🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
218 subscribers
10.3K photos
590 videos
108 files
3.01K links
امروزفضیلت زنده نگهداشتن یادوخاطره ی #شهدا کمتراز #شهادت نیست
#امام_خامنه_ای
🌺شادی روح شهدا وسلامتی امام خامنه ای صلوات
!!این کانال هیچ صفحه ای دربرنامه های مجازی دیگر ندارد و متعلق به هیچ نهاد و موسسه ای نیست
ارتباط باخادم کانال:↙️↙️
@Ali_Faghiri
Download Telegram
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
#داستان #فرمانده_من #قسمت_هفتاد_وپنج تازود برگردم.بالاخره عزممو جزم کردم و اومدم بیرون تو صحن انقلاب بودم پشت به ایوان طلا و رو به سقاخونه.با صدای زنگ گوشیم نگاهمو از وارسی کردن صحن گرفتم و گوشیمو📱 از تو کیفم دراوردم یه نگاه به شماره انداختم مامانم بود.احتمالا…
#داستان
#فرمانده_من
#قسمت_هفتاد_وشش


بودم...که اعلام کردن هواپیما آماده پروازه
چون از دو نصف شب که می رسیدیم حسام یک راست باید می رفت ماموریت به اصرار من کل راهو تو هواپیما خوابید
منم سعی میکردم با ذکر گفتن تسکین دهنده ی قلب بی قرارم باشم
تقریبا بعد از دوساعت فرودگاه مهر آباد بودیم.🛬
چون اذان صبحو داده بودن نمازو تو فرودگاه خوندیم و بعد رفتیم تو پارکینگ و سوار ماشین شدیم.

دلهره ی عجیبی تمام وجودمو فرا گرفته بود😣 و انگار دلم گواه خبر بدی رو میداد...
این جور مواقع عجیب آشفته میشدم و تند تند آیة الکرسی می خوندم
ماشین راه افتاد ، سخت بود جدا شدن از مردی که وجودت به وجودش محتاجه
زیر چشمی می پاییدمش و دلم غنج می رفت برای اخم قشنگی که ناخوداگاه رو پیشونیش نقش بسته بود و البته جذاب ترش میکرد😋
با خنده چرخید سمتمو گفت: چرا اینجوری نگام می کنی؟☺️
نخندیدم .حوصله نداشتم ،با سماجت پرسیدم: کی برمی گردی؟🙁
دستش رو دنده بود وبه روبه رو نگاه میکرد که گفت: احتمالا یک ماهه☺️
تو چرا انقدر نگرانی دختر؟🤔
_حسام اگه خدایی نکرده زبونم لال یه چیزیت شد من چیکار کنم؟؟؟😢
و بعد از فکری که تو ذهنم اومد تنم لرزید و چشمامو عصبی بستم😞 دوباره پرسشگر نگاهش کردم...
حسام باز هم خندید و گفت: بادمجون بم افت نداره😂
با اخم نگاهش کردمو گفتم: اصلنم خنده نداره چرا میخندی؟؟؟؟😡
خندش شدید تر شد و گفت : اخه من هنوز مأموریت نرفتم تو فکر مراسم هفت منی😅
_ وای خدانکنه😢
_بفرمایید رسیدیم...😇
ای وای اصلا نفهمیدم کی رسیدیم اروم پیاده شدم و حسام هم همین طور کلیدو انداختم و درحیاطو باز کردم
وارد حیاط شدم حسام چمدونارو گذاشت تو و گفت: فاطمه جان سوغاتی ها هم دست تو باشه☺️
_باشه
التماس گونه نگاهش کردم...
امید داشتم برگره و بگه که هیچ جا نمیره سرمو بالا اوردم و به چشمایی که دنیای من بود خیره شدم😍
اروم گفت: اخ...داشت یادم میرفت خداحافظی کنم ، می بینی عشقت با ادم چه ها که نمی کنه؟؟؟🙈
اغوششو باز کرد و من بدون هیچ پروایی تو اغوشش جا گرفتم اینجا بهشت بود ،میون بازو های کسی که دوستش داری قلبم اروم گرفته بود
اشکام لباسشو کامل خیس کرده بودن اروم ازم جدا شد و گفت: خب دیگه...حلال کن همسر جان...
سپردمت به خدا😊
باحرفش اشکام شدت گرفتن اروم گفتم : زود برگرد😢 یاعلی
اروم چشماشو بازو بسته کرد دستشو گذاشت رو چشمش و گفت : چشم😍
برگشت و ازم دور شد رفت ورفت و درو بست.
صدای بسته شدن در همانا و شکسته شدن قلب من همانا💔
با حالت دو رفتم سمت در و بازش کردم و تنها تصویر دور شدن ماشینش تو ذهنم حک شد😔

#ادامه_دارد...

💠کانال عهدباشهدا💠
╔══ೋღ
🌺ღೋ══╗
🌴 https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw 🌴
╚══ೋღ
🌺ღೋ══╝