه دیگه..
همسرم حدیثی از مولا علی گفت:
•●❥ پیامبر وضو می گرفت گربه ایی نزد او آمد پیامبر دانست که آن حیوان تشنه است، پیامبر ظرف آب را به سوی حیوان برد و آن آب را نوشید سپس پیامبر وضو گرفت ❥●•
پس مواظبت و نگهداری از حیوانات خوبه منتها به شرطها و شروطه ها...
به سال نرسیده مجبور شدیم به خاطر چند تا از همسایه ها که باغ وحش تو آپارتمان راه انداخته بودند
محل زندگیمونو عوض کنیم؛تا جایی سکونت کنیم که در آسایش کامل باشیم.
#فاطمه_قاف
#افراط_تفریط
🍃🌹ڪانـال عهـدبـا شهـدا🍃🌹
💚 @Shahidegomnamm🕊
#داستانک
یک ماهی میشد که به خونه جدید نقل مکان کرده بودیم
مادر همسرم تنها بود؛آپارتمان بزرگتری تهیه کردیم تا با هم زندگی کنیم
چند روز اول از همه چی راضی بودیم
اما کم کم دردسرا شروع شد..
چند تا از همسایه ها تو آپارتمان سگ وگربه نگهداری می کردند..
این قضیه گاهی موجب سلب آسایش بقیه ساکنین میشد..
یه شب توی جلسات ساختمون؛ میترا خانوم و همسرش مدام میگفتن
دخترم..دخترم کتی بیا بریم
شلوغ نکن دیگه..
کجا قایم شدی..
بیا بریم از وقت خوابت گذشته!
من عاشق دختر بچه ها بودم؛منتظر بودم کتی بیاد تا ببینمش و لپش رو بکشم،بعد خداحافظی کنم
بالاخره کتی اومد..!
با دیدنش خشکم زد..مات و مبهوت زل زدم به یه گربه با لباسای تنگ صورتی..
میترا انگار از رفتار من ناراحت شد
کتی رو نازکرد،بغلش گرفت و رفت..
مدیر ساختمون گفت ما هم اولش مثل شما تعجب کردیم
چند باری هم بخاطر مشکلات پیش اومده تذکر دادیم
اما کار اینا از تذکر گذشته...
اون گربه حکم فرزند رو براشون داره و متاسفانه اینجور که ما شنیدیم،حاضر به بچه دار شدن هم نیستند..
متعجب زده از این حرفا خداحافظی کردم..
نشستم روی کاناپه؛زانوهامو جمع کردم و
تو فکر فرو رفتم..
من منکر مواظبت از حیوانات نبودم
هیچ وقتم آسیبی بهشون نرسونده بودم..
میدونستم که حیوانات هم حق و حقوقی بر گردن ما دارند..
اما کار اینا واقعا برام عجیب غریب بود..
یه لحظه دلم سوخت ..
هم برا اون گربه که اونجوری با اون لباسا خفه اش کرده بودند
هم برا میترا که لذت واقعی مادر شدن رو با لذت کاذب مادر گربه بودن عوض کرده بود..
حاج خانوم مشغول قرآن خوندن بود
حال منو که دید
کاغذی رو لای قرآن گذاشت و بست
ازم پرسید چیزی شده؟!
براش همه چی رو تعریف کردم
سری از روی تاسف تکون داد..
قرآن رو باز کرد و آیه 143 بقره رو با صدای بلند خوند
•●❥ وَ کَذلِکَ جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَکُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ وَ یَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهیداً وَ.....
و ما بدینسان شما را امتی معتدل و میانه رو قرار دادیم تا گواهانی بر مردم باشید
و پیغمبر نیز (با رفتارهای معتدل ونیکوی خود)بر شما گواه باشد... ❥●•
گفت آدم که دچار افراط و تفریط بشه
آخر و عاقبتش همین میشه دیگه..
همسرم حدیثی از مولا علی گفت:
•●❥ پیامبر وضو می گرفت گربه ایی نزد او آمد پیامبر دانست که آن حیوان تشنه است، پیامبر ظرف آب را به سوی حیوان برد و آن آب را نوشید سپس پیامبر وضو گرفت ❥●•
پس مواظبت و نگهداری از حیوانات خوبه منتها به شرطها و شروطه ها...
به سال نرسیده مجبور شدیم به خاطر چند تا از همسایه ها که باغ وحش تو آپارتمان راه انداخته بودند
محل زندگیمونو عوض کنیم؛تا جایی سکونت کنیم که در آسایش کامل باشیم.
#فاطمه_قاف
#افراط_تفریط
🍃🌹ڪانـال عهـدبـا شهـدا🍃🌹
💚 @Shahidegomnamm🕊