🌷کانال عهدباشهدا🌷
@shahidegomnamm
🌹#دانش_آموز_شهید_بهنام_محمدی_راد
🍀 ( قسمت دهم )
مدتها بعد از #شهادت بهنام مادرش میگفت که بهنام هر شب به 💭خوابش میآید و میگوید🍃 «من از دوستانم جا ماندم، مرا به #مسجد_سلیمان ببرید»؛🍃
به اصرار 🙏مادر شهید، ایشان را سال 89 وبا اجازه علما قرار بر این شد که 👈پیکر ایشان از محل دفن به مسجد سلیمان انتقال پیدا کند».
در سال ۸۹ با استفتاء از دفتر رهبر انقلاب، 🔲جنازه مبارک شهید، بدون هیچ نبش قبری و با استفاده از تکنولوژی های روز به صورت یک باکس، از قبرستان قدیمی و فامیلی شان جدا و به تپه شهدای گمنام در ورودی شهر مسجدسلیمان منتقل شد»😔
📥🔸📥🔸📥🔸📥🔸📥🔸
🌷کانال عهدباشهدا🌷
╔══ೋღ
❤ღೋ══╗
🎀 https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
╚══ೋღ
❤ღೋ══╝
@shahidegomnamm
🌹#دانش_آموز_شهید_بهنام_محمدی_راد
🍀 ( قسمت دهم )
مدتها بعد از #شهادت بهنام مادرش میگفت که بهنام هر شب به 💭خوابش میآید و میگوید🍃 «من از دوستانم جا ماندم، مرا به #مسجد_سلیمان ببرید»؛🍃
به اصرار 🙏مادر شهید، ایشان را سال 89 وبا اجازه علما قرار بر این شد که 👈پیکر ایشان از محل دفن به مسجد سلیمان انتقال پیدا کند».
در سال ۸۹ با استفتاء از دفتر رهبر انقلاب، 🔲جنازه مبارک شهید، بدون هیچ نبش قبری و با استفاده از تکنولوژی های روز به صورت یک باکس، از قبرستان قدیمی و فامیلی شان جدا و به تپه شهدای گمنام در ورودی شهر مسجدسلیمان منتقل شد»😔
📥🔸📥🔸📥🔸📥🔸📥🔸
🌷کانال عهدباشهدا🌷
╔══ೋღ
❤ღೋ══╗
🎀 https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
╚══ೋღ
❤ღೋ══╝
Forwarded from عکس نگار
#هر_روز_باقافله_ی_حسینی 🚩
🍂هنوز آفتاب🌞 روز #چهارم_محرم از منتهياليه افق برنخاسته بود كه #كنانه_بن_عتيق به #كاروان_امام_حسين (ع) #ملحق شد. كنانه بن عتيق #پيرمردي از شهداي كربلاست كه در #حمله_نخست به #شهادت رسيد و از عابدان و قاريان آن شهر بود و در ايامي كه سيدالشهدا (ع) به كربلا رسيد، خود را به آن حضرت رساند. كنانه يكي از اصحاب امام علي (ع) بود كه در ركاب آن حضرت يك پاي خود را ازدستداده بود.
🍂همچنين در اين روز #عبيدالله بن زياد #مردم را در #مسجد_كوفه گردآورد و خود به منبر رفت و گفت:اي مردم! شما آل ابي سفيان را آزموديد و آنها را چنانکه ميخواستيد يافتيد، #يزيد را ميشناسيد كه دارای سيره و طريقهاي نيكو است و به زيردستان احسان ميكند و عطاياي او بجاست😳. پدرش نيز چنين بود و اينك يزيد دستور داده است كه بهره شما را از عطايا بيشتر كنم و #پولي نزد من فرستاده است كه در ميان شما #قسمت نموده و شما را #به_جنگ_با_دشمنش_حسين_بفرستم! اين سخن را به گوش جان بشنويد و #اطاعت كنيد.
سپس از منبر به زير آمد و براي مردم شام نيز عطايايي مقرر كرد و دستور داد تا در تمام شهر ندا كنند كه مردم براي حركت آماده باشند و خود و همراهانش بهسوی نخيله حركت كرد و حصين بن نمير، حجار بن ابجر، شبث بن ربعي و شمر بن ذيالجوشن را به كربلا گسيل كرد که عمر بن سعد را در جنگ با حسين😔 كمك كنند.
🍂پس از #اعزام_عمر_بن_سعد_به _كربلا، #شمر بن ذيالجوشن اولين فردي بود كه با چهار هزار نفر سپاهي آزموده براي جنگ با امام حسين (ع) #اعلام_آمادگي كرد و بعد يزيد بن ركاب كلبي با دو هزار نفر، حصين بن نصير با چهار هزار نفر، مضايربن وهينه با سه هزار نفر و نصر بن حرثه با دو هزار نفر كه جمعاً بیست هزار نفر ميشدند #به_سوی_كربلا رفتند.
#کاروان_عشق
#چهارم_ماه_محرمالحرام
#یا_حسین🚩
🏴کانال عهدباشهدا🏴
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🏴🚩🎪🏴🚩🎪🏴🚩🎪🏴🚩
🍂هنوز آفتاب🌞 روز #چهارم_محرم از منتهياليه افق برنخاسته بود كه #كنانه_بن_عتيق به #كاروان_امام_حسين (ع) #ملحق شد. كنانه بن عتيق #پيرمردي از شهداي كربلاست كه در #حمله_نخست به #شهادت رسيد و از عابدان و قاريان آن شهر بود و در ايامي كه سيدالشهدا (ع) به كربلا رسيد، خود را به آن حضرت رساند. كنانه يكي از اصحاب امام علي (ع) بود كه در ركاب آن حضرت يك پاي خود را ازدستداده بود.
🍂همچنين در اين روز #عبيدالله بن زياد #مردم را در #مسجد_كوفه گردآورد و خود به منبر رفت و گفت:اي مردم! شما آل ابي سفيان را آزموديد و آنها را چنانکه ميخواستيد يافتيد، #يزيد را ميشناسيد كه دارای سيره و طريقهاي نيكو است و به زيردستان احسان ميكند و عطاياي او بجاست😳. پدرش نيز چنين بود و اينك يزيد دستور داده است كه بهره شما را از عطايا بيشتر كنم و #پولي نزد من فرستاده است كه در ميان شما #قسمت نموده و شما را #به_جنگ_با_دشمنش_حسين_بفرستم! اين سخن را به گوش جان بشنويد و #اطاعت كنيد.
سپس از منبر به زير آمد و براي مردم شام نيز عطايايي مقرر كرد و دستور داد تا در تمام شهر ندا كنند كه مردم براي حركت آماده باشند و خود و همراهانش بهسوی نخيله حركت كرد و حصين بن نمير، حجار بن ابجر، شبث بن ربعي و شمر بن ذيالجوشن را به كربلا گسيل كرد که عمر بن سعد را در جنگ با حسين😔 كمك كنند.
🍂پس از #اعزام_عمر_بن_سعد_به _كربلا، #شمر بن ذيالجوشن اولين فردي بود كه با چهار هزار نفر سپاهي آزموده براي جنگ با امام حسين (ع) #اعلام_آمادگي كرد و بعد يزيد بن ركاب كلبي با دو هزار نفر، حصين بن نصير با چهار هزار نفر، مضايربن وهينه با سه هزار نفر و نصر بن حرثه با دو هزار نفر كه جمعاً بیست هزار نفر ميشدند #به_سوی_كربلا رفتند.
#کاروان_عشق
#چهارم_ماه_محرمالحرام
#یا_حسین🚩
🏴کانال عهدباشهدا🏴
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🏴🚩🎪🏴🚩🎪🏴🚩🎪🏴🚩
Forwarded from عکس نگار
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🕊🌹
🌹#سردارشهید_مهدی_زین_الدین
💠#قسمت_سی_ویکم
📔#خاطرات
💥#آن_گریه_شگفت
✍پیش از عملیات خیبر، با شهید زین الدین و چند تا از دوستان دیگر رفتیم برای بازدید از منطقه ای در فکه. موقع برگشتن به اهواز، از شوش که رد می شدیم، آقا مهدی گفت: «خوب، حالا به کدام میهمانخانه برویم؟!»
🔷گفتیم: «مهمانخانه ای هست بغل سپاه شوش که بچه ها خیلی تعریفش را می کنند.»
🔷رفتیم. وضو که گرفتیم، آقا مهدی گفت: «هر کس هر غذایی دوست داشت سفارش بدهد.»
🔷بچه ها هم هر چی دوست داشتند سفارش دادند. بعد رفتیم بالا، نماز جماعتی خواندیم و آمدیم نشستیم روی میز.آقا #مهدی همین طوری روی #سجاده نشسته بود، مشغول تعقیبات. بعضی از مردم و راننده ها هم در حال غذا خوردن و گپ زدن بودند. موی بدنمان سیخ شد. این مردم هم با ناباوری چشمهاشان😳 متوجه بالکن بود که چه اتفاقی افتاده است!⁉️
🔷شاید کسانی که درک نمی کردند😒، توی دلشان می گفتند مردم چه بچه بازیهایی در می آورند!
💥خدا شاهد است که من از ذهنم نمی رود آن #اشکها و #گریه_ها و « #الهی_العفو » گفتن های عاشقانه آقا مهدی که دل آدم را می لرزاند.😔
🔷شهید زین الدین توی حال خودش داشت می آمد پایین. #شبنم_اشکها بر #نورانیت_چهره_اش افزوده بود با تبسمی شیرین آمد نشست کنارمان.
🔷در دلم گفتم: « #خدایا! این چه #ارتباطی است که وقتی برقرار شد، دیگر #خانه و #مسجد و #مهمانخانه #نمی_شناسد!»
🔷غذا که رسید، منتظر بودم ببینم آقا مهدی چی سفارش داده است. خوب نگاه می کردم. یک بشقاب #سوپ_ساده جلویش گذاشتند. خیال کردم سوپ چاشنی پیش از غذای اصلی است! دیدم نه؛ نانها را خرد کرد، ریخت تویش، شروع کرد به خوردن....
🔷از غذا خوری که زدیم بیرون، آقا مهدی گفت: «بچه ها طوری رانندگی کنید که بتوانم از آنجا تا اهواز را بخوابم.»
🔷بهترین فرصت #استراحتش_توی_ماشین و در ماموریتهای طولانی بود!
🌹کانال عهدباشهدا🌹
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🕊🌹
🌹#سردارشهید_مهدی_زین_الدین
💠#قسمت_سی_ویکم
📔#خاطرات
💥#آن_گریه_شگفت
✍پیش از عملیات خیبر، با شهید زین الدین و چند تا از دوستان دیگر رفتیم برای بازدید از منطقه ای در فکه. موقع برگشتن به اهواز، از شوش که رد می شدیم، آقا مهدی گفت: «خوب، حالا به کدام میهمانخانه برویم؟!»
🔷گفتیم: «مهمانخانه ای هست بغل سپاه شوش که بچه ها خیلی تعریفش را می کنند.»
🔷رفتیم. وضو که گرفتیم، آقا مهدی گفت: «هر کس هر غذایی دوست داشت سفارش بدهد.»
🔷بچه ها هم هر چی دوست داشتند سفارش دادند. بعد رفتیم بالا، نماز جماعتی خواندیم و آمدیم نشستیم روی میز.آقا #مهدی همین طوری روی #سجاده نشسته بود، مشغول تعقیبات. بعضی از مردم و راننده ها هم در حال غذا خوردن و گپ زدن بودند. موی بدنمان سیخ شد. این مردم هم با ناباوری چشمهاشان😳 متوجه بالکن بود که چه اتفاقی افتاده است!⁉️
🔷شاید کسانی که درک نمی کردند😒، توی دلشان می گفتند مردم چه بچه بازیهایی در می آورند!
💥خدا شاهد است که من از ذهنم نمی رود آن #اشکها و #گریه_ها و « #الهی_العفو » گفتن های عاشقانه آقا مهدی که دل آدم را می لرزاند.😔
🔷شهید زین الدین توی حال خودش داشت می آمد پایین. #شبنم_اشکها بر #نورانیت_چهره_اش افزوده بود با تبسمی شیرین آمد نشست کنارمان.
🔷در دلم گفتم: « #خدایا! این چه #ارتباطی است که وقتی برقرار شد، دیگر #خانه و #مسجد و #مهمانخانه #نمی_شناسد!»
🔷غذا که رسید، منتظر بودم ببینم آقا مهدی چی سفارش داده است. خوب نگاه می کردم. یک بشقاب #سوپ_ساده جلویش گذاشتند. خیال کردم سوپ چاشنی پیش از غذای اصلی است! دیدم نه؛ نانها را خرد کرد، ریخت تویش، شروع کرد به خوردن....
🔷از غذا خوری که زدیم بیرون، آقا مهدی گفت: «بچه ها طوری رانندگی کنید که بتوانم از آنجا تا اهواز را بخوابم.»
🔷بهترین فرصت #استراحتش_توی_ماشین و در ماموریتهای طولانی بود!
🌹کانال عهدباشهدا🌹
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
Forwarded from عکس نگار
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🕊🌹
#شهیدمدافع_حرم_محمد_زهره_وند
#قسمت_نهم
#خصوصیات_اخلاقی_شهید
✍ #صبحها_زودتر از سایرین به #مسجد محل میرفت و در آنجا با حالتی #خاشعانه و #خاضعانه مشغول به خواندن #نماز_شب می شد و در #اکثر_اوقات سعی میکرد که #باوضو باشد.
💥محمد به نماز خیلی مقید بود.
⚜همسرش می گوید :
#نماز_برای_محمد_تمام_اعتقادش_بود.
نماز واجب ، نماز جمعه و نماز شب ،
شاهدان هر روز عبادت محمد هستند.
⚜او در هر شرایطی سعی می کرد خودش را به #نماز_جماعت برساند. از همان کودکی به مسجد خیابان داوران می رفت.
💥اگر مشکلی وجود داشت که نمی توانست به موقع به مسجد برسد، در همان وقت نماز ، با #اطرافیان_نماز_جماعت را بر پا می کرد . تا من یاد دارم ، نماز شب هایش ترک نشد. تمام صورتش #خیس_اشک بود😢 گریه هایش گاهی تمام فضای خانه را پر می کرد و حال معنویش مرا هم با خود می برد.
⚜موسیقی آرام بخش نماز شب خواندش آرامش ویژه ای به خانه مان می داد.
🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🕊🌹
#شهیدمدافع_حرم_محمد_زهره_وند
#قسمت_نهم
#خصوصیات_اخلاقی_شهید
✍ #صبحها_زودتر از سایرین به #مسجد محل میرفت و در آنجا با حالتی #خاشعانه و #خاضعانه مشغول به خواندن #نماز_شب می شد و در #اکثر_اوقات سعی میکرد که #باوضو باشد.
💥محمد به نماز خیلی مقید بود.
⚜همسرش می گوید :
#نماز_برای_محمد_تمام_اعتقادش_بود.
نماز واجب ، نماز جمعه و نماز شب ،
شاهدان هر روز عبادت محمد هستند.
⚜او در هر شرایطی سعی می کرد خودش را به #نماز_جماعت برساند. از همان کودکی به مسجد خیابان داوران می رفت.
💥اگر مشکلی وجود داشت که نمی توانست به موقع به مسجد برسد، در همان وقت نماز ، با #اطرافیان_نماز_جماعت را بر پا می کرد . تا من یاد دارم ، نماز شب هایش ترک نشد. تمام صورتش #خیس_اشک بود😢 گریه هایش گاهی تمام فضای خانه را پر می کرد و حال معنویش مرا هم با خود می برد.
⚜موسیقی آرام بخش نماز شب خواندش آرامش ویژه ای به خانه مان می داد.
🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
#اطلاع_رسانی
مراسم اولین سالگردشهـادتـ
مدافـع حــــرم
#شهید_سجاد_عفتی
#پنجشنبه ۲ دی ۹۵
#ساعت ۱۹
#شهریـار کهنــز
#مسجد امیرالمومنین (ع)
🌹کانال عهدباشهدا🌹
↪️ @shahidegomnamm
مراسم اولین سالگردشهـادتـ
مدافـع حــــرم
#شهید_سجاد_عفتی
#پنجشنبه ۲ دی ۹۵
#ساعت ۱۹
#شهریـار کهنــز
#مسجد امیرالمومنین (ع)
🌹کانال عهدباشهدا🌹
↪️ @shahidegomnamm
Forwarded from عکس نگار
🚩 #هر_روز_باقافله_ی_حسینی 🚩
🍁هنوز آفتاب🌞 روز #چهارم_محرم از منتهياليه افق برنخاسته بود كه #كنانه_بن_عتيق به #كاروان_امام_حسين (ع) #ملحق شد.
🍁 كنانه بن عتيق #پيرمردي از شهداي كربلاست كه در #حمله_نخست به #شهادت رسيد و از عابدان و قاريان آن شهر بود و در ايامي كه سيدالشهدا (ع) به كربلا رسيد، خود را به آن حضرت رساند.
🍁كنانه يكي از اصحاب امام علي (ع) بود كه در ركاب آن حضرت يك پاي خود را ازدستداده بود.
🍁همچنين در اين روز #عبيدالله بن زياد #مردم را در #مسجد_كوفه گردآورد و خود به #منبر رفت و گفت:اي مردم! شما آل ابي سفيان را آزموديد و آنها را چنانکه ميخواستيد يافتيد،
🍁#يزيد را ميشناسيد كه دارای سيره و طريقهاي نيكو است و به زيردستان احسان ميكند و عطاياي او بجاست😳. پدرش نيز چنين بود و اينك يزيد دستور داده است كه بهره شما را از عطايا بيشتر كنم
🍁و #پولي نزد من فرستاده است كه در ميان شما #قسمت نموده و شما را #به_جنگ_با_دشمنش_حسين_بفرستم!⚔ اين سخن را به گوش جان بشنويد و #اطاعت كنيد.
🍁سپس از منبر به زير آمد و براي مردم شام نيز عطايايي مقرر كرد و دستور داد تا در تمام شهر ندا كنند كه #مردم براي حركت آماده باشند و خود و همراهانش بهسوی نخيله حركت كرد و حصين بن نمير، حجار بن ابجر، شبث بن ربعي و #شمر بن ذيالجوشن را به #كربلا گسيل كرد که عمر بن سعد را در جنگ با حسين😔 كمك كنند.
🍁پس از #اعزام_عمر_بن_سعد_به_كربلا، #شمر بن ذيالجوشن اولين فردي بود كه با چهار هزار نفر سپاهي آزموده براي جنگ با امام حسين (ع) #اعلام_آمادگي كرد
🍁و بعد #يزيد بن ركاب كلبي با دو هزار نفر، حصين بن نصير با چهار هزار نفر، مضايربن وهينه با سه هزار نفر و نصر بن حرثه با دو هزار نفر كه جمعاً #بیست_هزار_نفر ميشدند #به_سوی_كربلا رفتند.
#کاروان_عشق
#چهارم_ماه_محرمالحرام
#یا_حسین🚩
🏴ڪانال عهـدبا شهـدا🏴
💠 @Shahidegomnamm
🏴🚩🎪🏴🚩🎪🏴🚩🎪🏴🚩
🍁هنوز آفتاب🌞 روز #چهارم_محرم از منتهياليه افق برنخاسته بود كه #كنانه_بن_عتيق به #كاروان_امام_حسين (ع) #ملحق شد.
🍁 كنانه بن عتيق #پيرمردي از شهداي كربلاست كه در #حمله_نخست به #شهادت رسيد و از عابدان و قاريان آن شهر بود و در ايامي كه سيدالشهدا (ع) به كربلا رسيد، خود را به آن حضرت رساند.
🍁كنانه يكي از اصحاب امام علي (ع) بود كه در ركاب آن حضرت يك پاي خود را ازدستداده بود.
🍁همچنين در اين روز #عبيدالله بن زياد #مردم را در #مسجد_كوفه گردآورد و خود به #منبر رفت و گفت:اي مردم! شما آل ابي سفيان را آزموديد و آنها را چنانکه ميخواستيد يافتيد،
🍁#يزيد را ميشناسيد كه دارای سيره و طريقهاي نيكو است و به زيردستان احسان ميكند و عطاياي او بجاست😳. پدرش نيز چنين بود و اينك يزيد دستور داده است كه بهره شما را از عطايا بيشتر كنم
🍁و #پولي نزد من فرستاده است كه در ميان شما #قسمت نموده و شما را #به_جنگ_با_دشمنش_حسين_بفرستم!⚔ اين سخن را به گوش جان بشنويد و #اطاعت كنيد.
🍁سپس از منبر به زير آمد و براي مردم شام نيز عطايايي مقرر كرد و دستور داد تا در تمام شهر ندا كنند كه #مردم براي حركت آماده باشند و خود و همراهانش بهسوی نخيله حركت كرد و حصين بن نمير، حجار بن ابجر، شبث بن ربعي و #شمر بن ذيالجوشن را به #كربلا گسيل كرد که عمر بن سعد را در جنگ با حسين😔 كمك كنند.
🍁پس از #اعزام_عمر_بن_سعد_به_كربلا، #شمر بن ذيالجوشن اولين فردي بود كه با چهار هزار نفر سپاهي آزموده براي جنگ با امام حسين (ع) #اعلام_آمادگي كرد
🍁و بعد #يزيد بن ركاب كلبي با دو هزار نفر، حصين بن نصير با چهار هزار نفر، مضايربن وهينه با سه هزار نفر و نصر بن حرثه با دو هزار نفر كه جمعاً #بیست_هزار_نفر ميشدند #به_سوی_كربلا رفتند.
#کاروان_عشق
#چهارم_ماه_محرمالحرام
#یا_حسین🚩
🏴ڪانال عهـدبا شهـدا🏴
💠 @Shahidegomnamm
🏴🚩🎪🏴🚩🎪🏴🚩🎪🏴🚩
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
#داستان📚✒️ #فرمانده_من👨✈️ #قسمت_صدو_هفتادو_دو📖 ✾ وارد #معراج الشهدا شدم،با دیدن سیل جمعیت #سیاه پوش چشمام سیاهی رفت آروم به سمت #دیوار رفتم و تکیه دادم دستمو روی شکمم گذاشتم بانگاه #اشک آلودم دنبال #حسام می گشتم ، ✾ دستی روی #دستم حس کردم سرمو بالا اوردم…
#داستان📚✒️
#فرمانده_من👮
#قسمت_صدو_هفتادو_سه📖
❖ خودمو سرزنش😔کردم که ای کاش به حسام می گفتم میرم خونه اما حال بدم مجال هیچ کاریو بهم نداد چند بار #وسوسه شدم پیاده شم و برگردم به #معراج_الشهدا🕊 ولی هر بار یه حسی منصرفم کرد ،کرایه ی ماشینو پرداخت کردمو پیاده شدم #سرگیجم هنوز ادامه داشت این #شهادت🥀 که میگفتن اینقدر #شیرینه ، شیرینیش فقط واسه خود شهید بود ! نمی دونم حتما من زیادی بی طاقت بودم.
❖ کلید و انداختم تو قفل و درو باز کردم #چادرمو از سرم در اوردم و اویزون کردم رو بند هوا گرم😓 بود ، وارد خونه شدم اینقد میون راه بی اختیار اشک😭 ریخته بودم که چشمام می سوخت، پرده ی اشک جلوی دیدمو میگرفت لباسامو با بی حوصلگی پرت کردم رو تخت گوشه ی اتاق🚪 نشستم ، خواستم #زانوهامو بغل بگیرم ولی حضور نی نی👶 مانع می شد همونجا دراز کشیدم و چشمامو بستم.
❖ نفهمیدم کی خوابم برد وقتی چشمامو باز کردم ، #گیج بودم پهلوهام درد
می کرد . خورشید 🌞غروب کرده بود ، صدای تیک تاک ساعت سکوتو شکست، ساعت #هفت بود حسام باید تا الان
بر میگشت 🤔
❖ فکر کردم : حتما از دستم ناراحته
با خیال اینکه تا شب🌙 برمیگرده
رفتم آشپزخونه از یخچال قارچ و گوجه درآوردم🥗 مشغول خورد کردن بودم که دستمو بریدم 😩
چسب زخم زدم ودوباره مشغول #کارم شدم ،قارچا رو رو حرارت🔥 قرار دادم خواستم گوجه ها رو بهش اضافه کنم که دستم خورد به ماهیتابه و به شدت سوخت 😱 با #عصبانیت گازو خاموش کردم صدای #اذان😍 از مسجد محل تو گوشم زنگ زد انگار #خدا با صدای
#حی_الافلاح منو به سمت خودش
می کشید🕊 بی اراده و با حالتی رونده شده از همه ی دنیا #وضو گرفتم
و لباسامو پوشیدم، از خونه بیرون اومدم و راهی 👣مسجد شدم تا #مسجد خیلی راه نبود #گنبد طلایی🕌 مسجدو که دیدم حس کردم خدا #عجیب هوامو داره،
❖ مثل #عاشقی که از معشوقش😍 اذن #دخول گرفته ، با #قدمای لرزون وارد حریم #ملکوتیش شدم قامت بستم و #بغضم ترکید 😭
#تسلیم شدن دربرابرش ، #عابدانه ترین
و عاشقانه ترین💚 حس بود.
❖ اصلا #قانونش این بود که از همه ببری تا پیداش کنی به قول #امام_حسین (ع):💚
#چه #یافته_آنکه_تو_را_گم_کرده
#و_چه_گم_کرده_آنکه_تو_را_یافته؟
❖ حالم #دگرگون بود بعد از نمـ🌺ـاز #زیارت_عاشورا خوندم،درحال بیرون اومدن از #مسجد بودم که گوشیم زنگ خورد بدون اینکه به #شمارش نگاه کنم جواب دادم :
_بله؟
_سلام بابا جان ، کجایی؟
هرچی زنگتونو زدم جواب ندادی.😕
بابای👴 #حسام بود ...
#این_داستان_ادامه_دارد... ✍
👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع
و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫
منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hemat
🍃🌹ڪانـال عهـدبـا شهـدا🌹🍃
❥❥❥ @Shahidegomnamm
🌷
🌾🍂
🍃🌺🍂
💐🌾🍀🍃🌸🌷🍃🌼
#فرمانده_من👮
#قسمت_صدو_هفتادو_سه📖
❖ خودمو سرزنش😔کردم که ای کاش به حسام می گفتم میرم خونه اما حال بدم مجال هیچ کاریو بهم نداد چند بار #وسوسه شدم پیاده شم و برگردم به #معراج_الشهدا🕊 ولی هر بار یه حسی منصرفم کرد ،کرایه ی ماشینو پرداخت کردمو پیاده شدم #سرگیجم هنوز ادامه داشت این #شهادت🥀 که میگفتن اینقدر #شیرینه ، شیرینیش فقط واسه خود شهید بود ! نمی دونم حتما من زیادی بی طاقت بودم.
❖ کلید و انداختم تو قفل و درو باز کردم #چادرمو از سرم در اوردم و اویزون کردم رو بند هوا گرم😓 بود ، وارد خونه شدم اینقد میون راه بی اختیار اشک😭 ریخته بودم که چشمام می سوخت، پرده ی اشک جلوی دیدمو میگرفت لباسامو با بی حوصلگی پرت کردم رو تخت گوشه ی اتاق🚪 نشستم ، خواستم #زانوهامو بغل بگیرم ولی حضور نی نی👶 مانع می شد همونجا دراز کشیدم و چشمامو بستم.
❖ نفهمیدم کی خوابم برد وقتی چشمامو باز کردم ، #گیج بودم پهلوهام درد
می کرد . خورشید 🌞غروب کرده بود ، صدای تیک تاک ساعت سکوتو شکست، ساعت #هفت بود حسام باید تا الان
بر میگشت 🤔
❖ فکر کردم : حتما از دستم ناراحته
با خیال اینکه تا شب🌙 برمیگرده
رفتم آشپزخونه از یخچال قارچ و گوجه درآوردم🥗 مشغول خورد کردن بودم که دستمو بریدم 😩
چسب زخم زدم ودوباره مشغول #کارم شدم ،قارچا رو رو حرارت🔥 قرار دادم خواستم گوجه ها رو بهش اضافه کنم که دستم خورد به ماهیتابه و به شدت سوخت 😱 با #عصبانیت گازو خاموش کردم صدای #اذان😍 از مسجد محل تو گوشم زنگ زد انگار #خدا با صدای
#حی_الافلاح منو به سمت خودش
می کشید🕊 بی اراده و با حالتی رونده شده از همه ی دنیا #وضو گرفتم
و لباسامو پوشیدم، از خونه بیرون اومدم و راهی 👣مسجد شدم تا #مسجد خیلی راه نبود #گنبد طلایی🕌 مسجدو که دیدم حس کردم خدا #عجیب هوامو داره،
❖ مثل #عاشقی که از معشوقش😍 اذن #دخول گرفته ، با #قدمای لرزون وارد حریم #ملکوتیش شدم قامت بستم و #بغضم ترکید 😭
#تسلیم شدن دربرابرش ، #عابدانه ترین
و عاشقانه ترین💚 حس بود.
❖ اصلا #قانونش این بود که از همه ببری تا پیداش کنی به قول #امام_حسین (ع):💚
#چه #یافته_آنکه_تو_را_گم_کرده
#و_چه_گم_کرده_آنکه_تو_را_یافته؟
❖ حالم #دگرگون بود بعد از نمـ🌺ـاز #زیارت_عاشورا خوندم،درحال بیرون اومدن از #مسجد بودم که گوشیم زنگ خورد بدون اینکه به #شمارش نگاه کنم جواب دادم :
_بله؟
_سلام بابا جان ، کجایی؟
هرچی زنگتونو زدم جواب ندادی.😕
بابای👴 #حسام بود ...
#این_داستان_ادامه_دارد... ✍
👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع
و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫
منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hemat
🍃🌹ڪانـال عهـدبـا شهـدا🌹🍃
❥❥❥ @Shahidegomnamm
🌷
🌾🍂
🍃🌺🍂
💐🌾🍀🍃🌸🌷🍃🌼
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
#داستان📚✒️ #فرمانده_من👮 #قسمت_صدو_هفتادو_سه📖 ❖ خودمو سرزنش😔کردم که ای کاش به حسام می گفتم میرم خونه اما حال بدم مجال هیچ کاریو بهم نداد چند بار #وسوسه شدم پیاده شم و برگردم به #معراج_الشهدا🕊 ولی هر بار یه حسی منصرفم کرد ،کرایه ی ماشینو پرداخت کردمو پیاده…
#داستان📚✒️
#فرمانده_من👮
#قسمت_صدو_هفتادو_چهار📖
❖ سلام #پدرجون ، من مسجدم🕌 صبرکنید سریع خودمو میرسونم
نه دخترم وایستا اونجا خودم میام دنبالت،گوشیو قطع کردم جلوی در #مسجد ده دقیقه ای وایستادم با
اومدن بابا👴 سوار ماشین شدم . #چشماش پر از اضطراب و نگرانی بود
با مهربونی گفتم : سلام پدرجون 😍 ببخشید معطل شدید،
❖ سلام #عروس گلم نه عزیزم ،
امشب خونه ی مایید گفتم بیام دنبالت
با تردید😐 پرسیدم : چرا حسام نیومد؟
خندیدو گفت : اینهمه #حسام اومد،یبارم گفتیم ما بیایم دنبال عروسمون 😊
لبخندی زدمو گفتم : فکر کردم اتفاقی براش افتاده اخه تا الان نه بهم زنگ زد نه خونه اومد
❖ بابا درحالیکه داشت تو کوچه
می پیچید گفت: اره بابا راستش از دستت #عصبانی بود . می گفت چرا سر ظهر بدون اینکه بهش بگی از #معراج🕊 رفتی ؟ غروب خواست بیاد دنبالت ولی حالش حسابی بد شدتب و لرز شدید کرده 🤒
❖ با دلهره گفتم : پدرجون چرا زودتر بهم نگفتید؟ من تو معراج حالم خیلی بد شد ،نفهمیدم چجوری ازاونجا رفتم تو جمعیت هیشکیو پیدا نکردم حسام حالش خیلی بده؟🤔
سرشو تکون داد و گفت : عروس گلم این حسامی ک من میشناسم تا وقتی که #شهید🥀 نشه حالش خیلی بده ، انگار دنیا #آزارش میده الانم که داغ رفیق رو قلبش نشسته😔 خدا میدونه این دوتا جوون مثه برادر بودن برای هم جلوی
در خونشون ماشینو نگه داشت،سریع پیاده شدم و زنگ زدم محمد درو باز کرد با عجله رفتم تو بین اتاقک های توی حیاط یکیشون روشن بود از پله ها بالا رفتم جلوی در نگاهم به #مامان رعنا👵 خورد.
❖ حسام روی پاش دراز کشیده بود و #چشماشو بسته بود مامان رعنا سرشو نوازش می کرد وقربون صدقش میرفت همونحا جلوی در #پاهام سست شد😭
و نشستم متوجه حضورم نشدن مامان رعنا مثل اینکه با یه پسر بچه حرف بزنه گفت : دیگه نمی ذارم بری #سوریه ؟ چرا اینقد خودتو اذیت میکنی هان؟
از لای در نگاشون کردم حسام چشماشو ب #سختی باز کرد ، ب مامانش نگاه کرد و با صدای گرفته ای شروع کرد به خوندن :#لباس_خاکیمو بیار مادر ...
#این_داستان_ادامه_دارد... ✍
👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع
و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫
منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hemat
🍃🌹ڪانـال عهـدبـا شهـدا🌹🍃
❥❥❥ @Shahidegomnamm
🍂
💐🍃
🍂🌺🍃💐
🍃💐🍃🌼🍃🌸🍃
#فرمانده_من👮
#قسمت_صدو_هفتادو_چهار📖
❖ سلام #پدرجون ، من مسجدم🕌 صبرکنید سریع خودمو میرسونم
نه دخترم وایستا اونجا خودم میام دنبالت،گوشیو قطع کردم جلوی در #مسجد ده دقیقه ای وایستادم با
اومدن بابا👴 سوار ماشین شدم . #چشماش پر از اضطراب و نگرانی بود
با مهربونی گفتم : سلام پدرجون 😍 ببخشید معطل شدید،
❖ سلام #عروس گلم نه عزیزم ،
امشب خونه ی مایید گفتم بیام دنبالت
با تردید😐 پرسیدم : چرا حسام نیومد؟
خندیدو گفت : اینهمه #حسام اومد،یبارم گفتیم ما بیایم دنبال عروسمون 😊
لبخندی زدمو گفتم : فکر کردم اتفاقی براش افتاده اخه تا الان نه بهم زنگ زد نه خونه اومد
❖ بابا درحالیکه داشت تو کوچه
می پیچید گفت: اره بابا راستش از دستت #عصبانی بود . می گفت چرا سر ظهر بدون اینکه بهش بگی از #معراج🕊 رفتی ؟ غروب خواست بیاد دنبالت ولی حالش حسابی بد شدتب و لرز شدید کرده 🤒
❖ با دلهره گفتم : پدرجون چرا زودتر بهم نگفتید؟ من تو معراج حالم خیلی بد شد ،نفهمیدم چجوری ازاونجا رفتم تو جمعیت هیشکیو پیدا نکردم حسام حالش خیلی بده؟🤔
سرشو تکون داد و گفت : عروس گلم این حسامی ک من میشناسم تا وقتی که #شهید🥀 نشه حالش خیلی بده ، انگار دنیا #آزارش میده الانم که داغ رفیق رو قلبش نشسته😔 خدا میدونه این دوتا جوون مثه برادر بودن برای هم جلوی
در خونشون ماشینو نگه داشت،سریع پیاده شدم و زنگ زدم محمد درو باز کرد با عجله رفتم تو بین اتاقک های توی حیاط یکیشون روشن بود از پله ها بالا رفتم جلوی در نگاهم به #مامان رعنا👵 خورد.
❖ حسام روی پاش دراز کشیده بود و #چشماشو بسته بود مامان رعنا سرشو نوازش می کرد وقربون صدقش میرفت همونحا جلوی در #پاهام سست شد😭
و نشستم متوجه حضورم نشدن مامان رعنا مثل اینکه با یه پسر بچه حرف بزنه گفت : دیگه نمی ذارم بری #سوریه ؟ چرا اینقد خودتو اذیت میکنی هان؟
از لای در نگاشون کردم حسام چشماشو ب #سختی باز کرد ، ب مامانش نگاه کرد و با صدای گرفته ای شروع کرد به خوندن :#لباس_خاکیمو بیار مادر ...
#این_داستان_ادامه_دارد... ✍
👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع
و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫
منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hemat
🍃🌹ڪانـال عهـدبـا شهـدا🌹🍃
❥❥❥ @Shahidegomnamm
🍂
💐🍃
🍂🌺🍃💐
🍃💐🍃🌼🍃🌸🍃
🖇 #سیره_شهید
#نماز_جماعت خیلی براش مهم بود
هر وقتی ڪه #خونه بود،
برای نماز به #مسجد میرفت چه #نماز_ظهر چه #نماز_مغرب
گاهی اوقات ڪه...
#راوی_همسر_شهید🍃🌹
#سیدرضا_طاهر🕊
🍃🌸| @Shahidegomnamm
#نماز_جماعت خیلی براش مهم بود
هر وقتی ڪه #خونه بود،
برای نماز به #مسجد میرفت چه #نماز_ظهر چه #نماز_مغرب
گاهی اوقات ڪه...
#راوی_همسر_شهید🍃🌹
#سیدرضا_طاهر🕊
🍃🌸| @Shahidegomnamm
🍃❤️🍃
دختر دوممون👧 خیلی سر به هوا بود☺️ ، همیشه کفشاشو گم میکرد👟😐 یک روز که داشتیم میرفتیم #مسجد جامع، دیدم کفشاش نیست، برگشت به باباش گفت:😐 بابا اگه پای من زخم بشه، فرشای #مسجد نجس میشه چیکار کنم؟😥
ایشان گفت: بیا بغل من.☺️
گفتم : آخه یه حرفی به این بچه👧 بزن بگو مواظب کفشاش باشه،😁 هر وقت ما اومدیم بیرون کفشاشو گم کرده،😒 دعواش کن تا دیگه کفشاشو گم نکنه.🙁
یه نگاه به من کرد و گفت :☹️
نمیتونم چیزی بهش بگم آخه همنام #حضرت_فاطمه است.😔😢
#یا_فاطمهالزهرا_س
#شهید_عبدالمهدی_مغفوری
#خاطرات_از_زبان_همسر_شهید🌷
#شبتون_شهدایی🌙
🍃🌹ڪانال عهدبا شهدا🍃🌹
❥• @Shahidegomnamm🕊
دختر دوممون👧 خیلی سر به هوا بود☺️ ، همیشه کفشاشو گم میکرد👟😐 یک روز که داشتیم میرفتیم #مسجد جامع، دیدم کفشاش نیست، برگشت به باباش گفت:😐 بابا اگه پای من زخم بشه، فرشای #مسجد نجس میشه چیکار کنم؟😥
ایشان گفت: بیا بغل من.☺️
گفتم : آخه یه حرفی به این بچه👧 بزن بگو مواظب کفشاش باشه،😁 هر وقت ما اومدیم بیرون کفشاشو گم کرده،😒 دعواش کن تا دیگه کفشاشو گم نکنه.🙁
یه نگاه به من کرد و گفت :☹️
نمیتونم چیزی بهش بگم آخه همنام #حضرت_فاطمه است.😔😢
#یا_فاطمهالزهرا_س
#شهید_عبدالمهدی_مغفوری
#خاطرات_از_زبان_همسر_شهید🌷
#شبتون_شهدایی🌙
🍃🌹ڪانال عهدبا شهدا🍃🌹
❥• @Shahidegomnamm🕊