شب سردی بود. سوز و سرما، تا مغز استخوان نفوذ میكرد. 😖وسایل و تجهیزات ما اندك بود. هر كاری میكردیم كه كمی گرم شویم، فایدهای نداشت. پتوهای نازك و اندك، توان مقابله با آن سرمای شدید را نداشت.😣 شهید كلهر، آن موقع، یك كلیهاش را از دست داده بود و تازه مدتی بود كه جراحاتش بهبود یافته بود. با این حال، توان و قدرت سابق را نداشت و گاهی ضعف و سرما بر او غلبه میكرد😥.
آن شب سرد، همه كنار هم بودیم. بالاخره پس از مدتی، یكی، دو پتو به ما رسید.😅پتوهای كوچك و نازكی كه هیچ كدام برای قامت رشید شهید كلهر، اندازه نبود.🙄 من و بچهها، به زور پتویی را به دور بدن شهید كلهر بستیم و پتوی دیگر را به حاج علی فضلی دادیم. هر كسی میخواست، پتو را به دیگری بدهد. خلاصه پس از كلی حرف و بحث، پتوها را تقسیم كردیم. خستگی و سرما بالاخره كار خودش را كرد و كمكم پلكهای ما روی هم افتاد…😴
نیمههای شب، از شدت سرما از خواب پریدم. 😦با این كه پتویی رویم بود؛ اما هنوز میلرزیدم. پتو، همان پتویی بود كه روی حاج یدالله كلهر كشیده بودیم. او در گوشهای، از سرما و دردهای جسمی میلرزید.
😔😔😔😔😔😔
#شهید_یدالله_کلهر
#خاطرات
❤️❤️❤️❤️
کانال عهدباشهدا🌹
@shahidegomnamm
آن شب سرد، همه كنار هم بودیم. بالاخره پس از مدتی، یكی، دو پتو به ما رسید.😅پتوهای كوچك و نازكی كه هیچ كدام برای قامت رشید شهید كلهر، اندازه نبود.🙄 من و بچهها، به زور پتویی را به دور بدن شهید كلهر بستیم و پتوی دیگر را به حاج علی فضلی دادیم. هر كسی میخواست، پتو را به دیگری بدهد. خلاصه پس از كلی حرف و بحث، پتوها را تقسیم كردیم. خستگی و سرما بالاخره كار خودش را كرد و كمكم پلكهای ما روی هم افتاد…😴
نیمههای شب، از شدت سرما از خواب پریدم. 😦با این كه پتویی رویم بود؛ اما هنوز میلرزیدم. پتو، همان پتویی بود كه روی حاج یدالله كلهر كشیده بودیم. او در گوشهای، از سرما و دردهای جسمی میلرزید.
😔😔😔😔😔😔
#شهید_یدالله_کلهر
#خاطرات
❤️❤️❤️❤️
کانال عهدباشهدا🌹
@shahidegomnamm
🌷 #اول_دی ماه 1365
#سالروز_شهادت
#شهید_یدالله_کلهر
#محل_شهادت؛عملیات کربلای 5
درمنطقه #شلمچه
💐روحش شاد و یادش گرامی باد💐
🌹کانال عهدباشهدا🌹
↪️ @shahidegomnamm
#سالروز_شهادت
#شهید_یدالله_کلهر
#محل_شهادت؛عملیات کربلای 5
درمنطقه #شلمچه
💐روحش شاد و یادش گرامی باد💐
🌹کانال عهدباشهدا🌹
↪️ @shahidegomnamm