Forwarded from عکس نگار
🚫#اسراف_ممنوع
در منطقهي دشت عباس مستقر بودند. بعد از نماز، سر سفرهي ناهار نشستند. غذا آبگوشت بود؛ ولی #سید_سجاد بلند شد و رفت سراغ نانهای خشکی که گذاشته بودند برای دور ریختن. شروع کرد به خوردن.
گفتند: چرا اینا رو میخوری؟ غذا که هست. گفت: اون پیرزنای بیچاره با عشق، اینا رو میفرستن جبهه؛ شما میگذاریدشان برای دور ریختن؟! فردای قیامت، پاسخ زحمت اونا رو چه کسی میده؟!
#شهید_سیدسجاد_خاضع
#خاطره
📚«گلاب سیاه»، ص36
✨امیرالمؤمنین علی علیه السلام
دور اندیش كسی است كه از اسراف و تبذیر دوری كند.
میزانالحکمه؛ ج 3،ص 58، ح 3896✨
🌷کانال عهدباشهدا🌷
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
در منطقهي دشت عباس مستقر بودند. بعد از نماز، سر سفرهي ناهار نشستند. غذا آبگوشت بود؛ ولی #سید_سجاد بلند شد و رفت سراغ نانهای خشکی که گذاشته بودند برای دور ریختن. شروع کرد به خوردن.
گفتند: چرا اینا رو میخوری؟ غذا که هست. گفت: اون پیرزنای بیچاره با عشق، اینا رو میفرستن جبهه؛ شما میگذاریدشان برای دور ریختن؟! فردای قیامت، پاسخ زحمت اونا رو چه کسی میده؟!
#شهید_سیدسجاد_خاضع
#خاطره
📚«گلاب سیاه»، ص36
✨امیرالمؤمنین علی علیه السلام
دور اندیش كسی است كه از اسراف و تبذیر دوری كند.
میزانالحکمه؛ ج 3،ص 58، ح 3896✨
🌷کانال عهدباشهدا🌷
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
Forwarded from عکس نگار
جلسه ی خواستگاری دختر شهیدی که اکنون #همسر_شهید است😔
✨ #بهترین توافق زندگی ام 🌹
✨شهید مدافع حرم #سید_سجاد_حسینی
❣هجده سال بیشتر نداشتم که وارد یک مجلسی شدم!به نام #خواستگاری😊
❣در آن جلسه من و سید سجاد قرار بود همدیگر را ببینیم ،حجب و حیای زیادی داشتیم و به سختی به هم نگاه میکردیم.😊
از ظاهر امر مشخص بود پسر خوبیست.اما باید با او حرف میزدم تا بیشتر او را بشناسم...
❣شبی را قرار دادند برای صحبت کردن ، از خجالتی که داشتم مادرم را با خودم به اتاق
بردم و از مادرم خواستم بجای من صحبت کند ، مادرم به جای من تمام حرفها را دقیق به
سید سجاد میگفت و ایشان هم بخوبی و مودبانه جواب مادرم را میدادند 👌
❣آخر صحبتهای مادرم و سید سجاد بود که مادرم از من خواست از اتاق بیرون بروم.🙄
وقتی به سالن رفتم،یادم آمد مسئله ای را نگفتم.
در زدم و وارد اتاق شدم.
❣با صحنه ی عجیبی روبرو شدم که تا آخر عمر فراموش نمیکنم.😥😦
#سید_سجاد_داشتن_اشک_میریختن😭
با تعجب به مادرم گفتم چه شده؟😧
گفتن چیزی نیست.چکار داشتی؟
گفتم من مسئله ای را فراموش کردم مطرح کنم. وقتی سوالم را پرسیدم
سید سجاد گفتن هیچ مشکلی نیست و اشکهایشان را پاک کردند و لبخند زدند 😊
و بعد از اتاق بیرون آمدم.
❣دل توی دلم نبود که مادرم بیاید و از او بپرسم چرا سید سجاد آنطور اشک
میریختن...🤔🙁
❣وقتی بیرون آمدند از مادر پرسیدم.
گفت یک واقعیت مهم زندگی ات را به او گفتم😯
گفتم:جگر گوشه ی من نه پدر دارد😔 نه برادری😔
❣مسئولیتت خیلی سخت است...از این به بعد باید هم همسرش باشی هم پدرش هم برادرش...تو همه کس او میشوی...😔
❣سید سجاد هم گریه افتاده بودند و قول داده بودند که قطعا همینطور است و غیر از این هم نمیشود ...🙏
❣ #همسر_عزیزتر_از_جانم، بعد از یازده سال زندگی به یک باره با رفتنت
پدرم، برادر ،بهترین دوستم و همسرم را از دست دادم😭😔..🌹
❣تکیه گاه امن من! تو خیلی بیشتر از قولت و گفته ات،جاهای خالی زندگی من را با حضورت پر کرده بودی...😔
❣از خداوند یک چیز را میخواهم!که در فردوس برینش بهترین نعمات را نصیبت کند💖
انشاالله...🙌
#شهید_سید_سجاد_حسینی
#سبک_زندگی_خانوادگی_شهدا
#همسران_شهدا
#خاطره
🌾کانال عهدباشهدا🌾
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
✨ #بهترین توافق زندگی ام 🌹
✨شهید مدافع حرم #سید_سجاد_حسینی
❣هجده سال بیشتر نداشتم که وارد یک مجلسی شدم!به نام #خواستگاری😊
❣در آن جلسه من و سید سجاد قرار بود همدیگر را ببینیم ،حجب و حیای زیادی داشتیم و به سختی به هم نگاه میکردیم.😊
از ظاهر امر مشخص بود پسر خوبیست.اما باید با او حرف میزدم تا بیشتر او را بشناسم...
❣شبی را قرار دادند برای صحبت کردن ، از خجالتی که داشتم مادرم را با خودم به اتاق
بردم و از مادرم خواستم بجای من صحبت کند ، مادرم به جای من تمام حرفها را دقیق به
سید سجاد میگفت و ایشان هم بخوبی و مودبانه جواب مادرم را میدادند 👌
❣آخر صحبتهای مادرم و سید سجاد بود که مادرم از من خواست از اتاق بیرون بروم.🙄
وقتی به سالن رفتم،یادم آمد مسئله ای را نگفتم.
در زدم و وارد اتاق شدم.
❣با صحنه ی عجیبی روبرو شدم که تا آخر عمر فراموش نمیکنم.😥😦
#سید_سجاد_داشتن_اشک_میریختن😭
با تعجب به مادرم گفتم چه شده؟😧
گفتن چیزی نیست.چکار داشتی؟
گفتم من مسئله ای را فراموش کردم مطرح کنم. وقتی سوالم را پرسیدم
سید سجاد گفتن هیچ مشکلی نیست و اشکهایشان را پاک کردند و لبخند زدند 😊
و بعد از اتاق بیرون آمدم.
❣دل توی دلم نبود که مادرم بیاید و از او بپرسم چرا سید سجاد آنطور اشک
میریختن...🤔🙁
❣وقتی بیرون آمدند از مادر پرسیدم.
گفت یک واقعیت مهم زندگی ات را به او گفتم😯
گفتم:جگر گوشه ی من نه پدر دارد😔 نه برادری😔
❣مسئولیتت خیلی سخت است...از این به بعد باید هم همسرش باشی هم پدرش هم برادرش...تو همه کس او میشوی...😔
❣سید سجاد هم گریه افتاده بودند و قول داده بودند که قطعا همینطور است و غیر از این هم نمیشود ...🙏
❣ #همسر_عزیزتر_از_جانم، بعد از یازده سال زندگی به یک باره با رفتنت
پدرم، برادر ،بهترین دوستم و همسرم را از دست دادم😭😔..🌹
❣تکیه گاه امن من! تو خیلی بیشتر از قولت و گفته ات،جاهای خالی زندگی من را با حضورت پر کرده بودی...😔
❣از خداوند یک چیز را میخواهم!که در فردوس برینش بهترین نعمات را نصیبت کند💖
انشاالله...🙌
#شهید_سید_سجاد_حسینی
#سبک_زندگی_خانوادگی_شهدا
#همسران_شهدا
#خاطره
🌾کانال عهدباشهدا🌾
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw