🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
218 subscribers
10.3K photos
590 videos
108 files
3.01K links
امروزفضیلت زنده نگهداشتن یادوخاطره ی #شهدا کمتراز #شهادت نیست
#امام_خامنه_ای
🌺شادی روح شهدا وسلامتی امام خامنه ای صلوات
!!این کانال هیچ صفحه ای دربرنامه های مجازی دیگر ندارد و متعلق به هیچ نهاد و موسسه ای نیست
ارتباط باخادم کانال:↙️↙️
@Ali_Faghiri
Download Telegram
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
#داستان📚✒️ #فرمانده_من👮 #قسمت_صدو_شصتو_چهار📖 مربوطه شده است؛ لذا با عمل صالح ربط ندارد. ❈ این شخص هرچه مى‏ خواهد #سحر بلند شود سنگين شده است و نمی تواند بلند شود. در حالی که مقدمات سنگينى را #خودش ايجاد كرده است. اگر مى‏ خواهى #سحر بلند شوی و سبک باشى غذايت🥙
#داستان📚✒️
#فرمانده_من👨‍✈️
#قسمت_صدو_شصتو_پنج📖


_البته همش #تقصیر من نیستا😔 میدونی مامانی؟ خدا بعضی وقتا بنده هاشو #امتحان میکنه😭 آدما باید #قوی باشن و از این امتحان #سربلند✌️ بیرون بیان،میگن خدا بعضی وقتا #دوس داره بندش هی #صداش بزنه😍من مطمئنم🙏 که #خدا کمکمون میکنه صدای زنگ در بلند شد مامان بود،همیشه این موقع میومد خونمون...

دستی به #صورتم کشیدم و آیفونو زدم.در 🚪پذیرایی تا نصفه #باز گذاشتم مامان 👩‍💼با قابلمه #غذا🥙 واردشد پشت سرش #بابا👨‍💼 هم وارد شد کارشون شده بود غذا آوردن برای من😁انگار خودم بلد نبودم ☹️غذا درست کنم.

به قول #مامان هنوز کاملا #مادر😍 نشده بودم تا احساساتشو درک کنم
بابا و مامان #وارد پذیرایی شدن
وسلام🤝 دادن با خوش رویی😇 جوابشونو دادم،مامان تو آشپزخونه👩‍🍳 مشغول آماده کردن غذا شد،بابا هم
پیشم نشست و با #مهربونی شروع کرد به #دلجویی از من بابا #تکیه گاه امنی بود برای گریه😭 کردن،درد و دل کردن من از نگاه های مامان و بابا هم چیز #غریبی احساس میکردم بی مقدمه گفتم:بابا؟

شما همتون یه طوری شدید امروز🙁اون از صدای خسته #حسام اون،از صدای #بغض الود مامان رعنا اینم از چهره غم زده شما فقط من نامحرمم؟🤔

به منم بگید چی شده؟😐بابا با #آرامش خاصی #دستمو گرفت و گفت:چیزی نشده دخترم چرا الکی #بدبین شدی؟همه چی خوبه حسامم که #امشب
بر میگرده🚖 دیگه چی از این #بهتر
مامان اومد کنارم نشست.

#چشماش سرخ بودعصبانی شدم😡
با #تعرض گفتم:بخدا اگه نگید چی شده یه بلایی سر خودم میارم😔 سرم گیج می رفت از جام بلند شدم و اروم اروم وارد #اشپزخونه شدم دستمو کشیدم
رو شکمم و اروم گفتم: ببین #فندق👶 من میخوام #شاد باشما اما نمی ذارن اروم لگد میزد👣

لپام گـ🌺ـل انداخت اهسته قربون #صدقه اش رفتم و گفتم: ولی من که
تا اینجا #استقامت کردم یه چند ساعت دیگه ام که #بابایی ات اومد صبر میکنم
#سکوت کردم #قلبم❤️بشدت می تپید نی نی👶 اروم شده بود دیگه لگد👣 نمیزد #قلبم با شدت میخواست #سینمو بشکافه ضربه ی ارومی ب شکمم زدمو...

#ادامه_دارد...

👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع
و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫

منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hemat


🍃🌹ڪانـال عهـدبـا شهـدا🌹🍃
❥❥❥ @Shahidegomnamm
🍂
💐🍃
🍂🌺🍃💐
💐🍃🌼🍃🌸🍃
‍ │ #خاطرات_شهدا

#شهید🕊 گفت:
#مادر جان ،شنیدم هرڪس
قبل از #خواب با #وضو💧بخوابه ،

ملائ😇ڪه تا #صبح براش
#عبادت می نویسن...

#راوی مـ💚ـادر نـوجـوان #شهید_محمدرضا_میدان_دار🍃🌹

❥• @Shahidegomnamm
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
#داستان📚✒️ #فرمانده_من👮 #قسمت_صدو_هفتادو_چهار📖 ❖ سلام #پدرجون ، من مسجدم🕌 صبرکنید سریع خودمو میرسونم نه دخترم وایستا اونجا خودم میام دنبالت،گوشیو قطع کردم جلوی در #مسجد ده دقیقه ای وایستادم با اومدن بابا👴 سوار ماشین شدم . #چشماش پر از اضطراب و نگرانی بود…
#داستان 📃✒️
#فرمانده_من👮
#قسمت_صدو_هفتادو_پنج 📖

┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅

#جبهه علم دار و علم میخواد،بذار برم که عمه ی سادات بازم #مدافع_حرم میخواد ،صوتش حزین بود و لحنش غم زده مثل #لالایی زمزمه می کرد،
تموم هم سنای من رفتن تا برسن به #ظهرعاشورا تورو خدا بذار برم #مادرحیفی که من جا بمونم اینجا
دیگه نتونست ادامه بده ضد زیر گریه #مردونه داشت میشکست میون گریه هاش گفت : مامان من #قلبم بوی دنیا میده ، خدا نمیخواد به وجهش نظر کنم مامان من نفسم آلودس،چرا #دعام نمی کنی ؟

❖ اشکام جاری شده بودچقدر روح مردم خسته بود وخودمو به ندونست زده بودم از جلوی در اتاق بلند شدم ، #چادرمو تکوندم و بدون اینکه به پشتم نگاه کنم از پله ها پایین اومدم به اون سمت حیاط که اتاق اصلی خونشون بود رفتم وارد #خونه شدم #محمد نشسته بود و با گوشیش کار می کرد،روی مبل نشستم از چهره ی محمد مشخص بود می خواد خودشو سرگرم کاری نشون بده هنوز صدام #بغض دار بودبه محمد گفتم :
آقا محمد ؟ #حسامو دکتر بردید؟
سرشو به علامت #منفی تکون داد
وقتی رفتارشو دیدم بیشتر #بغضم گرفت ،یادمه مامان می گفت : خانم باردار مثه بچه ها میمونه ، ازینکه اینقد #دلم نازک شده بود خسته بودم ...

❖تو هم فکر می کنی تقصیر منه حسام به این حال و روز افتاده ؟
باز هم سرشو با علامت #منفی تکون داد #مامان رعنا از در حیاط وارد شد . نگاهم به نگاهش تلاقی کرد چقد شبیه یه #مادر_شهید بود از جام بلند شدم و بی محابا رفتم تو #آغوشش مامان رعنا پیشونیمو بوسید #اشکام جاری شد خودشو ازم جدا کرد و با #اخم نگام کرد لبخندی زد و گفت : نگاه کن چجور عین ابر #بهاری گریه می کنه! تو مثلا #مادری تو اینطور گریه می کنی این فندق میخواد چقد گریه کنه ؟

❖ میون گریه خندم گرفت، برو یه آب
به سر و صورتت بزن ، برا #شوهرت شام ببر باریک الله
شونشو بوسیدم و گفتم : چشم...

#این_داستان_ادامه_دارد...

👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع
و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫

منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hemat

🍃🌹ڪانـال عهـدبـاشهـدا🍃🌹
❥❥❥ @Shahidegomnamm

┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
✒️📃
👌🏼یـــ❗️ـڪ تلنــ⚠️ــگر

#مادر جان
هروقت #دلم برای #دفاع از
#حرم_زینبتان پـ🕊ـر می ڪشد

#چادرم را محڪم تر می گیرم
تا #تیرها 🏹 بر چادرم بنشیند
نه بر د💚ل #زینب.

#تلنگر

💕🍃ID @Shahidegomnamm
#خداگرایی مانند #علاقه ڪودڪ به #مادر خود در #قلب همه ما
وجود دارد

مشڪل #بازیهای ڪودڪانه ماست
ڪه موجب می شود #نهی مادر
را تلخ بدانیم...

#سخنان_بزرگان📚✒️
#استاد_پناهیان💐

🍃 @Shahidegomnamm🕊
💕🍃
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
#داستان📚✒️ #فرمانده_من👮 #قسمت_صدو_نودو_سه 📖 ┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅ ❥• هیچ نمی گویم و بی حال ڪنارش می نشینم #مشتاق شنیدن حرف هایش هستم #سپیده در حالیڪه نگاهش به #شمعدانی های صورتی رنگ لب حوض است می گوید: من هیچ وقت برای #اشڪان گریه نڪردم چون #قول داده…
#داستان📚✒️
#فرمانده_من👮
#قسمت_صدو_نودو_چهار 📖

┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
❥• از این همه #تنهایی میان جمع خسته شده ام دو ، سه روزی از رفتن #حسام
می گذرد و حرف های سپیده عجیب ذهنم را درگیر ڪرده، با رفتن مامان ڪنج اتاق می نشینم وخیره به دفترچه میشوم.
شب، #شب تاریڪ است و رخ #مهتاب ڪامل مانده ام بین نفسم و نَفَسَم ڪدام را انتخاب ڪنم؟ موهای بافته شده ام را از سمت شانه راستم به جلو هدایت میڪنم دو ،سه روزی میشود بازشان نڪرده ام از همون دو،سه روز پیش ڪه
#حسام آنها را برایم بافت و رفت...

❥• می ترسم دیگر نباشد و #عطر انگشتانش را میان خرمن موهایم نپاشند
سرم را از پنجره اتاق بیرون میبرم و رو به #آسمان می گویم:
خدایا به تو #پناه میبرم ازین #نفس
نجاتم بده...
گویی هاله ای از نور قلبم را می شڪافد
میان #قلبم می نشیند آرامش عجیبی
از قلبم تراوش میشود همان ڪه قلبم
را هزار تڪه میڪند مثل #زائری ڪه اذن دخول گرفته دستم را به سمت #دفترچه ڪوچڪ می برم و ورق میزنم تا به صفحه آخر میرسم یاد #سپیده
می افتم ماجرای دفترچه را از ڪجا میدانست؟


❥• ڪنجڪاوانه برایش #پیامی
می فرستم و درباره دفترچه #سوال میڪنم چند دقیقه بعد صدای تلفن همراهم بلند میشود صفحه ی پیام ها را باز میڪنم دو پیام #جدید از سپیده:
سلام عزیزم... خوبی؟
#فندق خوبه؟
ازین دفترچه ها توی خونه ی همه ی #مدافعان هست هر ڪی تا آخرش میرسه عوض میشه، #عاشق میشه...
و پیام بعدی:
#نگارنده دفترچه یڪی از #شهدای عملیات قبلیه همه گردان یڪ دونه ازین
دفترچه ها می نویسن و میذارن تو جیبشون آخر #عملیات موقع انتقال #شهدا دفترچه هاشونو در میارن و بین بازمانده ها تقسیم میشه...

❥• نویسنده ها #گمنامن اما روش هاشون همش تاثیرگذاره چون ڪه #خدا عاشقشون شده نگاهی به دفترچه میڪنم چقدر بیشتر #عاشقش شده ام
قدم اخر می شود #قدم_عاشقی
مثل اخرین قدم طفلی تازه راه افتاده و رسیدن به آغوش #مادر در قدم آخر باید سر از پا شناخت، #سر باید برود...
#جان باید برود
اینها همه رسم #دلبریست...

#این_داستان_ادامه_دارد..‍

👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع
و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫
منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hemat

🍃🌹ڪانـال عهـدبـاشهـدا🍃🌹
❥❥❥ @Shahidegomnamm

┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
✒️📃
👌🏼یـــــ❗️ـــک تلنـــ⚠️ــــگر

فقـط یـه #مـــــادر میفهمــه
ایـن یعنـی چـی...🥀

#شهید_شاهین_باقری_نیا💐
#مادر_شهید🍂
#برف🌨
#تلنگر🔔🔔
___🌸🍃
@Shahidegomnamm
#مادر هر ڪاری ڪند #بچه ها یاد
می گیرند،
مثلا اگر #شهید بشود...

فرا رسیدن #ایام_فاطمیه و #خزان
زود هنگام و #ڪبود شدن #یاس #بوستان_پیامبر_تسلیت_باد.

ID @Shahidegomnamm
┄┅┅✿❀🍃🌹🍃❀✿┅┄┄
🖇 #خاطرات_شهدا

مَن #مظلوم_ترین مادر #شهید
هستم، #منافقین من و فَرزندانم
را َسیر ڪردند،
من تَنها #مادر شَهیدم ڪه مُنافقین
َچه ام را...

#راوی_مادر_شهید🥀
#یوسف_داورپناه🍂

❥• @Shahidegomnamm🕊