🍎 #سیب_حلال
با بچههای فامیل👬، کنار نهر آب مشغول بازی بود که یک سیب قرمز🍎 و درشت از آب رد شد. بچهها سيب را گرفتند و تقسیمش کردند و خوردند؛
اما علیرضا نخورد.😳
گفت: من نمیخورم. شاید #صاحبش_راضی_نباشد. بچهها نفهمیدند 🤔 چی گفت!
🍃 ولی پدر از خوشحالی بال درآورد؛ وقتی دید پسر کوچکش اینقدر #حلال و #حرام سرش میشود!
#شهیدعلیرضا_مظفری_صفات
#خاطره
📚«فکر بکر خدا»، ص70
✨پیامبر خدا صلی الله علیه وآله
پرهیز از یك لقمهی حرام، نزد خداوند محبوبتر از خواندن دوهزار ركعت نماز مستحبی است.
دُرَرالاخبار؛ با ترجمه، ص 645✨
🌾کانال عهدباشهدا🌾
https://telegram.me/shahidegomnamm
با بچههای فامیل👬، کنار نهر آب مشغول بازی بود که یک سیب قرمز🍎 و درشت از آب رد شد. بچهها سيب را گرفتند و تقسیمش کردند و خوردند؛
اما علیرضا نخورد.😳
گفت: من نمیخورم. شاید #صاحبش_راضی_نباشد. بچهها نفهمیدند 🤔 چی گفت!
🍃 ولی پدر از خوشحالی بال درآورد؛ وقتی دید پسر کوچکش اینقدر #حلال و #حرام سرش میشود!
#شهیدعلیرضا_مظفری_صفات
#خاطره
📚«فکر بکر خدا»، ص70
✨پیامبر خدا صلی الله علیه وآله
پرهیز از یك لقمهی حرام، نزد خداوند محبوبتر از خواندن دوهزار ركعت نماز مستحبی است.
دُرَرالاخبار؛ با ترجمه، ص 645✨
🌾کانال عهدباشهدا🌾
https://telegram.me/shahidegomnamm
Telegram
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
امروزفضیلت زنده نگهداشتن یادوخاطره ی #شهدا کمتراز #شهادت نیست
#امام_خامنه_ای
🌺شادی روح شهدا وسلامتی امام خامنه ای صلوات
!!این کانال هیچ صفحه ای دربرنامه های مجازی دیگر ندارد و متعلق به هیچ نهاد و موسسه ای نیست
ارتباط باخادم کانال:↙️↙️
@Ali_Faghiri
#امام_خامنه_ای
🌺شادی روح شهدا وسلامتی امام خامنه ای صلوات
!!این کانال هیچ صفحه ای دربرنامه های مجازی دیگر ندارد و متعلق به هیچ نهاد و موسسه ای نیست
ارتباط باخادم کانال:↙️↙️
@Ali_Faghiri
#داستان
#فرمانده_من
#قسمت_بیست_و_هشتم
همونجا نشستمو سرمو گذاشتم رو زانوهام...
به قول رزمنده ها بی سیمم وصل شده بود
نزدیک شب جمعه بود
تمام اشک هایی ک بغض شده بود و بغض هایی ک تو کنج گلوم دفن شده بود آهسته رو صورتم سر میخورد و میچکید رو خاکای جلوی پام😢
توی ذهنم نوای حاج مهدی سلحشور می پیچید🎤🌷این خاکا شمیم #سیب_حرم داره
دیگه دل من چی کم داره
حالا ک با شهداس
گاهی ک شروع میشه از کنارشون ،انشالله تو سایه سارشون ،مسیر وصل خدا جدا نمیشه ازشون هرگز این بیرق ،یادگاری شهداس سید و سرور،مگه میشه یادم بره غربت اروند ...
دل پریشونه ،درد هجرونه ،وقت دلتنگی ،مثل کارونه...
آقام آقام آقام آقام
یا بن فاطمه یا زهرا
پیش شما رو سفید شدن ،رو پای ارباب شهید شدن ،تمومه ارزومه
تا محشر پلاک سردار علقمه ،پیشونی بند یا فاطمه ،یه عشق ناتمومه🌷🎤
می دونستم شهدا صدامو میشنون.
حرفایی هس برای نگفتن ک فقط اونا می فهمن
بعد از اینکه دعاهامو کردم از جام بلند شدمو چادرمو مرتب کردم😍
از تو کیفم یه کاغذ کوچیک در آوردمو روش نوشتم: شهدا ، من برمیگردم📝
و انداختمش تو آب🌊
با دلی تنگ سوار ماشین شدم.🚉
یه ربع بود ک راه افتاده بودیم
یکی از برادرا از جاش بلند شد و شروع کرد به خاطره تعریف کردن،بعد خاطره تا خرمشهر با سپیده حرف زدیم و متوجه راه نشدم.
اشاره یه ناگهانی سپیده به پشت سرم برگشتمو بیرونو نگاه کردم
چشمم به نخلای سوخته افتاد🌴
نخلای بی سر ک یادگار جنگ بودن.
آقای مهجوری فرمانده کل سپاه قرار بود تا خرمشهر با ماشین ما بیاد.
و شروع کرد ب صحبت درباره ی خرمشهر:دشمن فکرشو هم نمیکرد ک خرمشهر بیش تراز یه ماه مقاومت کنه.
بلاخره صبح چهارم آبان ماه شهر سقوط کرد و اخرین مدافعا با دلی خسته عقب نشستن و
با قایق خودشونو ب شرق کارون رسوندن⛵
اونجا بود ک بغض یکیشون ترکید و لب رودخونه وایستاد و رو ب شهرش ک زیر چکمه های دشمن بود گفت :خرمشهر !صدای منو میشنوی ؟ خرمممممشهر !!!!! به بعضیا بگو ما برمیگردیم ...
#آزادت_خواهیم_کرد 💚
از ماشین پیاده شدیم
چشمم ب مسجد جامع افتاد .
تو کتاب #دا درباره ی خرمشهر و مسجد قشنگش زیاد خونده بودم😍😢📔
چند تا عکس از زوایای مختلف انداختمو با سپیده راه افتادیم.📹
یاد عکسای #عملیات_بیت_المقدس افتادم
روزی ک اینجا آزاد شده بود و رو درو دیوارای مسجد پرچمای سلام بر خرمشهر ب چشم میخورد.☺
خیلی دوس داشتم این مسجد مقدسو ببینم😍 وارد مسجد شدیم
چه با صفا بود.💚
با اینکه خیلی شلوغ بود دو رکعت نماز مستحبی خوندیمو اومدیم بیرون.
کلی دست فروش دور و بر مسجد بود
چون روز مادر نزدیک بود با سپیده دو تا پیراهن خوشگل پیدا کردیمو واسه مامانامون خریدیم🤗
به اصرار سپیده از جاهای دیگه هم دیدن کردیم هرچی میگفتم دیر میشه فایده نداشت.😑
تازه با کلی وقت تلف کردن رفت دو تا فلافل خرید با هم خوردیم😋
ب ساعتم نگاه کردم🕑
پنج دقیقه پیش ساعت حرکت ماشین بود.😱
طی حرکت کبرای دوصفر یازدهی دست سپیده رو گرفتمو دوییدم سمت ماشین.🏃🏻
ب ماشین ک رسیدیم دیدیم آقای مهجوری جلوی در ماشین ایستاده و با کلافگی قدم میزنه🚶🏻 خودمونو رسوندیم بهش.
نفس نفس زنان و با لحن بریده بریده ک حاصل دوییدنامون بودگفتیم :سلام✋🏻
زیر لب سلامی دادو گفت : شما واسه ماشین شماره یکین ؟؟؟😒
به علامت مثبت سرمونو تکون دادیم .
خواستیم بریم تو ک دستشو گرفت جلوی درو گفت: شرمنده خواهرا.🙄
تا جریمه نشین نمیشه بیاین بالا.😳
با تعجب و همزمان با سپیده گفتم : جررریمه؟؟؟😵(
_بله جریمه ،حالا میخواین پولشو تقسیم کنید. فرقی نداره.. 40 تا بستنی🍦🍧
_خندم گرفته بود،چ جریمه ی باحالی.
رو ب سپیده گفتم من پول همرام هس،تو برو تو من میام😁
_ننننننهههههههههههههه منم میام😄
چون جلوی آقای مهجوری حوصلا تعارف کردن به سپیده نداشتم با هم رفتیم تو مغازه😎
اقاهه خم شده بود و مشغول یه کاری بود .
سلام.40 تا بستنی عروسکی لطفا😓
فروشندهه با تعجب اومد بالا و گفت : بللللللللله ؟😮
_چهل تا بستنی لطفا ...😕
_رو چشمم 👁😊
_خلاصه بستنیا رو داد و پولشو حساب کردیم و راه افتادیم🚶
👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع و پیگرد الہے دارد ⛔️🚫
#ادامه_دارد...
💠کانال عهد با شهدا 💠
╔══ೋღ
🌺ღೋ══╗
🌴 https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw 🌴
╚══ೋღ
🌺ღೋ══╝
#فرمانده_من
#قسمت_بیست_و_هشتم
همونجا نشستمو سرمو گذاشتم رو زانوهام...
به قول رزمنده ها بی سیمم وصل شده بود
نزدیک شب جمعه بود
تمام اشک هایی ک بغض شده بود و بغض هایی ک تو کنج گلوم دفن شده بود آهسته رو صورتم سر میخورد و میچکید رو خاکای جلوی پام😢
توی ذهنم نوای حاج مهدی سلحشور می پیچید🎤🌷این خاکا شمیم #سیب_حرم داره
دیگه دل من چی کم داره
حالا ک با شهداس
گاهی ک شروع میشه از کنارشون ،انشالله تو سایه سارشون ،مسیر وصل خدا جدا نمیشه ازشون هرگز این بیرق ،یادگاری شهداس سید و سرور،مگه میشه یادم بره غربت اروند ...
دل پریشونه ،درد هجرونه ،وقت دلتنگی ،مثل کارونه...
آقام آقام آقام آقام
یا بن فاطمه یا زهرا
پیش شما رو سفید شدن ،رو پای ارباب شهید شدن ،تمومه ارزومه
تا محشر پلاک سردار علقمه ،پیشونی بند یا فاطمه ،یه عشق ناتمومه🌷🎤
می دونستم شهدا صدامو میشنون.
حرفایی هس برای نگفتن ک فقط اونا می فهمن
بعد از اینکه دعاهامو کردم از جام بلند شدمو چادرمو مرتب کردم😍
از تو کیفم یه کاغذ کوچیک در آوردمو روش نوشتم: شهدا ، من برمیگردم📝
و انداختمش تو آب🌊
با دلی تنگ سوار ماشین شدم.🚉
یه ربع بود ک راه افتاده بودیم
یکی از برادرا از جاش بلند شد و شروع کرد به خاطره تعریف کردن،بعد خاطره تا خرمشهر با سپیده حرف زدیم و متوجه راه نشدم.
اشاره یه ناگهانی سپیده به پشت سرم برگشتمو بیرونو نگاه کردم
چشمم به نخلای سوخته افتاد🌴
نخلای بی سر ک یادگار جنگ بودن.
آقای مهجوری فرمانده کل سپاه قرار بود تا خرمشهر با ماشین ما بیاد.
و شروع کرد ب صحبت درباره ی خرمشهر:دشمن فکرشو هم نمیکرد ک خرمشهر بیش تراز یه ماه مقاومت کنه.
بلاخره صبح چهارم آبان ماه شهر سقوط کرد و اخرین مدافعا با دلی خسته عقب نشستن و
با قایق خودشونو ب شرق کارون رسوندن⛵
اونجا بود ک بغض یکیشون ترکید و لب رودخونه وایستاد و رو ب شهرش ک زیر چکمه های دشمن بود گفت :خرمشهر !صدای منو میشنوی ؟ خرمممممشهر !!!!! به بعضیا بگو ما برمیگردیم ...
#آزادت_خواهیم_کرد 💚
از ماشین پیاده شدیم
چشمم ب مسجد جامع افتاد .
تو کتاب #دا درباره ی خرمشهر و مسجد قشنگش زیاد خونده بودم😍😢📔
چند تا عکس از زوایای مختلف انداختمو با سپیده راه افتادیم.📹
یاد عکسای #عملیات_بیت_المقدس افتادم
روزی ک اینجا آزاد شده بود و رو درو دیوارای مسجد پرچمای سلام بر خرمشهر ب چشم میخورد.☺
خیلی دوس داشتم این مسجد مقدسو ببینم😍 وارد مسجد شدیم
چه با صفا بود.💚
با اینکه خیلی شلوغ بود دو رکعت نماز مستحبی خوندیمو اومدیم بیرون.
کلی دست فروش دور و بر مسجد بود
چون روز مادر نزدیک بود با سپیده دو تا پیراهن خوشگل پیدا کردیمو واسه مامانامون خریدیم🤗
به اصرار سپیده از جاهای دیگه هم دیدن کردیم هرچی میگفتم دیر میشه فایده نداشت.😑
تازه با کلی وقت تلف کردن رفت دو تا فلافل خرید با هم خوردیم😋
ب ساعتم نگاه کردم🕑
پنج دقیقه پیش ساعت حرکت ماشین بود.😱
طی حرکت کبرای دوصفر یازدهی دست سپیده رو گرفتمو دوییدم سمت ماشین.🏃🏻
ب ماشین ک رسیدیم دیدیم آقای مهجوری جلوی در ماشین ایستاده و با کلافگی قدم میزنه🚶🏻 خودمونو رسوندیم بهش.
نفس نفس زنان و با لحن بریده بریده ک حاصل دوییدنامون بودگفتیم :سلام✋🏻
زیر لب سلامی دادو گفت : شما واسه ماشین شماره یکین ؟؟؟😒
به علامت مثبت سرمونو تکون دادیم .
خواستیم بریم تو ک دستشو گرفت جلوی درو گفت: شرمنده خواهرا.🙄
تا جریمه نشین نمیشه بیاین بالا.😳
با تعجب و همزمان با سپیده گفتم : جررریمه؟؟؟😵(
_بله جریمه ،حالا میخواین پولشو تقسیم کنید. فرقی نداره.. 40 تا بستنی🍦🍧
_خندم گرفته بود،چ جریمه ی باحالی.
رو ب سپیده گفتم من پول همرام هس،تو برو تو من میام😁
_ننننننهههههههههههههه منم میام😄
چون جلوی آقای مهجوری حوصلا تعارف کردن به سپیده نداشتم با هم رفتیم تو مغازه😎
اقاهه خم شده بود و مشغول یه کاری بود .
سلام.40 تا بستنی عروسکی لطفا😓
فروشندهه با تعجب اومد بالا و گفت : بللللللللله ؟😮
_چهل تا بستنی لطفا ...😕
_رو چشمم 👁😊
_خلاصه بستنیا رو داد و پولشو حساب کردیم و راه افتادیم🚶
👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع و پیگرد الہے دارد ⛔️🚫
#ادامه_دارد...
💠کانال عهد با شهدا 💠
╔══ೋღ
🌺ღೋ══╗
🌴 https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw 🌴
╚══ೋღ
🌺ღೋ══╝
#حدیث📜✒️
امام صادق(؏) ↯↯
#سیب 🍏
از هرچیزی سریعتر به #قلب❤️
#فایده می بخشد.
🍎 #التُّفّاح
...أسْرَ عُشَیْءِِ مَنْفَعَةََ لِلْفُوْادِ
#طب_الائمه_صفحه۱۳۵
💕🍃| @Shahidegomnamm🕊
امام صادق(؏) ↯↯
#سیب 🍏
از هرچیزی سریعتر به #قلب❤️
#فایده می بخشد.
🍎 #التُّفّاح
...أسْرَ عُشَیْءِِ مَنْفَعَةََ لِلْفُوْادِ
#طب_الائمه_صفحه۱۳۵
💕🍃| @Shahidegomnamm🕊
💜🍃
🍃
| #حدیث_روز📃✒️
امام صادق(؏)↯↯
به #تب داران🤒 خود، #سیب🍎
بدهید ؛
چرا ڪه هیچ چیز #سودمندتر
از #سیب🍏 نیست.
#ڪافی_جلد۶_ص۳۵۷🦋°•
➬ID @Shahidegomnamm
🍃
| #حدیث_روز📃✒️
امام صادق(؏)↯↯
به #تب داران🤒 خود، #سیب🍎
بدهید ؛
چرا ڪه هیچ چیز #سودمندتر
از #سیب🍏 نیست.
#ڪافی_جلد۶_ص۳۵۷🦋°•
➬ID @Shahidegomnamm
حجت الاسلام دارستانی
روضه جانسوز امام حسن
▪️روضه جانسوز
#غربت #امام_حسن(علیه السلام)
👈از لسان گرم حجت الاسلام #دارستانی/حاج حسین #سیب_سرخی
.
✔️ویژه نامه ۲۸ ماه صفر
#شهادت_امام_حسن_علیه_السلام
التماس دعا
#غربت #امام_حسن(علیه السلام)
👈از لسان گرم حجت الاسلام #دارستانی/حاج حسین #سیب_سرخی
.
✔️ویژه نامه ۲۸ ماه صفر
#شهادت_امام_حسن_علیه_السلام
التماس دعا