🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
سلام خدمت همه بزرگواران باعرض پوزش قسمت ۶۶داستان مجنون من کجایی جامانده که الان در کانال قرار میگرد
📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖
بسم رب الشهدا
مجنون_من_کجایی؟
#قسمت_شصت_ششم
#راوی مطهره
داشتم از دلشوره میمردم
بعداز ۵-۶ساعت بالاخره جواد زنگ زد
گفت که سید شوکه است و باید با فاطمه سادات حرف بزنه
حرصم گرفته بود پسره ی خنگ من برم به این بچه بگم بعد از ۳/۵ سال بیا با پدرت حرف بزن
-فرحناز
فرحناز
بیا کارت دارم
فرحناز:جانم چی شد مطهره ؟
-جواد زنگ زد گفت سید شوکه است باید با فاطمه سادات حرف بزنه
من الان چه جوری به این بچه بگم
فرحناز:من میگم
-چطوری؟
فرحناز:مطهره خدا امتحان مارو بهت نده
من فولاد آب دیده شدیم
اون فاطمه بچم شیرزنیه
نترسه
فرحناز رفت سمت فاطمه
و گفت فاطمه سادات خاله بیا یه چیزی بهت بگم
فاطمه:چسم آله
فاطمه گرفت بغلش گفت فاطمه جان تو میدونی بابا کجاست ؟
فاطمه :آله چون مامانی میجه بابا لفته از عمه جون حضرت زینب دفاع کنه اما آدم بدا گرفتنش
فرحناز:آفرین دخترگلم
فاطمه اگه بابات الان ناراحت باشه و فقط شما بتونی کمک کنی
کمک میکنی؟
فاطمه سرش پشت هم تکان داد گفت اوهوم اوهوم
فرحناز:فاطمه جونم بابا داره میاد پیشتون اما شما باید قول بدی تا دوروز دیگه نه به مامانی نه به داداش بگی
باشه؟
فاطمه: باشه آله چون
شماره گرفتم فاطمه عزیزم با آقاسید حرف زد
نویسنده:بانو....ش
🌹کانال عهدباشهدا🌹
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
بسم رب الشهدا
مجنون_من_کجایی؟
#قسمت_شصت_ششم
#راوی مطهره
داشتم از دلشوره میمردم
بعداز ۵-۶ساعت بالاخره جواد زنگ زد
گفت که سید شوکه است و باید با فاطمه سادات حرف بزنه
حرصم گرفته بود پسره ی خنگ من برم به این بچه بگم بعد از ۳/۵ سال بیا با پدرت حرف بزن
-فرحناز
فرحناز
بیا کارت دارم
فرحناز:جانم چی شد مطهره ؟
-جواد زنگ زد گفت سید شوکه است باید با فاطمه سادات حرف بزنه
من الان چه جوری به این بچه بگم
فرحناز:من میگم
-چطوری؟
فرحناز:مطهره خدا امتحان مارو بهت نده
من فولاد آب دیده شدیم
اون فاطمه بچم شیرزنیه
نترسه
فرحناز رفت سمت فاطمه
و گفت فاطمه سادات خاله بیا یه چیزی بهت بگم
فاطمه:چسم آله
فاطمه گرفت بغلش گفت فاطمه جان تو میدونی بابا کجاست ؟
فاطمه :آله چون مامانی میجه بابا لفته از عمه جون حضرت زینب دفاع کنه اما آدم بدا گرفتنش
فرحناز:آفرین دخترگلم
فاطمه اگه بابات الان ناراحت باشه و فقط شما بتونی کمک کنی
کمک میکنی؟
فاطمه سرش پشت هم تکان داد گفت اوهوم اوهوم
فرحناز:فاطمه جونم بابا داره میاد پیشتون اما شما باید قول بدی تا دوروز دیگه نه به مامانی نه به داداش بگی
باشه؟
فاطمه: باشه آله چون
شماره گرفتم فاطمه عزیزم با آقاسید حرف زد
نویسنده:بانو....ش
🌹کانال عهدباشهدا🌹
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
بسم رب العشق #قسمت_شصت_پنجم #علمدار_عشق 😍# هیچکس نپرسید چطوری آروم شد نمیخاستم کسی بدونه ماجرای رضایت دادن من شد یه راز بین منو مرتضی تو کاروانی که اعزام بودن علی آقاو سید هادی و مرتضی باهم میرن خیلی از بچه های پایگاهشون میرفتن برای همین مرتضی و…
بسم رب العشق
#قسمت_شصت_ششم
#علمدار_عشق😍#
#راوی مرتضی #
منو علی تصمیم گرفتیم
نذاریم خانمهامون بیان پیش پایگاه مارا بدرقه کنن
از نرگس خاستم سربندمون اون ببنند
شاید درخواست ظالمانه ای بود
اما دلم میخاست رفتنم باور کنه
با عمق جان حس کنه
مادرم قرآن به دست جلوی در ایستاده بود
علی تازه داماد بود
همش ۲۰ روز بود که ازدواج کرده بودن
با زهرا دست داد و خداحافظی کرد از زیر قرآن رد شد رفت بالاکوچه
میدونستم از عمد اینکار میکنه
تا نرگس موذب نشه
رفتم سمت نرگس
دستش گرفتم تو دستم فشارش دادم
مراقب اون چشمای قشنگت باش
رو به خواهرم گفت : زهراجان مراقب هم باشید
رسیدیم پایگاه
بچه ها تقریبا اومده بودن
کاروان ما همه رفیق بودیم
از بچگی باهم بزرگ شده بودیم
قرار شد از پایگاه با اتوبوس بریم فرودگاه امام خمینی از اونجا ان شاالله به سمت مقصد عاشقی
تو کاروان همه جوان بودن
چندنفر نامزدبودن مثل من
چندنفر تازه داماد بودن مثل علی
چندنفر هم تازه پدرشده بودن مثل سیدهادی
یکی از رفقا میگفت دیشب دخترم شدید مهمون نوازی کرد تا بخابه ۱۰۰ بار گفت بابا نه ماهشه
قراربر این شد توجیه اصلی عملیات معقر حضرت عباس تو سوریه باشه
نویسنده بانــــو .......ش
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🌸🍃🌸🌸🍃
🌹کانال عهدباشهدا🌹
@shahidegomnamm ◀️
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#ادامه دارد#
#قسمت_شصت_ششم
#علمدار_عشق😍#
#راوی مرتضی #
منو علی تصمیم گرفتیم
نذاریم خانمهامون بیان پیش پایگاه مارا بدرقه کنن
از نرگس خاستم سربندمون اون ببنند
شاید درخواست ظالمانه ای بود
اما دلم میخاست رفتنم باور کنه
با عمق جان حس کنه
مادرم قرآن به دست جلوی در ایستاده بود
علی تازه داماد بود
همش ۲۰ روز بود که ازدواج کرده بودن
با زهرا دست داد و خداحافظی کرد از زیر قرآن رد شد رفت بالاکوچه
میدونستم از عمد اینکار میکنه
تا نرگس موذب نشه
رفتم سمت نرگس
دستش گرفتم تو دستم فشارش دادم
مراقب اون چشمای قشنگت باش
رو به خواهرم گفت : زهراجان مراقب هم باشید
رسیدیم پایگاه
بچه ها تقریبا اومده بودن
کاروان ما همه رفیق بودیم
از بچگی باهم بزرگ شده بودیم
قرار شد از پایگاه با اتوبوس بریم فرودگاه امام خمینی از اونجا ان شاالله به سمت مقصد عاشقی
تو کاروان همه جوان بودن
چندنفر نامزدبودن مثل من
چندنفر تازه داماد بودن مثل علی
چندنفر هم تازه پدرشده بودن مثل سیدهادی
یکی از رفقا میگفت دیشب دخترم شدید مهمون نوازی کرد تا بخابه ۱۰۰ بار گفت بابا نه ماهشه
قراربر این شد توجیه اصلی عملیات معقر حضرت عباس تو سوریه باشه
نویسنده بانــــو .......ش
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🌸🍃🌸🌸🍃
🌹کانال عهدباشهدا🌹
@shahidegomnamm ◀️
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#ادامه دارد#