Forwarded from عکس نگار
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
🌹🕊
💥 #اسراف🚫
✍صبح تا شب دويده بوديم. آمديم سر سفره. نان نداشتيم. غذايمان هم حاضري بود. عمو حسن تمام #نان_خشك هايي را كه توي گوني ريخته بود #آب_زد و جلويمان گذاشت.
🔸يكي گفت «عمو جون اگه صبح يه ساعت زودتر مي رفتي، نون بود.»😉
🔹گفت «مي گيد خب اين ها رو چي كارشون كنم؟ #بريزمشون_دور؟ بخوريد. مريض نمي شيد. زمونه ي #قحطي يادتون نمي آد.»
🔹شروع كرد به داستان گفتن. سر و صداي شكم هايمان درآمده بود.😞 عمو ول كن نبود. مي خواست هر طور شده اين نان ها را به خوردمان بدهد.
#شهید_حسن_امیری
#خاطره
📚يادگاران، جلد 15 كتاب شهيد حسن اميري (عموحسن) ، ص 28
🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🌹🕊
💥 #اسراف🚫
✍صبح تا شب دويده بوديم. آمديم سر سفره. نان نداشتيم. غذايمان هم حاضري بود. عمو حسن تمام #نان_خشك هايي را كه توي گوني ريخته بود #آب_زد و جلويمان گذاشت.
🔸يكي گفت «عمو جون اگه صبح يه ساعت زودتر مي رفتي، نون بود.»😉
🔹گفت «مي گيد خب اين ها رو چي كارشون كنم؟ #بريزمشون_دور؟ بخوريد. مريض نمي شيد. زمونه ي #قحطي يادتون نمي آد.»
🔹شروع كرد به داستان گفتن. سر و صداي شكم هايمان درآمده بود.😞 عمو ول كن نبود. مي خواست هر طور شده اين نان ها را به خوردمان بدهد.
#شهید_حسن_امیری
#خاطره
📚يادگاران، جلد 15 كتاب شهيد حسن اميري (عموحسن) ، ص 28
🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw