🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
202 subscribers
10.3K photos
590 videos
108 files
3.01K links
امروزفضیلت زنده نگهداشتن یادوخاطره ی #شهدا کمتراز #شهادت نیست
#امام_خامنه_ای
🌺شادی روح شهدا وسلامتی امام خامنه ای صلوات
!!این کانال هیچ صفحه ای دربرنامه های مجازی دیگر ندارد و متعلق به هیچ نهاد و موسسه ای نیست
ارتباط باخادم کانال:↙️↙️
@Ali_Faghiri
Download Telegram
#داستان 📚

#قسمت_بیست_و_پنجم
.
#چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن



فقط صدا اخرین التماس سید برای موندن و گوش دادن حرفهاش تو گوشم میپیچید😢
.
صدای لااله الا الله گفتناش😢
.
من چی فکر میکردم و چی شده بود 😔
.
از دفتر بیرون اومدم و نفهمیدم چجوری تا خونه رفتم
توی مسیر از شدت گریه هام اطرافیان نگاهم میکردن😭
.
ای کاش میموندم اونروز تا ادامه حرفشو بزنه...😭
.
رفتم اطاقم ونامه رو اروم باز کردم
.
دلم نمیومد بخونمش😔
.
بغضم نمیزاشت نفس بکشم😢
.
سرم درد میکرد😢
.
نامه رو باز کردم 😢
.
#به_نام_خدای_مهدی
.
سلام ریحانه خانم🌹
.
(همین اول نامه اشکهام سرازیر شد..چون اولین بار بود که داره منو با اسم صدا میزنه😢😭)
.
این مدت که از من دلگیر بودید بدترین روزهای عمرم بود😔
نمیدونم اصلا از کجا شروع کنم.
اصلا نمیخواستم این حرفها رو بزنم ولی دلم نمیومد نگفته برم😔مخصوصا حالا که منظور اون روزم رو بد متوجه شدید😕
باید اعتراف کنم که این فقط شما نبودید که بهم احساسی داشتید
بلکه من هم عاشقتون بودم😶
از همون روزی که قلب پاکتون رو دیدم😔
همون موقعی که تو حرم نماز میخوندید و من بی خبر از همه جا چند ردیف عقب تر نشسته بودم و گریه هاتون رو میدیدم وبه قلب پاکتون پی بردم😔
.
حتی من خودم گفتم بهتون پیشنهاد همکاری تو بسیج رو بدن😔
.
وقتی دیدم که با قلبتون چادر رو انتخاب کردید خیلی بیشتر بهتون علاقه پیدا کردم😔
.
اما نمیخواستم شما چیزی ازاین علاقه بفهمید😞
.
من عاشقتون بودم ولی عشقی بزرگتر نمیگذاشت بیانش کنم😕
.
راستیتش من از کودکی با عشق شهادت بزرگ شدم😔
.
و درست در موقعی که به وصال یارم نزدیک بودم عشق شما به قلبم افتاد😞
حتی عشقتون باعث شد چندبار زمان اعزاممو عقب بندازم😔
.
حق بدهید اگه بهتون کم توجهی میکردم...حق بدهید اگر هم صحبتتان نمیشدم😔
چون نمیخواستم بهتون وابسته بشم و توی مسیرم تردیدی ایجاد بشه😔
.
ریحانه خانم🌹
.
اگر من و امثال من برای دفاع نرویم و تکه تکه نشیم فردامعلوم نیست چی میشه
همه اینهایی که رفتن و برنگشتن عشق یه نفری بودن😢
همه یه چشمی منتظرشون بود
همه قلب مادرها و همسراشون بودن😢
پس خواهش میکنم درکم کنید و بهم حق بدید 😔
.
نمیدونم وقتی این نامه رو میخونید من کجا و تو چه حالی هستم 😔
اروم گوشه قبرم خوابیدم یا زنده هستم 😢
ولی از همینجا قول میدم اگه برگردم و قسمت بود حتما....
.
اما اگه شهید شدم خواهش میکنم این نامه رو فراموش کنید و به کسی چیزی نگید و دنبال خوشبختی خودتون باشید.
.
سرتون رودرد نمیارم
مواظب خودتون باشید
حلالم کنید...
.یا علی
.
#ادامه_دارد .
#سید_مهدی_بنی_هاشمی .

💠کانال عهد با شهدا💠

╔══ೋღ
🌺ღೋ══╗
🌴 https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw 🌴
╚══ೋღ
🌺ღೋ══╝
#داستان

#فرمانده_من

#قسمت_بیست_و_پنجم


قبل اینکه بیام راهیان نور همیشه فکر میکردم شلمچه به همه جای این منطقه گفته میشه اما وقتی اومدم دیدم نــــــــــه خیــــــــــر...
چقدر از دنیا عقبم😞
اصلا چقد از زندگی عقبم واقعا تازه می فهمم کسی که اینجارو نبینه انگار هیچ زندگی نکرده اخه شلمچه خوده زندگیه😭
شلمچه همونجایی بود که وقتی به عکساش نگاه میکردم چشمام گنبده فیروزه ای رنگشو قاب می کرد.😍
همیشه ارزو داشتم داخل این گنبد فیروزه ایو ببینم، خیلی جالب بود اینجا خیلی شبیه طلائیه اس.💛
دوربینمو که دیگه از گردنم آویزون کرده بودمو گرفتم تو دستم و از گنبد فیروزه‌ای رنگ #شلمچه عکس انداختم...📸
چند قدم که جلوتر رفتم چشمم به بخشی افتاد که انگار کتاب می فروختن با دو خودمو رسوندم به اون قسمت موشکافانه دنبال کتابی گشتم که آرزو داشتم بخونمش کتابه #یازهرا(س) زندگینامه و خاطرات #شهید_تورجی_زاده 💚
چشمم که به جلد سبز رگنش افتاد شیرجه زدم طـرفش و خیلی سریع برشداشتمش.
انقد سروصدا ایجاد کرده بودم که وقتی به دوروبرم نگاه انداختم دیدم همه با تعجب بهم زل زدن حتما پیشه خودشون گفتن دختر به این خنگی نوبره😑
یه خنده ی مصلحتی کردمو گفتم:خب...اِهِم...چیزه...کتاب می خواستم...🙂
با این حرفم همه دوباره مشغول کاره خودشون شدن اومدم برگردم تا از اون فضای خفه خارج بشم که چشمم به فلش کارتای اون سمته نمایشگاه افتاد اینبار با وقارحرکت می کردم و به بخش فلش کارتا رسیدم...🚶🏻
انقدر ذوق زده شده بودم که هرلحظه ممکن بود جیغ بزنم 👻
باچشمم یکی یکی روی فلش کارتا رو میخوندم که یدفعه چشمم به فلش کارته خاطرات رهبری تو دوران دفاع مقدس افتاد..ِ«ازنگاه مهر»....تا اونموقع که موضع خودمو حفظ کرده بودم دوباره شیرجه زدم رو فلش کارته که همزمان یه دسته دیگه ای هم همراه من اومد رو فلش کارته از ترسم سریع یه طرفه فلش کارترو محکم نگه داشتم😏
با اخم سرمو که گرفتم بالا نگاهم با نگاهه خشمگینه برادر اشکان گره خورد...😩
با عصبانیت گفتم:اول من برشداشتم پس لطفا ولش کنید...😶
_ایندفعه دیگه کوتاه نمیام سری پیشم فلش کارته به من نرسید...😎
یه پوزخند غلیظ زدمو گفتم:پسرو چه به فلش کارت؟😏
_جاداره بگم دخترو چه به فلش کارته اقا؟؟؟🤔
اقا رو با غیض گفت سریع جبهه گیری کردمو گفتم: هِی من رو اقا غیرتــــــ دارما....😡
_اولا که جونم فدا اقا سید علی اقا دومندش اصلا تو میدونی اقارو با چه «ق» ای مینویسن؟؟😒
این رفتاره داداشه سپیده برام عجیب بود معلوم بود ماله فلش کارتا نیست تا حالا ازش چنین رفتاری ندیده بودم.🙁
همونجور که با تعجب به لباسش چشم دوخته بودم...


#ادامه_در_بخش_بعد

👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع و پیگرد الہے دارد ⛔️🚫

💠کانال عهد با شهدا 💠
╔══ೋღ
🌺ღೋ══╗
🌴 https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw 🌴
╚══ೋღ
🌺ღೋ══╝