Forwarded from عکس نگار
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
🌹🕊
#شهیدمدافع_حرم_محمد_زهره_وند
#قسمت_بیست_وهشتم
#خاطرات
🍂خاطره ای از زبان همرزم شهید؛
✍در #ماموریت شمال غرب بر اثر
#آتش_گرفتن خرج آر.پی.جی #مصدوم شد.و چند روزی در #بیمارستان بستری بود. برای ملاقاتش که رفتم وقت نماز بود با لبخند استقبالم کرد .بعد از سلام و احوالپرسی با اصرار از من خواست تا از جا بلندش کنم تا #نماز بخواند . به او گفتم تو مجروحی !
همین طور روی تخت نمازت را بخوان.
دوباره لبخند زد و گفت : "آخه تو نمی دونی!
💥نماز خوابیده که حال نمیده ، این چند روز خیلی بد گذشت که نتونستم نمازم را ایستاده بخوانم"💥
🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🌹🕊
#شهیدمدافع_حرم_محمد_زهره_وند
#قسمت_بیست_وهشتم
#خاطرات
🍂خاطره ای از زبان همرزم شهید؛
✍در #ماموریت شمال غرب بر اثر
#آتش_گرفتن خرج آر.پی.جی #مصدوم شد.و چند روزی در #بیمارستان بستری بود. برای ملاقاتش که رفتم وقت نماز بود با لبخند استقبالم کرد .بعد از سلام و احوالپرسی با اصرار از من خواست تا از جا بلندش کنم تا #نماز بخواند . به او گفتم تو مجروحی !
همین طور روی تخت نمازت را بخوان.
دوباره لبخند زد و گفت : "آخه تو نمی دونی!
💥نماز خوابیده که حال نمیده ، این چند روز خیلی بد گذشت که نتونستم نمازم را ایستاده بخوانم"💥
🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
Forwarded from عکس نگار
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
🌹🕊
#شهیدمدافع_حرم_محمد_زهره_وند
#قسمت_سی_وسوم
#خاطرات
✍دوستش نقل می کند؛ بعضی از روزها که با سرویس به #پادگان می رفتیم در کنار صندلی محمد می نشستم ، می دیدم که او خم شده #کتابی در دست گرفته و #زمزمه می کند.زمزمه های محمد که به گوشم می رسید ، می فهمیدم که #زیارت_عاشورا می خواند و من هم در کنارش آرام با او زمزمه می کردم. محمد می گفت ؛ امروز توفیق نداشتم بعد از نماز صبح زیارت عاشورا بخونم.
⚜در #ماموریت هایی که با هم بودیم هیچ وقت بعد از #نماز_صبح_زیارت_عاشورایش ترک نمی شد .خودش #روضه می خواند و دل شکسته برای مظلومیت اهل بیت پیامبر آرام #اشک می ریخت.😢
⚜در ماموریت #سوریه، اولین شبی که به الحویز رسیدیم تقریبا نیمه شب بود. همه خسته در گوشه ای به خواب رفتند . پاسی از #شب نگذشته بود که #صدای_زیارت_عاشورای محمد بلند شد. زمزمه می کرد و اشک می ریخت .همین زیارت ها و روضه خوانی یک نفره محمد بود که او را از ما جدا کرد.😔
🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🌹🕊
#شهیدمدافع_حرم_محمد_زهره_وند
#قسمت_سی_وسوم
#خاطرات
✍دوستش نقل می کند؛ بعضی از روزها که با سرویس به #پادگان می رفتیم در کنار صندلی محمد می نشستم ، می دیدم که او خم شده #کتابی در دست گرفته و #زمزمه می کند.زمزمه های محمد که به گوشم می رسید ، می فهمیدم که #زیارت_عاشورا می خواند و من هم در کنارش آرام با او زمزمه می کردم. محمد می گفت ؛ امروز توفیق نداشتم بعد از نماز صبح زیارت عاشورا بخونم.
⚜در #ماموریت هایی که با هم بودیم هیچ وقت بعد از #نماز_صبح_زیارت_عاشورایش ترک نمی شد .خودش #روضه می خواند و دل شکسته برای مظلومیت اهل بیت پیامبر آرام #اشک می ریخت.😢
⚜در ماموریت #سوریه، اولین شبی که به الحویز رسیدیم تقریبا نیمه شب بود. همه خسته در گوشه ای به خواب رفتند . پاسی از #شب نگذشته بود که #صدای_زیارت_عاشورای محمد بلند شد. زمزمه می کرد و اشک می ریخت .همین زیارت ها و روضه خوانی یک نفره محمد بود که او را از ما جدا کرد.😔
🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
Forwarded from عکس نگار
🕊✨🕊✨🕊✨
#شهیدمدافع_حرم_هاشم_دهقانی_نیا
#قسمت_دوم
✍مادرهاشم اینگونه روایت میکند؛ دیپلمش را هنوز نگرفته بود پیشم آمد و گفت: مادر جان میخواهم #بروم_سپاه. گفتم: مادر فدایت شود تو هنوز بچهای میخواهی سپاه بروی چه کار کنی؟ در بین اون همه کار بلدها تو چه میدانی؟ گفت: مادر جان مگر #شهید_مرحمت_بالازاده با اون #سن و سال #کوچکش کارهای بزرگی انجام نداد پس منم میتوانم نگران نباش هنوز هاشمت را نشناختهای مطمئن باش سربلند میشوی". درست میگفت خودش بچه بود ولی عقل بزرگی داشت هیچ کدام از برادرهایش شبیه او نبودند,بعد از اتمام تحصیلات📜 در سال 86 #لباس مقدس پاسداری را برتن نمود و به دوره آموزشی سپاه #اعزام شد از همان روزهای اول که به #استخدام_سپاه درآمد بیشتر وقتش در #ماموریت و سفر گذشت.
⚜بعدازاتمام اموزشی به #گردان_تکاوری_تیپ همیشه قهرمان ۳۷حضرت عباس اردبیل معرفی شد به اتفاق همرزمانش مرتب به ماموریت #شمال_غرب کشور اعزام میشد وانجام وظیفه مینمود.
🕊کانال عهدباشهدا🕊
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
#شهیدمدافع_حرم_هاشم_دهقانی_نیا
#قسمت_دوم
✍مادرهاشم اینگونه روایت میکند؛ دیپلمش را هنوز نگرفته بود پیشم آمد و گفت: مادر جان میخواهم #بروم_سپاه. گفتم: مادر فدایت شود تو هنوز بچهای میخواهی سپاه بروی چه کار کنی؟ در بین اون همه کار بلدها تو چه میدانی؟ گفت: مادر جان مگر #شهید_مرحمت_بالازاده با اون #سن و سال #کوچکش کارهای بزرگی انجام نداد پس منم میتوانم نگران نباش هنوز هاشمت را نشناختهای مطمئن باش سربلند میشوی". درست میگفت خودش بچه بود ولی عقل بزرگی داشت هیچ کدام از برادرهایش شبیه او نبودند,بعد از اتمام تحصیلات📜 در سال 86 #لباس مقدس پاسداری را برتن نمود و به دوره آموزشی سپاه #اعزام شد از همان روزهای اول که به #استخدام_سپاه درآمد بیشتر وقتش در #ماموریت و سفر گذشت.
⚜بعدازاتمام اموزشی به #گردان_تکاوری_تیپ همیشه قهرمان ۳۷حضرت عباس اردبیل معرفی شد به اتفاق همرزمانش مرتب به ماموریت #شمال_غرب کشور اعزام میشد وانجام وظیفه مینمود.
🕊کانال عهدباشهدا🕊
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
Forwarded from عکس نگار
🕊✨🕊✨🕊✨
#شهیدمدافع_حرم_هاشم_دهقانی_نیا
#قسمت_چهارم
#ازدواج
هر روز برایم شاخه گل هدیه میکرد💐
✍عروسیمان خیلی #ساده برگزار شد در مورد #مهریه هیچ حرفی با هم نزدیم یعنی برای ما مهم نبود, بزرگترها هر طور خودشان خواستند تعیین کردند از وقتی که عقد کردیم تا عروسیمان یکسال طول کشید در این مدت #بیشتر روزها هاشم در #ماموریت #مرز عراق و ارومیه بود و برای آمدنش لحظه شماری میکردم. وقتی میآمد هر روز در خانهمان را می زد یک #شاخه_گل رز بهم میداد و می رفت بعد از ازدواج هم هر زمان از سر کار یا ماموریت بر میگشت با شاخه گل وارد خانه میشد منم آنها را خشک میکردم. روزی نبود که این کار را فراموش کند.
#سبک_زندگی_خانوادگی_شهدا
🕊کانال عهدباشهدا🕊
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
#شهیدمدافع_حرم_هاشم_دهقانی_نیا
#قسمت_چهارم
#ازدواج
هر روز برایم شاخه گل هدیه میکرد💐
✍عروسیمان خیلی #ساده برگزار شد در مورد #مهریه هیچ حرفی با هم نزدیم یعنی برای ما مهم نبود, بزرگترها هر طور خودشان خواستند تعیین کردند از وقتی که عقد کردیم تا عروسیمان یکسال طول کشید در این مدت #بیشتر روزها هاشم در #ماموریت #مرز عراق و ارومیه بود و برای آمدنش لحظه شماری میکردم. وقتی میآمد هر روز در خانهمان را می زد یک #شاخه_گل رز بهم میداد و می رفت بعد از ازدواج هم هر زمان از سر کار یا ماموریت بر میگشت با شاخه گل وارد خانه میشد منم آنها را خشک میکردم. روزی نبود که این کار را فراموش کند.
#سبک_زندگی_خانوادگی_شهدا
🕊کانال عهدباشهدا🕊
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
Forwarded from عکس نگار
🕊✨🕊✨🕊✨
#شهیدمدافع_حرم_هاشم_دهقانی_نیا
#قسمت_ششم
✍هر وقت #دلش میگرفت به زیارت مزار شهید مرادی و شهید آخربین میرفت.
#شهیدحسن_آخربین در #ماموریت ارومیه در مبارزه با #عناصر_ضد_انقلاب پژاک در سال 90 به #شهادت رسید.
در شمال غرب با شهید حسین آخربین #همرزم بود. آنجا یک لحظه #پستش را با آن شهید #عوض میکند و آن زمان ایشان شهید میشوند.
همیشه از اینکه چرا پستش را با شهید حسین آخربین عوض کرد و همان زمان ایشان هدف #گلوله دشمن قرار گرفتند ناراحت بود 💥میگفت: " #شهادت به همین آسانی نیست و #نصیب هر کسی نمیشود وگرنه آن روز پست کاری من بود".💥
🕊کانال عهدباشهدا🕊
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
#شهیدمدافع_حرم_هاشم_دهقانی_نیا
#قسمت_ششم
✍هر وقت #دلش میگرفت به زیارت مزار شهید مرادی و شهید آخربین میرفت.
#شهیدحسن_آخربین در #ماموریت ارومیه در مبارزه با #عناصر_ضد_انقلاب پژاک در سال 90 به #شهادت رسید.
در شمال غرب با شهید حسین آخربین #همرزم بود. آنجا یک لحظه #پستش را با آن شهید #عوض میکند و آن زمان ایشان شهید میشوند.
همیشه از اینکه چرا پستش را با شهید حسین آخربین عوض کرد و همان زمان ایشان هدف #گلوله دشمن قرار گرفتند ناراحت بود 💥میگفت: " #شهادت به همین آسانی نیست و #نصیب هر کسی نمیشود وگرنه آن روز پست کاری من بود".💥
🕊کانال عهدباشهدا🕊
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
Forwarded from عکس نگار
🕊✨🕊✨🕊✨
#شهیدمدافع_حرم_هاشم_دهقانی_نیا
#قسمت_هفتم
✍با خاطرات #همرزم شهیدش همواره زندگی میکرد #شهید_مهدی_مرادی که در سال 92 در #ماموریت_شمال_غرب کشور مظلومانه به #شهادت رسید.
🍁روزهای اولی که از ماموریت برگشت اصلا حال خوبی نداشت خیلی #آشفته بود رنگ و رویش سیاه شده بود وقتی میخوابید، مهدی مهدی کنان با فریاد از #خواب می پرید تا چند روز دیگر که به خودش آمد #نحوه_شهادت #دلخراش شهید مرادی را تعریف کرد اینکه چطور پا به پای هم میرفتند و شهید از #درهای_بلند و برفی #سقوط میکند
آن زمان #پیکر این شهید در #خاک_عراق میماند و واقعا دسترسی به آنجا غیر ممکن بود #هاشم تنها کسی بود که به کمک چند نفر دیگر #اقدام به آوردن پیکر شهید مرادی میکند. این اتفاق هم او را خیلی آزار میداد که حکمت خدا در چیست که آن زمان او به مقام شهادت دست نیافت.
🕊کانال عهدباشهدا🕊
👉 @shahidegomnamm
#شهیدمدافع_حرم_هاشم_دهقانی_نیا
#قسمت_هفتم
✍با خاطرات #همرزم شهیدش همواره زندگی میکرد #شهید_مهدی_مرادی که در سال 92 در #ماموریت_شمال_غرب کشور مظلومانه به #شهادت رسید.
🍁روزهای اولی که از ماموریت برگشت اصلا حال خوبی نداشت خیلی #آشفته بود رنگ و رویش سیاه شده بود وقتی میخوابید، مهدی مهدی کنان با فریاد از #خواب می پرید تا چند روز دیگر که به خودش آمد #نحوه_شهادت #دلخراش شهید مرادی را تعریف کرد اینکه چطور پا به پای هم میرفتند و شهید از #درهای_بلند و برفی #سقوط میکند
آن زمان #پیکر این شهید در #خاک_عراق میماند و واقعا دسترسی به آنجا غیر ممکن بود #هاشم تنها کسی بود که به کمک چند نفر دیگر #اقدام به آوردن پیکر شهید مرادی میکند. این اتفاق هم او را خیلی آزار میداد که حکمت خدا در چیست که آن زمان او به مقام شهادت دست نیافت.
🕊کانال عهدباشهدا🕊
👉 @shahidegomnamm
Forwarded from عکس نگار
🕊✨🕊✨🕊✨
#شهیدمدافع_حرم_هاشم_دهقانی_نیا
#قسمت_دهم
✍همسر شهید؛ یک روز گفت #ساکش را ببندم میخواهد #ماموریت برود پرسیدم کجا ؟ گفت: نگران نباش یک دوره آموزش موتور سواری است ده روزه تهران میرم و برمیگردم, رفت بعد از دو هفته آمد یک شب بهم گفت: نسیم میخوام یک چیزی بهت بگم #قول بده ناراحت و عصبانی نشی,این دوره که رفته بودم #دوره_دفاع از #حرم و رفتن به #سوریه بود.
🔶اینها را که گفت کاملا بهم ریختم .گفت: این دورهها سوری است شاید لغو بشه ما همین طوری رفتیم نگران نباش به خدا اصلا هیچی معلوم نیست من به #دلخواه خودم رفتم.
🔶با اینکه دلم به #لرزه افتاده بود ولی لبخند زدم به این نشان که حرفهایش متقاعدم کرد, آن روزها #همسران_شهدا را از تلویزیون نشان میداد که از همسران خود میگویند. یک شب رو به من کرد و گفت: نسیم جان خوب نگاه کن روزی هم میآیند از تو #مصاحبه میگیرند یاد بگیر چطور باید #حرف بزنی و به سوالات چگونه پاسخ دهی.😔
🕊کانال عهدباشهدا🕊
↪️ @shahidegomnamm ↩️
#شهیدمدافع_حرم_هاشم_دهقانی_نیا
#قسمت_دهم
✍همسر شهید؛ یک روز گفت #ساکش را ببندم میخواهد #ماموریت برود پرسیدم کجا ؟ گفت: نگران نباش یک دوره آموزش موتور سواری است ده روزه تهران میرم و برمیگردم, رفت بعد از دو هفته آمد یک شب بهم گفت: نسیم میخوام یک چیزی بهت بگم #قول بده ناراحت و عصبانی نشی,این دوره که رفته بودم #دوره_دفاع از #حرم و رفتن به #سوریه بود.
🔶اینها را که گفت کاملا بهم ریختم .گفت: این دورهها سوری است شاید لغو بشه ما همین طوری رفتیم نگران نباش به خدا اصلا هیچی معلوم نیست من به #دلخواه خودم رفتم.
🔶با اینکه دلم به #لرزه افتاده بود ولی لبخند زدم به این نشان که حرفهایش متقاعدم کرد, آن روزها #همسران_شهدا را از تلویزیون نشان میداد که از همسران خود میگویند. یک شب رو به من کرد و گفت: نسیم جان خوب نگاه کن روزی هم میآیند از تو #مصاحبه میگیرند یاد بگیر چطور باید #حرف بزنی و به سوالات چگونه پاسخ دهی.😔
🕊کانال عهدباشهدا🕊
↪️ @shahidegomnamm ↩️
Forwarded from عکس نگار
•●❥ 🖤 ❥●•
📕 #خاطرات
🔴 #لاڪ_جیـغ_قـرمـز..
#مانتوی جلو باز آلبالویی..
#ڪفشای خوشرنگ ده سانتی..
#موهای شینیون شده..
به قول مادر جون هفـت قلـم #آرایـش!
🌸تولد شیدا بود؛حسابی شیڪ و پیڪ ڪرده بودم!
ڪفشا اذیتم میڪرد؛پام چند باری پیچ خورد..اما مهم نبود!
💢توی مسیر برگشت از #پسرای سیڪس پڪ دار خیابون ونڪ ڪلی #تعریف و تمجید شنیدم و ذوق ڪردم!
🔴خستگی از سروکولم بالامیرفت
ڪلید درو چرخوندم؛وارد ڪه شدم
جلوی در ورودی یه جفـت #پـوتیـن_خاڪی دیدم..
قطـره های خـون روش خودنمایی میڪرد..
💢بی توجه به اون،رفتم سمت پذیرایی تا یڪم روی مبل لم بدم ،خستگیم در بره..
شالم رو برداشتم ڪه پرت کنم روی مبل؛
یهو با #صدای_سرفه یه مرد و یالا گفتنش
شالی رو ڪه معلق بود بین زمین وهوا گرفتم و انداختم روی سرم..
🌼سربه زیر گفت سلام!
من اما زل زدم بهش و گفتم سلام!
🌼مثل پسرای کوچه بازار چشماش چار تا نشد و از حدقه نزد بیرون..
#حتی_یه_لحظه_نگاهمم_نڪرد!
#نیشش تا بناگوش باز نشد..!
انگار نه انگار یه دختر با اینهمه رنگ و لعاب جلوش وایستاده..
فقط #عرق_شرم و خجالت روی پیشونیش نقش بست..
من برعڪس اون؛ در ریلڪس ترین حالت ممڪن بودم!
💢با چشم غره ی وحید خودمو جمع ڪردم رفتم آشپزخونه..
مادر جون گفت دوست وحیده؛تازه از #ماموریت اومده...
خیره به گلای یاس روی میز ناهارخوری رفتم تو #فڪر..
[ #چرا خجالت ڪشید؟!
چرا مثل بعضی از آقایون منو #برانداز نڪرد!]
💢صدای مادر جون منو به خودم آورد
لیلی جان بیا برای خداحافظے..
رفتم براے بدرقه..
آستین سمت چپش کاملا #خونی بود!خونے ڪه خشڪ شده...
پرسیدم دستتون زخمیه؟
گفت نه..!
خون #زخمای دوستمه...
تو بغل خودم #شهیـد شد؛امروز آوردیمش..
منم هنوز فرصت نڪردم لباسامو عوض کنم..
🍀[مادر جون]
#خیر از جوونیت ببینی پسرم... #جونتو گذاشتی ڪف دستت..
🍀[آقا محسن]
وظیفه ست مادر...
#هر_قطره_ی_خون_من_فدای_تار_موی_ناموسم..
💢تا اینو گفت سنگینی #نگاه مادر جونو رو خودم حس ڪردم
ڪمی موهامو زدم زیر #شال...
🔴آقا محسن برای حفظ #حریم من و امثال من مے جنگید...
اونوقت من ندای #آزادی سر داده بودم!
#آزادی_پوچ!
🌼یاعلی گفت و رفت!
من موندم و چار دیواری اتاق و یه پازل بهم ریخته توے ذهنم!
#پـوتیـن و #خـاڪ و #خون..
#ناموس و #تار–مو...
#مانتوی جلو باز و #حیا...
#کفش جیغ و #لاک جیغ..!
#حجاب و #حجاب و #حجاب!
#یه_شهید و #یه_پلاک!
#فاطمه_قاف
#لاک_جیغ
#حجاب_حیا
#پوتین_خاکی
🌹ڪانال عهـدبا شهـدا👇
💠 @Shahidegomnamm
•●❥ 🖤 ❥●•
📕 #خاطرات
🔴 #لاڪ_جیـغ_قـرمـز..
#مانتوی جلو باز آلبالویی..
#ڪفشای خوشرنگ ده سانتی..
#موهای شینیون شده..
به قول مادر جون هفـت قلـم #آرایـش!
🌸تولد شیدا بود؛حسابی شیڪ و پیڪ ڪرده بودم!
ڪفشا اذیتم میڪرد؛پام چند باری پیچ خورد..اما مهم نبود!
💢توی مسیر برگشت از #پسرای سیڪس پڪ دار خیابون ونڪ ڪلی #تعریف و تمجید شنیدم و ذوق ڪردم!
🔴خستگی از سروکولم بالامیرفت
ڪلید درو چرخوندم؛وارد ڪه شدم
جلوی در ورودی یه جفـت #پـوتیـن_خاڪی دیدم..
قطـره های خـون روش خودنمایی میڪرد..
💢بی توجه به اون،رفتم سمت پذیرایی تا یڪم روی مبل لم بدم ،خستگیم در بره..
شالم رو برداشتم ڪه پرت کنم روی مبل؛
یهو با #صدای_سرفه یه مرد و یالا گفتنش
شالی رو ڪه معلق بود بین زمین وهوا گرفتم و انداختم روی سرم..
🌼سربه زیر گفت سلام!
من اما زل زدم بهش و گفتم سلام!
🌼مثل پسرای کوچه بازار چشماش چار تا نشد و از حدقه نزد بیرون..
#حتی_یه_لحظه_نگاهمم_نڪرد!
#نیشش تا بناگوش باز نشد..!
انگار نه انگار یه دختر با اینهمه رنگ و لعاب جلوش وایستاده..
فقط #عرق_شرم و خجالت روی پیشونیش نقش بست..
من برعڪس اون؛ در ریلڪس ترین حالت ممڪن بودم!
💢با چشم غره ی وحید خودمو جمع ڪردم رفتم آشپزخونه..
مادر جون گفت دوست وحیده؛تازه از #ماموریت اومده...
خیره به گلای یاس روی میز ناهارخوری رفتم تو #فڪر..
[ #چرا خجالت ڪشید؟!
چرا مثل بعضی از آقایون منو #برانداز نڪرد!]
💢صدای مادر جون منو به خودم آورد
لیلی جان بیا برای خداحافظے..
رفتم براے بدرقه..
آستین سمت چپش کاملا #خونی بود!خونے ڪه خشڪ شده...
پرسیدم دستتون زخمیه؟
گفت نه..!
خون #زخمای دوستمه...
تو بغل خودم #شهیـد شد؛امروز آوردیمش..
منم هنوز فرصت نڪردم لباسامو عوض کنم..
🍀[مادر جون]
#خیر از جوونیت ببینی پسرم... #جونتو گذاشتی ڪف دستت..
🍀[آقا محسن]
وظیفه ست مادر...
#هر_قطره_ی_خون_من_فدای_تار_موی_ناموسم..
💢تا اینو گفت سنگینی #نگاه مادر جونو رو خودم حس ڪردم
ڪمی موهامو زدم زیر #شال...
🔴آقا محسن برای حفظ #حریم من و امثال من مے جنگید...
اونوقت من ندای #آزادی سر داده بودم!
#آزادی_پوچ!
🌼یاعلی گفت و رفت!
من موندم و چار دیواری اتاق و یه پازل بهم ریخته توے ذهنم!
#پـوتیـن و #خـاڪ و #خون..
#ناموس و #تار–مو...
#مانتوی جلو باز و #حیا...
#کفش جیغ و #لاک جیغ..!
#حجاب و #حجاب و #حجاب!
#یه_شهید و #یه_پلاک!
#فاطمه_قاف
#لاک_جیغ
#حجاب_حیا
#پوتین_خاکی
🌹ڪانال عهـدبا شهـدا👇
💠 @Shahidegomnamm
•●❥ 🖤 ❥●•
✍ #فرازی_از_وصیتنامه_شهید📜
ما خودمان را #سربازانی در پادگان تومی دانیم.
حال یکی از این سربازان عزم #ماموریت دارد.
مشکلی پیش نمی آید چون فرمانده هست.!!!
فقط باید مواظب باشیم که از این پادگان خارج نشویم.
آقاجان تو کمکمان کن و زندگی چه #شیرین می شود وقتی که پادگان تو شود. این #زندگی همان بهشت است.
برای #تعجیل_در_فرجش_صلوات
#شهید_حمید_رضا_اسدالهی
🍃🌹ڪانال عهدبا شهدا🍃🌹
❥• @Shahidegomnamm🕊
ما خودمان را #سربازانی در پادگان تومی دانیم.
حال یکی از این سربازان عزم #ماموریت دارد.
مشکلی پیش نمی آید چون فرمانده هست.!!!
فقط باید مواظب باشیم که از این پادگان خارج نشویم.
آقاجان تو کمکمان کن و زندگی چه #شیرین می شود وقتی که پادگان تو شود. این #زندگی همان بهشت است.
برای #تعجیل_در_فرجش_صلوات
#شهید_حمید_رضا_اسدالهی
🍃🌹ڪانال عهدبا شهدا🍃🌹
❥• @Shahidegomnamm🕊