🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
بسم رب العشق #قسمت_سیزدهم #علمـــــــدار_عشـــــــق امروز جشن ورودی دانشگاه است من به همراه آقاجون و عزیزجون به سمت دانشگاه حرکت کردیم ردیف سوم نشسته ایم یه ربع بعد مجری که یه پسر جون بود اومد رو سن باصدای شادی شروع کرد به صحبت مجری سلاممممممم …
بسم رب العشق
#قسمت_چهاردهم #علمــــــدار_عشـــــــق😍#
وارد خونه شدیم
عزیزجون من برم لباسام عوض کنم بیام کمکتون
برو مادر
آقاجون : خانم به نظرت چهره اون پسره
مرتضی کرمی
برات آشنانبود ؟
چرا حاجی انگار یه جا دیدمش
اما خوب یادم نمیاد
تو این هفته اتفاق خاصی تو خونه ما نیفتد
فردا اردوی دانشگاه است
آقاجون ی عالمه برام خوراکی خریده
تو عابربانکم پول ریخته
امشب سیدهادی و همسرش اومدن خونه ما موندن
فردا صبح سیدهادی منو میبره محل حرکت اتوبوس
جدیدا دکتر رانندگی برای آقاجون ممنوع کرده
چمدونم بسته ام آمده گذاشتم گوشه اتاق
کیف دسته ایم هم آماده ام است
تایم حرکتمون شش و نیم صبح بود
بعداز نماز صبح دیگه هیچکس دیگه نخوابید
تا صبحانه بخوریم منو سیدهادی آماده بشیم ساعت ۶ شد
عزیزجون منو از زیرقرآن رد کرد پشتم آب ریخت
بعد از خداحافظی باهمه یه ربع تو بغل آقاجون بودم بالاخره ساعت ۶:۱۵ از خونه دراومدیم
تقریبا بچه ها اومده بودن
تا سیدهادی از ماشین پیداشد
آقای کرمی اومد جلو
إه سلام سیدجان تو اینجا چیکارمیکنی؟
سلام مرتضی جان اومدم عمه ام برسونم
یه ربعی سیدهادی و آقای کرمی باهم صحبت کردن
بعداز خداحافظی سیدهادی
آقای کریمی از هممون خواست جمع بشیم و به حرفاش گوش کنیم
بسم الله الرحمن الرحیم
ابتدا حضورتون درجمع دانشجویان و ورودتون به مرکز علمی تبریک میگم
خواهرای محترم توجه داشته باشند
مسئولشون خانم کریمی هستن
هرسوالی و یاهرمشکلی بود با خانم کرمی مطرح میکنید
ایشان به من میگن
لزوم و دلیلی برای هم صحبتی هیچکدام از خواهران با برادران و بالعکس نیست
چناچه از هرفردی مشاهده بشه حتما برخود میکنیم
یاعلی
خواهران و برادران بفرمایید سوارشید
علی جان برادران راهنمایی سمت اتوبوس شون
نویسنده بانــــــــــو.....ش
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌹کانال عهدباشهدا🌹
@shahidegomnamm ◀️
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#قسمت_چهاردهم #علمــــــدار_عشـــــــق😍#
وارد خونه شدیم
عزیزجون من برم لباسام عوض کنم بیام کمکتون
برو مادر
آقاجون : خانم به نظرت چهره اون پسره
مرتضی کرمی
برات آشنانبود ؟
چرا حاجی انگار یه جا دیدمش
اما خوب یادم نمیاد
تو این هفته اتفاق خاصی تو خونه ما نیفتد
فردا اردوی دانشگاه است
آقاجون ی عالمه برام خوراکی خریده
تو عابربانکم پول ریخته
امشب سیدهادی و همسرش اومدن خونه ما موندن
فردا صبح سیدهادی منو میبره محل حرکت اتوبوس
جدیدا دکتر رانندگی برای آقاجون ممنوع کرده
چمدونم بسته ام آمده گذاشتم گوشه اتاق
کیف دسته ایم هم آماده ام است
تایم حرکتمون شش و نیم صبح بود
بعداز نماز صبح دیگه هیچکس دیگه نخوابید
تا صبحانه بخوریم منو سیدهادی آماده بشیم ساعت ۶ شد
عزیزجون منو از زیرقرآن رد کرد پشتم آب ریخت
بعد از خداحافظی باهمه یه ربع تو بغل آقاجون بودم بالاخره ساعت ۶:۱۵ از خونه دراومدیم
تقریبا بچه ها اومده بودن
تا سیدهادی از ماشین پیداشد
آقای کرمی اومد جلو
إه سلام سیدجان تو اینجا چیکارمیکنی؟
سلام مرتضی جان اومدم عمه ام برسونم
یه ربعی سیدهادی و آقای کرمی باهم صحبت کردن
بعداز خداحافظی سیدهادی
آقای کریمی از هممون خواست جمع بشیم و به حرفاش گوش کنیم
بسم الله الرحمن الرحیم
ابتدا حضورتون درجمع دانشجویان و ورودتون به مرکز علمی تبریک میگم
خواهرای محترم توجه داشته باشند
مسئولشون خانم کریمی هستن
هرسوالی و یاهرمشکلی بود با خانم کرمی مطرح میکنید
ایشان به من میگن
لزوم و دلیلی برای هم صحبتی هیچکدام از خواهران با برادران و بالعکس نیست
چناچه از هرفردی مشاهده بشه حتما برخود میکنیم
یاعلی
خواهران و برادران بفرمایید سوارشید
علی جان برادران راهنمایی سمت اتوبوس شون
نویسنده بانــــــــــو.....ش
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌹کانال عهدباشهدا🌹
@shahidegomnamm ◀️
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
بسم رب العشق #قسمت_پانزدهم - #علــــــــــمدار_عشـــــــــق😍# سوار اتوبوس شدیم به طوری اتفاقی من و زهرا کرمی کنارهم قرارگرفتیم زهراشروع کرد به حرف زدن منو شما چندتارتبه باهم فرق داریم بله میدونم اسم من زهراست منم نرگس ساداتم ای جانم ساداتی میگم…
بسم رب العشق
#قسمت_شانزدهم
#علمــــــدار_عشـــــــق😍#
تا رسیدن ما به مشهد ۱۶ ساعتی طول کشید
برنامه مشهدمون کلا متفاوفت بود
خانما یه هتل بودن
آقایون یه هتل دیگه
هرکس هم هرتایم و هرجا میخاست میتونست بره
منو زهرام باهم میرفتیم حرم ،بازار فقط تنها جایی که من و زهرا و آقای کرمی و آقای صبوری چهارتایی باهم رفتیم
پارک ملت مشهد بود
واگرنه حتی باغ وحش هم منو زهرا تنهایی رفتیم
من که انقدر خرید کرده بودم
با یه چمدون اومده بودم با چهارتا چمدون داشتم میرفتم
چمدون ها هم سنگین
-وای نرگس اینا رو چطوری ببریم
+نمیدونم زهرا
- آهان فهمیدم
زهرا گوشی مبایلش گرفت دستش
- الوسلام داداش
توهتل مایی؟
* الو سلام بله
چطور مگه؟
- میشه بیایی اتاق ما
* بله حتما
+زهرا این چه کاری بود کردی؟
من خرید کردم داداش بنده خدای تو زحمتش بکشه ؟
- ن بابا چه زحمتی
منو زهرا و آقای کرمی با چمدون ها وارد آسانسور شدیم
مرتضی: خانم موسوی ببخشید یه سوال
+ بله بفرمایید
مرتضی: اسم پدر بزرگوارتون سیدحسن هست؟
+ بله چطور؟
مرتضی؛ پدرتون فرمانده پدرماهستن
+ اسم شریف پدرتون چیه ؟
مرتضی : کمیل کرمی
+ وای خدای من
پدرمن سالهاست دنبال جانشینش تو عملیات کربلای ۵ میگرده
سوار ماشین شدیم و به سمت قزوین راه افتادیم
یه ساعت اومده برسیم قزوین
که گوشیم زنگ خورد
عکس و شماره سیدهادی رو گوشی نمایان شد
+ سلام عزیزدل عمه
•• سلام عمه خانم کجایی ؟
+ نزدیکیم چطور؟
•• بابا بیا که کاروان خاندان موسوی انتظارت میکشنن
+ کیا اومدید
•• همه
مگه حاج بابا میذاره کسی نیاد استقبال سوگلیش
+ به آقاجون بگو براش یه سوپرایز دارم
•• باشه کارنداری عمه خانم
+ نه عزیزم
تلفن که قطع کردم
رو به زهرا گفتم : زهرا میخام نشون بابا بدمتون به داداشتم بگوبی زحمت
- باشه
بعداز یه ساعت رسدیم
چمدونا رو داداش محمد و سیدهادی تحویل گرفتن
منو زهرا و آقای کرمی رفتیم به سمت آقاجون بعد سلام و احوال پرسی و مقدمه چینی
+ آقاجون یادتونہ گفتید چهره آقای کرمی براتون آشناست
°° آره بابا
پسرم اسم پدرت چیه ؟
••کمیل حاج آقا
جانشین شما تو عملیات کربلای ۵
آقاجون مرتضی سفت مرتضی در آغوش گرفت
بعدمدتی که آروم شد
شماره منزل و آدرسشون گرفت
به سمت خونه راهی شدیم
نویسنده :بانـــــــــو....ش
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌹کانال عهدباشهدا🌹
@shahidegomnamm ◀️
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
ادامــــــــــــہ دارد
#قسمت_شانزدهم
#علمــــــدار_عشـــــــق😍#
تا رسیدن ما به مشهد ۱۶ ساعتی طول کشید
برنامه مشهدمون کلا متفاوفت بود
خانما یه هتل بودن
آقایون یه هتل دیگه
هرکس هم هرتایم و هرجا میخاست میتونست بره
منو زهرام باهم میرفتیم حرم ،بازار فقط تنها جایی که من و زهرا و آقای کرمی و آقای صبوری چهارتایی باهم رفتیم
پارک ملت مشهد بود
واگرنه حتی باغ وحش هم منو زهرا تنهایی رفتیم
من که انقدر خرید کرده بودم
با یه چمدون اومده بودم با چهارتا چمدون داشتم میرفتم
چمدون ها هم سنگین
-وای نرگس اینا رو چطوری ببریم
+نمیدونم زهرا
- آهان فهمیدم
زهرا گوشی مبایلش گرفت دستش
- الوسلام داداش
توهتل مایی؟
* الو سلام بله
چطور مگه؟
- میشه بیایی اتاق ما
* بله حتما
+زهرا این چه کاری بود کردی؟
من خرید کردم داداش بنده خدای تو زحمتش بکشه ؟
- ن بابا چه زحمتی
منو زهرا و آقای کرمی با چمدون ها وارد آسانسور شدیم
مرتضی: خانم موسوی ببخشید یه سوال
+ بله بفرمایید
مرتضی: اسم پدر بزرگوارتون سیدحسن هست؟
+ بله چطور؟
مرتضی؛ پدرتون فرمانده پدرماهستن
+ اسم شریف پدرتون چیه ؟
مرتضی : کمیل کرمی
+ وای خدای من
پدرمن سالهاست دنبال جانشینش تو عملیات کربلای ۵ میگرده
سوار ماشین شدیم و به سمت قزوین راه افتادیم
یه ساعت اومده برسیم قزوین
که گوشیم زنگ خورد
عکس و شماره سیدهادی رو گوشی نمایان شد
+ سلام عزیزدل عمه
•• سلام عمه خانم کجایی ؟
+ نزدیکیم چطور؟
•• بابا بیا که کاروان خاندان موسوی انتظارت میکشنن
+ کیا اومدید
•• همه
مگه حاج بابا میذاره کسی نیاد استقبال سوگلیش
+ به آقاجون بگو براش یه سوپرایز دارم
•• باشه کارنداری عمه خانم
+ نه عزیزم
تلفن که قطع کردم
رو به زهرا گفتم : زهرا میخام نشون بابا بدمتون به داداشتم بگوبی زحمت
- باشه
بعداز یه ساعت رسدیم
چمدونا رو داداش محمد و سیدهادی تحویل گرفتن
منو زهرا و آقای کرمی رفتیم به سمت آقاجون بعد سلام و احوال پرسی و مقدمه چینی
+ آقاجون یادتونہ گفتید چهره آقای کرمی براتون آشناست
°° آره بابا
پسرم اسم پدرت چیه ؟
••کمیل حاج آقا
جانشین شما تو عملیات کربلای ۵
آقاجون مرتضی سفت مرتضی در آغوش گرفت
بعدمدتی که آروم شد
شماره منزل و آدرسشون گرفت
به سمت خونه راهی شدیم
نویسنده :بانـــــــــو....ش
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌹کانال عهدباشهدا🌹
@shahidegomnamm ◀️
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
ادامــــــــــــہ دارد