🌷کانال عهدباشهدا🌷
@shahidegomnamm
✨قنوتش تمام شدنی نبود - #خاطرهای از شهید باقری:
🕑ساعت دو، سه نصف شب بود نقشه ی جنگی را گذاشت و گفت: تا صبح آمادهاش كنید سپس شهید باقری بعد از كمی مكث🤔 از همسنگرانش پرسید چیزی برای خوردن دارید؟ گوشه ی سنگر كمی نان خشك 🍪بود آنها را آب💧 زد و خورد.
سوار خودرو بلیزر بودیم میرفتیم خط . مزدوران عراقی همه جا را 💥میكوبیدند. شهید باقری تا صدای اذان🕌 را شنید به راننده گفت: بزن كنار تا نماز بخوانیم راننده به او گفت توپ و خمپاره میآید خطر دارد.
شهید باقری گفت: كسی كه به جبهه میآید 📿نماز اول وقت را نباید ترك كند تا ركعت دوم شهید باقری با جماعت بود نماز تمام شد اما حسن هنوز در قنوت نماز بود✨✨
🌷کانال عهدباشهدا🌷
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXesPLahuOSdckQ
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨
@shahidegomnamm
✨قنوتش تمام شدنی نبود - #خاطرهای از شهید باقری:
🕑ساعت دو، سه نصف شب بود نقشه ی جنگی را گذاشت و گفت: تا صبح آمادهاش كنید سپس شهید باقری بعد از كمی مكث🤔 از همسنگرانش پرسید چیزی برای خوردن دارید؟ گوشه ی سنگر كمی نان خشك 🍪بود آنها را آب💧 زد و خورد.
سوار خودرو بلیزر بودیم میرفتیم خط . مزدوران عراقی همه جا را 💥میكوبیدند. شهید باقری تا صدای اذان🕌 را شنید به راننده گفت: بزن كنار تا نماز بخوانیم راننده به او گفت توپ و خمپاره میآید خطر دارد.
شهید باقری گفت: كسی كه به جبهه میآید 📿نماز اول وقت را نباید ترك كند تا ركعت دوم شهید باقری با جماعت بود نماز تمام شد اما حسن هنوز در قنوت نماز بود✨✨
🌷کانال عهدباشهدا🌷
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXesPLahuOSdckQ
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨
🌷کانال عهدباشهدا🌷
@shahidegomnamm
#شهید_علی_غیوری_زاده
(قسمت دوازدهم)
#خاطرهای_از_همرزم_شهید_غیوری_زاده
📔علی دارای روح بزرگی بود
چند سال بعد از شهادت علی غیوری زاده یکروز با بچه های ملکشاهی هماهنگ کردم که برای دیدار پدر و مادر علی به منزل ایشان برویم. وقتی رفتیم دیدم که پدر و مادرشان بسیار پیر و سالخورده و از نظر اقتصادی بسیار ضعیف بودند. مادرش در فراق علی آنقدر گریه کرده بود که چشمانش را از دست داده بود. موقع رفتن کشان کشان خودش را به من رساند پایم را گرفت و من را قسم می داد که تو را به خدا اگر از علی خبری دارید به من بگویید. فراق علی برایم سخت است. نمی دانستم چه بگویم. هم دیدن این صحنه برایم سخت بود و هم از دیدن وضعیت سن و وضعیت ضعیف اقتصادی خانواده علی به روح بزرگش پی بردم. علی در جبهه آنقدر روحیه داشت و خنده رو و سرحال بود که هیچکس جز آنان که با علی و خانواده اش آشنا بودند به حقیقت زندگی او آگاه نبودند. هــرکس آن اخلاق و رفتار را از او می دید شاید فکر می کرد پدر و مادر علی قصرنشین هستند.
📒💥📒💥📒💥📒💥📒💥
🌷کانال عهدباشهدا🌷
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXesPLahuOSdckQ
🌷✨🌷✨🌷✨🌷✨🌷✨
@shahidegomnamm
#شهید_علی_غیوری_زاده
(قسمت دوازدهم)
#خاطرهای_از_همرزم_شهید_غیوری_زاده
📔علی دارای روح بزرگی بود
چند سال بعد از شهادت علی غیوری زاده یکروز با بچه های ملکشاهی هماهنگ کردم که برای دیدار پدر و مادر علی به منزل ایشان برویم. وقتی رفتیم دیدم که پدر و مادرشان بسیار پیر و سالخورده و از نظر اقتصادی بسیار ضعیف بودند. مادرش در فراق علی آنقدر گریه کرده بود که چشمانش را از دست داده بود. موقع رفتن کشان کشان خودش را به من رساند پایم را گرفت و من را قسم می داد که تو را به خدا اگر از علی خبری دارید به من بگویید. فراق علی برایم سخت است. نمی دانستم چه بگویم. هم دیدن این صحنه برایم سخت بود و هم از دیدن وضعیت سن و وضعیت ضعیف اقتصادی خانواده علی به روح بزرگش پی بردم. علی در جبهه آنقدر روحیه داشت و خنده رو و سرحال بود که هیچکس جز آنان که با علی و خانواده اش آشنا بودند به حقیقت زندگی او آگاه نبودند. هــرکس آن اخلاق و رفتار را از او می دید شاید فکر می کرد پدر و مادر علی قصرنشین هستند.
📒💥📒💥📒💥📒💥📒💥
🌷کانال عهدباشهدا🌷
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXesPLahuOSdckQ
🌷✨🌷✨🌷✨🌷✨🌷✨
Forwarded from عکس نگار
🌷کانال عهدباشهدا🌷
@shahidegomnamm
#شهید_علی_تجلایی
#خاطرات
(قسمت هفدهم )
#خاطرهای از همسر شهید علی تجلایی :
آمده بود مرخصی، 📿 سرنماز بود که صدای آخ شنیدم، نمازش قطع شده، 😯 پرسیدم چی شد؟ گفت : « چیزی نیست » توی حمام 🔴 باندهای خونی بود، 😔 نگرانش شدم، فهمیدم پایش گلوله خورده، زخمی است، دکتر گفته باید عمل شود تا یک هفته هم نمیتوانی باندش را باز کنی. باند را باز کرده بود تا وضو بگیرد. 😢 گریه کردم و گفتم : « با این وضع به جبهه میروی؟ «« رفیقش که 🚶 دنبالش آمده بود، گفت : « نگران نباش خواهر، من مواظبشم » با 😠 عصبانیت گفتم : « اشکالی ندارد، بروید جبهه، انشاءالله پایت قطع میشود، خودت 😞 پشیمان میشوی و برمیگردی ». علی بهم نگاه کرد و گفت : 💠«ما برای دادن سر میرویم، شما ما را از دادن پا میترسانی؟!»؛ 💠 هیچ وقت حرفش از یادم نمیرود، دوباره مرا 😥 شرمنده کرده بود. علی میگفت : 🔸 « خدا کند که جنازه من به دستتان نرسد، دوست ندارم حتی به اندازه یک وجب هم که شده از این خاک را اشغال کنم »؛ 🔸 همان طور شد که میخواست.
📖 🍁 📖 🍁 📖 🍁 📖 🍁 📖
🌷کانال عهدباشهدا🌷
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXetVvs7NM5AbyQ
🌷✨🌷✨🌷✨🌷✨🌷✨
@shahidegomnamm
#شهید_علی_تجلایی
#خاطرات
(قسمت هفدهم )
#خاطرهای از همسر شهید علی تجلایی :
آمده بود مرخصی، 📿 سرنماز بود که صدای آخ شنیدم، نمازش قطع شده، 😯 پرسیدم چی شد؟ گفت : « چیزی نیست » توی حمام 🔴 باندهای خونی بود، 😔 نگرانش شدم، فهمیدم پایش گلوله خورده، زخمی است، دکتر گفته باید عمل شود تا یک هفته هم نمیتوانی باندش را باز کنی. باند را باز کرده بود تا وضو بگیرد. 😢 گریه کردم و گفتم : « با این وضع به جبهه میروی؟ «« رفیقش که 🚶 دنبالش آمده بود، گفت : « نگران نباش خواهر، من مواظبشم » با 😠 عصبانیت گفتم : « اشکالی ندارد، بروید جبهه، انشاءالله پایت قطع میشود، خودت 😞 پشیمان میشوی و برمیگردی ». علی بهم نگاه کرد و گفت : 💠«ما برای دادن سر میرویم، شما ما را از دادن پا میترسانی؟!»؛ 💠 هیچ وقت حرفش از یادم نمیرود، دوباره مرا 😥 شرمنده کرده بود. علی میگفت : 🔸 « خدا کند که جنازه من به دستتان نرسد، دوست ندارم حتی به اندازه یک وجب هم که شده از این خاک را اشغال کنم »؛ 🔸 همان طور شد که میخواست.
📖 🍁 📖 🍁 📖 🍁 📖 🍁 📖
🌷کانال عهدباشهدا🌷
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXetVvs7NM5AbyQ
🌷✨🌷✨🌷✨🌷✨🌷✨
Forwarded from عکس نگار
💞#عاشقانه_شهدا
روز تولد امام علی (ع) بود🎉 که همراه محمدرضا و خانوادهاش به حرم امام رضا (ع) رفتیم تا صیغهی عقد ما را آن جا جاری کنند.
پس از انجام عقد، به یک زیارت دو نفره رفتیم.💑
اتفاقاً آن روز شهیدی را تشییع میکردند😔
روی جعبهی پیچیده در پرچم سه رنگ🇮🇷 که بر دست مشایعتکنندگان پیش میرفت، یک شکلات🍬 افتاده بود. محمدرضا از لا به لای جمعیت خود را به جعبه رساند، شکلات🍬 را برداشت و طرف من بازگشت. شکلات را نصف کرد و به سویم گرفت😍 گفت «این اولین شیرینی ازدواجمان است.»
طعم شیرین شکلات در دهانم دوید😋 هنوز که هنوز است، گویی که شیرینتر از آن شکلات را نخوردهام!😭
#خاطرهای از کلثوم درودگری، همسر شهید
#محمدرضا_مهدی_زاده_طوسی
#فرمانده_تخریب_لشکر_ویژه_شهدا
#شهادت :عملیات ظفر 2
#محل_شهادت : جنوب ؛ شط علی
🌹کانال عهدباشهدا🌹
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
روز تولد امام علی (ع) بود🎉 که همراه محمدرضا و خانوادهاش به حرم امام رضا (ع) رفتیم تا صیغهی عقد ما را آن جا جاری کنند.
پس از انجام عقد، به یک زیارت دو نفره رفتیم.💑
اتفاقاً آن روز شهیدی را تشییع میکردند😔
روی جعبهی پیچیده در پرچم سه رنگ🇮🇷 که بر دست مشایعتکنندگان پیش میرفت، یک شکلات🍬 افتاده بود. محمدرضا از لا به لای جمعیت خود را به جعبه رساند، شکلات🍬 را برداشت و طرف من بازگشت. شکلات را نصف کرد و به سویم گرفت😍 گفت «این اولین شیرینی ازدواجمان است.»
طعم شیرین شکلات در دهانم دوید😋 هنوز که هنوز است، گویی که شیرینتر از آن شکلات را نخوردهام!😭
#خاطرهای از کلثوم درودگری، همسر شهید
#محمدرضا_مهدی_زاده_طوسی
#فرمانده_تخریب_لشکر_ویژه_شهدا
#شهادت :عملیات ظفر 2
#محل_شهادت : جنوب ؛ شط علی
🌹کانال عهدباشهدا🌹
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw