🌹#شهدای_ارتفاعات_جاسوسان
💠(قسمت یازدهم )
#شهید_یوسف_فدایی_نژاد
شهید یوسف فدائی نژاد در ایام مرخصی یا هنگام مراجعه به منزل کمتر می خوابیدند😑 و بیشتر عبادت📿 می کردند. بیشتر اوقات در بقعه آقاسیدابراهیم سراوان🕌 خصوصاً ساعات نیمه شب🌙 که هیچ کس الا پروردگار💫 منان در آنجا حضور نداشت ایشان مشغول به راز و نیاز با خدای خویش می شدند . یادم می آید چندین و چندبار که برای همین بقعه رفته بودیم ایشان 👈اشاره ای به #قطعه_گلزار_شهدای این مسجد نمودند و می گفتند ان شاء الله #جای_ما_اینجاست و دنیا هیچ به کارمان نمی آید و می گفت خواهشاً پس از #شهادت مرا در گلزار شهدای مسجد به خاک بسپارید🔲 ، آنقدر در مورد رفتن و شهادت به راحتی صحبت می کردند که انگار می خواهد برود مسافرت و چنین بود که ایشان این سفر را در پیش گرفتند .
💠 باید اقرار کنیم که شهدا از خواص مردم هستند ،متأسفانه ما غافل بودیم و نشناختیم و نمی فهمیدیم که چرا ایشان در سجده های طولانی با تسبیح 1000 دانه ای📿 خود با خدای خود چه می گوید و یا با نوشتن ✨صلوات های زیاد چه از خدا می خواهد و یا در قنوت خود با آن حس و حال عجیب و روحانی به چه چیز اشاره داشت و حال فهمیدیم که ما اسیریم و بنده نفس خود😔 و #شهدا_خاکی_اند_و_بنده_خدای_خود .
💠و این هم به رسم عادت خوب شهید که در اول و آخر همه دست نوشته های خود این چنین می نوشت :
✨( اللهم صل عل محمد و آل محمد و عجل فرجهم )✨
🌷کانال عهدباشهدا🌷
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🌷✨🍃💠🍀🌷✨🍃💠🍀
💠(قسمت یازدهم )
#شهید_یوسف_فدایی_نژاد
شهید یوسف فدائی نژاد در ایام مرخصی یا هنگام مراجعه به منزل کمتر می خوابیدند😑 و بیشتر عبادت📿 می کردند. بیشتر اوقات در بقعه آقاسیدابراهیم سراوان🕌 خصوصاً ساعات نیمه شب🌙 که هیچ کس الا پروردگار💫 منان در آنجا حضور نداشت ایشان مشغول به راز و نیاز با خدای خویش می شدند . یادم می آید چندین و چندبار که برای همین بقعه رفته بودیم ایشان 👈اشاره ای به #قطعه_گلزار_شهدای این مسجد نمودند و می گفتند ان شاء الله #جای_ما_اینجاست و دنیا هیچ به کارمان نمی آید و می گفت خواهشاً پس از #شهادت مرا در گلزار شهدای مسجد به خاک بسپارید🔲 ، آنقدر در مورد رفتن و شهادت به راحتی صحبت می کردند که انگار می خواهد برود مسافرت و چنین بود که ایشان این سفر را در پیش گرفتند .
💠 باید اقرار کنیم که شهدا از خواص مردم هستند ،متأسفانه ما غافل بودیم و نشناختیم و نمی فهمیدیم که چرا ایشان در سجده های طولانی با تسبیح 1000 دانه ای📿 خود با خدای خود چه می گوید و یا با نوشتن ✨صلوات های زیاد چه از خدا می خواهد و یا در قنوت خود با آن حس و حال عجیب و روحانی به چه چیز اشاره داشت و حال فهمیدیم که ما اسیریم و بنده نفس خود😔 و #شهدا_خاکی_اند_و_بنده_خدای_خود .
💠و این هم به رسم عادت خوب شهید که در اول و آخر همه دست نوشته های خود این چنین می نوشت :
✨( اللهم صل عل محمد و آل محمد و عجل فرجهم )✨
🌷کانال عهدباشهدا🌷
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🌷✨🍃💠🍀🌷✨🍃💠🍀
📕 #خاطره ای از زبان برادر #شهید_محمد_غفاری؛
خانه شان را بنده رنگ کردم، در کمدش را باز کردم و دیدم تمام در کمدش را با #عکسهای_شهدا پر کرده است و بالایشان 👈نوشته بود: ای سر و پا! من بی سر و پا، خود را کنار عکس شهدا پیدا کردم.👉
خوب که دقت کردم یک #جای_خالی روی در کمدش بود، گفتم: محمد عکس یکی از شهدا رو بزن اینجا، این جای خالی قشنگ نیست. گفت آنجا، #جای_عکس_خودم است.
#شهید_محمد_غفاری
#محل_شهادت_درارتفاعات_جاسوسان
#دردرگیری_باگروهک_تروریستی_پژاک
🌷کانال عهدباشهدا🌷
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🌹✨🌸🌹✨🌸🌹✨🌸🌹✨🌸
خانه شان را بنده رنگ کردم، در کمدش را باز کردم و دیدم تمام در کمدش را با #عکسهای_شهدا پر کرده است و بالایشان 👈نوشته بود: ای سر و پا! من بی سر و پا، خود را کنار عکس شهدا پیدا کردم.👉
خوب که دقت کردم یک #جای_خالی روی در کمدش بود، گفتم: محمد عکس یکی از شهدا رو بزن اینجا، این جای خالی قشنگ نیست. گفت آنجا، #جای_عکس_خودم است.
#شهید_محمد_غفاری
#محل_شهادت_درارتفاعات_جاسوسان
#دردرگیری_باگروهک_تروریستی_پژاک
🌷کانال عهدباشهدا🌷
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🌹✨🌸🌹✨🌸🌹✨🌸🌹✨🌸
Forwarded from عکس نگار
#یادی_از_شهدا
🌺دفعه ی آخر که داشت می رفت جبهه، گفت: #مادر تو دعا نمی کنی من شهید بشم.
گفتم: تو خیلی زخمی شدی. #شهید_زنده ای...❣
#صورتم را بوسید و گفت: #شبهای جمعه که میری مسجد روی عکس دوستام دست بکش و بگو #جای_علی_رو_باز_کنین...😔
#دوستاش منتظرش بودند، همان شد آخرین دیدارمان😔
#شهید_علی_ماهانی
🌹 کانال عهد با شهدا🌹
@shahidegomnamm
🌺دفعه ی آخر که داشت می رفت جبهه، گفت: #مادر تو دعا نمی کنی من شهید بشم.
گفتم: تو خیلی زخمی شدی. #شهید_زنده ای...❣
#صورتم را بوسید و گفت: #شبهای جمعه که میری مسجد روی عکس دوستام دست بکش و بگو #جای_علی_رو_باز_کنین...😔
#دوستاش منتظرش بودند، همان شد آخرین دیدارمان😔
#شهید_علی_ماهانی
🌹 کانال عهد با شهدا🌹
@shahidegomnamm
Forwarded from عکس نگار
💥بسیار جالب خواندن این خاطره رو از دست ندید💥
⭕️شـهـیـدی که وســوسـه ی شـیــطـان را عـمــلـی نڪـرد و #صـدای تـسـبـیـحـات ڪــوه و گـیــاهــان را شـنـیـد...⭕️
🌹 #شـهـیـد_احـمـدعـلـی_نـیـری
✍نفس عمیقی کشید و گفت یک روز با رفقای محل و بچههای مسجد رفته بودیم #دماوند. شما توی آن سفر نبودید همه رفقا مشغول بازی و سرگرمی بودند.
یکی از بزرگترها گفت احمد آقا برو این کتری رو آب کن و بیار تا چای درست کنیم. بعد جایی رو نشان داد گفت اون جا #رودخانه است برو اون جا آب بیار من هم را افتادم.
راه زیادی نبود از لا به لای بوتهها ودرختها به رودخانه نزدیک شدم تا #چشمم به رودخانه افتاد #یک_دفعه سرم را پایین انداختم وهمان جا نشستم! بدنم شروع به #لرزیدن کرد نمیدانستم چه کار کنم! همان جا پشت بوتهها #مخفی شدم. من میتوانستم به راحتی یک #گناه_بزرگ انجام دهم. در پشت آن بوتهها چندین #دختر_جوان که برهنه مشغول شنا کردن بودند. من همان جا #خدا را صدا کردم و گفتم :«خدایا کمکم کن الآن #شیطان من را وسوسه میکند که من نگاه کنم هیچ کس هم متوجه نمیشود اما #به_خاطر_تو از این از این گناه میگذرم.»
بعد کتری خالی را از آن جا برداشتم و از #جای دیگر آب آوردم. بچهها مشغول بازی بودند. من هم شروع به #آتش درست کردن بودم خیلی دود توی چشمانم رفت. #اشک همین طور از چشمانم جاری بود. یادم افتاد که حاج آقا گفته بود:🔸«هرکس برای خدا گریه کند خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت.»🔸 من همینطور که اشک میریختم گفتم از این به بعد #برای_خدا گریه میکنم. حالم خیلی منقلب بود. از آن #امتحان_سختی که در کنار رودخانه برایم پیش آمده بود هنوز دگرگون بودم. همین طور که داشتم اشک میریختم و با خدا #مناجات میکردم خیلی با توجه گفتم: «یاالله یا الله...» به محض این که این عبارت را تکرار کردم #صدایی_شنیدم ناخودآگاه از جایم بلند شدم. #از_سنگ_ریزهها_و_تمام_کوهها_و_درختها_صدا_میآمد. همه میگفتند: «سُبوحُ قدّوس رَبُنا و رب الملائکه والرُوح» (پاک و مطهر است پروردگار ما و پروردگار ملائکه و روح) وقتی این صدا را شنیدم #ناباورانه به اطراف خودم نگاه کردم دیدم بچهها متوجه نشدند. من در آن غروب با بدنی که از وحشت میلرزید به اطراف میرفتم از همه ذرات #عالم این صدا را میشنیدم! احمد بعد از آن کمی سکوت کرد. بعد با صدایی آرام ادامه داد: از آن موقع کم کم #درهایی از #عالم بالا به روی من باز شد! احمد بلند شد و گفت این را برای تعریف از خودم نگفتم.گفتم تا بدانی 🔸انسانی که گناه را ترک کند چه مقامی پیش خدا دارد.🔸 بعد گفت: «تا زندهام برای کسی این ماجرا را تعریف نکن.»
#شهید_احمد_علی_نیری
#خاطره
#فرار_از_گناه
#خاکی_ها
🌷کانال عهدبا شهـ🕊ـدا🌷
🕊 @shahidegomnamm 👈
⭕️شـهـیـدی که وســوسـه ی شـیــطـان را عـمــلـی نڪـرد و #صـدای تـسـبـیـحـات ڪــوه و گـیــاهــان را شـنـیـد...⭕️
🌹 #شـهـیـد_احـمـدعـلـی_نـیـری
✍نفس عمیقی کشید و گفت یک روز با رفقای محل و بچههای مسجد رفته بودیم #دماوند. شما توی آن سفر نبودید همه رفقا مشغول بازی و سرگرمی بودند.
یکی از بزرگترها گفت احمد آقا برو این کتری رو آب کن و بیار تا چای درست کنیم. بعد جایی رو نشان داد گفت اون جا #رودخانه است برو اون جا آب بیار من هم را افتادم.
راه زیادی نبود از لا به لای بوتهها ودرختها به رودخانه نزدیک شدم تا #چشمم به رودخانه افتاد #یک_دفعه سرم را پایین انداختم وهمان جا نشستم! بدنم شروع به #لرزیدن کرد نمیدانستم چه کار کنم! همان جا پشت بوتهها #مخفی شدم. من میتوانستم به راحتی یک #گناه_بزرگ انجام دهم. در پشت آن بوتهها چندین #دختر_جوان که برهنه مشغول شنا کردن بودند. من همان جا #خدا را صدا کردم و گفتم :«خدایا کمکم کن الآن #شیطان من را وسوسه میکند که من نگاه کنم هیچ کس هم متوجه نمیشود اما #به_خاطر_تو از این از این گناه میگذرم.»
بعد کتری خالی را از آن جا برداشتم و از #جای دیگر آب آوردم. بچهها مشغول بازی بودند. من هم شروع به #آتش درست کردن بودم خیلی دود توی چشمانم رفت. #اشک همین طور از چشمانم جاری بود. یادم افتاد که حاج آقا گفته بود:🔸«هرکس برای خدا گریه کند خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت.»🔸 من همینطور که اشک میریختم گفتم از این به بعد #برای_خدا گریه میکنم. حالم خیلی منقلب بود. از آن #امتحان_سختی که در کنار رودخانه برایم پیش آمده بود هنوز دگرگون بودم. همین طور که داشتم اشک میریختم و با خدا #مناجات میکردم خیلی با توجه گفتم: «یاالله یا الله...» به محض این که این عبارت را تکرار کردم #صدایی_شنیدم ناخودآگاه از جایم بلند شدم. #از_سنگ_ریزهها_و_تمام_کوهها_و_درختها_صدا_میآمد. همه میگفتند: «سُبوحُ قدّوس رَبُنا و رب الملائکه والرُوح» (پاک و مطهر است پروردگار ما و پروردگار ملائکه و روح) وقتی این صدا را شنیدم #ناباورانه به اطراف خودم نگاه کردم دیدم بچهها متوجه نشدند. من در آن غروب با بدنی که از وحشت میلرزید به اطراف میرفتم از همه ذرات #عالم این صدا را میشنیدم! احمد بعد از آن کمی سکوت کرد. بعد با صدایی آرام ادامه داد: از آن موقع کم کم #درهایی از #عالم بالا به روی من باز شد! احمد بلند شد و گفت این را برای تعریف از خودم نگفتم.گفتم تا بدانی 🔸انسانی که گناه را ترک کند چه مقامی پیش خدا دارد.🔸 بعد گفت: «تا زندهام برای کسی این ماجرا را تعریف نکن.»
#شهید_احمد_علی_نیری
#خاطره
#فرار_از_گناه
#خاکی_ها
🌷کانال عهدبا شهـ🕊ـدا🌷
🕊 @shahidegomnamm 👈