💟════════════════💟
📖 #داستان ••👇
#چند_دقیقہ_دلت_را_آرام_ڪن
🔴✍ #قسمت_اول
#آقا_باید_بطلبہ
.
.
زیاد فڪر مذهب و این چیزها نبودم و بیشتر سرم تو ڪتاب و درس بود☺
.
اما خوب چند بار از تلوزیون حرم امام رضا رو دیدہ بودم و ڪنجڪاو بودم یہ بار از نزدیڪ ببینمش.
.
داشتم پلہ هاے دانشگاہ رو بالا میرفتم ڪہ یہ آگهے دیدم با عڪس گنبد ڪہ روش زدہ بود:
.
اردوے زیارتے مشهد مقدس😊
.
چشم چهارتا شد😲
.
یڪم جلوتر ڪہ رفتم دیدم زدہ
.
از طرف بسیج دانشجویی😕😕
.
اولش خوشحال شدم ولے تا خوندم از طرف بسیج یہ جورے شدم😒
.
گفتم ولش ڪن بابا ڪے حال دارہ با اینا برہ مشهد.😐
.
خودم بعدا میرم
.
معلوم نیست ڪجا میخوان ببرن و غذا چے بدن.😑
.
ولے تا غروب یہ چیزے تو دلم تاپ تاپ میڪرد.😕
.
ریحانہ خانم برو شاید دیگہ فرصت پیش نیاد.
.
بالاخرہ با هر زورے شدہ رفتم جلو در دفتر بسیج.
.
یہ پسر ریشو تو اطاق بود و یہ جعبہ تو دستش
.
-سلام اقا..
.
-سلام خواهرم و سرشو پایین انداخت و مشغول جا بہ جایے جعبہ ها شد..😶
.
-ببخشید میخواستم براے مشهد ثبت نام ڪنم.
.
-باید برید پایگاہ خواهران ولے چون الان بستہ هست اسمتون رو توے دفتر روے میز بنویسید بہ همراہ ڪد دانشجوییتون بندہ انتقال میدم..
.
-خوب نہ!...میخواستم اول ببینم هزینش چجوریہ...ڪے میبرین؟! چے بیارم با خودم؟!😯 .
-خواهرم اول باید قرعہ ڪشے بشہ اگہ اسمتون در اومد بهتون میگیم..
.
-قرعہ ڪشے دیگہ چہ مسخرہ بازیہ...من حاضرم دو برابر بقیہ پول بدم ولے همراتون بیام حتما.😏
.
-خواهرم نمیشہ... در ضمن هزینہ سفرم مجانیہ.
.
-شما مثل اینڪہ اصلا براتون مهم نیست یہ خانم دارہ باهاتون حرف میزنہ...چرا در و دیوارو نگاہ میڪنید...اصلا یہ دیقہ واینمیستید ادم حرفشو بزنہ..😑😤
.
-بفرمایید بندہ گوش میدم.
.
-نہ اصلا با شما حرفے ندارم...بگید رییستون بیاد..😏
.
-با اجازتون من فرماندہ این پایگاہ هستم...ڪارے بود در خدمتم..🙍
.
-بیچارہ پایگاهے ڪہ شما فرماندشین😑😑😂
.
#ادامہ_دارد
.
#سید_مهدے_بنے_هاشمے
💠کانال عهد با شهدا💠
╔══ೋღ
🌺ღೋ══╗
🌴 https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw 🌴
╚══ೋღ
🌺ღೋ══╝
📖 #داستان ••👇
#چند_دقیقہ_دلت_را_آرام_ڪن
🔴✍ #قسمت_اول
#آقا_باید_بطلبہ
.
.
زیاد فڪر مذهب و این چیزها نبودم و بیشتر سرم تو ڪتاب و درس بود☺
.
اما خوب چند بار از تلوزیون حرم امام رضا رو دیدہ بودم و ڪنجڪاو بودم یہ بار از نزدیڪ ببینمش.
.
داشتم پلہ هاے دانشگاہ رو بالا میرفتم ڪہ یہ آگهے دیدم با عڪس گنبد ڪہ روش زدہ بود:
.
اردوے زیارتے مشهد مقدس😊
.
چشم چهارتا شد😲
.
یڪم جلوتر ڪہ رفتم دیدم زدہ
.
از طرف بسیج دانشجویی😕😕
.
اولش خوشحال شدم ولے تا خوندم از طرف بسیج یہ جورے شدم😒
.
گفتم ولش ڪن بابا ڪے حال دارہ با اینا برہ مشهد.😐
.
خودم بعدا میرم
.
معلوم نیست ڪجا میخوان ببرن و غذا چے بدن.😑
.
ولے تا غروب یہ چیزے تو دلم تاپ تاپ میڪرد.😕
.
ریحانہ خانم برو شاید دیگہ فرصت پیش نیاد.
.
بالاخرہ با هر زورے شدہ رفتم جلو در دفتر بسیج.
.
یہ پسر ریشو تو اطاق بود و یہ جعبہ تو دستش
.
-سلام اقا..
.
-سلام خواهرم و سرشو پایین انداخت و مشغول جا بہ جایے جعبہ ها شد..😶
.
-ببخشید میخواستم براے مشهد ثبت نام ڪنم.
.
-باید برید پایگاہ خواهران ولے چون الان بستہ هست اسمتون رو توے دفتر روے میز بنویسید بہ همراہ ڪد دانشجوییتون بندہ انتقال میدم..
.
-خوب نہ!...میخواستم اول ببینم هزینش چجوریہ...ڪے میبرین؟! چے بیارم با خودم؟!😯 .
-خواهرم اول باید قرعہ ڪشے بشہ اگہ اسمتون در اومد بهتون میگیم..
.
-قرعہ ڪشے دیگہ چہ مسخرہ بازیہ...من حاضرم دو برابر بقیہ پول بدم ولے همراتون بیام حتما.😏
.
-خواهرم نمیشہ... در ضمن هزینہ سفرم مجانیہ.
.
-شما مثل اینڪہ اصلا براتون مهم نیست یہ خانم دارہ باهاتون حرف میزنہ...چرا در و دیوارو نگاہ میڪنید...اصلا یہ دیقہ واینمیستید ادم حرفشو بزنہ..😑😤
.
-بفرمایید بندہ گوش میدم.
.
-نہ اصلا با شما حرفے ندارم...بگید رییستون بیاد..😏
.
-با اجازتون من فرماندہ این پایگاہ هستم...ڪارے بود در خدمتم..🙍
.
-بیچارہ پایگاهے ڪہ شما فرماندشین😑😑😂
.
#ادامہ_دارد
.
#سید_مهدے_بنے_هاشمے
💠کانال عهد با شهدا💠
╔══ೋღ
🌺ღೋ══╗
🌴 https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw 🌴
╚══ೋღ
🌺ღೋ══╝
💟═════════════════💟
📖 #داستان •••👇
#چند_دقیقہ_دلت_را_آرام_ڪن
✍ #قسمت_دوم
-بیچارہ پایگاهے ڪہ شما فرماندشین😑😑😂
-لا الہ الا الله😐
یهو دیدم سرشو پایین انداخت و رفت با قفسہ ڪتابها مشغول شد..
رومو سمتش ڪردم و با یہ پوزخندے گفتم:
-خلاصہ آقاے فرماندہ من شمارمو نوشتم و گذاشتم روے میز هر وقت قرعہ ڪشیتونو ڪردید خبرم ڪنید.😑
-چشم خواهرم...ان شا اللہ اقا شمارو بطلبہ
-خوبہ بهانہ اے براے ڪاراتون دارین...رفیق رفقاے خودتونو قبول میڪنین و بہ ما میگین نطلبید...باشہ...ما منتظریم😑😑
-خواهرم بہ خدا اینجور نیست ڪہ شما میگید...
.
.
یڪ هفتہ بعد ڪہ اصلا موضوع مشهد تقریبا یادم رفتہ بود دیدم گوشیم زنگ میخورہ و شمارہ نا آشناست..
-الو...بفرمایین😯
دیدم یہ دختر جوان با لحن شمردہ شمردہ پشت خطه:
سلام خانم تهرانے شما هستین ؟!
بلہ خودم هستم.
میخواستم بهتون خبر بدم اقا شما رو طلبیدہ و اسمتون تو قرعہ ڪشے مشهد در اومدہ..☺
فردا جلسہ هست اگہ میشہ تشریف بیارین..
ساعت و محل جلسہ رو گفت و قطع ڪرد...
اصلا باورم نمیشد...هیچ ذوقے و حسے نسبت بہ طلبیدن نداشتم ولے از بچگے دوست داشتم تو همہ ے مسابقات برندہ بشم و الانم حس یہ برندہ رو داشتم...
.
تا فردا دل تو دلم نبود...😊
.
.
فردا شد و رفتم سمت محل جلسہ و دیدم دخترا همہ چادرے و نشستن یہ سمت و پسرا هم یہ سمت و دارن ڪلیپے از مشهد پخش میڪنن..
مجرے برنامہ رفت بالا و یڪم صحبت ڪرد و در آخر گفت آقا سید بفرمایین...
دیدم همون پسر ریشوے اونروزے با قد متوسط رفت پشت میڪروفون
اینجا فهمیدم ڪہ جناب فرماندہ #سید هم هستند.😐
.
خلاصہ روز اعزام شد...
بدو بدو رفتم سمت اتوبوس و وارد شدم ڪہ دیدم
عهههہ...یہ عدہ ریشو توے ماشین نشستن 😀😀
تازہ فهمیدم اشتباهے اومدم...
داشتم پایین میرفتم ڪہ دیدم آقا سید دارہ لوازم سفرو تو صندوق ماشین جا میزنہ و یهو منو دید...و اومد جلو:
-لا الہ الا اللہ...
-خواهر شما اینجا چے میڪنید؟؟ .
-هیچے اشتباهے اومدم...😕
-اخہ بنر بہ اون بزرگے زدیم جلوے اتوبوس...😐
-خیلے خوب... حالا چیزے نشدہ ڪہ...😟
-بفرمایین...بفرمایین تا دیر نشدہ...😒
ساڪم رو گذاشتم رو صندلیم ڪہ گوشیم زنگ خورد:
دوستم مینا بود میگفت بیا آخرہ ڪلاسہ و استاد لج ڪردہ و میخواد غائبا رو حذف ڪنه😦
اخہ من تو اتوبوسم مینا😕😕
بدو بیا ریحانہ...حذف شدے با خودتہ ها...از ما گفتن😯
الان میام الان میام..😟
.سریع رفتم و از شانس گندم اسمم اواخر لیست بود...
تا اسممو خوند بدو بدو دویدم بہ طرف درب دانشگاہ
ولے...
#ادامہ_دارد
💠کانال عهد با شهدا💠
╔══ೋღ
🌺ღೋ══╗
🌴 https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw 🌴
╚══ೋღ
🌺ღೋ══╝
📖 #داستان •••👇
#چند_دقیقہ_دلت_را_آرام_ڪن
✍ #قسمت_دوم
-بیچارہ پایگاهے ڪہ شما فرماندشین😑😑😂
-لا الہ الا الله😐
یهو دیدم سرشو پایین انداخت و رفت با قفسہ ڪتابها مشغول شد..
رومو سمتش ڪردم و با یہ پوزخندے گفتم:
-خلاصہ آقاے فرماندہ من شمارمو نوشتم و گذاشتم روے میز هر وقت قرعہ ڪشیتونو ڪردید خبرم ڪنید.😑
-چشم خواهرم...ان شا اللہ اقا شمارو بطلبہ
-خوبہ بهانہ اے براے ڪاراتون دارین...رفیق رفقاے خودتونو قبول میڪنین و بہ ما میگین نطلبید...باشہ...ما منتظریم😑😑
-خواهرم بہ خدا اینجور نیست ڪہ شما میگید...
.
.
یڪ هفتہ بعد ڪہ اصلا موضوع مشهد تقریبا یادم رفتہ بود دیدم گوشیم زنگ میخورہ و شمارہ نا آشناست..
-الو...بفرمایین😯
دیدم یہ دختر جوان با لحن شمردہ شمردہ پشت خطه:
سلام خانم تهرانے شما هستین ؟!
بلہ خودم هستم.
میخواستم بهتون خبر بدم اقا شما رو طلبیدہ و اسمتون تو قرعہ ڪشے مشهد در اومدہ..☺
فردا جلسہ هست اگہ میشہ تشریف بیارین..
ساعت و محل جلسہ رو گفت و قطع ڪرد...
اصلا باورم نمیشد...هیچ ذوقے و حسے نسبت بہ طلبیدن نداشتم ولے از بچگے دوست داشتم تو همہ ے مسابقات برندہ بشم و الانم حس یہ برندہ رو داشتم...
.
تا فردا دل تو دلم نبود...😊
.
.
فردا شد و رفتم سمت محل جلسہ و دیدم دخترا همہ چادرے و نشستن یہ سمت و پسرا هم یہ سمت و دارن ڪلیپے از مشهد پخش میڪنن..
مجرے برنامہ رفت بالا و یڪم صحبت ڪرد و در آخر گفت آقا سید بفرمایین...
دیدم همون پسر ریشوے اونروزے با قد متوسط رفت پشت میڪروفون
اینجا فهمیدم ڪہ جناب فرماندہ #سید هم هستند.😐
.
خلاصہ روز اعزام شد...
بدو بدو رفتم سمت اتوبوس و وارد شدم ڪہ دیدم
عهههہ...یہ عدہ ریشو توے ماشین نشستن 😀😀
تازہ فهمیدم اشتباهے اومدم...
داشتم پایین میرفتم ڪہ دیدم آقا سید دارہ لوازم سفرو تو صندوق ماشین جا میزنہ و یهو منو دید...و اومد جلو:
-لا الہ الا اللہ...
-خواهر شما اینجا چے میڪنید؟؟ .
-هیچے اشتباهے اومدم...😕
-اخہ بنر بہ اون بزرگے زدیم جلوے اتوبوس...😐
-خیلے خوب... حالا چیزے نشدہ ڪہ...😟
-بفرمایین...بفرمایین تا دیر نشدہ...😒
ساڪم رو گذاشتم رو صندلیم ڪہ گوشیم زنگ خورد:
دوستم مینا بود میگفت بیا آخرہ ڪلاسہ و استاد لج ڪردہ و میخواد غائبا رو حذف ڪنه😦
اخہ من تو اتوبوسم مینا😕😕
بدو بیا ریحانہ...حذف شدے با خودتہ ها...از ما گفتن😯
الان میام الان میام..😟
.سریع رفتم و از شانس گندم اسمم اواخر لیست بود...
تا اسممو خوند بدو بدو دویدم بہ طرف درب دانشگاہ
ولے...
#ادامہ_دارد
💠کانال عهد با شهدا💠
╔══ೋღ
🌺ღೋ══╗
🌴 https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw 🌴
╚══ೋღ
🌺ღೋ══╝
📖 #داستان •••👇
#قسمت_سوم
#چند_دقیقہ_دلت_را_آرام_ڪن .
تا اسمموخوند بدوبدو دویدم سمت درب دانشگاہ
ولے از اتوبوس خبرے نبود😔
خیلے دلم شڪست.
گریہ ام گرفتہ بود.😢
الان چجورے برگردم خونہ؟!
چے بگم بهشون؟!😔
آخہ ساڪمم تواتوبوس بود😕
بیچارہ مامانم ڪہ براے راہ غذا درست ڪردہ بود برام😞😔
تو همین فڪرها بودم ڪہ دیدم از دور صداے جناب فرماندہ میاد.
.
بدو بدو رفتم سمتش و نفس نفس زنان گفتم:
.
سلام. ببخشید..هنو حرفم تموم نشدہ بود ڪہ گفت:
.
اااا.خواهر شما چرانرفتید؟! 😯
.
-ازاتوبوس جا موندم😕
.
-لا الہ الا اللہ...اخہ چرا حواستون رو جمع نمیڪنید😐اون از اشتباهے سوار شدن اینم از الان.
.
-حواسم جمع بود ولے استادمون خیلے گیر بود.😣
.
-متاسفم براتون.حتما آقا نطلبیدہ بود شما رو.
.
-وایسا ببینم.چے چے رو نطلبیدہ بود.من باید برم😑😑
.
-آخہ ماشین ها یہ ربعہ راہ افتادن.
.
-اصلا شما خودتون با چے میرید؟! منم با اون میام.😟
.
-نمیشہ خواهرم من باماشین پشتیبانے میرم.نمیشہ شما بیاید.
.
-قول میدم تابہ اتوبوسهابرسیم حرفے نزنم.😕
.
-نمیشہ خواهرم.اصرار نڪنید.😐
.
-اگہ منو نبرید شڪایتتون رو بہ همون امام رضایے میڪنم ڪہ دارید میرید پیشش.😔
.
-میگم نمیشہ یعنے نمیشہ..یا علے 😐
.
اینو گفت و با رانندہ سوار ماشین شد و راہ افتاد.و منم با گریہ همونجا نشستم 😢
.
هنوز یہ ربع نشدہ بود ڪہ دیدم یہ ماشین جلو پام وایساد و اقا سید یا همون اقاے فرماندہ پیادہ شد و بدون هیچ مقدمہ اے گفت: .
لا الہ الا اللہ...مثل اینڪہ ڪارے نمیشہ ڪرد...بفرمایین فقط سریع تر سوار شین..
.
سریع اشڪامو پاڪ ڪردم و پرسیدم چے شد؟! شما ڪہ رفتہ بودین؟!😯😯
.
هیچے فقط بدونید امام رضا خیلے هواتونو دارہ. هنوز از دانشگاہ دور نشدہ بودیم ڪہ ماشین پنچر شد.😑فهمیدم اگہ جاتون بزاریم سالم بہ مشهد نمیرسیم 😐😐😒
.
رانندہ ڪہ سرباز بود پشت فرمون نشست و آقا سید هم جلوے ماشین و منم پشت ماشین و توے راہ هم همش داشتن مداحے گوش میدادن😒...(ڪرب و بلا نبر زیادم/جوونیمو پاے تو دادم/)
.
.
حوصلم سر رفت...
.
هنذفریم ڪہ تو جیبم بودو برداشتم و گذاشتم تو گوشم و رفتم تو پوشہ اهنگام و یہ آهنگو پلے ڪردم...
🎼🎤💃🏻🎼💃🏻
یهو دیدم آقا سید با چشمهاے از حدقہ بیرون زدہ برگشت و منو نگاہ ڪرد.😲😨😨
یہ نگاہ بہ هنذفرے ڪردم دیدم یادم رفتہ وصلش ڪنم بہ گوشیم 😃
.
آروم عذر خواهے ڪردمو و زیاد بہ روے خودم نیاوردم و آقا سیدم باز زیر لب طبق معمول یہ لا الہ الا اللہ گفت و سرشو برگردوند😑
.
توے مسیر...
#ادامہ_دارد
.
#سید_مهدے_بنے_هاشمے
💠کانال عهد با شهدا💠
╔══ೋღ
🌺ღೋ══╗
🌴 https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw 🌴
╚══ೋღ
🌺ღೋ══╝
#قسمت_سوم
#چند_دقیقہ_دلت_را_آرام_ڪن .
تا اسمموخوند بدوبدو دویدم سمت درب دانشگاہ
ولے از اتوبوس خبرے نبود😔
خیلے دلم شڪست.
گریہ ام گرفتہ بود.😢
الان چجورے برگردم خونہ؟!
چے بگم بهشون؟!😔
آخہ ساڪمم تواتوبوس بود😕
بیچارہ مامانم ڪہ براے راہ غذا درست ڪردہ بود برام😞😔
تو همین فڪرها بودم ڪہ دیدم از دور صداے جناب فرماندہ میاد.
.
بدو بدو رفتم سمتش و نفس نفس زنان گفتم:
.
سلام. ببخشید..هنو حرفم تموم نشدہ بود ڪہ گفت:
.
اااا.خواهر شما چرانرفتید؟! 😯
.
-ازاتوبوس جا موندم😕
.
-لا الہ الا اللہ...اخہ چرا حواستون رو جمع نمیڪنید😐اون از اشتباهے سوار شدن اینم از الان.
.
-حواسم جمع بود ولے استادمون خیلے گیر بود.😣
.
-متاسفم براتون.حتما آقا نطلبیدہ بود شما رو.
.
-وایسا ببینم.چے چے رو نطلبیدہ بود.من باید برم😑😑
.
-آخہ ماشین ها یہ ربعہ راہ افتادن.
.
-اصلا شما خودتون با چے میرید؟! منم با اون میام.😟
.
-نمیشہ خواهرم من باماشین پشتیبانے میرم.نمیشہ شما بیاید.
.
-قول میدم تابہ اتوبوسهابرسیم حرفے نزنم.😕
.
-نمیشہ خواهرم.اصرار نڪنید.😐
.
-اگہ منو نبرید شڪایتتون رو بہ همون امام رضایے میڪنم ڪہ دارید میرید پیشش.😔
.
-میگم نمیشہ یعنے نمیشہ..یا علے 😐
.
اینو گفت و با رانندہ سوار ماشین شد و راہ افتاد.و منم با گریہ همونجا نشستم 😢
.
هنوز یہ ربع نشدہ بود ڪہ دیدم یہ ماشین جلو پام وایساد و اقا سید یا همون اقاے فرماندہ پیادہ شد و بدون هیچ مقدمہ اے گفت: .
لا الہ الا اللہ...مثل اینڪہ ڪارے نمیشہ ڪرد...بفرمایین فقط سریع تر سوار شین..
.
سریع اشڪامو پاڪ ڪردم و پرسیدم چے شد؟! شما ڪہ رفتہ بودین؟!😯😯
.
هیچے فقط بدونید امام رضا خیلے هواتونو دارہ. هنوز از دانشگاہ دور نشدہ بودیم ڪہ ماشین پنچر شد.😑فهمیدم اگہ جاتون بزاریم سالم بہ مشهد نمیرسیم 😐😐😒
.
رانندہ ڪہ سرباز بود پشت فرمون نشست و آقا سید هم جلوے ماشین و منم پشت ماشین و توے راہ هم همش داشتن مداحے گوش میدادن😒...(ڪرب و بلا نبر زیادم/جوونیمو پاے تو دادم/)
.
.
حوصلم سر رفت...
.
هنذفریم ڪہ تو جیبم بودو برداشتم و گذاشتم تو گوشم و رفتم تو پوشہ اهنگام و یہ آهنگو پلے ڪردم...
🎼🎤💃🏻🎼💃🏻
یهو دیدم آقا سید با چشمهاے از حدقہ بیرون زدہ برگشت و منو نگاہ ڪرد.😲😨😨
یہ نگاہ بہ هنذفرے ڪردم دیدم یادم رفتہ وصلش ڪنم بہ گوشیم 😃
.
آروم عذر خواهے ڪردمو و زیاد بہ روے خودم نیاوردم و آقا سیدم باز زیر لب طبق معمول یہ لا الہ الا اللہ گفت و سرشو برگردوند😑
.
توے مسیر...
#ادامہ_دارد
.
#سید_مهدے_بنے_هاشمے
💠کانال عهد با شهدا💠
╔══ೋღ
🌺ღೋ══╗
🌴 https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw 🌴
╚══ೋღ
🌺ღೋ══╝
#داستان 📚
.
#قسمت_بیست_و_یڪم
.
#چند_دقیقہ_دلت_را_آرام_کن
.
دلیل این حرڪتشو نمیفهمیدیم😕
.
با سمانہ رفتیم بیرون و اقا سید هم بیرون در داشت با گوشیش حرف میزد...تا مارو دید ڪہ بیرون اومدیم سریع دوبارہ رفت داخل دفتر 😐
.
.
من همش تو این فڪر بودم ڪہ موضوع رو یہ جورے باید بہ اقا سید حالے ڪنم😕
باید یہ جورے حالیش ڪنم ڪہ دوستش دارم😞
ولے نہ...من دخترم و غرورم نمیزاره😕
اے ڪاش پسر بودم😔
اصلا اے ڪاش اونروز دفتر بسیج نمیرفتم براے ثبت نام مشهد😔
اے ڪاش از اتوبوس جا نمیموندم😞
اے ڪاش...اے ڪاش😔
.
ولے دیگہ براے گفتن این اے ڪاش ها دیره😞
.
.
.
-امروز اخرین روز امتحانهاے این ترمہ
.
زهرا بهم گفت بعد امتحان برم آقا سید ڪارم دارہ..
.
-منو ڪار دارہ؟!😯
.
-آرہ گفتہ ڪہ بعد امتحان برے دفترش
.
-مطمئنے؟!😯
.
آرہ بابا...خودم شنیدم
.
بعد امتحان تو راہ دفتر بودم ڪہ احسان جلو اومد
.
-ریحانہ خانم
.
-بازم شما؟! 😯😡
.
-اخہ من هنوز جوابمو نگرفتم😕
.
-اگہ دیشب جلوے پدر و مادرتون چیزے نگفتم فقط بہ خاطر این بود احترامتون رو نگہ دارم وگرنہ جواب من واضحه😐لطفا این رو بہ خانوادتون هم بگید
.
-میتونم دلیلتون رو بدونم؟؟😯
.
-خیلے وقت ها ادم باید دنبال دلش باشہ تا دنبال دلیلش😐
.
-این حرف آخرتونہ؟!😕
.
-حرف اول و آخرم بود و هست 😑
.
وبہ سمت دفتر سید حرڪت ڪردم و اروم در زدم😊
.
. -رفتم توے دفتر و دیدم تنها نشستہ و پشت ڪامپیوترش مشغول تایپ چیزیہ.
.
منو دید سریع بلند شد و ازم خواست رو یڪے از صندلیهاے اطاق بشینم و خودش باز مشغول تایپش شد.😐
.
(فهمیدم الڪے دارہ ڪیبردشو فشار میدہ و هے پاڪ میڪنه)😑
.
-ببخشید گفتہ بودید بیام ڪارم دارید😯
.
-بلہ بلہ
.
(همچنان سرش پایین و توے ڪیبرد بود )😡
.
-خوبمثل اینڪہ الان مشغولید و من برم یہ وقت دیگہ میام😒
.
-نہ نہ..بفرمایید الان میگم
.راستیتش چہ جورے بگم؟!😞
لا الہ الا اللہ...
میخواستم بگم ڪہ...😟
.
-چے؟!😯
.
-اینڪہ ....
.
#ادامہ_دارد
.
#سید_مهدے_بنے_هاشمے
💠کانال عهد با شهدا💠
╔══ೋღ
🌺ღೋ══╗
🌴 https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw 🌴
╚══ೋღ
🌺ღೋ══╝
.
#قسمت_بیست_و_یڪم
.
#چند_دقیقہ_دلت_را_آرام_کن
.
دلیل این حرڪتشو نمیفهمیدیم😕
.
با سمانہ رفتیم بیرون و اقا سید هم بیرون در داشت با گوشیش حرف میزد...تا مارو دید ڪہ بیرون اومدیم سریع دوبارہ رفت داخل دفتر 😐
.
.
من همش تو این فڪر بودم ڪہ موضوع رو یہ جورے باید بہ اقا سید حالے ڪنم😕
باید یہ جورے حالیش ڪنم ڪہ دوستش دارم😞
ولے نہ...من دخترم و غرورم نمیزاره😕
اے ڪاش پسر بودم😔
اصلا اے ڪاش اونروز دفتر بسیج نمیرفتم براے ثبت نام مشهد😔
اے ڪاش از اتوبوس جا نمیموندم😞
اے ڪاش...اے ڪاش😔
.
ولے دیگہ براے گفتن این اے ڪاش ها دیره😞
.
.
.
-امروز اخرین روز امتحانهاے این ترمہ
.
زهرا بهم گفت بعد امتحان برم آقا سید ڪارم دارہ..
.
-منو ڪار دارہ؟!😯
.
-آرہ گفتہ ڪہ بعد امتحان برے دفترش
.
-مطمئنے؟!😯
.
آرہ بابا...خودم شنیدم
.
بعد امتحان تو راہ دفتر بودم ڪہ احسان جلو اومد
.
-ریحانہ خانم
.
-بازم شما؟! 😯😡
.
-اخہ من هنوز جوابمو نگرفتم😕
.
-اگہ دیشب جلوے پدر و مادرتون چیزے نگفتم فقط بہ خاطر این بود احترامتون رو نگہ دارم وگرنہ جواب من واضحه😐لطفا این رو بہ خانوادتون هم بگید
.
-میتونم دلیلتون رو بدونم؟؟😯
.
-خیلے وقت ها ادم باید دنبال دلش باشہ تا دنبال دلیلش😐
.
-این حرف آخرتونہ؟!😕
.
-حرف اول و آخرم بود و هست 😑
.
وبہ سمت دفتر سید حرڪت ڪردم و اروم در زدم😊
.
. -رفتم توے دفتر و دیدم تنها نشستہ و پشت ڪامپیوترش مشغول تایپ چیزیہ.
.
منو دید سریع بلند شد و ازم خواست رو یڪے از صندلیهاے اطاق بشینم و خودش باز مشغول تایپش شد.😐
.
(فهمیدم الڪے دارہ ڪیبردشو فشار میدہ و هے پاڪ میڪنه)😑
.
-ببخشید گفتہ بودید بیام ڪارم دارید😯
.
-بلہ بلہ
.
(همچنان سرش پایین و توے ڪیبرد بود )😡
.
-خوبمثل اینڪہ الان مشغولید و من برم یہ وقت دیگہ میام😒
.
-نہ نہ..بفرمایید الان میگم
.راستیتش چہ جورے بگم؟!😞
لا الہ الا اللہ...
میخواستم بگم ڪہ...😟
.
-چے؟!😯
.
-اینڪہ ....
.
#ادامہ_دارد
.
#سید_مهدے_بنے_هاشمے
💠کانال عهد با شهدا💠
╔══ೋღ
🌺ღೋ══╗
🌴 https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw 🌴
╚══ೋღ
🌺ღೋ══╝