💠امام صادق علیه السلام:
آنکه به ما ایمان آورد وسخن ما را تصدیق نمایدو #منتظر امرفرج ما باشد،همچون کسی است که زیر پرچم قائم (عج) به #شهادت برسد.
✨ #حدیث
📚 بحارالانوار، ج۵۲،ص۱۲۲
@shahidegomnamm 👈
آنکه به ما ایمان آورد وسخن ما را تصدیق نمایدو #منتظر امرفرج ما باشد،همچون کسی است که زیر پرچم قائم (عج) به #شهادت برسد.
✨ #حدیث
📚 بحارالانوار، ج۵۲،ص۱۲۲
@shahidegomnamm 👈
💐 امام صبح فردا در تهران است😍
📄 تصویر روزنامه کیهان؛ ۱۱ بهمن ۵۷
💐شادی روح حضرت امام خمینی (ره) و شهدای انقلاب صلوات💐
#دهه_فجر
🌹کانال عهدباشهدا👇
🍃 @shahidegomnamm 🍃
📄 تصویر روزنامه کیهان؛ ۱۱ بهمن ۵۷
💐شادی روح حضرت امام خمینی (ره) و شهدای انقلاب صلوات💐
#دهه_فجر
🌹کانال عهدباشهدا👇
🍃 @shahidegomnamm 🍃
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آرزوها
پیله هایی در دل هستند که
با امید پروانه ای بال گشوده
وبسوی خدا اوج میگیرند
امیدوارم در این شب زیبا
پروانه آرزوهایتان بر زیباترین گلهای اجابت بنشیند
#شبتون_بخیر🌙
🍃🔮 @shahidegomnamm
پیله هایی در دل هستند که
با امید پروانه ای بال گشوده
وبسوی خدا اوج میگیرند
امیدوارم در این شب زیبا
پروانه آرزوهایتان بر زیباترین گلهای اجابت بنشیند
#شبتون_بخیر🌙
🍃🔮 @shahidegomnamm
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ஜ۩﷽۩ஜ▬▬
#تلاوت_روزانه_یک_صفحه_ازکلام_وحی
🔸صفحه 169
🔹جزء 9
🔸سوره اعراف
🔹آیه 150 الی 155
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🌷کانال عهد با شهدا 🌷
@Shahidegomnamm 👆کلیک
#تلاوت_روزانه_یک_صفحه_ازکلام_وحی
🔸صفحه 169
🔹جزء 9
🔸سوره اعراف
🔹آیه 150 الی 155
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🌷کانال عهد با شهدا 🌷
@Shahidegomnamm 👆کلیک
ஜ۩﷽۩ஜ▬▬
#تلاوت_روزانه_یک_صفحه_ازکلام_وحی
🔸صفحه 169
🔹جزء 9
🔸سوره اعراف
🔹آیه 150 الی 155
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🌷کانال عهد با شهدا 🌷
@Shahidegomnamm 👆کلیک
#تلاوت_روزانه_یک_صفحه_ازکلام_وحی
🔸صفحه 169
🔹جزء 9
🔸سوره اعراف
🔹آیه 150 الی 155
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🌷کانال عهد با شهدا 🌷
@Shahidegomnamm 👆کلیک
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
السلام علیک یاصاحب الزمان (عج)✋
💚مهدی جان
تمام پنجره ها رو بہ آسمان باز اسٺ
ببارحضرٺ باران ڪہ فصل اعجاز اسٺ
ڪجا قدم زده اے تا ببوسم آنجا را
ڪہ بوسہ براثر پایٺ عین پرواز اسٺ
#شعر
@shahidegomnamm 👈
💚مهدی جان
تمام پنجره ها رو بہ آسمان باز اسٺ
ببارحضرٺ باران ڪہ فصل اعجاز اسٺ
ڪجا قدم زده اے تا ببوسم آنجا را
ڪہ بوسہ براثر پایٺ عین پرواز اسٺ
#شعر
@shahidegomnamm 👈
پرده از چشمهـایت ڪنار بزن
تا خورشیـــ🌤ـد بار دیگر
درجغرافیاے مـن طلـوع ڪند
صبــ🌤ــح من
با چشمهــــاےتو
بخیر مےشود اے شهیــــد
#صبحتان_منوربه_لبخندشهدا✨
🌷کانال عهدبا شهـ🕊ـدا🌷
@shahidegomnamm
تا خورشیـــ🌤ـد بار دیگر
درجغرافیاے مـن طلـوع ڪند
صبــ🌤ــح من
با چشمهــــاےتو
بخیر مےشود اے شهیــــد
#صبحتان_منوربه_لبخندشهدا✨
🌷کانال عهدبا شهـ🕊ـدا🌷
@shahidegomnamm
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
#داستان #فرمانده_من #قسمت_صدوبیست_ویکم با صدای نسبتا بلندی گفت : میدونی چقد حالت بد بود ؟ آره ؟ هیچ فک کردی اگه بلایی سرت بیاد باید چیکار کنم؟ اگه یه تار مو از سرت کم بشه من تا آخر عمرم چجوری سر کنم؟ اصلا بگو ببینم تو هیچ فکر منم هستی ؟😔 همون طور که نگاش…
#داستان
#فرمانده_من
#قسمت_صدوبیست_ودوم
چشمم به گلای نرگس افتاد🌺 . یه گل برداشتمو گلبرگاشو تو آب💦 پر پر کردم . تا سینیو برداشتم بغضم ترکید و اشکام سیل وار جاری شد😢 .
گلوله گلوه اشک میریختم😢 و از اون ور با بی رحمی پسشون میزدم . آدم واقع گرایی بودم می دونستم شاید باز گشتی در کار نباشه . همیشه از درس آمار و احتمال بدم میومد 😣...
حالا باید احتمال زنده موندن عزیزمو💓 حساب می کردم، این زجر آور ترین کار دنیا بود . صدای مامانم از حیاط بلند شد که اسممو صدا میزد . با چادرم صورتمو پاک کردمو بلند گفتم : الان میام ...
سینیو برداشتم و با قدمای🚶 سست رفتم سمت حیاط...رو آخرین پله متوقف شدم حسام تو آغوش مادرش بود ...صورت مامانش خیس از اشک بود😢 ... ازش جدا شد ... رفت طرف باباش خواست دستاشو بوس کنه که باباش مانع شد و وآغوش پدرانشو براش باز کرد . از پدرش که جدا شد سمت بابا رفت . بابا پیشونیشو بوسید😙 و تو گوشش یه چیزی گفت که باعث شد حسام لبخند بزنه😊 و بگه : چشم ...
مامان که های های گریه می کرد 😢... روبه حسام گفت : برو پسرم...💫خدا پشت و پناهت... آخرین نفر محمد بود . حسام زد رو شونه ی محمد و گفت : مرد خونه که خیلی وقته شمایی ، مرد خونه ی ما ام باش ...
محمد که انگار از حرف حسام خوشش اومده بود گفت : چشم . من نوکر زن دادش هم هستم ...بعد این حرف برادرانه همدیگرو در اغوش کشیدن و بغض محمد درشکست .
حسام بعد از اینكه از همه خداحافظی كرد...رفت سمت در خروجی با نگاهم دنبالش كردم...احساس میكردم قلبم فشرده میشه وقتی ازم دور میشه...كوله پشتیشو گذاشت تو ماشین و برگشت تو حیاط با نگاه گیراش مستقیما بهم خیره شد...جلو اومد..بقدری كه تو چند قدمیم ایستاد...همونطور به چشمای هم دیگه خیره شده بودیم كه حسام سكوتو شكست: خب دیگه فرشته ی من... حلالم كن...ببخش كه قلبه مهربونتو❤️ انقدر اذیت كردم... سرشو انداخت پایین چشماش قرمز بود...دوست نداشت اشكاشو ببینم...سیل اشكام جاری شد...با صدای حزینی گفتم: اخه تو جان دله منی💞...من هیچ موقع از دست تو ناراحت نشدم... نمیشم
با ناز گفتم: حسام؟
سرشو گرفت بالا صداش لرزید وگفت: میخوای دلمو بلرزونی...حضرت ماه؟
لبخند تلخی زدمو چیزی نگفتم دوباره صدای حسام گوشمو نوازش داد
_جانم؟
صدام میلرزید به زور گفتم: فقط زود برگرد... خندید...😊
خبر نداشت خنده هاش با دلم بازی میكنه...خنده هاش لیلیو مجنون تر میكنه...داشت دلبری میكرد...با خنده هاش با نگاهش...
_عمودی برگردم یا افقی؟؟؟🤔
اخمی كردمو😠 گفتم : خب معلومه كه عمودی... حق به جانب ادامه دادم: اصن این حرفا چیه كه میزنی؟؟
دوباره خندید رو گونه هاش چال افتاد😊...دلم واسه لبخند قشنگش ضعف رفت...لپمو اروم كشید و گفت : بالاخره یه جوری برمیگردم دیگه...
دستشو انداخت پشت سرمو بی مقدمه منو كشید تو اغوشش..یه لحظه از حركتش جا خوردم...گونه هام گل انداختن... عطر تنشو برای اخرین بار تو ریه هام كشیدم... صدای تالاپ تولوپ قلبش💓 سمفونی زندگی بود...اینجا امن ترین جایی بود كه سراغ داشتم...
سرمو كه از رو سینش بلند كردم...
گفت : دیگه داره دیر میشه...
ازم فاصله گرفت و اروم گفت: التماس دعای شهادت!🌷
برگشت و ازم دور شد و من مات و مبهوت به دور شدنش خیره شدم...سوار ماشین شد میخواست راه بیوفته كه بلند گفتم : حسامممم؟؟🗣
سرشو از تو ماشین بیرون گرفت و منتظر شد تا حرفمو بزنم...
صدام انگار بزور بیرون میومد بلند گفتم: از زیر قران رد نشدی! اروم زد رو پیشونیش و گفت : اخ اخ اخ...
دوباره از ماشین پیاده شد رفتم جلوی در قرانو از تو سینی برداشتم روشو نرم بوسیدم و گرفت بالا حسام بوسه ای روش زد و از زیرش رد شد...برای اخرین بار لبخندشو بروم پاشید و گفت: مراقب خودت باش...
منم به طبعیت از حرفش گفتم: تو ام همینطور...
سوار شد..ماشین حركت كردو از تو كوچه دور شد...و قلبه منم همراهه خودش برد... ابه تو ی كاسه رو پشتش خالی كردم و زیر لب گفتم به سلامت!!
ادامه دارد. ....
💠کانال عهدباشهدا💠
╔══ೋღ🌹🌹🌹🌹ღೋ══╗
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
╚══ೋღ🌹🌹🌹🌹ღೋ══╝
#فرمانده_من
#قسمت_صدوبیست_ودوم
چشمم به گلای نرگس افتاد🌺 . یه گل برداشتمو گلبرگاشو تو آب💦 پر پر کردم . تا سینیو برداشتم بغضم ترکید و اشکام سیل وار جاری شد😢 .
گلوله گلوه اشک میریختم😢 و از اون ور با بی رحمی پسشون میزدم . آدم واقع گرایی بودم می دونستم شاید باز گشتی در کار نباشه . همیشه از درس آمار و احتمال بدم میومد 😣...
حالا باید احتمال زنده موندن عزیزمو💓 حساب می کردم، این زجر آور ترین کار دنیا بود . صدای مامانم از حیاط بلند شد که اسممو صدا میزد . با چادرم صورتمو پاک کردمو بلند گفتم : الان میام ...
سینیو برداشتم و با قدمای🚶 سست رفتم سمت حیاط...رو آخرین پله متوقف شدم حسام تو آغوش مادرش بود ...صورت مامانش خیس از اشک بود😢 ... ازش جدا شد ... رفت طرف باباش خواست دستاشو بوس کنه که باباش مانع شد و وآغوش پدرانشو براش باز کرد . از پدرش که جدا شد سمت بابا رفت . بابا پیشونیشو بوسید😙 و تو گوشش یه چیزی گفت که باعث شد حسام لبخند بزنه😊 و بگه : چشم ...
مامان که های های گریه می کرد 😢... روبه حسام گفت : برو پسرم...💫خدا پشت و پناهت... آخرین نفر محمد بود . حسام زد رو شونه ی محمد و گفت : مرد خونه که خیلی وقته شمایی ، مرد خونه ی ما ام باش ...
محمد که انگار از حرف حسام خوشش اومده بود گفت : چشم . من نوکر زن دادش هم هستم ...بعد این حرف برادرانه همدیگرو در اغوش کشیدن و بغض محمد درشکست .
حسام بعد از اینكه از همه خداحافظی كرد...رفت سمت در خروجی با نگاهم دنبالش كردم...احساس میكردم قلبم فشرده میشه وقتی ازم دور میشه...كوله پشتیشو گذاشت تو ماشین و برگشت تو حیاط با نگاه گیراش مستقیما بهم خیره شد...جلو اومد..بقدری كه تو چند قدمیم ایستاد...همونطور به چشمای هم دیگه خیره شده بودیم كه حسام سكوتو شكست: خب دیگه فرشته ی من... حلالم كن...ببخش كه قلبه مهربونتو❤️ انقدر اذیت كردم... سرشو انداخت پایین چشماش قرمز بود...دوست نداشت اشكاشو ببینم...سیل اشكام جاری شد...با صدای حزینی گفتم: اخه تو جان دله منی💞...من هیچ موقع از دست تو ناراحت نشدم... نمیشم
با ناز گفتم: حسام؟
سرشو گرفت بالا صداش لرزید وگفت: میخوای دلمو بلرزونی...حضرت ماه؟
لبخند تلخی زدمو چیزی نگفتم دوباره صدای حسام گوشمو نوازش داد
_جانم؟
صدام میلرزید به زور گفتم: فقط زود برگرد... خندید...😊
خبر نداشت خنده هاش با دلم بازی میكنه...خنده هاش لیلیو مجنون تر میكنه...داشت دلبری میكرد...با خنده هاش با نگاهش...
_عمودی برگردم یا افقی؟؟؟🤔
اخمی كردمو😠 گفتم : خب معلومه كه عمودی... حق به جانب ادامه دادم: اصن این حرفا چیه كه میزنی؟؟
دوباره خندید رو گونه هاش چال افتاد😊...دلم واسه لبخند قشنگش ضعف رفت...لپمو اروم كشید و گفت : بالاخره یه جوری برمیگردم دیگه...
دستشو انداخت پشت سرمو بی مقدمه منو كشید تو اغوشش..یه لحظه از حركتش جا خوردم...گونه هام گل انداختن... عطر تنشو برای اخرین بار تو ریه هام كشیدم... صدای تالاپ تولوپ قلبش💓 سمفونی زندگی بود...اینجا امن ترین جایی بود كه سراغ داشتم...
سرمو كه از رو سینش بلند كردم...
گفت : دیگه داره دیر میشه...
ازم فاصله گرفت و اروم گفت: التماس دعای شهادت!🌷
برگشت و ازم دور شد و من مات و مبهوت به دور شدنش خیره شدم...سوار ماشین شد میخواست راه بیوفته كه بلند گفتم : حسامممم؟؟🗣
سرشو از تو ماشین بیرون گرفت و منتظر شد تا حرفمو بزنم...
صدام انگار بزور بیرون میومد بلند گفتم: از زیر قران رد نشدی! اروم زد رو پیشونیش و گفت : اخ اخ اخ...
دوباره از ماشین پیاده شد رفتم جلوی در قرانو از تو سینی برداشتم روشو نرم بوسیدم و گرفت بالا حسام بوسه ای روش زد و از زیرش رد شد...برای اخرین بار لبخندشو بروم پاشید و گفت: مراقب خودت باش...
منم به طبعیت از حرفش گفتم: تو ام همینطور...
سوار شد..ماشین حركت كردو از تو كوچه دور شد...و قلبه منم همراهه خودش برد... ابه تو ی كاسه رو پشتش خالی كردم و زیر لب گفتم به سلامت!!
ادامه دارد. ....
💠کانال عهدباشهدا💠
╔══ೋღ🌹🌹🌹🌹ღೋ══╗
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
╚══ೋღ🌹🌹🌹🌹ღೋ══╝
💠ترڪ #گناه مثل چشمہ اے است
ڪہ همہ چیز را خود بہ دنبال دارد
شما گناه را ترڪ ڪنید
دستورات بعدے و عبادات دیگر
خود بہ خود بہ سمت شما مےآید.
#آیت_الله_بهجت(ره)
#سخنان_بزرگان
🕊 @shahidegomnamm 👈
ڪہ همہ چیز را خود بہ دنبال دارد
شما گناه را ترڪ ڪنید
دستورات بعدے و عبادات دیگر
خود بہ خود بہ سمت شما مےآید.
#آیت_الله_بهجت(ره)
#سخنان_بزرگان
🕊 @shahidegomnamm 👈
#امام_آمد✌️
🍃برخیزید #ای_شهیدان_راه_خدا
ای ڪرده بهراحیای #حق جان فدا
🍃ڪزقطره قطرهے #خون_پاڪ شما
میروید تا ابد در وطن #لاله_ها
💐دهه فجرانقلاب اسلامی گرامی باد💐
🕊 @shahidegomnamm 👈
🍃برخیزید #ای_شهیدان_راه_خدا
ای ڪرده بهراحیای #حق جان فدا
🍃ڪزقطره قطرهے #خون_پاڪ شما
میروید تا ابد در وطن #لاله_ها
💐دهه فجرانقلاب اسلامی گرامی باد💐
🕊 @shahidegomnamm 👈
✨خدایا!
🔶میخواهم فقیرے بینیاز باشم
ڪہ جاذبههاے مادے زندگے، مرا از
زیبایے و عظمت تو غافل نگرداند.
#شهیددکترمصطفی_چمران💐
#پیام_شهید
🌷کانال عهدبا شهـ🕊ـدا🌷
@shahidegomnamm
🔶میخواهم فقیرے بینیاز باشم
ڪہ جاذبههاے مادے زندگے، مرا از
زیبایے و عظمت تو غافل نگرداند.
#شهیددکترمصطفی_چمران💐
#پیام_شهید
🌷کانال عهدبا شهـ🕊ـدا🌷
@shahidegomnamm
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💠 #امام_خامنه_ای:
پيكرمطهّر و معطّرشهيدان هرجا آرام گيرد،ياد مبارك و آرامبخش و بهجتانگيز خودرا درفضا میپراكند وصفا و معنويت میآفريند
#شهیدمدافع_حرم_طباطبایی_مهر
#سخنان_بزرگان
@shahidegomnamm 👈
پيكرمطهّر و معطّرشهيدان هرجا آرام گيرد،ياد مبارك و آرامبخش و بهجتانگيز خودرا درفضا میپراكند وصفا و معنويت میآفريند
#شهیدمدافع_حرم_طباطبایی_مهر
#سخنان_بزرگان
@shahidegomnamm 👈
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
دلداده قمربنی هاشم ....: بسم رب العشق #قسمت_چهلم #علمــــدار_عشـــق😍# ماجرای خوابم به جز خودم آقاجون و زهرا میدونن عکس العمل زهرا وقتی داشتم خوابم و جواب منفیم براش تعریف میکرد خیلی تعجب برانگیز بود خوشحال شد و یه برق خوشحالی تو چشماش دیده دوروز از…
بسم رب العشق
#قسمت_چهل_یکم
#علمــــدار_عشــــق😍#
- من در خدمتم آقای کرمی
+ میشه بریم داخل محوطه دانشگاه صحبت کنیم ؟
- بله بفرمایید
بافاصله ازهم قدم برداشتیم رفتیم داخل محوطه
+ بریم پیش شهدای گمنام ؟
- بله
طوری کنار شهدا نشستیم
سرش انداخت پایین تسبیحش گرفت دستش
+ خانم موسوی
من
- شما چی
+ میخاستم اجازه بدید مادرم زنگ بزنن منزلتون برای امرخیر
- آقای کرمی اجازه بدید من فکرام بکنم با پدرم مشورت کنم
+ بله حتما اما تاچه زمانی
- آخرتابستان
مرتضی با صدای بزور درمیومد و
سراسراز شرم بود گفت
خانم موسوی زیاد نیست
-اجازه بدید فکرکنم
بااجازتون
یاعلی
+ یاعلی
وارد خونه شدم
هیچکس خونه نبود
با خودم إه عزیز و آقاجون کجا رفتن 🤔🤔
شماره آقاجون گرفتم
سلام آقاجون من اومدم خونه کجایید ؟🙈🙈
آقاجون :سلام باباجان با مادرت اومدیم یه سر به پدر و مادرمون بزنیم
داریم میایم خونه
گوشی قطع کردم آقاجون اینا رفته بودن بهشت زهرا
صدای زنگ در بلند شد
بعد از خوردن ناهار رفتم سمت آقاجون گفتم
-بوبویی
بریم مزارشهدا
آقاجون گفت خدا به خیر کنه چی باز میخواد بگه
رفتیم مزارشهدا
خیلی خجالت میکشیدم
موضوع خواستگاری آقا کرمی بگم
آقاجون : نرگس بابا من منتظرم دخترم بگی
-خیلی خجالت میکشم
آقاجون:کسی ازت خواستگاری کرده
-🙈🙈🙈پسر حاج کمیل
آقاجون: خوب به سلامتی
تو چی گفتی ؟
-😊😊😊😊لپهام قرمز شد و سرم انداختم پایین
مبارکت باشه بابا
یهو هول شدم و گفتم نه آخر تابستان میخوام جواب بدم
یهو گفتم خاک بر سرم 😱😱😱😓😓
آقاجون گفت خندید گفت باشه وروجک بابا
بچه ها شدیدا مشغول کارهای مربوط به جشن بودن
تو آمفی تائتر همه جمع بودیم
بچه ها داشتن
تمرین تائتری درمورد مدافع حجاب میکردن
منو زهراهم داشتیم درمورد
دکور صحنه صحبت میکردیم
با صدای مرتضی و آقای صبوری همگی دست از کار کشیدیم
√ سلامممممم خدمت تمامی بسیجان امام خامنه ای
همه با لبخند جوابش دادیم
+ خانم موسوی
یه سوپرایز براتون دارم
- برای من ؟
+ بله
- خوب چی هست
+ بچه ها همه بیاید
همه بچه ها دورم جمع شدن
فقط همتون آرامشتون حفظ کنید مخصوصا خانم موسوی
بسم تعالی
دخترم طی جلسه پیرامون حجاب ملی بانوی مسلمان ایرانی
از جریان محجبه شدن شما باخبرشدم
به داشتن فرزند نخبه و باایمانی چون شما افتخار میکنم
و برای حضرتعالی توفیقات روز افزون را از خداوندمتعال و بانوی بزرگ اسلام حضرت فاطمه زهرا خواستارم
سیدعلی حسینی خامنه ای
خانم موسوی حضرت آقا همراه نامه ی هدیه هم براتون فرستادن چفیه خودشون و یه قواره چادرمشکی و یه انگشتر
سکوت تمام آمفی تائتر فرا گرفته بود
اشکام همینطوری میرخت
با لکنت زبان و صدای لرزان گفتم
- واق ..عا
ای ..ن
نا....مه
برا....
من....ه
+ بله
- 😭😭😭😭😭
یک ساعتی گذشت یه ذره از شوک نامه و هدیه در اومدم
اما صدام به شدت بغض آلود رفتم سمت مرتضی با صدای گرفته
- آقای کرمی
چطوری شده
حضرت آقا از جریان محجبه شدنم باخبر هستن؟
من اصلا نمیتونم باور کنم
+خانم موسوی
حضرت آقا
بیشتر از چیزی من و شما فکرش میکنیم
حواسشون به کشور هست
همین الان ببینید بزرگترین کشورهای جنگ درگیر داعش هستن ولی ما تو کشورمون امنیت کامله
با اونکه همسایهای نزدیک ما همه تو آتش جنگ با داعش هستن
این آرامش و امنیت مدیون رهبری سیدعلی خامنه ای هستیم
اما مسئله حجاب شما
چند هفته پیش بنده و سایر دوستان توفیق زیارت حضرت آقا داشتیم
اونجا مطرح شد
بعداز ماجرای حضرت آقا احترامم تو دانشگاه دوچندان شده بود
۱۰روز مونده بود به آخر تابستان
تواین سه ماه خیلی به خواستگاری مرتضی فکر کردم
میخوام فردا بهش جواب مثبت بدم
به نظرم میتونم تو سراسر زندگی بهش تکیه کنم
نویسنده بانـــــــو .....ش
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌹کانال عهدباشهدا🌹
@shahidegomnamm ◀️
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#منتظر ماجرای جواب مثبت دادن نرگس سادات به مرتضی در قسمتای آینده باشید 😍😍#
ادامـــــــــہ دارد
#قسمت_چهل_یکم
#علمــــدار_عشــــق😍#
- من در خدمتم آقای کرمی
+ میشه بریم داخل محوطه دانشگاه صحبت کنیم ؟
- بله بفرمایید
بافاصله ازهم قدم برداشتیم رفتیم داخل محوطه
+ بریم پیش شهدای گمنام ؟
- بله
طوری کنار شهدا نشستیم
سرش انداخت پایین تسبیحش گرفت دستش
+ خانم موسوی
من
- شما چی
+ میخاستم اجازه بدید مادرم زنگ بزنن منزلتون برای امرخیر
- آقای کرمی اجازه بدید من فکرام بکنم با پدرم مشورت کنم
+ بله حتما اما تاچه زمانی
- آخرتابستان
مرتضی با صدای بزور درمیومد و
سراسراز شرم بود گفت
خانم موسوی زیاد نیست
-اجازه بدید فکرکنم
بااجازتون
یاعلی
+ یاعلی
وارد خونه شدم
هیچکس خونه نبود
با خودم إه عزیز و آقاجون کجا رفتن 🤔🤔
شماره آقاجون گرفتم
سلام آقاجون من اومدم خونه کجایید ؟🙈🙈
آقاجون :سلام باباجان با مادرت اومدیم یه سر به پدر و مادرمون بزنیم
داریم میایم خونه
گوشی قطع کردم آقاجون اینا رفته بودن بهشت زهرا
صدای زنگ در بلند شد
بعد از خوردن ناهار رفتم سمت آقاجون گفتم
-بوبویی
بریم مزارشهدا
آقاجون گفت خدا به خیر کنه چی باز میخواد بگه
رفتیم مزارشهدا
خیلی خجالت میکشیدم
موضوع خواستگاری آقا کرمی بگم
آقاجون : نرگس بابا من منتظرم دخترم بگی
-خیلی خجالت میکشم
آقاجون:کسی ازت خواستگاری کرده
-🙈🙈🙈پسر حاج کمیل
آقاجون: خوب به سلامتی
تو چی گفتی ؟
-😊😊😊😊لپهام قرمز شد و سرم انداختم پایین
مبارکت باشه بابا
یهو هول شدم و گفتم نه آخر تابستان میخوام جواب بدم
یهو گفتم خاک بر سرم 😱😱😱😓😓
آقاجون گفت خندید گفت باشه وروجک بابا
بچه ها شدیدا مشغول کارهای مربوط به جشن بودن
تو آمفی تائتر همه جمع بودیم
بچه ها داشتن
تمرین تائتری درمورد مدافع حجاب میکردن
منو زهراهم داشتیم درمورد
دکور صحنه صحبت میکردیم
با صدای مرتضی و آقای صبوری همگی دست از کار کشیدیم
√ سلامممممم خدمت تمامی بسیجان امام خامنه ای
همه با لبخند جوابش دادیم
+ خانم موسوی
یه سوپرایز براتون دارم
- برای من ؟
+ بله
- خوب چی هست
+ بچه ها همه بیاید
همه بچه ها دورم جمع شدن
فقط همتون آرامشتون حفظ کنید مخصوصا خانم موسوی
بسم تعالی
دخترم طی جلسه پیرامون حجاب ملی بانوی مسلمان ایرانی
از جریان محجبه شدن شما باخبرشدم
به داشتن فرزند نخبه و باایمانی چون شما افتخار میکنم
و برای حضرتعالی توفیقات روز افزون را از خداوندمتعال و بانوی بزرگ اسلام حضرت فاطمه زهرا خواستارم
سیدعلی حسینی خامنه ای
خانم موسوی حضرت آقا همراه نامه ی هدیه هم براتون فرستادن چفیه خودشون و یه قواره چادرمشکی و یه انگشتر
سکوت تمام آمفی تائتر فرا گرفته بود
اشکام همینطوری میرخت
با لکنت زبان و صدای لرزان گفتم
- واق ..عا
ای ..ن
نا....مه
برا....
من....ه
+ بله
- 😭😭😭😭😭
یک ساعتی گذشت یه ذره از شوک نامه و هدیه در اومدم
اما صدام به شدت بغض آلود رفتم سمت مرتضی با صدای گرفته
- آقای کرمی
چطوری شده
حضرت آقا از جریان محجبه شدنم باخبر هستن؟
من اصلا نمیتونم باور کنم
+خانم موسوی
حضرت آقا
بیشتر از چیزی من و شما فکرش میکنیم
حواسشون به کشور هست
همین الان ببینید بزرگترین کشورهای جنگ درگیر داعش هستن ولی ما تو کشورمون امنیت کامله
با اونکه همسایهای نزدیک ما همه تو آتش جنگ با داعش هستن
این آرامش و امنیت مدیون رهبری سیدعلی خامنه ای هستیم
اما مسئله حجاب شما
چند هفته پیش بنده و سایر دوستان توفیق زیارت حضرت آقا داشتیم
اونجا مطرح شد
بعداز ماجرای حضرت آقا احترامم تو دانشگاه دوچندان شده بود
۱۰روز مونده بود به آخر تابستان
تواین سه ماه خیلی به خواستگاری مرتضی فکر کردم
میخوام فردا بهش جواب مثبت بدم
به نظرم میتونم تو سراسر زندگی بهش تکیه کنم
نویسنده بانـــــــو .....ش
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌹کانال عهدباشهدا🌹
@shahidegomnamm ◀️
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#منتظر ماجرای جواب مثبت دادن نرگس سادات به مرتضی در قسمتای آینده باشید 😍😍#
ادامـــــــــہ دارد
💢هر طرف ڪہ مینگرے
#شــهیدی را میبینے ڪہ
با چشمان نافذ و عمیقش
نگـران توسـت ڪہ
" تــو چـہ میڪنـے؟ "👉
👈بیا و عهدی ببند باشهدا که پیرو
راهشان باشی در
#اخلاق #ایمان #صداقت...
↪️ @shahidegomnamm
#شــهیدی را میبینے ڪہ
با چشمان نافذ و عمیقش
نگـران توسـت ڪہ
" تــو چـہ میڪنـے؟ "👉
👈بیا و عهدی ببند باشهدا که پیرو
راهشان باشی در
#اخلاق #ایمان #صداقت...
↪️ @shahidegomnamm
💠خدا میداندکه من این روزها دارم زجر میکشم،چرا که میبینم برادران ما چه زیبا به پیشگاه خدا میروند.خدا نکندکه عاقبت ما،جور دیگری باشد
#شهیدعبدالله_میثمی💐
#سالروزشهـادت؛65/11/12
↪️ @shahidegomnamm
#شهیدعبدالله_میثمی💐
#سالروزشهـادت؛65/11/12
↪️ @shahidegomnamm
✨هرڪسی دل به کسے داده
در این شهر غریب
✨ما ڪہ غیر از تو نداریم،
چہ باید بڪنیم...؟!
#شهید_علی_شاهسنایی
#دلنوشته
#التماس_دعا📿
🕊 @shahidegomnamm 👈
در این شهر غریب
✨ما ڪہ غیر از تو نداریم،
چہ باید بڪنیم...؟!
#شهید_علی_شاهسنایی
#دلنوشته
#التماس_دعا📿
🕊 @shahidegomnamm 👈