Forwarded from عکس نگار
|🌷 رفیـــق آسمــونـے 🌷|
⚜ #فـرمانـده_با_اخـلاص
✍چند تا #سرباز، از قرارگاه ارتش #مهمـات آورده اند.
🍂دو ساعت گذشته و هنوز یڪ سوم تریلی هم خالے نشده، #عـرق از سر و صورتشان می ریزد.
🍂یڪ #بسیجی_لاغر و #ڪم_سن و سال مے آید طرفشان. خستـه نباشیدی می گوید و مشغول می شود.
🍂ظهر است ڪه ڪار تمام می شود.سربازها #پی_فرمانده مے گردند تا رسید را #امضـا کند.
🍂همان #بنده_ی خدا، #عرق دستش را با شلوار پاک می کند، رسید را می گیرد و امضا می کند.
🥀 #شهید_مهدی_زین_الدین
💫 #یادش_با_صلوات
🌹ڪانال عهـدبا شهـدا👇
💠 @Shahidegomnamm
⚜ #فـرمانـده_با_اخـلاص
✍چند تا #سرباز، از قرارگاه ارتش #مهمـات آورده اند.
🍂دو ساعت گذشته و هنوز یڪ سوم تریلی هم خالے نشده، #عـرق از سر و صورتشان می ریزد.
🍂یڪ #بسیجی_لاغر و #ڪم_سن و سال مے آید طرفشان. خستـه نباشیدی می گوید و مشغول می شود.
🍂ظهر است ڪه ڪار تمام می شود.سربازها #پی_فرمانده مے گردند تا رسید را #امضـا کند.
🍂همان #بنده_ی خدا، #عرق دستش را با شلوار پاک می کند، رسید را می گیرد و امضا می کند.
🥀 #شهید_مهدی_زین_الدین
💫 #یادش_با_صلوات
🌹ڪانال عهـدبا شهـدا👇
💠 @Shahidegomnamm
Forwarded from عکس نگار
•●❥ 🖤 ❥●•
📕 #خاطرات
🔴 #لاڪ_جیـغ_قـرمـز..
#مانتوی جلو باز آلبالویی..
#ڪفشای خوشرنگ ده سانتی..
#موهای شینیون شده..
به قول مادر جون هفـت قلـم #آرایـش!
🌸تولد شیدا بود؛حسابی شیڪ و پیڪ ڪرده بودم!
ڪفشا اذیتم میڪرد؛پام چند باری پیچ خورد..اما مهم نبود!
💢توی مسیر برگشت از #پسرای سیڪس پڪ دار خیابون ونڪ ڪلی #تعریف و تمجید شنیدم و ذوق ڪردم!
🔴خستگی از سروکولم بالامیرفت
ڪلید درو چرخوندم؛وارد ڪه شدم
جلوی در ورودی یه جفـت #پـوتیـن_خاڪی دیدم..
قطـره های خـون روش خودنمایی میڪرد..
💢بی توجه به اون،رفتم سمت پذیرایی تا یڪم روی مبل لم بدم ،خستگیم در بره..
شالم رو برداشتم ڪه پرت کنم روی مبل؛
یهو با #صدای_سرفه یه مرد و یالا گفتنش
شالی رو ڪه معلق بود بین زمین وهوا گرفتم و انداختم روی سرم..
🌼سربه زیر گفت سلام!
من اما زل زدم بهش و گفتم سلام!
🌼مثل پسرای کوچه بازار چشماش چار تا نشد و از حدقه نزد بیرون..
#حتی_یه_لحظه_نگاهمم_نڪرد!
#نیشش تا بناگوش باز نشد..!
انگار نه انگار یه دختر با اینهمه رنگ و لعاب جلوش وایستاده..
فقط #عرق_شرم و خجالت روی پیشونیش نقش بست..
من برعڪس اون؛ در ریلڪس ترین حالت ممڪن بودم!
💢با چشم غره ی وحید خودمو جمع ڪردم رفتم آشپزخونه..
مادر جون گفت دوست وحیده؛تازه از #ماموریت اومده...
خیره به گلای یاس روی میز ناهارخوری رفتم تو #فڪر..
[ #چرا خجالت ڪشید؟!
چرا مثل بعضی از آقایون منو #برانداز نڪرد!]
💢صدای مادر جون منو به خودم آورد
لیلی جان بیا برای خداحافظے..
رفتم براے بدرقه..
آستین سمت چپش کاملا #خونی بود!خونے ڪه خشڪ شده...
پرسیدم دستتون زخمیه؟
گفت نه..!
خون #زخمای دوستمه...
تو بغل خودم #شهیـد شد؛امروز آوردیمش..
منم هنوز فرصت نڪردم لباسامو عوض کنم..
🍀[مادر جون]
#خیر از جوونیت ببینی پسرم... #جونتو گذاشتی ڪف دستت..
🍀[آقا محسن]
وظیفه ست مادر...
#هر_قطره_ی_خون_من_فدای_تار_موی_ناموسم..
💢تا اینو گفت سنگینی #نگاه مادر جونو رو خودم حس ڪردم
ڪمی موهامو زدم زیر #شال...
🔴آقا محسن برای حفظ #حریم من و امثال من مے جنگید...
اونوقت من ندای #آزادی سر داده بودم!
#آزادی_پوچ!
🌼یاعلی گفت و رفت!
من موندم و چار دیواری اتاق و یه پازل بهم ریخته توے ذهنم!
#پـوتیـن و #خـاڪ و #خون..
#ناموس و #تار–مو...
#مانتوی جلو باز و #حیا...
#کفش جیغ و #لاک جیغ..!
#حجاب و #حجاب و #حجاب!
#یه_شهید و #یه_پلاک!
#فاطمه_قاف
#لاک_جیغ
#حجاب_حیا
#پوتین_خاکی
🌹ڪانال عهـدبا شهـدا👇
💠 @Shahidegomnamm
•●❥ 🖤 ❥●•
📕 #خاطرات
🔴 #لاڪ_جیـغ_قـرمـز..
#مانتوی جلو باز آلبالویی..
#ڪفشای خوشرنگ ده سانتی..
#موهای شینیون شده..
به قول مادر جون هفـت قلـم #آرایـش!
🌸تولد شیدا بود؛حسابی شیڪ و پیڪ ڪرده بودم!
ڪفشا اذیتم میڪرد؛پام چند باری پیچ خورد..اما مهم نبود!
💢توی مسیر برگشت از #پسرای سیڪس پڪ دار خیابون ونڪ ڪلی #تعریف و تمجید شنیدم و ذوق ڪردم!
🔴خستگی از سروکولم بالامیرفت
ڪلید درو چرخوندم؛وارد ڪه شدم
جلوی در ورودی یه جفـت #پـوتیـن_خاڪی دیدم..
قطـره های خـون روش خودنمایی میڪرد..
💢بی توجه به اون،رفتم سمت پذیرایی تا یڪم روی مبل لم بدم ،خستگیم در بره..
شالم رو برداشتم ڪه پرت کنم روی مبل؛
یهو با #صدای_سرفه یه مرد و یالا گفتنش
شالی رو ڪه معلق بود بین زمین وهوا گرفتم و انداختم روی سرم..
🌼سربه زیر گفت سلام!
من اما زل زدم بهش و گفتم سلام!
🌼مثل پسرای کوچه بازار چشماش چار تا نشد و از حدقه نزد بیرون..
#حتی_یه_لحظه_نگاهمم_نڪرد!
#نیشش تا بناگوش باز نشد..!
انگار نه انگار یه دختر با اینهمه رنگ و لعاب جلوش وایستاده..
فقط #عرق_شرم و خجالت روی پیشونیش نقش بست..
من برعڪس اون؛ در ریلڪس ترین حالت ممڪن بودم!
💢با چشم غره ی وحید خودمو جمع ڪردم رفتم آشپزخونه..
مادر جون گفت دوست وحیده؛تازه از #ماموریت اومده...
خیره به گلای یاس روی میز ناهارخوری رفتم تو #فڪر..
[ #چرا خجالت ڪشید؟!
چرا مثل بعضی از آقایون منو #برانداز نڪرد!]
💢صدای مادر جون منو به خودم آورد
لیلی جان بیا برای خداحافظے..
رفتم براے بدرقه..
آستین سمت چپش کاملا #خونی بود!خونے ڪه خشڪ شده...
پرسیدم دستتون زخمیه؟
گفت نه..!
خون #زخمای دوستمه...
تو بغل خودم #شهیـد شد؛امروز آوردیمش..
منم هنوز فرصت نڪردم لباسامو عوض کنم..
🍀[مادر جون]
#خیر از جوونیت ببینی پسرم... #جونتو گذاشتی ڪف دستت..
🍀[آقا محسن]
وظیفه ست مادر...
#هر_قطره_ی_خون_من_فدای_تار_موی_ناموسم..
💢تا اینو گفت سنگینی #نگاه مادر جونو رو خودم حس ڪردم
ڪمی موهامو زدم زیر #شال...
🔴آقا محسن برای حفظ #حریم من و امثال من مے جنگید...
اونوقت من ندای #آزادی سر داده بودم!
#آزادی_پوچ!
🌼یاعلی گفت و رفت!
من موندم و چار دیواری اتاق و یه پازل بهم ریخته توے ذهنم!
#پـوتیـن و #خـاڪ و #خون..
#ناموس و #تار–مو...
#مانتوی جلو باز و #حیا...
#کفش جیغ و #لاک جیغ..!
#حجاب و #حجاب و #حجاب!
#یه_شهید و #یه_پلاک!
#فاطمه_قاف
#لاک_جیغ
#حجاب_حیا
#پوتین_خاکی
🌹ڪانال عهـدبا شهـدا👇
💠 @Shahidegomnamm
•●❥ 🖤 ❥●•