🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
218 subscribers
10.3K photos
590 videos
108 files
3.01K links
امروزفضیلت زنده نگهداشتن یادوخاطره ی #شهدا کمتراز #شهادت نیست
#امام_خامنه_ای
🌺شادی روح شهدا وسلامتی امام خامنه ای صلوات
!!این کانال هیچ صفحه ای دربرنامه های مجازی دیگر ندارد و متعلق به هیچ نهاد و موسسه ای نیست
ارتباط باخادم کانال:↙️↙️
@Ali_Faghiri
Download Telegram
.
.
.
ببین با دلم چه کردی برادر شهیدم....
شهادت شده آرزوی هر روزم....
میگویند دوستان ناباب انتخاب نکنید...
تو بابی؟
آری...تو باب رسیدن من به خدایی...
ببین چقدر آدم ها تغییر کرده اند...
میبینی؟
جوان ها به خاطر زیباییت به تو جذب میشوند اما بعد...
بعد که بیشتر با تو آشنا میشوند فقط دلشان همانند تو زیستن میخواهد...🙏
بگذار حقیقتی را برایت بگویم.
اینجا عرب و عجم فرقی نمیکند.
با خدا که باشی،عاشق که شوی💔
فرقی ندارد عرب باشی یا عجم.😔
عرب....
من چگونه ندهم دل به عرب
که #محمد عرب است
#حسینم را چه کنم؟
یا که #سید_حسن عرب است
#جهاد را چه کنم؟؟؟
میبینی؟
ما ملتی هستیم که عشق عرب در وجودمان نقش بسته...
چه محمد چه علی....
بگذار به ما بگویند وطن فروش.
بگذار یک عده برایشان جشن کوروش مهم باشد و برای ما شهادت عزیزانم در سوریه😔
ما#عقایدمان را به #وطنمان نمیفروشیم.
#جان میدهیم برای وطنمان
#سر میدهیم برای دینمان
ما#ایران_اسلامی_را_میخواهیم...
#اسلام_محمدی💔
#محمد_عربی💔
پس#ما همه با هم یک امتیم....
تو ای دوست باب من...
دعا کن انسان های این زمانه از جهل و نادانی دربیایند



#اللهم_ارزقنا_شهادت_فی_سبیلک

#دلنوشته
https://telegram.me/shahidegomnamm
#ما_که_رفتیم

ولی زنده ایم و برای هدایت هستیم و هر کسی رو که خدا بخواد هدایت می کنه

نگاهمون به شماست
و راهی که رفتیم منتظر قدم هاتونه...

یا علی...
🌺🌺
@shahidegomnamm
#لبیک_یا_زینب_س ❤️

مثل شهدا من اهل پـرواز شدم🕊
در معرض پایان،ولی آغاز شدم

ما را به کجا کشیده #عشق_حرمت❤️
ایرانی ام و سوریه سرباز شدم✌️

#ما_را_مدافعان_حرم_آفریده_اند
🌺🌺🌺
@shahidegomnamm
🌺🌺🌺
#داستان 📚

#فرمانده_من

#قسمت_پانزدهم

چند قدم جلوتر رفتمو و از بقیه جدا شدم . هدف از گروه بندی این بود که راهو گم نکنیم و حالا به مقصد رسیده بودیم پس لزومی نداشت که بخواهیم با دو تا مرد ادامه ی مسیرمو بگذرونم و البته بهم خوش نگذره بنابراین قدمامو تند تر کردم .
پیش پوستر بزرگ #ما_آماده_ایم یه جمعیت حدودا 20 نفره به چشم میخورد.
منم به سمتشون رفتم تا بلکه اطلاعاتی نصیبم بشه.
در همون حین به پشتم برگشتم و جای قبلیمون (که ده متر تا اینجا فاصلا داشت ) رو نگاه کردم تا ببینم سپیده هنوز اونجاس یا نه اما با چهره ی خشمگین آقا حسام که یه اخم غلیظی توش موج میزد مواجه شدم و البته آقا اشکان و سپیده هم هر دو دست به سینه و با اخمی که اونقدرها غلیظ نبود نگاهم میکردن.
لبمو گاز گرفتم ولی سریع خودمو به اون راه زدم و گوشمو به حرفای راوی سپردم.
-دو روز از فروردین 61 گذشته بود که عملیات فتح المبین کلید خورد .تو استخاره ی محسن رضایی که برای انجام عملیات آزاد سازی این مناطق انجام شد ابتدای #سوره_ی_فتح آمد و نام عملیات فتح المبین گذاشته شد . رمزش رو هم گذاشتند #یا_زهرا(س)
مرحله ی اول عملیات رزمنده ها از شیار ها میکردن که به کمین عراقی ها خوردن. تو همین شیارها خیلیا شهید شدن . اینو گفتم که بدونید موقع راه رفتن کجا قدم میزارید . اگر فتح المبین پیروز نمیشد ،تا پنج تا عملیات هم نمیشد این زمین های بزرگ و سایت ها رو آزاد کرد . به یادبود شهدای این منطقه یادبود زیبایی ساختن تا شما شاید بتونید تو فضای اون روزها قدم بزنید .شیار های کوچه مانندی که آروم آروم شما رو از خودتون عبور میده تا دلتون نرم بشه و آشتی کنید با هر آنچه که از یاد بردید.
یاد شهدایی همچون #حسن_باقری ،#مجید_بقایی ،#محسن_وزوایی و خیلیای دیگه . التماس دعا ازتون داریم . بفرمایید از سمت دروازه حرکت کنید .
بعد از اتمام حرفای راوی شروع به حرکت به سمت دروازه کردم . باصدای پیام گوشیم قفلشو بازکردم . سپیده بود... –اصلا کار خوبی نکردی که خودتو با پلیس جماعت درانداختی .خربزه خوردی پای لرزشم بشین ...😁
وا یعنی چی ؟پلیس ؟کی پلیسه؟ بدون توجه به سوالاتی ک تو ذهنم پیش اومده بود گوشیمو گذاشتم تو کیفم . متاسفانه دوربینمو تو راه داده بودم سپیده نگه داره و نمیتونستم از سر در زیبای این دروازه ی کاهگلی عکس بندازم . بالای دروازه عبارت فالله خیر حافظا و هو الرحم الراحمین توی کادر آبی رنگ به چشم میخورد . از دیواره چسبیدم تا از پله ها بالا برم که با صدای سپیده سر جام ثابت موندم .😐
_فاططططمه تو همون حالتی که هستی بمون خیلی ژست قشنگیه
و بعد صدای چیک چیک دوربینم به گوش رسید . بعد اون صدا به پشتم برگشتم تا سپیده رو ببینم .
_فاطمه خانم درسته ک چند ساعت پیش شمارتو بهم دادی اما نگفتی ک پیام ندم.🤔
_خب اره.
_پس چرا ج نمیدی😐
_ج نمیدم ؟ یعنی چی ؟😕
_ای بابا یعنی چرا جواب نمیدی😩
_خب... چیزه.
_چیزه؟😑
_آخه تو نوشتی با پلیس جماعت در نیوفتو ازین حرفا خب یکم چرت و پرت نوشته بودی من باید چی جواب میدادم؟😶
و به شوخی بهش گفتم : من تو هزینه ها بهروی دارم.
_خانم نسبتا بهره ور من چرت و پرت ننوشته بودم و پیامی که دادم کاملا جدی بود . بعد دستاشو گرفت رو به آسمون و گفت : ای خدا چی میشه ماشین درست نشه برگشتنی هم با داش اشکان و آق احسام برگردیم تا این بفهمه پلیس کیه ؟😆
چه نوع خربزه ای خورده که باید پای لرزش بشینه و البته خدایا بهش بفهمون کوچه ی علی چپ شلوغه بره تو افق محوشه سنگین تره .
تک خنده ای کردمو گفتم : الهی آمین🙏🏻
اما وژدانن چرا اونجوری نگاهم میکردین ؟🙁
_میدونی ؟ آقا حسام خیلی ب این چیزا حساسه ما هم به تبعیت از اون اخم کرده بودیم . اونا با کلی دردسر یه راوی واسه کاروانمون پیدا کردن بعد تو رفتی پیش یه کاروان ک معلوم نیس واسه کجاس .از طرفی وقتی منو تورو به دست اونا سپردن خب به غیرتشون بر میخوره سرمونو بندازیم پایین هرجا دلمون خواست بریم دیگه .☹️
اشی (اشکان) میگه : حسام کلا تو عملیاتا هم رو نیروهاش فوق العاده حساسه .
یه تار مو از سر یکیشون کم بشه خون جلو چشاشو میگیره .😱
با چشمای پر از تعجب گفتم : واضح تر حرف میزنی ؟ نیروهاش دیگه کین ؟😳
_ای بابا تازه داری میگی لیلی مجرد بود یا متاهل ؟😖
_ههه . اونکه زن بود یا مرده خواهرم
_حالا همون،ببین این آقا حسام فرمانده اس. یعنی پلیسه، داداش منم پلیسه،اما من هیچ وقت این درجه مرجه هاشونو یاد نمیگیرم .😖 نمیدونم سرگرده یا سرهنگه به هر حال یه چیزی تو این مایع هاس دیگه، بنابراین اگر برگشتنی هرگونه خشونتی نسبت به خودت دیدی ناراحت نشیا ،هرچند آخر عصبانیتش با تعریفایی که اشی میکنه یه اخم کوچیکه . ولی ب نظر من خیلی ترسناکه یعنی خیلی جدیه😰
_که این طور 🤔

ادامه در بخش بعد

💠کانال عهد با شهدا 💠
╔══ೋღ
🌺ღೋ══╗
🌴 https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw 🌴
╚══ೋღ
🌺ღೋ══╝
#داستان 📚

#فرمانده_من

#قسمت_شانزدهم


_اگه من به جای اون بودم میگفتم چهل تا دراز نشست تو بیابون بری بقیه راهم تا فکه بدویی🏃🏻
_باتشکر😶
میگما حالا میشه بریم؟سپیده لبخندی زد گفت: با کمال میل🤗
بعد از عبور از دروازه به یه جای هموار رسیدیم که به جای جاده مانند رسیدیم که پر از سنگ ریزه بود،از سپیده جلوتر راه میرفتمو از اطراف عکس مینداختم دور بر هم علف های سبز به چشم میخورد یکم اونورتر بین بوته ها و علف ها سیم خاردار دیدم به سمتش که حرکت کردم یه محوطه ی کوچیکی رو دیدم که دورشو کلا با سیم خاردار پوشونده بودن و توش یه سری پرچم یازهرا (س) و یه چیزای شبیه گل لاله (که فک کنم از جنس چوب بود)به چشم میخورد. سپیده از فاصله ی چند متریم داد زد :
_-فاطمه چرا داری از اونجا میری،داری مسیرو برعکس طی میکنی.اینجا انتهای یادمانه باید از اون سمت خاکریز شروع کنیم بیــا بریم😱
رو به سپیده که حالا بهم رسیده بود گفتم : جدی؟باشه فقط قبلش میگی اون لاله ها نقش چیو دارن؟🤔
_خیلی خب
و با دستش یه چیزیو نشون داد مسیر انگشتشو که گرفتم ب یه تابلوی چوبی رسیدم
_ببین فاطمه اون تابلو رو میبینی همون ک روش نوشته شیار المهدی؟
_امممم آره دیدم
_اون تیکه ک دورش سیم خارداره شیار المهدیه اون جاهایی ک گل لاله داره محل تفحص شهدا بوده.😭
من به شخصه عاشق این شیارم میبینی چ گلای ریزی از توش دراومده از" خاکی که با خون شهدا آبیاری شده "😔
بعد از این حرف محکم دستمو گرفت و از راهی که اومده بودیم برگشتیم به سمت ورودی و از اون سمت شروع به حرکت کردیم.
از یه جای کانال مانند که دور و برش پر از تابلوهای چوبی بود در حال عبور بودیم و منم تند تند تصاویرشونو ثبت میکردم .
تابلوی " برخدا توکل ، بر ائمه توسل " خیلی قشنگ بود.
یکم که حرکت کردیم به یه شیار دیگه رسیدیم . راهمونو کج کردیم و به سمت راست حرکت کردیم و از یه سری پله که با گونی درست شده بود بالا رفتیم . اینبار به یه جای خییلی بزرگ و هموار با زمین خاکی که جمعیت بیشتری توش بود و چند تا درخت به صورت پراکنده هم توش ب چشم میخورد رسیدیم .
بعد از اینکه از تابلوی #لبخند_بزن_بسیجی عکس انداختم با سپیده از کنار یه تانک بزرگ رد شدیم و به یادمان رسیدیم .
به نظر من یادمان خیلی شبیه گنبد شوش دانیال (ع) بود .
دور و بر یادمان کلی پرچم #ما_آماده_ایم به چشم میخورد،توی یادمان مزار چند تا شهید گمنام بود .
سر مزارشون نشستیم براشون فاتحه خوندیم هرچند اونا باید برای ما حمد بخونن که اونا زنده اند و ما مرده،چفیمو روی یکی از قبرها که بوی گلاب میداد کشیدم .دلم میخواست ساعت ها کنار مزارشون بشینم و باهاشون حرف بزنم اما سپیده گفت باید سریع بریم تا به آقایون برسیم. با بی میلی از جام بلند شدم و ادامه ی مسیرو با عجله طی کردیم اما با اصرار از سپیده وقت گرفتمو از سنگرهایی که عراقیا ساخته بودن هم عکس انداختم .
وقتی دوباره ب ورودی رسیدیم سپیده گفت : ای بابا پس اینا کجان ؟
_سپیده من اینجا ماشینی نمیبینم،فک کنم زود اومدیم.
سپیده با کلافگی نگام کردو گفت : ماشین چیه خواهرم ؟ هنوز درست نشده باید دوباره برگردیم همونجا، فاطمه دعا کن ماشین درست بشه وگرنه دیگه نمیتونیم ادامه ی مسیرو بریم چون از ماشینای دیگه عقب افتادیم
با شنیدن این حرف انگار آب داغ رو سرم ریختن .سرمو انداختم پایینو صورتمو با دستام پوشوندم،اشکام بی اختیار می ریختن
چند دقیه بعد ضربات محکمی به بازوم سرمو آوردم بالا وبا چهره ی نگران سپیده مواجه شدم
_-فاطمه ؟واااا چرا گریه میکنی؟
چرا هرچقد بهت زدم ج ندادید؟ نیم ساعته اشکانینا اومدن منتظر موندن، بیا بریم دیگه
با همون حالت گریه و تضرع گفتم : سپیده به خاطر اعمال خراب من ماشین اینطوری شده. شهدا میخوان منو از همین جا برگردونن،با این حرفم برادر سپیده ب سمت ما برگشتو یه چیزی به سپیده گفت، سپیده هم با آرنج به پهلوم زد و بهم فهموند که باید سریع حرکت کنیم. آقا حسام که از همون اول که سرمو بالا آوردم پشتش بود و دستاشو از پشت به هم قفل کرده بود با قدمای بلند شروع به حرکت کرد . یکم ک راه رفتیم و از یادمان دور شدیم دلم بدتر گرفت . بیصدا اشک میریختم طوریکه سپیده متوجه نشه هر چند تو عالم هپروت سیر میکرد .
حالا دیگه مردا یه دومتری ازمون جلو افتاده بودن یاد اون جمله ی رو تابلو افتادم، با خودم گفتم توکلت به خدا باشه توی ذهنم شروع کردم با حضرت زهرا حرف زدن.


ادامه در بخش بعد

💠کانال عهد با شهدا 💠
╔══ೋღ
🌺ღೋ══╗
🌴 https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw 🌴
╚══ೋღ
🌺ღೋ══╝
امروز #شهدا میگن :

#سلام_صبح_بخیر ...
#قرارهامون یادتون نره
برای #خدا کار کنید و به او #توکل کنید،
مثل #ما

🌾 @shahidegomnamm
‍ احساس میکنم که شبیه کبوترم
هرگز به غیر بام‌تو جایی نمی‌پرم

از لحظه‌ای که پای بساط تو آمدم
مشمول لطف دائم زهرای اطهرم

حتی حبیب هم به دلم غبطه می‌خورَد
وقتی میان روضه‌ی تو فیض می‌برم

بالای عرش می‌رسم از بین روضه‌ها
آن‌دم که در عزای تو پایین منبرم

هرگز ملائکه به مقامم نمی‌رسند
آنجا که در حسینیه‌ پای سماورم

هیات، محل تربیت خانواده‌هاست
سینه‌زدم کنار پدر، با برادرم

گریه‌کن مجالس روضه‌ست مادرت
جاروکش مجالس روضه‌ست مادرم

جاماندم از زیارت شش‌گوشه یاحسین
این غصه را کجا ببرم؟ خاک بر سرم

شبهای جمعه فاطمه مهمان کربلاست
آید صدای ناله‌ی بی‌بی‌ بی‌حرم:

از فرط غصه موی سر من سفید شد
لب‌تشنه و گرسنه حسینم شهید شد

شاعر : محمد زوار
#ما_را_از_کربلا_برگشته_که_نه
#ما_را_جا_مانده_میخوانند

کانال عهدباشهدا🌸

@shahidegomnamm
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
بسم رب العشق #قسمت_شصت_سوم #علمدار_عشق 😍# #راوی نرگس سادات# با استرس از خواب پریدم به ساعت تو اتاق نگاه کردم یه ربع مونده به اذان صبح از خوابی که دیده بودم استرس داشتم رفتم سمت مرتضی منتظر موندم سجده آخر نمازش بره - 😭😭😭😭مرتضی + جانم چرا گریه میکنی…
بسم رب العشق
#قسمت_شصت_چهارم
#علمدار_عشق 😍#

ساعت ۷ صبح بود از خواب پاشدم مرتضی نبود
چادر و روسریمو سر کردم رفت تو پذیرایی
- سلام مادرجون
مادر: سلام عروس گلم
صبحت بخیر
- ممنون
مادر مرتضی کجاست ؟
مادر: رفته دعای ندبه دخترم
گفت بیدارشدی بری پیش
حاج آقا احدی حتما
- آره دارم میرم همون جا
مادر: بیا سوئیچ گذاشته بدم بهت

ماشین روشن کردم تا گرم بشه
شماره استاد احدی گرفتم
استاد: الو بفرمایید
- سلام استاد
استاد: سلام دخترم خوبی؟
پدر خوبن؟
آقامرتضی خوبن؟
- همه خوبن سلام میرسونن
خدمتون
استاد شرمنده مزاحمتون شدم
استاد : مراحمی
کاری داشتی؟
،- بله استاد یه خواب دیدم
میخاستم بیام پیشتون
استاد : بیا چهار انبیا
من جلسم یه نیم ساعت طول میکشه
باید منتظر بمونی
- اشکال نداره
میرسم خدمتون
استاد: یاعلی

جلسه استاد تموم شد
- سلام استاد
استاد: سلام دخترم
چی شده
انگار خیلی ملتهبی

،-استاد یه خواب دیدم
شروع کردم به تعریف
وقتی حرفم تموم شد
استاد گفت

ما سینه زدیم و بی صدا باریدند
از هرچه که دم زدیم، آنها دیدند

ما مدعیان صف اول بودیم
از آخر مجلس، شهدا را چیدند

دورشدنت برای اینکه گفتی بین منو سوریه باید یه دونه انتخاب کنی
آقاهم به احتمال زیاد آقاسیدالشهدا بوده

با حال آشفته ای رفتم سمت خونه مرتضی اینا
تمام راه گریه میکردم
خدایا
چرا معرفتم انقدر نصبت به اهل بیت پایین بود
خود مرتضی در باز کرد
+ نرگس از پس گریه کردی
چشمات قرمز شده
استاد احدی چی گفتن
- مرتضی😭😭😭
+ جانم
- برو برو
من راضیم
برو مدافع عمه جانم شو
فقط باید قبلش منو ببری
حرم خانم حضرت معصومه
+ به روی چشم
نوکرتم نرگس
فرداشب عروسی زهراست
علی شوهرش ۲۰ روز بعداز عروسیشون اعزام میشه سوریه

عروسیشون به خیر خوشی تموم شد
تو ماشین نشسته بودیم به سمت قم در حرکتیم
رسیدیم قم
وارد صحن شدیم
من رفتم قسمت خواهران زیارت
- یا حضرت معصومه
خانم جان
صبر و قراربود
که دوری همسرمو
تمام زندگیم تحمل کنم
خانم جان شما را به جان برادرتون
امام رضا قسم میدم
مراقب مرتضی من باشید
😭😭😭😭😭😭
نویسنده بانو.....ش

🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌹کانال عهدباشهدا🌹
@shahidegomnamm ◀️
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸

#ما سینه زدیم و بی صدا باریدند
از هرچه که دم زدیم، آنها دیدند

ما مدعیان صف اول بودیم
از آخر مجلس، شهدا را چیدند#

ادامه دارد
Forwarded from عکس نگار
🕊🕊🕊🕊

📃 #وصيتنامه

برادران عزیز فکر نکنید #جبهه و #جنگ
به ما نیاز دارد و اگر ما نباشیم کار جنگ می خوابد.
اصلاً این طور نیست و آن چیزی که #مقدّر
خداوند تبارک و تعالی است انجام می پذیرد و
این #ما هستیم که #نیازمند این محیط هستیم
تا به خود سازی و ارتقای سطح معنوی دست
پیدا کنیم و انشاءالله آماده جانفشانی در راه
اسلام گردیم.

#شهید_علی_جزمانی
#سالروز_شهادت🕊
#شهادت:۱۳۶۵/۱۲/۱۲
#محل_شهادت:شلمچه عملیات کربلای پنج
#آخرین_سمت:معاون گردان مقدادلشکر۲۷محمدرسول الله(ص)

🌷کانال عهدبا شهـ🕊ـدا🌷
🕊 @shahidegomnamm 👈
Audio
#صوت 🎵 🎵

🎤مداحے ذاکر الحسین
#شهيد_حسين_معز_غلامى
#شهادت:96/1/4

🔸سوريه منطقه جنگى حماء

#ما_را_مدافعان_حرم_آفريده_اند

🌷کانال عهدبا شهـ🕊ـدا🌷
🆔 @shahidegomnamm 👈
#سلام_بر_مولایم_سیـد_علـے

برادران و خواهران
حزب اللهے
حواستان باشــد
در ایــن آشفتہ بازار
براے ڪسب قدرت
مولایمان را تنها نگذاریــم

#ما_اهل_ڪوفہ_نیستیـم....
#دلنوشته

🆔 @shahidegomnamm 👈
Forwarded from عکس نگار
‍ ‍ ‍ ‍ ‍ 🎤اهمیت نماز اول وقت در هنگام مصاحبه

شیرودی در کنار #هیلکوپتر جنگی اش
ایستاده بود و #خبرنگاران هر کدام به نوبت
از او سوال می‌کردند.

🔶 #خبرنگار_ژاپنی پرسید: شما تا چه هنگام
حاضرید بجنگید؟ شیرودی خندید. سرش را بالا
گرفت و گفت: #ما_برای_خاک_نمی_جنگیم
#ما_برای_اسلام_می_جنگیم. تا هر زمان که
اسلام در خطر باشد این را گفت و به راه افتاد. خبرنگاران #حیران ایستادند.😯
شیرودی آستینهایش را بالا زد .
چند نفر به زبانهای مختلف از هم پرسیدند:
کجا؟ خلبان شیرودی کجا می‌رود؟🤔
هنوز مصاحبه تمام نشده
شیرودی همانطور که می رفت برگشت.
لبخندی زد و بلند گفت: #نماز!
صدای اذان می آید وقت نماز است.

#خلبان_شهید_علی_اکبر_شیرودی
#خاطره

💐شادی روحشون صلوات💐

🌷کانال عهدبا شهدا🌷
🆔 @shahidegomnamm 👈
یڪ روزاین اتوبوس‌ها و قطارها آمدند
رساندند #سروهاے رشید را
به #خط_مقدم

روزدیگر اما
این #آمبولانس‌ها
با تابوت‌هاے پرچم‌نشان
آوردند همان #سروهاے رشید را
در #معراج
و
#ما_رأیت_إلا_جمیلاً

@Shahidegomnamm
#وصیت‌نامه📜

به تو #حسادت میڪنند
#تو مڪن!

تو را #تڪذیب میڪنند
#آرام باش!

مردم از تو #بد میگویند
#شڪوه مڪن

آنگاه از #ما خواهی بود...

#شهید_بابک_نوری💐
#یادش_باصلوات🍃🌹

🍃🌸•°ID @Shahidegomnamm
🕊🍃
🍃
#بسم_رب_زینـب(س)

✾ گـر جُــرعـه ای از #یـار شــود
مقصـد #مــا

#تـردیـد نبـاشـد ڪه ز #جــان
میگــذریم...

#ما_نمردیم_حرم_جای_حرامی_بشود
#صبحتون_شهدایی🍃🌺🍃

°•🌸@Shahidegomnamm
#کلام_شهید📃✒️

فڪرنڪنید
#جبهه به ما #نیاز دارد
ونباشیم ڪار #جنگ میخوابد؛

اصلا اینطور نیست؛ این #ما هستیم
ڪه #نیازمند این #محیط هستیم
تا به #خودسازی و...

#شهید_علی_جزمانی🍃🌺🍃

❥• @Shahidegomnamm🕊
#کلام_شهید 🕊

میگفت:
#جنگ معامله با #خداست
خدا #خریدار
#ما فروشنده
سند #قرآن
#بهـاء بهـشت...

#شهـید_حسین_خرازی 🌸

  🍃🌹ڪانـال عهـدبـا شهـدا🌹🍃
🆔@Shahidegomnamm