Forwarded from عکس نگار
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
🌹🕊
#شهیدمدافع_حرم_محمد_زهره_وند
#قسمت_سی_وچهارم
#خاطرات
🍁خاطره ای از زبان همرزم شهید؛
✍تازه به #روستای_القراصی_سوریه رسیده بودیم #خسته از راهی که آمده بودیم ، هر کدام از بچه ها در گوشه ای استراحت می کردند . #بارانی که چند ساعت قبل شروع شده بود حالا آرام تر می بارید.
🔶محمد گفت : بیا با هم به #پشت_بام برویم تا اطراف را بررسی کنیم .
هوا ابرآلود و کسل کننده بود و حس و حالی برای بالا رفتن از پله ها را نداشتم او که اکراه مرا دید ، اصرار نکرد و در حالی که بند پوتین هایش را سفت می کرد ، دستی تکان داد و بیرون رفت.
🔶دقایقی گذشت ، اما محمد برنگشت.کنجکاو شدم که کجا مانده است. لباس پوشیدم و به پشت بام رفتم. محمد را دیدم که سخت مشغول فعالیت است.با #تکه_چوبی آب های جمع شده روی پشت بام را پایین می ریخت. نزدیک تر که رفتم آرام با خودش حرف می زد و می گفت : "ناودان ها گرفته است، ممکن است #خانه های مردم #خراب شود، کنارش که رسیدم متوجه حضور من شد؛ لبخندی زد و گفت : آقا وحید؛ ببین چقدر آب جمع شده؛ اگه بارون ادامه پیدا کنه شاید خونه های مردم خراب بشه ! کمک کن ناودان ها را باز کنیم ، شاید #اهالی_روستا دوباره به #خونه_هاشون بر گردند.
🔶چند ساعتی مشغول باز کردن ناودان ها بودیم . با خودم فکر می کردم چقدر این محمد برای مردم #دلسوزی می کند، مردمی که هیچ وقت آنها را ندیده است.
آنجا بود که فهمیدم #تفاوت آدم هایی که برای دفاع می جنگند با کسانی که برای حس برتری جویی بر سر مردم بی دفاع یمن و سوریه بمب می ریزند در چیست!!!
🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🌹🕊
#شهیدمدافع_حرم_محمد_زهره_وند
#قسمت_سی_وچهارم
#خاطرات
🍁خاطره ای از زبان همرزم شهید؛
✍تازه به #روستای_القراصی_سوریه رسیده بودیم #خسته از راهی که آمده بودیم ، هر کدام از بچه ها در گوشه ای استراحت می کردند . #بارانی که چند ساعت قبل شروع شده بود حالا آرام تر می بارید.
🔶محمد گفت : بیا با هم به #پشت_بام برویم تا اطراف را بررسی کنیم .
هوا ابرآلود و کسل کننده بود و حس و حالی برای بالا رفتن از پله ها را نداشتم او که اکراه مرا دید ، اصرار نکرد و در حالی که بند پوتین هایش را سفت می کرد ، دستی تکان داد و بیرون رفت.
🔶دقایقی گذشت ، اما محمد برنگشت.کنجکاو شدم که کجا مانده است. لباس پوشیدم و به پشت بام رفتم. محمد را دیدم که سخت مشغول فعالیت است.با #تکه_چوبی آب های جمع شده روی پشت بام را پایین می ریخت. نزدیک تر که رفتم آرام با خودش حرف می زد و می گفت : "ناودان ها گرفته است، ممکن است #خانه های مردم #خراب شود، کنارش که رسیدم متوجه حضور من شد؛ لبخندی زد و گفت : آقا وحید؛ ببین چقدر آب جمع شده؛ اگه بارون ادامه پیدا کنه شاید خونه های مردم خراب بشه ! کمک کن ناودان ها را باز کنیم ، شاید #اهالی_روستا دوباره به #خونه_هاشون بر گردند.
🔶چند ساعتی مشغول باز کردن ناودان ها بودیم . با خودم فکر می کردم چقدر این محمد برای مردم #دلسوزی می کند، مردمی که هیچ وقت آنها را ندیده است.
آنجا بود که فهمیدم #تفاوت آدم هایی که برای دفاع می جنگند با کسانی که برای حس برتری جویی بر سر مردم بی دفاع یمن و سوریه بمب می ریزند در چیست!!!
🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
Forwarded from عکس نگار
🕊✨🕊✨🕊✨
#شهیدمدافع_حرم_محمودرضا_بیضایی
#قسمت_سی_وششم
#خاطرات
⚜خاطره ای از زبان همرزم شهید؛
⚛ #شناسایی_مناطق
✍یکی از #رزمندههای_مدافع_حرم، چند روز بعد از #شهادت محمودرضا برایم #تعریف کرد که محمودرضا در #مناطق مختلف با مردم #سوریه ارتباط میگرفت. یکبار در یکی از مناطق درگیری، متوجه #چهار_زن شدیم که مقابل یک #خانه روی زمین نشسته بودند. یکی از رزمندههای سوری که همراه ما بود گفت: «اینها #مشکوکند و شاید #انتحاری باشند.» #محمودرضا گفت: «شاید هم نباشند. بگذارید با آنها صحبت کنیم.» بعد رفت جلو و شروع کرد به #زبان_عربی با آنها صحبت کردن. خودش را معرفی کرد و به آنها گفت: «نترسید، ما #شیعه امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب هستیم و شما در #پناه مایید.» وقتی این را گفت #آرام شدند. بعد با آنها حرف زد و #اعتمادشان را جلب کرد. بعد از آن بود که شروع به #همکاری کردند و در آن حوالی محل تجمع تعدادی از #تکفیریها را هم در یک خانه نشان ما دادند. همان رزمنده مدافع حرم گفت: «محمودرضا حتی برای #شناسایی از مردم منطقه استفاده میکرد. یکبار یکی از #اهالی منطقه را که #اهل_سنت هم بود برای شناسایی با خودش سوار ماشین کرد که ببرد. محمودرضا جوری با مردم رفتار میکرد که آنها را #جذب میکرد و بعد با همانها کار میکرد.»
🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
#شهیدمدافع_حرم_محمودرضا_بیضایی
#قسمت_سی_وششم
#خاطرات
⚜خاطره ای از زبان همرزم شهید؛
⚛ #شناسایی_مناطق
✍یکی از #رزمندههای_مدافع_حرم، چند روز بعد از #شهادت محمودرضا برایم #تعریف کرد که محمودرضا در #مناطق مختلف با مردم #سوریه ارتباط میگرفت. یکبار در یکی از مناطق درگیری، متوجه #چهار_زن شدیم که مقابل یک #خانه روی زمین نشسته بودند. یکی از رزمندههای سوری که همراه ما بود گفت: «اینها #مشکوکند و شاید #انتحاری باشند.» #محمودرضا گفت: «شاید هم نباشند. بگذارید با آنها صحبت کنیم.» بعد رفت جلو و شروع کرد به #زبان_عربی با آنها صحبت کردن. خودش را معرفی کرد و به آنها گفت: «نترسید، ما #شیعه امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب هستیم و شما در #پناه مایید.» وقتی این را گفت #آرام شدند. بعد با آنها حرف زد و #اعتمادشان را جلب کرد. بعد از آن بود که شروع به #همکاری کردند و در آن حوالی محل تجمع تعدادی از #تکفیریها را هم در یک خانه نشان ما دادند. همان رزمنده مدافع حرم گفت: «محمودرضا حتی برای #شناسایی از مردم منطقه استفاده میکرد. یکبار یکی از #اهالی منطقه را که #اهل_سنت هم بود برای شناسایی با خودش سوار ماشین کرد که ببرد. محمودرضا جوری با مردم رفتار میکرد که آنها را #جذب میکرد و بعد با همانها کار میکرد.»
🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw