#داستان
#فرمانده_من
#قسمت_سی_و_چهار
از حرفش خندم گرفت😆
با صدایی ک رگه های خنده توش موج میزد گفتم : مسئولیت دوستتیون با یه دختر خوب و مهربون و دوس داشتنی و با معرفت و.... ( اوه اوه الان اسمون سوراخ میشه) به اسم فاطمه! بی وفا زنگ که نمیزنی پیام ک نمیدی لاقل یه کفشی دمپایی چیزی پرت کن بفهمم زنده ای.😶
تا اینو شنید لحن صمیمی و مهربون همیشگیش جایگزین لحن خشک و رسمیش شد و با شور و خوشحالی گف : فاطمه تویی!؟؟؟؟؟؟😍
_نه من ننه بروسلیم O_o
خندیدو گفت :وای نمیدونی چقققد دلم واست تنگ شده بود .😢
شمارتو گم کرده بودم در ب در دنبالش میگشتم.... حالا چی کار میکنی؟ خوبی؟ خانواده خوبن ؟؟؟😍
_ملالی نیست جز دوری شما. 😔
_خب امروز بیا خونمون فاطی😜
_ن تو بیا ...من الان تنهام هیشکی هم خونمون نیس. پاشو بیا دیگه🤗
_اخه...
_اخه بی اخه... سپیده ازت خواهش کردم قبل از اینکه مخالفتی کنه گفتم : با شناختی ک من از حافظه قوی تو دارم تا الان حتما ادرسمون یادت رفته.... برات میفرستم . نیم ساعته اینجا باش .😘
_باشه ...چون تو گفتی کاری نداری دوستم ؟
_نه منتظرم . یاعلی✋🏻
_یاحق😌
لباسامو عوض کردم و خونه هم هرچند مرتب بود اما یه دست به سر و صورتش کشیدم🏠
بعد رفتم تو حیاط منتظر سپیده موندم تا ایده ای ک ب ذهنم خطور کرده رو باهاش در میون بذارم. قدم میزدم و سعی میکردم فکرمو کامل تر کنم و جمله بندیش میکردم تا ب سپیده توضیحش بدم .... تا بلاخره زنگ ب صدا دراومد... 😃
با خوشحالی چادر رنگیمو سر کردم دوییدم و بدون اینکه اف افو بزنم درو باز کردم 🏃🏻
با یه خانوم چادری مواجه شدم ک جلوی صورتش گل گرفته بود،گلای رنگارنگو کنار زدم و به چهره ی خندان نمایان شد. اوردمش تو حیاط و همدیگرو محکم بغل کردیم . بعد سلام و احوال پرسی و خوش و بش وقتی حرفامون ته کشید تصمیم گرفتم ایدمو بهش بگم 😍
اما اونهمه جمله بندی بی فایده بود چون خیلی ناگهانی برگشتمو گفتم : کمکم میکنی یه نمایشگاه بزنم 😬
_نمایشگاه؟نمایشگاه چی؟
با یاداوری رویاهایی ک تو ذهنم گفتم : یه نمایشگاه از عکسایی ک تو جنوب انداختم ..
_وا فاطی حرفا میزنیا،خب من چ نقشیو ایفا میکنم ؟؟؟؟ جالیز خیارم این وسط؟؟؟😶
_نههه کمکم کنی تو سطح شهر تبلیغ کنیم...
_اوش من ک کارای دانشگاهم این ترم خیلی سنگین نیس در خدمتتم . فقط جا و امکانات و مجوز و ایناشو چی کار میکنی؟؟؟
_بسپرش ب من...😋
#التماس_دعای_ظهور
#ادامه_دارد...
#یاحیدر 💚
👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع و پیگرد الہے دارد ⛔️🚫
💠کانال عهد با شهدا 💠
╔══ೋღ
🌺ღೋ══╗
🌴 https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw 🌴
╚══ೋღ
🌺ღೋ══╝
#فرمانده_من
#قسمت_سی_و_چهار
از حرفش خندم گرفت😆
با صدایی ک رگه های خنده توش موج میزد گفتم : مسئولیت دوستتیون با یه دختر خوب و مهربون و دوس داشتنی و با معرفت و.... ( اوه اوه الان اسمون سوراخ میشه) به اسم فاطمه! بی وفا زنگ که نمیزنی پیام ک نمیدی لاقل یه کفشی دمپایی چیزی پرت کن بفهمم زنده ای.😶
تا اینو شنید لحن صمیمی و مهربون همیشگیش جایگزین لحن خشک و رسمیش شد و با شور و خوشحالی گف : فاطمه تویی!؟؟؟؟؟؟😍
_نه من ننه بروسلیم O_o
خندیدو گفت :وای نمیدونی چقققد دلم واست تنگ شده بود .😢
شمارتو گم کرده بودم در ب در دنبالش میگشتم.... حالا چی کار میکنی؟ خوبی؟ خانواده خوبن ؟؟؟😍
_ملالی نیست جز دوری شما. 😔
_خب امروز بیا خونمون فاطی😜
_ن تو بیا ...من الان تنهام هیشکی هم خونمون نیس. پاشو بیا دیگه🤗
_اخه...
_اخه بی اخه... سپیده ازت خواهش کردم قبل از اینکه مخالفتی کنه گفتم : با شناختی ک من از حافظه قوی تو دارم تا الان حتما ادرسمون یادت رفته.... برات میفرستم . نیم ساعته اینجا باش .😘
_باشه ...چون تو گفتی کاری نداری دوستم ؟
_نه منتظرم . یاعلی✋🏻
_یاحق😌
لباسامو عوض کردم و خونه هم هرچند مرتب بود اما یه دست به سر و صورتش کشیدم🏠
بعد رفتم تو حیاط منتظر سپیده موندم تا ایده ای ک ب ذهنم خطور کرده رو باهاش در میون بذارم. قدم میزدم و سعی میکردم فکرمو کامل تر کنم و جمله بندیش میکردم تا ب سپیده توضیحش بدم .... تا بلاخره زنگ ب صدا دراومد... 😃
با خوشحالی چادر رنگیمو سر کردم دوییدم و بدون اینکه اف افو بزنم درو باز کردم 🏃🏻
با یه خانوم چادری مواجه شدم ک جلوی صورتش گل گرفته بود،گلای رنگارنگو کنار زدم و به چهره ی خندان نمایان شد. اوردمش تو حیاط و همدیگرو محکم بغل کردیم . بعد سلام و احوال پرسی و خوش و بش وقتی حرفامون ته کشید تصمیم گرفتم ایدمو بهش بگم 😍
اما اونهمه جمله بندی بی فایده بود چون خیلی ناگهانی برگشتمو گفتم : کمکم میکنی یه نمایشگاه بزنم 😬
_نمایشگاه؟نمایشگاه چی؟
با یاداوری رویاهایی ک تو ذهنم گفتم : یه نمایشگاه از عکسایی ک تو جنوب انداختم ..
_وا فاطی حرفا میزنیا،خب من چ نقشیو ایفا میکنم ؟؟؟؟ جالیز خیارم این وسط؟؟؟😶
_نههه کمکم کنی تو سطح شهر تبلیغ کنیم...
_اوش من ک کارای دانشگاهم این ترم خیلی سنگین نیس در خدمتتم . فقط جا و امکانات و مجوز و ایناشو چی کار میکنی؟؟؟
_بسپرش ب من...😋
#التماس_دعای_ظهور
#ادامه_دارد...
#یاحیدر 💚
👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع و پیگرد الہے دارد ⛔️🚫
💠کانال عهد با شهدا 💠
╔══ೋღ
🌺ღೋ══╗
🌴 https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw 🌴
╚══ೋღ
🌺ღೋ══╝