Forwarded from عکس نگار
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🕊🌹
💥دوساعت دیگه شهیدمیشم...
🍀قبل از #عمليات_كربلاي_5 جمعي
از بچه هاي گروهان غواص الحديد
از گردان حمزه سيدالشهدا لشگر 7
ولي عصر (عج) مشغول شوخي و مزاح
با فرمانده بوديم كه ناگهان فرمانده گفت:
«بچه ها ديگر شوخي بس است، چند
لحظه اي اجازه بدهيد مي خواهم
#وصيتنامه بنويسم. من تا #دو_ساعت
ديگر #شهيد مي شوم، بگذاريد
برايتان چيزي به يادگار بگذارم».
نيم ساعتي از اين ماجرا نگذشته بود
كه #فرمان_حمله صادر شد و درست
زماني كه هنوز دو ساعت از آغاز
عمليات سپري نشده بود فرمانده
#شهيدجان_محمد_جاري به ملاقات
معشوق خويش رسيد و كربلايي شد.
#شهیدجان_محمد_جاری
#خاطره
راوي : پرويز پورحسيني
🌹کانال عهدباشهدا🌹
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🕊🌹
💥دوساعت دیگه شهیدمیشم...
🍀قبل از #عمليات_كربلاي_5 جمعي
از بچه هاي گروهان غواص الحديد
از گردان حمزه سيدالشهدا لشگر 7
ولي عصر (عج) مشغول شوخي و مزاح
با فرمانده بوديم كه ناگهان فرمانده گفت:
«بچه ها ديگر شوخي بس است، چند
لحظه اي اجازه بدهيد مي خواهم
#وصيتنامه بنويسم. من تا #دو_ساعت
ديگر #شهيد مي شوم، بگذاريد
برايتان چيزي به يادگار بگذارم».
نيم ساعتي از اين ماجرا نگذشته بود
كه #فرمان_حمله صادر شد و درست
زماني كه هنوز دو ساعت از آغاز
عمليات سپري نشده بود فرمانده
#شهيدجان_محمد_جاري به ملاقات
معشوق خويش رسيد و كربلايي شد.
#شهیدجان_محمد_جاری
#خاطره
راوي : پرويز پورحسيني
🌹کانال عهدباشهدا🌹
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
Forwarded from عکس نگار
🕊✨🕊✨🕊✨
#شهیدمدافع_حرم_محمودرضا_بیضایی
#قسمت_بیست_ویکم
#خاطرات
🍁خاطره ای از زبان برادر شهید؛
✍معمولا توی اتاق #پذیرایی درس میخواندیم. پذیراییمان، اتاق بزرگی بود که فقط مواقعی که مهمان داشتیم و مواقعی که میخواستیم درس بخوانیم اجازه ورود به آن را داشتیم! #یک_شب بعد از #نصفه_شب برای درس خواندن به اتاق پذیرایی رفتم و دیدم #محمودرضا قبل از من آنجاست. اما درس نمیخواند. به #نماز ایستاده بود. آن موقع #دوازده_سیزده سال بیشتر نداشت. 😳جا خوردم. آمدم بیرون و به اتاق خودم رفتم. فردا شب باز محمودرضا توی پذیرایی بود و نشد آنجا درس بخوانم. چند شب پشت سر هم همینطور بود؛ محمودرضا بعد از #نیمه_شب بلند میشد میآمد توی اتاق پذیرایی و به نماز میایستاد. هر شب هم که میگذشت #نمازش_طولانیتر از شب قبل بود. یک شب حدود #دو ساعت طول کشید. صبح به او گفتم نماز شب خواندن برای تو #ضرورتی ندارد؛ هم کسر خواب پیدا میکنی و صبح توی مدرسه چرت میزنی و هم اینکه تو هنوز به #تکلیف_نرسیدهای و نماز واجب نداری چه برسد به نماز شب، آنهم اینجوری! صحبت که کردیم، فهمیدم #طلبهای در مورد #فضیلت_نماز_شب برای محمودرضا صحبت کرده و محمودرضا چنان از حرفهای آن طلبه تأثیر گرفته بود که تا یک هفته مرتب نماز شب را ادامه داد. بخاطر مدرسهاش، نهایتا مانع نماز شب او شدم و قانعش کردم که لازم نیست نماز شب بخواند! ولی محمودرضا آن نمازها را واقعا باحال میخواند. هنوز #چهره و #حالت ایستادنش #سر_نماز یادم هست…
🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
#شهیدمدافع_حرم_محمودرضا_بیضایی
#قسمت_بیست_ویکم
#خاطرات
🍁خاطره ای از زبان برادر شهید؛
✍معمولا توی اتاق #پذیرایی درس میخواندیم. پذیراییمان، اتاق بزرگی بود که فقط مواقعی که مهمان داشتیم و مواقعی که میخواستیم درس بخوانیم اجازه ورود به آن را داشتیم! #یک_شب بعد از #نصفه_شب برای درس خواندن به اتاق پذیرایی رفتم و دیدم #محمودرضا قبل از من آنجاست. اما درس نمیخواند. به #نماز ایستاده بود. آن موقع #دوازده_سیزده سال بیشتر نداشت. 😳جا خوردم. آمدم بیرون و به اتاق خودم رفتم. فردا شب باز محمودرضا توی پذیرایی بود و نشد آنجا درس بخوانم. چند شب پشت سر هم همینطور بود؛ محمودرضا بعد از #نیمه_شب بلند میشد میآمد توی اتاق پذیرایی و به نماز میایستاد. هر شب هم که میگذشت #نمازش_طولانیتر از شب قبل بود. یک شب حدود #دو ساعت طول کشید. صبح به او گفتم نماز شب خواندن برای تو #ضرورتی ندارد؛ هم کسر خواب پیدا میکنی و صبح توی مدرسه چرت میزنی و هم اینکه تو هنوز به #تکلیف_نرسیدهای و نماز واجب نداری چه برسد به نماز شب، آنهم اینجوری! صحبت که کردیم، فهمیدم #طلبهای در مورد #فضیلت_نماز_شب برای محمودرضا صحبت کرده و محمودرضا چنان از حرفهای آن طلبه تأثیر گرفته بود که تا یک هفته مرتب نماز شب را ادامه داد. بخاطر مدرسهاش، نهایتا مانع نماز شب او شدم و قانعش کردم که لازم نیست نماز شب بخواند! ولی محمودرضا آن نمازها را واقعا باحال میخواند. هنوز #چهره و #حالت ایستادنش #سر_نماز یادم هست…
🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw