Forwarded from عکس نگار
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
🌹🕊
🔶وقتي امشب #دورهم جمع ميشيد
🔶فراموش نکنيد يه.جمعي، #يکي توش نيست ...
🔶يه جمعي،به خاطر،جمع شدن توکنار خانوادت خودشوازجمع خانوادش کم کرده
🔶حلب ازاد شد با #خون شيرمرد هايي که يلداشون شاديه ناموساشونه
🔶تو دور همياتون ياد #مادران_شهداکه پسرش کنارش نیست و #همسران_شهدا که مرد خونشون نیست و #بچههاي_شهدا که پدری ندارندو بیاد #رزمندگان مدافع حرم بی بی زینب سلام الله علیها هم باشيد.
#یلداتون_مبارک💚
#دلنوشته
🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🌹🕊
🔶وقتي امشب #دورهم جمع ميشيد
🔶فراموش نکنيد يه.جمعي، #يکي توش نيست ...
🔶يه جمعي،به خاطر،جمع شدن توکنار خانوادت خودشوازجمع خانوادش کم کرده
🔶حلب ازاد شد با #خون شيرمرد هايي که يلداشون شاديه ناموساشونه
🔶تو دور همياتون ياد #مادران_شهداکه پسرش کنارش نیست و #همسران_شهدا که مرد خونشون نیست و #بچههاي_شهدا که پدری ندارندو بیاد #رزمندگان مدافع حرم بی بی زینب سلام الله علیها هم باشيد.
#یلداتون_مبارک💚
#دلنوشته
🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
❁﷽❁
📽 #ڪلیپ
⏳ #زمان2.27
🍎اے ڪـاش
🍏فـال شـب یـلـداے هـمـہ ایـن بـشـود
🍎یـوسـف
🍏گـمـگـشـتـہ بـاز آیـدبہ ڪنـعان
غــم مـخـور...💔
#اللهـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرج💖
#یلدا_مبارڪ🍉
🍃🌺 @shahidegomnamm
📽 #ڪلیپ
⏳ #زمان2.27
🍎اے ڪـاش
🍏فـال شـب یـلـداے هـمـہ ایـن بـشـود
🍎یـوسـف
🍏گـمـگـشـتـہ بـاز آیـدبہ ڪنـعان
غــم مـخـور...💔
#اللهـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرج💖
#یلدا_مبارڪ🍉
🍃🌺 @shahidegomnamm
🍂يلداى آدم ها
هميشه اوّل دى نيست!
🍂هركس شبى بى يار
بنشيند شبش يلداست
#شهیدمدافع_حرم_سیدطباطبایی_مهر
#به_یادهمسران_شهدا
💐شادی روحشون صلوات💐
↪️ @shahidegomnamm ↩️
هميشه اوّل دى نيست!
🍂هركس شبى بى يار
بنشيند شبش يلداست
#شهیدمدافع_حرم_سیدطباطبایی_مهر
#به_یادهمسران_شهدا
💐شادی روحشون صلوات💐
↪️ @shahidegomnamm ↩️
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
#داستان #فرمانده_من #قسمت_هفتاد_ونه برگشتم تا دورو اطرافمو نگاه کنم یه تک درخت سرو🌲 یکم اونطرف تر توجهمو جلب کرد که دورشو گلهای شقایق قاب گرفته بودن🌺 ناخوداگاه به اون سمت کشیده شدم چند تا عکس از زوایای مختلف از اون قسمت انداختم📸 خیلی فضای متفاوتی داشت خواستم…
#داستان
#فرمانده_من
#قسمت_هشتاد
خودمم رفتم خونه...🏚
مثل اینکه مامان بابام برای خرید وسایلای نیمه شعبان خونه نبودن اخه همه ی چراغا خاموش بود خونه خیلی سوت و کور بود و این حالمو بدتر میکرد...😶😣
ناچار تو حیاط نشستمو به روبروم زل زدم به همونجایی که ازم خداحافظی کرد...😑✋
اشکی از گوشه ی چشمم چکید...😢
یاد حرفاش که میوفتدم قلبم فشرده میشد...
با اینکه دو روز از رفتنش می گذره ولی من عجیب دلتنگشم.... ❤️
نمی دونم چجوری باید این یک ماهو تحمل کنم... 😞
صدای اذان مغرب که از مسجد محلمون بلند شد توجهمو جلب کردو یه یاعلی گفتمو رفتم تا وضو بگیرم...💦
سر سجاده ی سفیدم نشسته بودم...📿💛
دعای هر لحظه ام سلامتیه رزمنده هایی بود که از خانواده هاشون دور بودن...
به قول حـــســ❤️ـــام: واقعا سخته دل کندن از جیگر گوشه ات...
از عشقت ...
از خانواده ات....😔
صبح با صدای مولودی خوانی که از حیاطمون پخش می شد بیدار شدم...😍☺️
نمیدونم چقدر خوابیده بودم یه نگاه به ساعت کردم ساعت نه صبح بود...🕘
پتومو کنار زدم و بعد از شستن دست و روم چادر سر کردم و رفتم تو حیاط...🚶
کله حیاطمون چراغونی بود ریسه های رنگی دو تادور حیاط زده شده بودن و چراغای رنگاو وارنگ به درختا وصل شده بودن...
🎈🎊🎉🎊🎉🎊
بوی اسفند و صدای صلوات همه جارو پر کرده بود.... 😍
واقعا حس و حال عجیبی داشت تولد امام و مهتدات بود...تولد کسی بود که با تمام وجود دوستش داری💚
بساط شیرینی و شربت به راه بود و مردم که چشمشون به خونمون میوفتاد نزدیک میومدن و پذیرایی می شدن...😋
چند تا از دوستای نظامی بابام گوشه ی حیاط وایستاده بودن و مشغول خوش و بش با بابا بودن...
خالمو ومامانم در تکاپو بودن و شربت اماده می کردن به مهمونا خوش امد میگفتن... ☺️
رفتم جلو مامانم که متوجه حضورم شد گفت: عه بیدار شدی دخترم؟؟ برو کمک عمت تو اشپزخونه شیرینی هارو بیارید
چشمی گفتم و وارد اشپز خونه شدم... کلا خانواده ی پر جمعیتی نبودیم و از دار دنیا یه عمه و خاله داشتم با این حساب خیلی برام عزیز بودن....💞
چون اختلاف سنیه عمم باهام زیاد نبود باهاش راحت تر بودم رو میز ناهارخوری نشسته بود و داشت شیرینی هارو میچید تو ظرف... 🍩
رفتم جلو و بهش سلام دادم عمه مریم بر گشت سمتم و باهام احوال پرسیه گرمی کرد... به چهره ی مهربون و بشاش لبخندی زدمو گفتم: عمه بده من شیرینی هارو بچینم😎
_نه عمه جان به تازه عروس که کار نمیگن...👰
_ وا یعنی چی؟ این قانونو دیگه کی تصویب کرده؟؟؟
_برادر حسام😉
با چشمای گرد بهش خیره شدم😮
#ادامه_دارد...
💠کانال عهدباشهدا💠
╔══ೋღ
🌺ღೋ══╗
🌴 https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw 🌴
╚══ೋღ
🌺ღೋ══╝
#فرمانده_من
#قسمت_هشتاد
خودمم رفتم خونه...🏚
مثل اینکه مامان بابام برای خرید وسایلای نیمه شعبان خونه نبودن اخه همه ی چراغا خاموش بود خونه خیلی سوت و کور بود و این حالمو بدتر میکرد...😶😣
ناچار تو حیاط نشستمو به روبروم زل زدم به همونجایی که ازم خداحافظی کرد...😑✋
اشکی از گوشه ی چشمم چکید...😢
یاد حرفاش که میوفتدم قلبم فشرده میشد...
با اینکه دو روز از رفتنش می گذره ولی من عجیب دلتنگشم.... ❤️
نمی دونم چجوری باید این یک ماهو تحمل کنم... 😞
صدای اذان مغرب که از مسجد محلمون بلند شد توجهمو جلب کردو یه یاعلی گفتمو رفتم تا وضو بگیرم...💦
سر سجاده ی سفیدم نشسته بودم...📿💛
دعای هر لحظه ام سلامتیه رزمنده هایی بود که از خانواده هاشون دور بودن...
به قول حـــســ❤️ـــام: واقعا سخته دل کندن از جیگر گوشه ات...
از عشقت ...
از خانواده ات....😔
صبح با صدای مولودی خوانی که از حیاطمون پخش می شد بیدار شدم...😍☺️
نمیدونم چقدر خوابیده بودم یه نگاه به ساعت کردم ساعت نه صبح بود...🕘
پتومو کنار زدم و بعد از شستن دست و روم چادر سر کردم و رفتم تو حیاط...🚶
کله حیاطمون چراغونی بود ریسه های رنگی دو تادور حیاط زده شده بودن و چراغای رنگاو وارنگ به درختا وصل شده بودن...
🎈🎊🎉🎊🎉🎊
بوی اسفند و صدای صلوات همه جارو پر کرده بود.... 😍
واقعا حس و حال عجیبی داشت تولد امام و مهتدات بود...تولد کسی بود که با تمام وجود دوستش داری💚
بساط شیرینی و شربت به راه بود و مردم که چشمشون به خونمون میوفتاد نزدیک میومدن و پذیرایی می شدن...😋
چند تا از دوستای نظامی بابام گوشه ی حیاط وایستاده بودن و مشغول خوش و بش با بابا بودن...
خالمو ومامانم در تکاپو بودن و شربت اماده می کردن به مهمونا خوش امد میگفتن... ☺️
رفتم جلو مامانم که متوجه حضورم شد گفت: عه بیدار شدی دخترم؟؟ برو کمک عمت تو اشپزخونه شیرینی هارو بیارید
چشمی گفتم و وارد اشپز خونه شدم... کلا خانواده ی پر جمعیتی نبودیم و از دار دنیا یه عمه و خاله داشتم با این حساب خیلی برام عزیز بودن....💞
چون اختلاف سنیه عمم باهام زیاد نبود باهاش راحت تر بودم رو میز ناهارخوری نشسته بود و داشت شیرینی هارو میچید تو ظرف... 🍩
رفتم جلو و بهش سلام دادم عمه مریم بر گشت سمتم و باهام احوال پرسیه گرمی کرد... به چهره ی مهربون و بشاش لبخندی زدمو گفتم: عمه بده من شیرینی هارو بچینم😎
_نه عمه جان به تازه عروس که کار نمیگن...👰
_ وا یعنی چی؟ این قانونو دیگه کی تصویب کرده؟؟؟
_برادر حسام😉
با چشمای گرد بهش خیره شدم😮
#ادامه_دارد...
💠کانال عهدباشهدا💠
╔══ೋღ
🌺ღೋ══╗
🌴 https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw 🌴
╚══ೋღ
🌺ღೋ══╝
Forwarded from عکس نگار
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
🌹🕊
#ازدواج💞
✍ازش گله کردم که چرا دیر به دیر سر
می زند. گفت «پیش #زن_های_دیگه ام. » گفتم «چی؟»⁉️⁉️
گفت «نمی دونستی #چهار_تا_زن دارم؟» دیدم شوخی می کند. چیزی نگفتم.
گفت «جدی می گم.
من اول با #سپاه ازدواج کردم،
بعد با #جبهه،
بعد با #شهادت،
آخرش هم با #تو. »
#شهیدمهدی_زین_الدین
#خاطره
📚یادگاران، جلد ده، کتاب شهید زین الدین، ص 70
🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🌹🕊
#ازدواج💞
✍ازش گله کردم که چرا دیر به دیر سر
می زند. گفت «پیش #زن_های_دیگه ام. » گفتم «چی؟»⁉️⁉️
گفت «نمی دونستی #چهار_تا_زن دارم؟» دیدم شوخی می کند. چیزی نگفتم.
گفت «جدی می گم.
من اول با #سپاه ازدواج کردم،
بعد با #جبهه،
بعد با #شهادت،
آخرش هم با #تو. »
#شهیدمهدی_زین_الدین
#خاطره
📚یادگاران، جلد ده، کتاب شهید زین الدین، ص 70
🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
💠اگر #عاشقانہ با ڪار پیش بیایے
بہ طور قطع بریدن و عمل زدگے و
خستگے برایت مفهومے پیدا نمیڪند.
#شهید_همت
#پیام_شهید
🌹کانال عهدباشهدا🌹
↪️ @shahidegomnamm
بہ طور قطع بریدن و عمل زدگے و
خستگے برایت مفهومے پیدا نمیڪند.
#شهید_همت
#پیام_شهید
🌹کانال عهدباشهدا🌹
↪️ @shahidegomnamm
🍁امشب شب یلداست..
🔶وقتی باآرامش خاطر کنار خانواده
مشغول خوردن هندوانه بودید...
یادتون باشه که این آرامش را
مدیون چه کسانی هستیم.
🌷 #یلدا_با_شهدا
🌹کانال عهدباشهدا🌹
↪️ @shahidegomnamm
🔶وقتی باآرامش خاطر کنار خانواده
مشغول خوردن هندوانه بودید...
یادتون باشه که این آرامش را
مدیون چه کسانی هستیم.
🌷 #یلدا_با_شهدا
🌹کانال عهدباشهدا🌹
↪️ @shahidegomnamm
🌺یک بار دگر آمد یلدای زمستانی
🌺یلداست ولی چشمم دلواپس و بارانی
🍀هرشب سحری دارد حتی شب طولانی
🍀یلدای تو ما را کشت ای یوسف کنعانی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شبتون_بخیر
🆔 @shahidegomnamm
🌺یلداست ولی چشمم دلواپس و بارانی
🍀هرشب سحری دارد حتی شب طولانی
🍀یلدای تو ما را کشت ای یوسف کنعانی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شبتون_بخیر
🆔 @shahidegomnamm
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ڪوچہ ها چشم انتظار
روے زیباے تواند
گوش خود خوابانده اند روے زمین
منتظر بر یڪ صداے پاے تو
#أللَّھُمَ_عـجِـلْ_لِوَلیِڪْ_ألْفَرَج 🌺🍃
#دلـنـوشتـہ❣
🌷ڪانال عهـدبـا شهـدا🌷
🆔 @shahidegomnamm
روے زیباے تواند
گوش خود خوابانده اند روے زمین
منتظر بر یڪ صداے پاے تو
#أللَّھُمَ_عـجِـلْ_لِوَلیِڪْ_ألْفَرَج 🌺🍃
#دلـنـوشتـہ❣
🌷ڪانال عهـدبـا شهـدا🌷
🆔 @shahidegomnamm
✠از تو برآید از دلم ،
هر نفس و تنفسم ...
من نروم ز ڪوے تو ،
تا ڪه شوم فناے تو ...
#مولانا
#صبحتان_معطر_به_عطر_شهدا
🌷ڪانال عهـدبـا شهـدا🌷
🆔 @shahidegomnamm
هر نفس و تنفسم ...
من نروم ز ڪوے تو ،
تا ڪه شوم فناے تو ...
#مولانا
#صبحتان_معطر_به_عطر_شهدا
🌷ڪانال عهـدبـا شهـدا🌷
🆔 @shahidegomnamm
امام صادق(ع)🔅
🌀ما(حضرات معصوم)همان ریسمان الهی هستیم🌀
که خداوندمیفرمایند:⬇️
⚜همگی به ریسمان الهی چنگ زنیدوپراکنده
نشوید⚜
📚بحارالانوار
#حـدیـث_روز🌺🍃
🌷ڪانال عهـدبـاشهـدا🌷
🆔 @shahidegomnamm
🌀ما(حضرات معصوم)همان ریسمان الهی هستیم🌀
که خداوندمیفرمایند:⬇️
⚜همگی به ریسمان الهی چنگ زنیدوپراکنده
نشوید⚜
📚بحارالانوار
#حـدیـث_روز🌺🍃
🌷ڪانال عهـدبـاشهـدا🌷
🆔 @shahidegomnamm
◉چو جَماݪِ او بتابَـــــد
چه بوَد #جماݪِ خوبـــان؟
◉ڪه رُخ چو آفتابـَش
بکُشد چراغهـــا را ...
#شهید_احمد_مشلب
🌷ڪانال عهـدبـا شهـدا🌷
🆔 @shahidegomnamm
چه بوَد #جماݪِ خوبـــان؟
◉ڪه رُخ چو آفتابـَش
بکُشد چراغهـــا را ...
#شهید_احمد_مشلب
🌷ڪانال عهـدبـا شهـدا🌷
🆔 @shahidegomnamm
هــوابــاران ؛🌧
💔دلــم نــالان ؛
ڪجایید اےسبڪ بالان...⁉️
هـواےبرف ؛🌨
🗣دهان پرحرف ؛
شــھادت باشماشدصـرف...‼️
🍃🌹ڪجایندمردان بےادعا🌹🍃
#دلـنـوشتـہ❣
🌷ڪانال عهـدبـا شهـدا🌷
🆔 @shahidegomnamm
💔دلــم نــالان ؛
ڪجایید اےسبڪ بالان...⁉️
هـواےبرف ؛🌨
🗣دهان پرحرف ؛
شــھادت باشماشدصـرف...‼️
🍃🌹ڪجایندمردان بےادعا🌹🍃
#دلـنـوشتـہ❣
🌷ڪانال عهـدبـا شهـدا🌷
🆔 @shahidegomnamm
ஜ۩﷽۩ஜ▬▬
#تلاوت_روزانه_یک_صفحه_ازکلام_وحی
🔸صفحه 128
🔹جزء 7
🔸سوره انعام
🔹آیه 1 الی 8
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🌷کانال عهد با شهدا 🌷
@Shahidegomnamm 👆کلیک
#تلاوت_روزانه_یک_صفحه_ازکلام_وحی
🔸صفحه 128
🔹جزء 7
🔸سوره انعام
🔹آیه 1 الی 8
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🌷کانال عهد با شهدا 🌷
@Shahidegomnamm 👆کلیک
ஜ۩﷽۩ஜ▬▬
#تلاوت_روزانه_یک_صفحه_ازکلام_وحی
🔸صفحه 128
🔹جزء 7
🔸سوره انعام
🔹آیه 1 الی 8
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🌷کانال عهد با شهدا 🌷
@Shahidegomnamm 👆کلیک
#تلاوت_روزانه_یک_صفحه_ازکلام_وحی
🔸صفحه 128
🔹جزء 7
🔸سوره انعام
🔹آیه 1 الی 8
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🌷کانال عهد با شهدا 🌷
@Shahidegomnamm 👆کلیک
Forwarded from عکس نگار
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
🌹🕊
حاشیه دیدار خانوادههای شهدای مدافع حرم با رهبر انقلاب اسلامی
#بخش_آخر
✍نوبت به #آخرین خانوادهی شهید میرسد:
«خانوادهی گرامی #شهید_علیرضا_قنواتی؛ #مادر از دنیا رفتن؛ #پدر بهعلت کسالت نیومدن؛ #همسر_شهید، خانم مریم آزادی؛ حال شما چطوره خانم؟ شهید چند سال داشتند؟»
- 53 سال حاج آقا
🔷آقا اسم #فرزندان_شهید را میآورند؛ پسر جوانی جلو میآید و میگوید حاج آقا ببخشید من تازه از #کربلا آمدهام، سرما خوردم و برای همین با شما روبوسی نمیکنم. آقا میپرسد:
- «شما چهکار میکنید؟»
- والّا چندبار میخواستیم #بریم_اونور دیگه.
- «کجا میخواستی بری؟»
- بالاخره ما رو اصلاً درست کردن برای اینکه بریم این #تکفیریها رو بزنیم؛ ولی حاج آقا ما رو #برگردوندن.
- «کی شما رو برگردونده؟»
- ایشون ما رو برگردوندن.
-ایشون از بستگان هستن؟
- نه، ایشون #مسئول_اعزام هستن.
مسئول اعزام که در انتهای #مجلس نشسته میگوید که #ایشان_فرزند_شهید هستند و #حاج_قاسم_سلیمانی دستور دادهاند که فرزندان شهدا اعزام نشوند.
🔷آقا این را که میشنود، میگوید: «خیلی خب؛ نروید... نروید... شما اینجا باشید برای نظام کار کنین.
🔷 #دختر_شهید قنواتی نیز جلو میآید و چند #نامه و #عکس به آقا هدیه میکند؛ نمیتواند گریهی خودش را کنترل کند؛ بهسختی خود را جمع میکند و به آقا میگوید که برایش #دعا کند. از آقا #یادگاری نیز میخواهد:
-اگر میشه این انگشتر دستتون رو هم به من بدید.
-انگشترهام رو که دادم دیگه؛ توی #دستم دیگه #انگشتری ندارم!
-خب انگشترهای اون یکی دستتون هم هست!
-نه، اینا دیگه برای هدیه نیست!
و به انگشترهای دیگر راضی میشود و مینشیند.
🔷حالا دیگر #دقایق_پایانی_دیدار است. هر کسی از گوشهای #تقاضای_یادگاری و #چفیه و #انگشتر میکند. گویا دیگر انگشترها و چفیهها تمام شده و مابقی افراد باید بعد از خروج آقا منتظر گرفتن هدایا باشند. #آقا دارد #روی_قاب_عکس_شهدایی که از طرف خانوادههای شهدا داده شده، چیزی #مینویسند به رسم یادگاری. پیرامون آقا کمکم #شلوغ میشود. آقا بالاخره بعد از یک ساعت و چهل و پنج دقیقه از روی صندلی خود بلند شده و از اتاق خارج میشوند. جمعیت #صلواتی میفرستند. همه شاداب و خندانند. گویا دیگر #دلتنگیهایشان پایان یافته باشد. به مجاهدتها میاندیشند؛ به بزرگ کردن این بچههای کوچک که جلوی رهبرشان ساعاتی بازی کردند، دراز کشیدند، دویدند و بزرگ شدند.
🔷آن دورترها هم -نه خیلی دورتر- انتهای #روضه، جور دیگری میشود. برای رأس و نیزه که نمیشود کاری کرد جز اشک؛ اما دست آتش از #دامن_حرم دور است و دیگر سنگ به پیشانی گنبد نمینشیند. از #جانها_سپری ساخته شده و سلام نظامی معینرضاها را پدران و پدربزرگها رو به گنبد و بارگاه میدهند؛ آنقدر محکم و مخلص که #کبوترها دوباره برگردند به #صحن و سرای #دختر_علی.
🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🌹🕊
حاشیه دیدار خانوادههای شهدای مدافع حرم با رهبر انقلاب اسلامی
#بخش_آخر
✍نوبت به #آخرین خانوادهی شهید میرسد:
«خانوادهی گرامی #شهید_علیرضا_قنواتی؛ #مادر از دنیا رفتن؛ #پدر بهعلت کسالت نیومدن؛ #همسر_شهید، خانم مریم آزادی؛ حال شما چطوره خانم؟ شهید چند سال داشتند؟»
- 53 سال حاج آقا
🔷آقا اسم #فرزندان_شهید را میآورند؛ پسر جوانی جلو میآید و میگوید حاج آقا ببخشید من تازه از #کربلا آمدهام، سرما خوردم و برای همین با شما روبوسی نمیکنم. آقا میپرسد:
- «شما چهکار میکنید؟»
- والّا چندبار میخواستیم #بریم_اونور دیگه.
- «کجا میخواستی بری؟»
- بالاخره ما رو اصلاً درست کردن برای اینکه بریم این #تکفیریها رو بزنیم؛ ولی حاج آقا ما رو #برگردوندن.
- «کی شما رو برگردونده؟»
- ایشون ما رو برگردوندن.
-ایشون از بستگان هستن؟
- نه، ایشون #مسئول_اعزام هستن.
مسئول اعزام که در انتهای #مجلس نشسته میگوید که #ایشان_فرزند_شهید هستند و #حاج_قاسم_سلیمانی دستور دادهاند که فرزندان شهدا اعزام نشوند.
🔷آقا این را که میشنود، میگوید: «خیلی خب؛ نروید... نروید... شما اینجا باشید برای نظام کار کنین.
🔷 #دختر_شهید قنواتی نیز جلو میآید و چند #نامه و #عکس به آقا هدیه میکند؛ نمیتواند گریهی خودش را کنترل کند؛ بهسختی خود را جمع میکند و به آقا میگوید که برایش #دعا کند. از آقا #یادگاری نیز میخواهد:
-اگر میشه این انگشتر دستتون رو هم به من بدید.
-انگشترهام رو که دادم دیگه؛ توی #دستم دیگه #انگشتری ندارم!
-خب انگشترهای اون یکی دستتون هم هست!
-نه، اینا دیگه برای هدیه نیست!
و به انگشترهای دیگر راضی میشود و مینشیند.
🔷حالا دیگر #دقایق_پایانی_دیدار است. هر کسی از گوشهای #تقاضای_یادگاری و #چفیه و #انگشتر میکند. گویا دیگر انگشترها و چفیهها تمام شده و مابقی افراد باید بعد از خروج آقا منتظر گرفتن هدایا باشند. #آقا دارد #روی_قاب_عکس_شهدایی که از طرف خانوادههای شهدا داده شده، چیزی #مینویسند به رسم یادگاری. پیرامون آقا کمکم #شلوغ میشود. آقا بالاخره بعد از یک ساعت و چهل و پنج دقیقه از روی صندلی خود بلند شده و از اتاق خارج میشوند. جمعیت #صلواتی میفرستند. همه شاداب و خندانند. گویا دیگر #دلتنگیهایشان پایان یافته باشد. به مجاهدتها میاندیشند؛ به بزرگ کردن این بچههای کوچک که جلوی رهبرشان ساعاتی بازی کردند، دراز کشیدند، دویدند و بزرگ شدند.
🔷آن دورترها هم -نه خیلی دورتر- انتهای #روضه، جور دیگری میشود. برای رأس و نیزه که نمیشود کاری کرد جز اشک؛ اما دست آتش از #دامن_حرم دور است و دیگر سنگ به پیشانی گنبد نمینشیند. از #جانها_سپری ساخته شده و سلام نظامی معینرضاها را پدران و پدربزرگها رو به گنبد و بارگاه میدهند؛ آنقدر محکم و مخلص که #کبوترها دوباره برگردند به #صحن و سرای #دختر_علی.
🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
#وصیت_شهیدبہ_کودکش
💠محمد
زندگے ڪن براے مهدی
درس بخوان براے مهدی
محمد، ورزش ڪن براے مهدے
من تورا از خدا براے خودم نخواستم
تورا از خداخواستم براے مهدی
#شهیدحمید_اسدالهی
#وصيتنامه
↪ @shahidegomnamm
💠محمد
زندگے ڪن براے مهدی
درس بخوان براے مهدی
محمد، ورزش ڪن براے مهدے
من تورا از خدا براے خودم نخواستم
تورا از خداخواستم براے مهدی
#شهیدحمید_اسدالهی
#وصيتنامه
↪ @shahidegomnamm
Forwarded from عکس نگار
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
🌹🕊
💥 #شهیدی_که_درقبر_خندید
✍وقتے #صلوات مردمی که برای #تشییع پیکر #محمــدرضا_حقیقی آمده بودند تمام شد ، #پیکر شهید به آرامے از داخل #تابوت درون 🔲قبر قرار داده شد. لحظاتے بعد محمــدرضا آرام تر ازهمیشه درون قبر خوابیده بود😑. تا این لحظه همه چیز روال عادی خود را طی می کرد. اما هنوز فرازهای اول #تلقین تمام نشده بود که #عموی_شهید فریاد زد:🗣
✨«الله اکبر! #شهید_می_خندد!»✨😊
او که خم شده بود تا برای آخرین بار چهره ی پاک،آرام ونورانے محمـــدرضا را ببیند، متوجه شده بودکه #لبهای_محمــدرضا در حال #تکان خوردن است و #دو_لب او که به هم قفل و کاملاً بسته شده بود ، درحال #باز_شدن و جدا شدن است و #دندان های محمــدرضا یکے پس از دیگری در حال #نمایان و ظاهرشدن است.
عموی او می گفت: ابتدا خیال کردم لغزش حلقه های اشک در چشمان من است که باعث می شود لب های شهید را در حال #حرکت ببینم، با آستین، اشک هایم 😢را پاک کردم و متوجه شدم که اشتباه نکردم.لب های او در حال باز شدن بود و گونه های او گل مے انداخت.😊
#شهیدمحمدرضا_حقیقی
#خاطره
🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🌹🕊
💥 #شهیدی_که_درقبر_خندید
✍وقتے #صلوات مردمی که برای #تشییع پیکر #محمــدرضا_حقیقی آمده بودند تمام شد ، #پیکر شهید به آرامے از داخل #تابوت درون 🔲قبر قرار داده شد. لحظاتے بعد محمــدرضا آرام تر ازهمیشه درون قبر خوابیده بود😑. تا این لحظه همه چیز روال عادی خود را طی می کرد. اما هنوز فرازهای اول #تلقین تمام نشده بود که #عموی_شهید فریاد زد:🗣
✨«الله اکبر! #شهید_می_خندد!»✨😊
او که خم شده بود تا برای آخرین بار چهره ی پاک،آرام ونورانے محمـــدرضا را ببیند، متوجه شده بودکه #لبهای_محمــدرضا در حال #تکان خوردن است و #دو_لب او که به هم قفل و کاملاً بسته شده بود ، درحال #باز_شدن و جدا شدن است و #دندان های محمــدرضا یکے پس از دیگری در حال #نمایان و ظاهرشدن است.
عموی او می گفت: ابتدا خیال کردم لغزش حلقه های اشک در چشمان من است که باعث می شود لب های شهید را در حال #حرکت ببینم، با آستین، اشک هایم 😢را پاک کردم و متوجه شدم که اشتباه نکردم.لب های او در حال باز شدن بود و گونه های او گل مے انداخت.😊
#شهیدمحمدرضا_حقیقی
#خاطره
🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw