Audio
sepehr VAHID JALILVAND
🔊🔊📢🔊🔊📢🔊🔊
#صوت
🔻آی قصه قصه قصه نون و پنیر و پسته
بازخوانی اشعار مرحوم #ابوالفضل_سپهر ❤️درباره مادران شهدای گمنام❤️
🌹کانال عهدباشهدا🌹
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXetVvs7NM5AbyQ
#صوت
🔻آی قصه قصه قصه نون و پنیر و پسته
بازخوانی اشعار مرحوم #ابوالفضل_سپهر ❤️درباره مادران شهدای گمنام❤️
🌹کانال عهدباشهدا🌹
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXetVvs7NM5AbyQ
Forwarded from اتچ بات
🌹☘🌹☘
@shahidegomnamm🌹☘🌹☘
#صوت
#ابوالفضل_سپهر
آهای آهای بچه ها اینجا عجب حالیه
همه هستند ولیکن جای شما خالیه
🌹☘🌹☘
@shahidegomnamm🌹☘🌹☘
@shahidegomnamm🌹☘🌹☘
#صوت
#ابوالفضل_سپهر
آهای آهای بچه ها اینجا عجب حالیه
همه هستند ولیکن جای شما خالیه
🌹☘🌹☘
@shahidegomnamm🌹☘🌹☘
Telegram
attach 📎
Forwarded from عکس نگار
#هر_روز_باقافله_ی_حسینی 🚩
💠در روز #نهم_محرمالحرام سال 61 هجرى قمرى، #شمر بن ذي الجوشن👺، با چهار هزار نفر، همراه با #نامهاي📨 از ابن زياد به عمر بن سعد مبني بر جنگيدن با امام حسين (ع) و قتل ايشان، براي #دومين بار #وارد_كربلا شد.
💠عصر روز پنج شنبه #نهم_محرم، #ابن_سعد با دستوري كه از ابن زياد دريافت كرده بود، #آماده_جنگ_با_امام_حسين (ع) شد و لشكر خويش را بانگ زد كه:اي لشكرهاي خدا سوار شويد و شما بهشت بشارت باد. پس جنود او سوار گشته و رو به اصحاب حضرت رو آوردند.
✨ #امام_حسين (ع) به برادر خود حضرت #ابوالفضل (ع) فرمود:👇👇
💠بسوي ايشان برو و از آنان #مهلتي بخواه تا كه #امشب را صبر كنند و كارزار را به #فردا اندازند تا امشب قدري #نماز، #دعا و #استغفار كنم. چه خدا مي داند كه من دوست مي دارم نماز، تلاوت قرآن، كثرت دعا و استغفار را.
💠و از آن سوي اصحاب عباس (ع) در مقابل آن لشكر توقف نموده بودند و ايشان را موعظه مي كردند تا عباس (ع) برگشت و از ايشان #طلب_مهلت كرد.
#عمرسعد_پيامي به #حضرت_ابوالفضل (ع) داد و گفت: براي آن حضرت كه #يك_امشب را به شما #مهلت مي دهيم. بامدادان اگر سر به فرمان درآوريد شما را به نزد پسر زياد كوچ خواهيم داد وگرنه دست از شما برنخواهيم داشت و فيصله امر را بر ذمت شمشير خواهيم گذاشت. در اين هنگام دو لشكر به آرامگاه خود بازگشتند.
✨امام حسين (ع) خطاب به يارانشان عاقبت اين واقعه را ترسيم كردند و اهل بيت (ع) و ياران حضرت پس از شنيدن خطبه حضرت از همه چيز جز بهره #شهادت در ركاب امام دست برداشتند و در جواب به حضرت از هم پيشي مي گرفتند كه ما هرگز شما را ترك نمي كنيم و بر پيمان و سوگند خويش #وفاداريم.
💠امام چون از هدايت سپاه اموي نااميد شد و دانست كه با او میجنگند رو به اصحاب خود فرمود:
برخيزيد و #دور_خيمهها گودالي همچون #خندق حفر كنيد و در آن آتش افزويد تا با اينان از يك رو درگير شويم. در نقل ديگري آماده است امام حسين (ع) بهسوی اصحاب خود آمده و فرمود مكان خيمهها را به هم نزديك و طنابها را درهم كنند و خود در درون جا میگیرند تا خيام از هر سو بر آنان احاطه كنند مگر از آنسو كه با دشمن روبرو شوند.
💠طبق روايتي، امام حسين (ع) در اين شب، حضرت علیاکبر (ع) را با سي سوار و بيست پياده فرستاد كه چند مشك آب آوردند. پس اهلبیت (ع) و اصحاب خود را فرمود:
از اين آب بياشاميد كه آخر توشه شماست و وضو سازيد و غسل كنيد و جامههاي خود را بشوييد كه کفنهای شما خواهد بود.
💠روایتشده كه در آن شب سي و دو نفر از لشكر عمر بن سعد به امام (ع) ملحق شدند و سعادت ملازمت آن حضرت را اختيار كردند.
#کاروان_عشق
#نهم_ماه_محرمالحرام
#یا_حسین 🚩
🏴کانال عهدباشهدا🏴.
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
💠در روز #نهم_محرمالحرام سال 61 هجرى قمرى، #شمر بن ذي الجوشن👺، با چهار هزار نفر، همراه با #نامهاي📨 از ابن زياد به عمر بن سعد مبني بر جنگيدن با امام حسين (ع) و قتل ايشان، براي #دومين بار #وارد_كربلا شد.
💠عصر روز پنج شنبه #نهم_محرم، #ابن_سعد با دستوري كه از ابن زياد دريافت كرده بود، #آماده_جنگ_با_امام_حسين (ع) شد و لشكر خويش را بانگ زد كه:اي لشكرهاي خدا سوار شويد و شما بهشت بشارت باد. پس جنود او سوار گشته و رو به اصحاب حضرت رو آوردند.
✨ #امام_حسين (ع) به برادر خود حضرت #ابوالفضل (ع) فرمود:👇👇
💠بسوي ايشان برو و از آنان #مهلتي بخواه تا كه #امشب را صبر كنند و كارزار را به #فردا اندازند تا امشب قدري #نماز، #دعا و #استغفار كنم. چه خدا مي داند كه من دوست مي دارم نماز، تلاوت قرآن، كثرت دعا و استغفار را.
💠و از آن سوي اصحاب عباس (ع) در مقابل آن لشكر توقف نموده بودند و ايشان را موعظه مي كردند تا عباس (ع) برگشت و از ايشان #طلب_مهلت كرد.
#عمرسعد_پيامي به #حضرت_ابوالفضل (ع) داد و گفت: براي آن حضرت كه #يك_امشب را به شما #مهلت مي دهيم. بامدادان اگر سر به فرمان درآوريد شما را به نزد پسر زياد كوچ خواهيم داد وگرنه دست از شما برنخواهيم داشت و فيصله امر را بر ذمت شمشير خواهيم گذاشت. در اين هنگام دو لشكر به آرامگاه خود بازگشتند.
✨امام حسين (ع) خطاب به يارانشان عاقبت اين واقعه را ترسيم كردند و اهل بيت (ع) و ياران حضرت پس از شنيدن خطبه حضرت از همه چيز جز بهره #شهادت در ركاب امام دست برداشتند و در جواب به حضرت از هم پيشي مي گرفتند كه ما هرگز شما را ترك نمي كنيم و بر پيمان و سوگند خويش #وفاداريم.
💠امام چون از هدايت سپاه اموي نااميد شد و دانست كه با او میجنگند رو به اصحاب خود فرمود:
برخيزيد و #دور_خيمهها گودالي همچون #خندق حفر كنيد و در آن آتش افزويد تا با اينان از يك رو درگير شويم. در نقل ديگري آماده است امام حسين (ع) بهسوی اصحاب خود آمده و فرمود مكان خيمهها را به هم نزديك و طنابها را درهم كنند و خود در درون جا میگیرند تا خيام از هر سو بر آنان احاطه كنند مگر از آنسو كه با دشمن روبرو شوند.
💠طبق روايتي، امام حسين (ع) در اين شب، حضرت علیاکبر (ع) را با سي سوار و بيست پياده فرستاد كه چند مشك آب آوردند. پس اهلبیت (ع) و اصحاب خود را فرمود:
از اين آب بياشاميد كه آخر توشه شماست و وضو سازيد و غسل كنيد و جامههاي خود را بشوييد كه کفنهای شما خواهد بود.
💠روایتشده كه در آن شب سي و دو نفر از لشكر عمر بن سعد به امام (ع) ملحق شدند و سعادت ملازمت آن حضرت را اختيار كردند.
#کاروان_عشق
#نهم_ماه_محرمالحرام
#یا_حسین 🚩
🏴کانال عهدباشهدا🏴.
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
#اطلاع_رسانی
یادواره ی شهیدمدافع حرم
#ابوالفضل_راه_چمنی
💐شادی روحش صلوات💐
🌹کانال عهدباشهدا🌹
🌸 @shahidegomnamm 🌸
یادواره ی شهیدمدافع حرم
#ابوالفضل_راه_چمنی
💐شادی روحش صلوات💐
🌹کانال عهدباشهدا🌹
🌸 @shahidegomnamm 🌸
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
#داستان #فرمانده_من قسمت_صدوسوم به ساعتم نگاه ڪردم، تقریبا تا ساعتــ چهار بکوب کلاس داشتم ...😫 خیلی خسته بودم،.توے حیاط دانشگاه رو یکی از نیمکتا نشستم ، دو دل بودم به حسام زنگ بزنم یا نه ...🤔 هوا ابری بود، تصمیم گرفتم خودم پیاده برم🚶🏻 با قدمای نسبتا تند…
#داستان
#فرمانده_من
قسمت_صدوچهارم
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨
ففدینا بذبح عظیم...
دوباره دلامون شده کربلا
دوباره سر سفره ی زینبیم
بعد از پارک کردن ماشین حسام ظبطو خاموش کرد و پیاده شدیم...🚶🏻
ماه محرم شده بود و امشب تاسوعا بود...
هردومون سرتا پا مشکی پوشیده بودیم از هم جدا شدیم و وارد هیئت شدیم سینه زنی شروع شده بود مداح با لحنِ سوزناکش نوحه میخوند،همه سینه میزدن...
بوی غربت میومد...صدای رقیه میومد صدای ناله های رباب...😔
فضای غم انگیزی بود همه ناله می زدن انگار لشگری مشکی پوش از عزادارای حسینی داشتن به مولا تسلیت میگفتند...غم تا پوست و استخونمون نفوذ میکرد و آدمو به گریه وا میداشت...😢
تو شیشه و موبایلم چهرمو سرسری نگاه کردم چشمام سرخ سرخ بود...جنس غم امام حسین فرق میکرد...هرسال شور عزادارا بیشتر میشد دلیلش چی میتونست باشه؟کار کی می تونست باشه جز "عشق"
چراغا رو خاموش کردن و مداحی شروع شد چادرمو کشیدم رو سرم یعنی امام زمان الان کجا داشت عزاداری میکرد؟گریه کردم...به یاد گریه های حسین دلم گرفته بود از خودمو گناهام خسته بودم دلم برای حرم پر میکشید روضه، روضه ی ابوالفضل بود و حتما اقا میومد پشت در بشینه تا برای عموش عزاداری کنه هر از چند گاهی صدای ناله ها بلند میشد...
#ابوالفضل_دخیلک💔
این حس و حال دل ادمو میبرد کربلا...اینجا جای دل شکسته های از گناه خسته بود... حد اقل بوی سیب حرم میومد از نفس عزادارا روضه تموم شده بود تا اومدم از جا بلند شم صدای بمَ و گرفته ی حسام پیچید تو هیئت...
سرمو تکیه دادم به دیوار تا به صدای حسامم گوش بدم...
میباره بارون روی سر مجنون توی خیابونه رویایی
میلرزه پاهاش بارونیه چشماش میگه خدایی تو آقایی
میلرزه پاهاش بارونیه چشماش میگه خدایی تو آقایی
من مانوسم با حرمت آقا ، حرم تو والله برام بهشته
انگار دستی اومده و از غیب روی دلم اینجور برات نوشته
کربلا کربلا کربلا اللهم ارزقنا
کربلا کربلا کربلا اللهم ارزقنا
میدونم آخر میرسه یه روزی کنار تو آروم بگیرم
با چشمای تر یا که توی هیئت یا وسط روضه بمیرم
با چشمای تر یا که توی هیئت یا وسط روضه بمیرم
و.....
بین خوندن هق هقش اوج می گرفت و اجازه نمیداد بخونه حالم مساعد نبود حس میکردم حسام خیلی خسته شده نمی دونستم از چی...فقط میفهمیدم چند روزه خیلی تو خودشه
از هیئن که خارج شدم دسته عزاداری در اومده بود بوی اسپند ومیومد همه سینه میزدن صدای طبل و سنج و مداحی گوش فلکو کر کرده بود.
اون طرف خیابون ماشین حسام پارک شده بود خودشم تو ماشین نشسته بود و سرشو گذاشته بود رو فرمون به سمتش رفتم و سوار شدم.
از صدای در ماشین اروم سرشو از رو فرمون بلند کرد با دقت بهش نگاه کردم... انگشت سبابه و شصتشو کشید رو چشماش و با صدای ارومی گفت: قبول باشه...💚
با شنیدن صداش نطقم باز شد و اول سلام دادم و بعد گفتم:::واسه شما هم قبول باشه...روضه ی اربابو حال و هوای زینب کبری
چشم دوخت تو چشمام و فقط یه لبخند تلخ زد...معلوم بود حال خوبی نداره منم دیگه چیزی نگفتم راه افتادیم ساعت تقریبا 10 شب بود چون خیابونا شلوغ بود حسام از کوچه های فرعی رفت و تقریبا 1 ساعت بعد رسیدیم...از خستگی خمیازه ای کشیدم و بعد از تعویض لباسام رو تخت دراز کشیدم...
سر درد نمی اوردم چرا اینقدر تو خودش بود؟؟؟یعنی اتفاق خاصی افتاده؟تو همین فکر به خواب رفتم همش چهره ی حسام تو ذهنم تداعی می شد میون جمعیت مشکی پوش اشک میریخت و تو حال خودش بود نمی تونستم بهش برسم عصبی بودم تو همین حال وحشت زده از خواب پریدم...درحالیکه دستمو رو قلبم گذاشته بودم و نفس نفس میزدم چشمم رو جای خالیِ حسام ثابت موند... ترس وجودمو فراگرفت از جا بلند شدم موهامو از جلوی صورتم کنار زدم کل خونه رو گشتم نبود که نبود ناچار چادر رنگی مو رو سرم انداختم تا برم کوچه سرمای نصف شب لرزه به تنم انداخت از کنار حوض که رد شدم چشمم به حسام افتاد که سجده کرده بود و های های گریه میکرد...میون درختا تو ی اون ســــــــــــــرما...سجاده شو رو زمین پهن کرده بود بغض گلومو چنگ زد... لبه ی حوض نشستم و با نگرانی به حسام خیره شدم حسامی که حالا اصلا تو حال خودش نبود...چش شده بود؟؟؟این همه بی تابی واسه چی بود؟؟؟از این همه سوال تو ذهنم خسته شدم با بی میلی از جام بلند شدم و رفتم تو خونه...
ادامه دارد. ...
💠کانال عهدباشهدا💠
╔══ೋღ
🌺ღೋ══╗
🌴 https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw 🌴
╚══ೋღ
🌺ღೋ══╝
#فرمانده_من
قسمت_صدوچهارم
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨
ففدینا بذبح عظیم...
دوباره دلامون شده کربلا
دوباره سر سفره ی زینبیم
بعد از پارک کردن ماشین حسام ظبطو خاموش کرد و پیاده شدیم...🚶🏻
ماه محرم شده بود و امشب تاسوعا بود...
هردومون سرتا پا مشکی پوشیده بودیم از هم جدا شدیم و وارد هیئت شدیم سینه زنی شروع شده بود مداح با لحنِ سوزناکش نوحه میخوند،همه سینه میزدن...
بوی غربت میومد...صدای رقیه میومد صدای ناله های رباب...😔
فضای غم انگیزی بود همه ناله می زدن انگار لشگری مشکی پوش از عزادارای حسینی داشتن به مولا تسلیت میگفتند...غم تا پوست و استخونمون نفوذ میکرد و آدمو به گریه وا میداشت...😢
تو شیشه و موبایلم چهرمو سرسری نگاه کردم چشمام سرخ سرخ بود...جنس غم امام حسین فرق میکرد...هرسال شور عزادارا بیشتر میشد دلیلش چی میتونست باشه؟کار کی می تونست باشه جز "عشق"
چراغا رو خاموش کردن و مداحی شروع شد چادرمو کشیدم رو سرم یعنی امام زمان الان کجا داشت عزاداری میکرد؟گریه کردم...به یاد گریه های حسین دلم گرفته بود از خودمو گناهام خسته بودم دلم برای حرم پر میکشید روضه، روضه ی ابوالفضل بود و حتما اقا میومد پشت در بشینه تا برای عموش عزاداری کنه هر از چند گاهی صدای ناله ها بلند میشد...
#ابوالفضل_دخیلک💔
این حس و حال دل ادمو میبرد کربلا...اینجا جای دل شکسته های از گناه خسته بود... حد اقل بوی سیب حرم میومد از نفس عزادارا روضه تموم شده بود تا اومدم از جا بلند شم صدای بمَ و گرفته ی حسام پیچید تو هیئت...
سرمو تکیه دادم به دیوار تا به صدای حسامم گوش بدم...
میباره بارون روی سر مجنون توی خیابونه رویایی
میلرزه پاهاش بارونیه چشماش میگه خدایی تو آقایی
میلرزه پاهاش بارونیه چشماش میگه خدایی تو آقایی
من مانوسم با حرمت آقا ، حرم تو والله برام بهشته
انگار دستی اومده و از غیب روی دلم اینجور برات نوشته
کربلا کربلا کربلا اللهم ارزقنا
کربلا کربلا کربلا اللهم ارزقنا
میدونم آخر میرسه یه روزی کنار تو آروم بگیرم
با چشمای تر یا که توی هیئت یا وسط روضه بمیرم
با چشمای تر یا که توی هیئت یا وسط روضه بمیرم
و.....
بین خوندن هق هقش اوج می گرفت و اجازه نمیداد بخونه حالم مساعد نبود حس میکردم حسام خیلی خسته شده نمی دونستم از چی...فقط میفهمیدم چند روزه خیلی تو خودشه
از هیئن که خارج شدم دسته عزاداری در اومده بود بوی اسپند ومیومد همه سینه میزدن صدای طبل و سنج و مداحی گوش فلکو کر کرده بود.
اون طرف خیابون ماشین حسام پارک شده بود خودشم تو ماشین نشسته بود و سرشو گذاشته بود رو فرمون به سمتش رفتم و سوار شدم.
از صدای در ماشین اروم سرشو از رو فرمون بلند کرد با دقت بهش نگاه کردم... انگشت سبابه و شصتشو کشید رو چشماش و با صدای ارومی گفت: قبول باشه...💚
با شنیدن صداش نطقم باز شد و اول سلام دادم و بعد گفتم:::واسه شما هم قبول باشه...روضه ی اربابو حال و هوای زینب کبری
چشم دوخت تو چشمام و فقط یه لبخند تلخ زد...معلوم بود حال خوبی نداره منم دیگه چیزی نگفتم راه افتادیم ساعت تقریبا 10 شب بود چون خیابونا شلوغ بود حسام از کوچه های فرعی رفت و تقریبا 1 ساعت بعد رسیدیم...از خستگی خمیازه ای کشیدم و بعد از تعویض لباسام رو تخت دراز کشیدم...
سر درد نمی اوردم چرا اینقدر تو خودش بود؟؟؟یعنی اتفاق خاصی افتاده؟تو همین فکر به خواب رفتم همش چهره ی حسام تو ذهنم تداعی می شد میون جمعیت مشکی پوش اشک میریخت و تو حال خودش بود نمی تونستم بهش برسم عصبی بودم تو همین حال وحشت زده از خواب پریدم...درحالیکه دستمو رو قلبم گذاشته بودم و نفس نفس میزدم چشمم رو جای خالیِ حسام ثابت موند... ترس وجودمو فراگرفت از جا بلند شدم موهامو از جلوی صورتم کنار زدم کل خونه رو گشتم نبود که نبود ناچار چادر رنگی مو رو سرم انداختم تا برم کوچه سرمای نصف شب لرزه به تنم انداخت از کنار حوض که رد شدم چشمم به حسام افتاد که سجده کرده بود و های های گریه میکرد...میون درختا تو ی اون ســــــــــــــرما...سجاده شو رو زمین پهن کرده بود بغض گلومو چنگ زد... لبه ی حوض نشستم و با نگرانی به حسام خیره شدم حسامی که حالا اصلا تو حال خودش نبود...چش شده بود؟؟؟این همه بی تابی واسه چی بود؟؟؟از این همه سوال تو ذهنم خسته شدم با بی میلی از جام بلند شدم و رفتم تو خونه...
ادامه دارد. ...
💠کانال عهدباشهدا💠
╔══ೋღ
🌺ღೋ══╗
🌴 https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw 🌴
╚══ೋღ
🌺ღೋ══╝
🌸شعبان شد و پیک عشق از راه آمد
🌸عطر نفس #بقیة_الله آمد
🌸باجلوه #سجاد، #ابوالفضل و #حسین
🌸یك ماه و سه خورشید در این ماه آمد
💐حلول ماه شعبان مبارک باد💐
#شعر
🆔 @shahidegomnamm 👈
🌸عطر نفس #بقیة_الله آمد
🌸باجلوه #سجاد، #ابوالفضل و #حسین
🌸یك ماه و سه خورشید در این ماه آمد
💐حلول ماه شعبان مبارک باد💐
#شعر
🆔 @shahidegomnamm 👈
Forwarded from عکس نگار
#هر_روز_باقافله_ی_حسینی 🚩
💠در روز #نهم_محرمالحرام سال 61 هجرى قمرى، #شمر بن ذي الجوشن👺، با چهار هزار نفر، همراه با #نامهاي📨 از ابن زياد به عمر بن سعد مبني بر جنگيدن با امام حسين (ع) و قتل ايشان، براي #دومين بار #وارد_كربلا شد.
💠عصر روز پنج شنبه #نهم_محرم، #ابن_سعد با دستوري كه از ابن زياد دريافت كرده بود، #آماده_جنگ_با_امام_حسين (ع) شد و لشكر خويش را بانگ زد كه:اي لشكرهاي خدا سوار شويد و شما بهشت بشارت باد. پس جنود او سوار گشته و رو به اصحاب حضرت رو آوردند.
✨ #امام_حسين (ع) به برادر خود حضرت #ابوالفضل (ع) فرمود:👇👇
💠بسوي ايشان برو و از آنان #مهلتي بخواه تا كه #امشب را صبر كنند و كارزار را به #فردا اندازند تا امشب قدري #نماز، #دعا و #استغفار كنم. چه خدا مي داند كه من دوست مي دارم نماز، تلاوت قرآن، كثرت دعا و استغفار را.
💠و از آن سوي اصحاب عباس (ع) در مقابل آن لشكر توقف نموده بودند و ايشان را موعظه مي كردند تا عباس (ع) برگشت و از ايشان #طلب_مهلت كرد.
#عمرسعد_پيامي به #حضرت_ابوالفضل (ع) داد و گفت: براي آن حضرت كه #يك_امشب را به شما #مهلت مي دهيم. بامدادان اگر سر به فرمان درآوريد شما را به نزد پسر زياد كوچ خواهيم داد وگرنه دست از شما برنخواهيم داشت و فيصله امر را بر ذمت شمشير خواهيم گذاشت. در اين هنگام دو لشكر به آرامگاه خود بازگشتند.
✨امام حسين (ع) خطاب به يارانشان عاقبت اين واقعه را ترسيم كردند و اهل بيت (ع) و ياران حضرت پس از شنيدن خطبه حضرت از همه چيز جز بهره #شهادت در ركاب امام دست برداشتند و در جواب به حضرت از هم پيشي مي گرفتند كه ما هرگز شما را ترك نمي كنيم و بر پيمان و سوگند خويش #وفاداريم.
💠امام چون از هدايت سپاه اموي نااميد شد و دانست كه با او میجنگند رو به اصحاب خود فرمود:
برخيزيد و #دور_خيمهها گودالي همچون #خندق حفر كنيد و در آن آتش افزويد تا با اينان از يك رو درگير شويم. در نقل ديگري آماده است امام حسين (ع) بهسوی اصحاب خود آمده و فرمود مكان خيمهها را به هم نزديك و طنابها را درهم كنند و خود در درون جا میگیرند تا خيام از هر سو بر آنان احاطه كنند مگر از آنسو كه با دشمن روبرو شوند.
💠طبق روايتي، امام حسين (ع) در اين شب، حضرت علیاکبر (ع) را با سي سوار و بيست پياده فرستاد كه چند مشك آب آوردند. پس اهلبیت (ع) و اصحاب خود را فرمود:
از اين آب بياشاميد كه آخر توشه شماست و وضو سازيد و غسل كنيد و جامههاي خود را بشوييد كه کفنهای شما خواهد بود.
💠روایتشده كه در آن شب سي و دو نفر از لشكر عمر بن سعد به امام (ع) ملحق شدند و سعادت ملازمت آن حضرت را اختيار كردند.
#کاروان_عشق
#نهم_ماه_محرمالحرام
#یا_حسین 🚩
🏴ڪانال عهـدبا شهـدا👇
💠 @Shahidegomnamm
💠در روز #نهم_محرمالحرام سال 61 هجرى قمرى، #شمر بن ذي الجوشن👺، با چهار هزار نفر، همراه با #نامهاي📨 از ابن زياد به عمر بن سعد مبني بر جنگيدن با امام حسين (ع) و قتل ايشان، براي #دومين بار #وارد_كربلا شد.
💠عصر روز پنج شنبه #نهم_محرم، #ابن_سعد با دستوري كه از ابن زياد دريافت كرده بود، #آماده_جنگ_با_امام_حسين (ع) شد و لشكر خويش را بانگ زد كه:اي لشكرهاي خدا سوار شويد و شما بهشت بشارت باد. پس جنود او سوار گشته و رو به اصحاب حضرت رو آوردند.
✨ #امام_حسين (ع) به برادر خود حضرت #ابوالفضل (ع) فرمود:👇👇
💠بسوي ايشان برو و از آنان #مهلتي بخواه تا كه #امشب را صبر كنند و كارزار را به #فردا اندازند تا امشب قدري #نماز، #دعا و #استغفار كنم. چه خدا مي داند كه من دوست مي دارم نماز، تلاوت قرآن، كثرت دعا و استغفار را.
💠و از آن سوي اصحاب عباس (ع) در مقابل آن لشكر توقف نموده بودند و ايشان را موعظه مي كردند تا عباس (ع) برگشت و از ايشان #طلب_مهلت كرد.
#عمرسعد_پيامي به #حضرت_ابوالفضل (ع) داد و گفت: براي آن حضرت كه #يك_امشب را به شما #مهلت مي دهيم. بامدادان اگر سر به فرمان درآوريد شما را به نزد پسر زياد كوچ خواهيم داد وگرنه دست از شما برنخواهيم داشت و فيصله امر را بر ذمت شمشير خواهيم گذاشت. در اين هنگام دو لشكر به آرامگاه خود بازگشتند.
✨امام حسين (ع) خطاب به يارانشان عاقبت اين واقعه را ترسيم كردند و اهل بيت (ع) و ياران حضرت پس از شنيدن خطبه حضرت از همه چيز جز بهره #شهادت در ركاب امام دست برداشتند و در جواب به حضرت از هم پيشي مي گرفتند كه ما هرگز شما را ترك نمي كنيم و بر پيمان و سوگند خويش #وفاداريم.
💠امام چون از هدايت سپاه اموي نااميد شد و دانست كه با او میجنگند رو به اصحاب خود فرمود:
برخيزيد و #دور_خيمهها گودالي همچون #خندق حفر كنيد و در آن آتش افزويد تا با اينان از يك رو درگير شويم. در نقل ديگري آماده است امام حسين (ع) بهسوی اصحاب خود آمده و فرمود مكان خيمهها را به هم نزديك و طنابها را درهم كنند و خود در درون جا میگیرند تا خيام از هر سو بر آنان احاطه كنند مگر از آنسو كه با دشمن روبرو شوند.
💠طبق روايتي، امام حسين (ع) در اين شب، حضرت علیاکبر (ع) را با سي سوار و بيست پياده فرستاد كه چند مشك آب آوردند. پس اهلبیت (ع) و اصحاب خود را فرمود:
از اين آب بياشاميد كه آخر توشه شماست و وضو سازيد و غسل كنيد و جامههاي خود را بشوييد كه کفنهای شما خواهد بود.
💠روایتشده كه در آن شب سي و دو نفر از لشكر عمر بن سعد به امام (ع) ملحق شدند و سعادت ملازمت آن حضرت را اختيار كردند.
#کاروان_عشق
#نهم_ماه_محرمالحرام
#یا_حسین 🚩
🏴ڪانال عهـدبا شهـدا👇
💠 @Shahidegomnamm
🍁 #دلنوشته
🍁هوایت مے زند بر سر،
دلم دیوانہ مے گردد!
🍁چہ عطرے در هوایت هست؟!
نمیدانم...نمیدانم...
🚩 #شهیدمدافع_حرم
🥀 #ابوالفضل_نیک_زاد
🌺 #صبحتون_معطر_به_عطر_شهدا
💠 @Shahidegomnamm 👈
🍁هوایت مے زند بر سر،
دلم دیوانہ مے گردد!
🍁چہ عطرے در هوایت هست؟!
نمیدانم...نمیدانم...
🚩 #شهیدمدافع_حرم
🥀 #ابوالفضل_نیک_زاد
🌺 #صبحتون_معطر_به_عطر_شهدا
💠 @Shahidegomnamm 👈