🔴قهرمانی که با #اهدای اعضای بدنش هم، مردم را نجات داد
#قلب❤️ آتش نشان بسیجی شهید بهنام میرزاخانی، با اهداء به بیمار نیازمند، باردیگر به تپش افتاد
💐شادی روحشون صلوات💐
⚛ @shahidegomnamm 👈
#قلب❤️ آتش نشان بسیجی شهید بهنام میرزاخانی، با اهداء به بیمار نیازمند، باردیگر به تپش افتاد
💐شادی روحشون صلوات💐
⚛ @shahidegomnamm 👈
Forwarded from عکس نگار
💠تقديم به مدافعان حرم بےبےزينب(س)💠
شیعه مرد نبرد و پیکار است
صبر دارد… و خویشتن دار است
«خشن و سخت» میشود وقتی
پای ناموس شیعه در کار است
مثل پروانهها به گرد حرم
در طوافیم ما قدم به قدم
کشور کفر فتح خواهد شد
زیر پای «مدافعان حرم»
شیعهایم و نماد احساسیم
روی این خانواده حساسیم
تحت امر حسین هستیم و
همه سربازهای عباسیم
تیغ ما از نیام… نزدیک است
لحظهی انتقام نزدیک است
مردی از جنس نور میآید
اهل عالم قیام نزدیک است…
#شعر
🌸كانال عهـدباشهـدا🌸
🆔@shahidegomnamm
شیعه مرد نبرد و پیکار است
صبر دارد… و خویشتن دار است
«خشن و سخت» میشود وقتی
پای ناموس شیعه در کار است
مثل پروانهها به گرد حرم
در طوافیم ما قدم به قدم
کشور کفر فتح خواهد شد
زیر پای «مدافعان حرم»
شیعهایم و نماد احساسیم
روی این خانواده حساسیم
تحت امر حسین هستیم و
همه سربازهای عباسیم
تیغ ما از نیام… نزدیک است
لحظهی انتقام نزدیک است
مردی از جنس نور میآید
اهل عالم قیام نزدیک است…
#شعر
🌸كانال عهـدباشهـدا🌸
🆔@shahidegomnamm
🕊فرزندان خودرانيزهمانگونه تربيت بدهيدكه سربازانےباايمان وعاشق شهادت و
علمدارانےصالح،
وارث حضرت ابوالفضل،
براےاسلام ببارآيند.🕊
#وصيتنامه
#شهيدمهدےباكرے
🌸كانال عهـدباشهـدا🌸
🆔 @shahidegomnamm
علمدارانےصالح،
وارث حضرت ابوالفضل،
براےاسلام ببارآيند.🕊
#وصيتنامه
#شهيدمهدےباكرے
🌸كانال عهـدباشهـدا🌸
🆔 @shahidegomnamm
Forwarded from عکس نگار
🕊✨🕊✨🕊✨
#سالروز_شهادت
#شهیده_طاهره_هاشمی
✍در غروب روز ششم بهمن سال 1360 در حالی که 14 بهار بیشتر از #عمر کوتاهش نمیگذشت، در حالی به کمک نیروهای مدافع شهر رفته بود، در درگیری #خونین گروهک های معاند انقلاب با نیروهای بسیجی و مردمی، با #اصابت دو گلوله به فیض #شهادت نایل آمد.
روزی که به آسمان پر کشید🕊، برای کمک به رزمندگان تلاش میکرد و تحرک بالایی داشت، با این حال، با یک عدد گیره، #چادرش را به روسریاش محکم بست تا از سرش نیفتد، وقتی #جنازهاش را به منزل آوردند، هنوز چادرش محکم به روسریاش بسته بود.
🌹کانال عهدباشهدا🌹
⚛ @shahidegomnamm ↩️
#سالروز_شهادت
#شهیده_طاهره_هاشمی
✍در غروب روز ششم بهمن سال 1360 در حالی که 14 بهار بیشتر از #عمر کوتاهش نمیگذشت، در حالی به کمک نیروهای مدافع شهر رفته بود، در درگیری #خونین گروهک های معاند انقلاب با نیروهای بسیجی و مردمی، با #اصابت دو گلوله به فیض #شهادت نایل آمد.
روزی که به آسمان پر کشید🕊، برای کمک به رزمندگان تلاش میکرد و تحرک بالایی داشت، با این حال، با یک عدد گیره، #چادرش را به روسریاش محکم بست تا از سرش نیفتد، وقتی #جنازهاش را به منزل آوردند، هنوز چادرش محکم به روسریاش بسته بود.
🌹کانال عهدباشهدا🌹
⚛ @shahidegomnamm ↩️
#تلنگر
گفتم:
دگر قلبمـــ؛
شوق شهادت ندارد!
گفت:
مـُـراقــب ِ نگــاهت باش..
"اَلعَین بَریدُ القَلب..." ؛
چـشم پـیـغـام رســان #دل اسـت.
#دلنوشته
⚛ @shahidegomnamm 👈
گفتم:
دگر قلبمـــ؛
شوق شهادت ندارد!
گفت:
مـُـراقــب ِ نگــاهت باش..
"اَلعَین بَریدُ القَلب..." ؛
چـشم پـیـغـام رســان #دل اسـت.
#دلنوشته
⚛ @shahidegomnamm 👈
🍂🍃🌸⚜🌸🍃🍂
گر سینه شودتنگ
"خداباماهست"
گرپای شودلنگ
"خداباماهست"
دل رابه حریم عشق بسپاروبرو
فرسنگ به فرسنگ
"خداباماهست"
" #شبتون_پراز_آرامش_ودرپناه_حق"
☪ @shahidegomnam
گر سینه شودتنگ
"خداباماهست"
گرپای شودلنگ
"خداباماهست"
دل رابه حریم عشق بسپاروبرو
فرسنگ به فرسنگ
"خداباماهست"
" #شبتون_پراز_آرامش_ودرپناه_حق"
☪ @shahidegomnam
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🍃تنهـاترین
امام زمین مقتداے شهر
تنهــا،
چہ میکنے
تو کجایے
کجاےشهر؟
وقتےکسے
براے تو تب
هم نمےکند
دیگر نسوز
این همہ آقا بہ پاے شهر
#دلنوشته
⚛ @shahidegomnamm 👈
امام زمین مقتداے شهر
تنهــا،
چہ میکنے
تو کجایے
کجاےشهر؟
وقتےکسے
براے تو تب
هم نمےکند
دیگر نسوز
این همہ آقا بہ پاے شهر
#دلنوشته
⚛ @shahidegomnamm 👈
چشـم من
با دیدن روـے تو
روشن مےشود💚
اے همیشہ
باعث لبخند من
صبحت بخیـر ....🌤
#دلنوشته📝
#صبحتان_منور_به_لبخند_شهدا✨
🌷کانال عهدباشهدا🌷
⚛ @shahidegomnamm 👈
با دیدن روـے تو
روشن مےشود💚
اے همیشہ
باعث لبخند من
صبحت بخیـر ....🌤
#دلنوشته📝
#صبحتان_منور_به_لبخند_شهدا✨
🌷کانال عهدباشهدا🌷
⚛ @shahidegomnamm 👈
ஜ۩﷽۩ஜ▬▬
#تلاوت_روزانه_یک_صفحه_ازکلام_وحی
🔸صفحه 164
🔹جزء 9
🔸سوره اعراف
🔹آیه 105 الی 120
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🌷کانال عهد با شهدا 🌷
@Shahidegomnamm 👆کلیک
#تلاوت_روزانه_یک_صفحه_ازکلام_وحی
🔸صفحه 164
🔹جزء 9
🔸سوره اعراف
🔹آیه 105 الی 120
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🌷کانال عهد با شهدا 🌷
@Shahidegomnamm 👆کلیک
ஜ۩﷽۩ஜ▬▬
#تلاوت_روزانه_یک_صفحه_ازکلام_وحی
🔸صفحه 164
🔹جزء 9
🔸سوره اعراف
🔹آیه 105 الی 120
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🌷کانال عهد با شهدا 🌷
@Shahidegomnamm 👈کلیک
#تلاوت_روزانه_یک_صفحه_ازکلام_وحی
🔸صفحه 164
🔹جزء 9
🔸سوره اعراف
🔹آیه 105 الی 120
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🌷کانال عهد با شهدا 🌷
@Shahidegomnamm 👈کلیک
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
#داستان #فرمانده_من #قسمت_صدوشانزدهم نگاهی به عکسی که ازش انداخته بودم کردمو گفتم: تو این رزم جامه بیشتر عاشقت شدم... لبخند دندون نمایی زد و فقط نگاهم کرد چشماش خوشحال بودن لباش میخندیدن... اشک تو چشمام حلقه زد بغضمو قورت دادمو گفتم : خیلی بهت میادا فرمانده...…
#داستان
#فرمانده_من
#قسمت_صدوهفدهم
متعجب نگاهش كردم چه دل گنده بود! من حتی از تصور شهادت حسام وحشت داشتم به سپیده نگاه كردم كه بی تفاوت از ماشین پیاده شد چادرمو روسرم درست كردمو پیاده شدم وارد كافی شاپ شدیم...یه كافه نقلی با میز و صندلیای چوبی قهوه ای سوخته سر هر میزی هم چند تا شاخه گل رز قرمز خودنمایی میكرد ناخوداگاه لبخندی زدمو با هم به سمت یكی از میزا رفتیم با كنجكاوی پرسیدم: اینجا رو از كجا پیدا كردی؟ خیلی خوشگله!
_ما اینیم دیگه مثه شما نیستیم كه تو خونمون بشینیم غصه عالمو خراب كنیم رو سرمون... والا
_خیلی ممنون از لطفت... یعنی رفتن برادرت واست مهم نیست؟ اصن فكر كردی یه موقعی .....
ب اینجای حرفم ك رسیدم چیزی نگفتم و بعدش سپیده شروع كرد به حرف زدن
_ببین فاطمه جان اونقدر ها هم كه بی تفاوت ك میبینی نیستم... اما این وسط من كاره ای نیستم ؛ شكان راهه خودشو پیدا كرده...یعنی ما مخالفت كنیم؟ تازشم تو كه از فكر شهادتشون وحشت میكنی... عوضش واسه ما خیلی خوشاینده...
با حرفاش به فكر فرو رفتمو چیزی نگفتم... شاید حرفاش یه تلنگری بود كه خودمو دلداری بدمو كمتر فكر و خیال كنم... همون لحظه گارسون اومد طرف میزمون دو تایی قهوه و كیك شكلاتی سفارش دادیم... بعد خوردن كیك و قهوه اومدیم بیرونو سوار ماشین شدیم به اصرار من چند بسته پودر كیك خریدیم تا خودم برای حسام و رفیقاش كیك درست كنم... شیش روز تا اعزام حسام مونده بود! شیش روز كه مطمین بودم تو یه چشم بهم زدن تموم میشه... از طرفی كارهای پایان نامه ام هم شروع شده بود و بار وظایف سنگینی رو دوشم بود كه شاید بدون حسام توان تحملشون رو نداشتم! سپیده منو جلوی درمون پیاده كرد و هرچی اصرار كردم نیومد خونه... كلیدو انداختم تو قفل و وارد خونه شدم... خبری از حسام نبود رفتم تو اشپزخونه تا وسایل رو تو كابینت بزارم نوشته ی روی یخچال توجهمو جلب كرد... دست خط حسام بود... رو یه برگه ی كوچیك نوشته بود : سلام حاج خانم... خسته نباشی... من با اشكان رفتم یه سری كار اداری انجام بدم زود برمیگردم... بی اختیار لبخندی زدمو به عكسش كه رو یخچال جاخوش كرده بود نگاه كردم...
ادامه دارد. ...
💠کانال عهدباشهدا💠
╔══ೋღ
🌺ღೋ══╗
🌴 https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw 🌴
╚══ೋღ
🌺ღೋ══╝
#فرمانده_من
#قسمت_صدوهفدهم
متعجب نگاهش كردم چه دل گنده بود! من حتی از تصور شهادت حسام وحشت داشتم به سپیده نگاه كردم كه بی تفاوت از ماشین پیاده شد چادرمو روسرم درست كردمو پیاده شدم وارد كافی شاپ شدیم...یه كافه نقلی با میز و صندلیای چوبی قهوه ای سوخته سر هر میزی هم چند تا شاخه گل رز قرمز خودنمایی میكرد ناخوداگاه لبخندی زدمو با هم به سمت یكی از میزا رفتیم با كنجكاوی پرسیدم: اینجا رو از كجا پیدا كردی؟ خیلی خوشگله!
_ما اینیم دیگه مثه شما نیستیم كه تو خونمون بشینیم غصه عالمو خراب كنیم رو سرمون... والا
_خیلی ممنون از لطفت... یعنی رفتن برادرت واست مهم نیست؟ اصن فكر كردی یه موقعی .....
ب اینجای حرفم ك رسیدم چیزی نگفتم و بعدش سپیده شروع كرد به حرف زدن
_ببین فاطمه جان اونقدر ها هم كه بی تفاوت ك میبینی نیستم... اما این وسط من كاره ای نیستم ؛ شكان راهه خودشو پیدا كرده...یعنی ما مخالفت كنیم؟ تازشم تو كه از فكر شهادتشون وحشت میكنی... عوضش واسه ما خیلی خوشاینده...
با حرفاش به فكر فرو رفتمو چیزی نگفتم... شاید حرفاش یه تلنگری بود كه خودمو دلداری بدمو كمتر فكر و خیال كنم... همون لحظه گارسون اومد طرف میزمون دو تایی قهوه و كیك شكلاتی سفارش دادیم... بعد خوردن كیك و قهوه اومدیم بیرونو سوار ماشین شدیم به اصرار من چند بسته پودر كیك خریدیم تا خودم برای حسام و رفیقاش كیك درست كنم... شیش روز تا اعزام حسام مونده بود! شیش روز كه مطمین بودم تو یه چشم بهم زدن تموم میشه... از طرفی كارهای پایان نامه ام هم شروع شده بود و بار وظایف سنگینی رو دوشم بود كه شاید بدون حسام توان تحملشون رو نداشتم! سپیده منو جلوی درمون پیاده كرد و هرچی اصرار كردم نیومد خونه... كلیدو انداختم تو قفل و وارد خونه شدم... خبری از حسام نبود رفتم تو اشپزخونه تا وسایل رو تو كابینت بزارم نوشته ی روی یخچال توجهمو جلب كرد... دست خط حسام بود... رو یه برگه ی كوچیك نوشته بود : سلام حاج خانم... خسته نباشی... من با اشكان رفتم یه سری كار اداری انجام بدم زود برمیگردم... بی اختیار لبخندی زدمو به عكسش كه رو یخچال جاخوش كرده بود نگاه كردم...
ادامه دارد. ...
💠کانال عهدباشهدا💠
╔══ೋღ
🌺ღೋ══╗
🌴 https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw 🌴
╚══ೋღ
🌺ღೋ══╝
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#کلیپ
#حجاب
#همسرمدافع_حرم #شهید_مسلم_خیزاب :
😞چرااااا از رو بند من تعجب می کنند..
📌اما کسی برای بی حجابی و بی حیایی ها تعجب نمیکنه؟؟
🔺#حتما_ببینید
🌹کانال عهدباشهدا🌹
⚛ @shahidegomnamm 👈
#حجاب
#همسرمدافع_حرم #شهید_مسلم_خیزاب :
😞چرااااا از رو بند من تعجب می کنند..
📌اما کسی برای بی حجابی و بی حیایی ها تعجب نمیکنه؟؟
🔺#حتما_ببینید
🌹کانال عهدباشهدا🌹
⚛ @shahidegomnamm 👈
#اطلاع_رسانی
#مستند:یک مزارخالی(قسمت اول)
#شهیدجاویدالاثرمدافع_حرم_مرتضی_کریمی
#جمعه ۸بهمن ماه
#ساعت۱۶:۳۵
#شبکه دو سیما
🌹کانال عهدباشهدا🌹
⚛ @shahidegomnamm 👈
#مستند:یک مزارخالی(قسمت اول)
#شهیدجاویدالاثرمدافع_حرم_مرتضی_کریمی
#جمعه ۸بهمن ماه
#ساعت۱۶:۳۵
#شبکه دو سیما
🌹کانال عهدباشهدا🌹
⚛ @shahidegomnamm 👈
عاشقـان
پنجـره باز است ،
#اذان مےگوینـد...✨
#شهید_محمد_سلیمانی
#التمـاس_دعا 📿
🌹کانال عهدباشهدا🌹
⚛ @Shahidegomnamm 👈
پنجـره باز است ،
#اذان مےگوینـد...✨
#شهید_محمد_سلیمانی
#التمـاس_دعا 📿
🌹کانال عهدباشهدا🌹
⚛ @Shahidegomnamm 👈
Forwarded from عکس نگار
🌸براے مرگ آماده شده ام و
این امرے است طبيعے و مدت هاست
که با آن آشنا هستم
ولےبراے اولین بار
وصیت مےکنم.
خوشحالم که در چنین راهے
به شهادت مےرسم...
تو اےامام لحظه اےاز حق
منحرف نمےشوے
و هم چون کوه در مقابل طوفان حوادث
آرام و مطمئن به سوےحقیقت
قدم برمےدارےو
من افتخار می کنم و
در راه پر افتخارت
شربت شهادت مےنوشم.🌸
#وصيتنامه
#شهيد_دكتر_مصطفى_چمران
🌸كانال عهـدباشهـدا🌸
🆔@shahidegomnamm
این امرے است طبيعے و مدت هاست
که با آن آشنا هستم
ولےبراے اولین بار
وصیت مےکنم.
خوشحالم که در چنین راهے
به شهادت مےرسم...
تو اےامام لحظه اےاز حق
منحرف نمےشوے
و هم چون کوه در مقابل طوفان حوادث
آرام و مطمئن به سوےحقیقت
قدم برمےدارےو
من افتخار می کنم و
در راه پر افتخارت
شربت شهادت مےنوشم.🌸
#وصيتنامه
#شهيد_دكتر_مصطفى_چمران
🌸كانال عهـدباشهـدا🌸
🆔@shahidegomnamm
فرقی ندارد همه موجودات حرمتت را میشناسند
🐜 چه موریانه که بسمالله رانجوید
🔥 چه آتش که قرآن را نسوزاند
بوسه میزنم بر قرآنی كه در پلاسكو نسوخت
🙏درک عظمتت رابه ماهم بفهمان
☸ @shahidegomnamm
🐜 چه موریانه که بسمالله رانجوید
🔥 چه آتش که قرآن را نسوزاند
بوسه میزنم بر قرآنی كه در پلاسكو نسوخت
🙏درک عظمتت رابه ماهم بفهمان
☸ @shahidegomnamm
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
بسم رب العشق #قسمت_سی_پنجم #علمــــــدار_عشــــــق 😍 #راوی مرتضــــی # نرگس سادات که از سلف خارج شد زهراخواهرم به سمتم اومد معلوم بود خیلی داره خودش کنترل میکنه تا داد نزنه نشست کنار علی و کارت گرفت سمتم زهرا: بفرما آقامرتضی اگه الان کارت عروسی خودش…
بسم رب العشق
#قسمت_سی_ششم
#علمدار_عشق 😍
#راوی_نرگــــــس_ســـادات#
نمازمو خوندم از مسجد دانشگاه خارج شدم تو حیاط مسجد
استاد مرعشی دیدم
صداش کردم
- استاد
برگشت سمتم
•• بله بفرمایید
- سلام استاد خسته نباشید
•• ممنونم همچنین
درخدمتونم خانم موسوی
کارت عروسی گرفتم سمتش گفتم استاد خدمت شما
حتما با مادربزرگوارتون تشریف بیارید
به چشم دیدم رنگ رخ استاد پرید
•• خانم موسوی ازدواج کردید؟😔😔
+ 😳😳نه استاد کارت دعوت عروسی سیدهادی هستش
خودش وقت نداشت
دادمن بیارم
انگار خیلی خوشحال شد
•• بله ممنونم خیلی زحمت کشید
ان شاالله خوشبخت بشند
- ممنونم
به خودم گفتم این زهرا و استاد شدیدا مشکوک میزننا
کلاس بعدازظهرمون با استاد مرعشی بود
•• سلام بچه ها خسته نباشید
یه هدیه ویژه برای بچه های نخبه کلاس دارم
همهمه بچه ها بالا گرفت
چی استاد
استاد بازم نخبه ها
•• ساکت
خانمها موسوی ،کرمی و آقای صبوری
این هدیه ویژه من برای نمرات درخشانتون در طی این سه ترم متوالی هست
قراره بچه های ترم بالایی رشته شما ببریم نیروگاه هسته ای نطنز
با رئیس دانشگاه صحبت کردم شما سه دانشجوی نخبه هم با بچه های ترم بالایی بیاد
این اردوی علمی - سیاحتی محسوب میشه و حدود ۱۰ روز طول میکشه
دوروز دیگه ساعت ۷ صبح دانشگاه باشید که حرکته
تایم کلاس تموم شد من و زهرا و آقای صبوری رفتیم پیش استاد
استاد خیلی ممنون
خیلی زحمت کشیدید
•• خواهش میکنم
یاعلی
از زهرا خداحافظی کردم رسیدم خونه
- سلامممممم براهالی خونه
آقاجون : سلام بر شیطون خونه
- آقاجون من شیطونم 😢😢
آقاجون : تو عشق بابای نرگس خانم
رفتم جلو سرم گذاشتم رو پاش
آقاجون خیلی دوستون دارم
آقاجون سرم بوسید و گفت سلامت باشه دخترم
منم دوست دارم
من برم اتاقم وسایلم بذارم بیام
آقاجون : برو بابا
وسایلم گذاشتم برگشتم تو حال
- حاج بابا چای میخورید براتون بریزم
آقاجون : زحمتت میشه بابا
- نه آقاجون دوتا فنجون چای ☕️☕️ ریختم بردم تو حال
آقاجون پس فردا دانشگاه بچه ها میبره اصفهان برای نیروگاه هسته ای
منم جزوشون
اجازه میدید برم؟
آقاجون : آره بابا برو
نویسنده بانـــــــــو ..... ش
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌹کانال عهدباشهدا🌹
@shahidegomnamm ◀️
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#قسمت_سی_ششم
#علمدار_عشق 😍
#راوی_نرگــــــس_ســـادات#
نمازمو خوندم از مسجد دانشگاه خارج شدم تو حیاط مسجد
استاد مرعشی دیدم
صداش کردم
- استاد
برگشت سمتم
•• بله بفرمایید
- سلام استاد خسته نباشید
•• ممنونم همچنین
درخدمتونم خانم موسوی
کارت عروسی گرفتم سمتش گفتم استاد خدمت شما
حتما با مادربزرگوارتون تشریف بیارید
به چشم دیدم رنگ رخ استاد پرید
•• خانم موسوی ازدواج کردید؟😔😔
+ 😳😳نه استاد کارت دعوت عروسی سیدهادی هستش
خودش وقت نداشت
دادمن بیارم
انگار خیلی خوشحال شد
•• بله ممنونم خیلی زحمت کشید
ان شاالله خوشبخت بشند
- ممنونم
به خودم گفتم این زهرا و استاد شدیدا مشکوک میزننا
کلاس بعدازظهرمون با استاد مرعشی بود
•• سلام بچه ها خسته نباشید
یه هدیه ویژه برای بچه های نخبه کلاس دارم
همهمه بچه ها بالا گرفت
چی استاد
استاد بازم نخبه ها
•• ساکت
خانمها موسوی ،کرمی و آقای صبوری
این هدیه ویژه من برای نمرات درخشانتون در طی این سه ترم متوالی هست
قراره بچه های ترم بالایی رشته شما ببریم نیروگاه هسته ای نطنز
با رئیس دانشگاه صحبت کردم شما سه دانشجوی نخبه هم با بچه های ترم بالایی بیاد
این اردوی علمی - سیاحتی محسوب میشه و حدود ۱۰ روز طول میکشه
دوروز دیگه ساعت ۷ صبح دانشگاه باشید که حرکته
تایم کلاس تموم شد من و زهرا و آقای صبوری رفتیم پیش استاد
استاد خیلی ممنون
خیلی زحمت کشیدید
•• خواهش میکنم
یاعلی
از زهرا خداحافظی کردم رسیدم خونه
- سلامممممم براهالی خونه
آقاجون : سلام بر شیطون خونه
- آقاجون من شیطونم 😢😢
آقاجون : تو عشق بابای نرگس خانم
رفتم جلو سرم گذاشتم رو پاش
آقاجون خیلی دوستون دارم
آقاجون سرم بوسید و گفت سلامت باشه دخترم
منم دوست دارم
من برم اتاقم وسایلم بذارم بیام
آقاجون : برو بابا
وسایلم گذاشتم برگشتم تو حال
- حاج بابا چای میخورید براتون بریزم
آقاجون : زحمتت میشه بابا
- نه آقاجون دوتا فنجون چای ☕️☕️ ریختم بردم تو حال
آقاجون پس فردا دانشگاه بچه ها میبره اصفهان برای نیروگاه هسته ای
منم جزوشون
اجازه میدید برم؟
آقاجون : آره بابا برو
نویسنده بانـــــــــو ..... ش
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌹کانال عهدباشهدا🌹
@shahidegomnamm ◀️
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃