Forwarded from عکس نگار
🕊🕊🕊🕊🕊
🕊
🌹#شهید_محسن_وزوایی
🔸(قسمت هفتم )
🌷#شهادت2⃣
🔷محسن تمام قد ایستاده بر روی جاده بر سر نیروهایی که بدون کمترین سنگر و جانپناهی هنوز در غرب جاده میجنگیدند 🗣فریاد میزد، طوری که دیگر صدایش هم گرفته بود.
🔷او برآشفته میگفت «برادرها بیایید پشت جاده لااقل از روبهرو کمتر اذیت میشید» عباس شعف خود را به محسن رسانده، او را در آغوش کشید. آن دو لحظاتی در آن جهنم آتش💥 و دود در آغوش هم آرام گرفتند
🍂هنوز چند قدمی از هم جدا نشده بودند که ناگهان 💣انفجار مهیبی در نزدیکی محسن رخ داد و بعد...
🍂هنگامی که عباس بالای سرمحسن رسید، او را دید که به همراه معاون دومش حسین تقویمنش و بیسیمچیشان به خاک #شهادت غلطیدهاند؛ 😔سپس با ملایمت چفیه سیاهرنگ دور گردن محسن را باز کرد و با همان، صورت خاکآلود دوست و برادر شهیدش را پوشاند، گوشی بیسیم 📞را به دست گرفت.
🔸ـ احمد، احمد، شعف
#متوسلیان: شعف، احمد بگوشم
🔸ـ حاج آقا، خوب گوش کن؛ آتیش سنگین؛ #محرم_بیعلمدار_شد؛ آقا محسن... آقا محسن...😢
🔸شعف دیگر نای صحبت کردن نداشت و احمد متوسلیان آنچه را که میبایست بشنود، شنیده بود
توی صورت سبزه حاج احمد موجی ازخون دویده بود.گوشی بیسیم📞 را توی مشت خود فشرد.
چشمان حاجی به اشک نشست😢 و زیر لب گفت ؛ #محسن ، #خوشا_به_سعادتت!
🌹محسن وزوایی سرانجام در دهم اردیبهشت ماه سال 1361 در 22 سالگی به سوی معبود خویش پرواز کرد.🕊
🌹کانال عهدباشهدا🌹
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🕊
🌹#شهید_محسن_وزوایی
🔸(قسمت هفتم )
🌷#شهادت2⃣
🔷محسن تمام قد ایستاده بر روی جاده بر سر نیروهایی که بدون کمترین سنگر و جانپناهی هنوز در غرب جاده میجنگیدند 🗣فریاد میزد، طوری که دیگر صدایش هم گرفته بود.
🔷او برآشفته میگفت «برادرها بیایید پشت جاده لااقل از روبهرو کمتر اذیت میشید» عباس شعف خود را به محسن رسانده، او را در آغوش کشید. آن دو لحظاتی در آن جهنم آتش💥 و دود در آغوش هم آرام گرفتند
🍂هنوز چند قدمی از هم جدا نشده بودند که ناگهان 💣انفجار مهیبی در نزدیکی محسن رخ داد و بعد...
🍂هنگامی که عباس بالای سرمحسن رسید، او را دید که به همراه معاون دومش حسین تقویمنش و بیسیمچیشان به خاک #شهادت غلطیدهاند؛ 😔سپس با ملایمت چفیه سیاهرنگ دور گردن محسن را باز کرد و با همان، صورت خاکآلود دوست و برادر شهیدش را پوشاند، گوشی بیسیم 📞را به دست گرفت.
🔸ـ احمد، احمد، شعف
#متوسلیان: شعف، احمد بگوشم
🔸ـ حاج آقا، خوب گوش کن؛ آتیش سنگین؛ #محرم_بیعلمدار_شد؛ آقا محسن... آقا محسن...😢
🔸شعف دیگر نای صحبت کردن نداشت و احمد متوسلیان آنچه را که میبایست بشنود، شنیده بود
توی صورت سبزه حاج احمد موجی ازخون دویده بود.گوشی بیسیم📞 را توی مشت خود فشرد.
چشمان حاجی به اشک نشست😢 و زیر لب گفت ؛ #محسن ، #خوشا_به_سعادتت!
🌹محسن وزوایی سرانجام در دهم اردیبهشت ماه سال 1361 در 22 سالگی به سوی معبود خویش پرواز کرد.🕊
🌹کانال عهدباشهدا🌹
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
#داستان #فرمانده_من #قسمت_پنجاه_وهفتم و رو یکی از صندلیا نشستم (کلا دو تا صندلی بود) برادر حسامم رو اون یکی نشست سرمو انداخته بودم پایین و منتظر بودم حرفی بزنه... اما سکوت یکم به درازا کشیده شد😁 سرمو اوردم بالا و دیدم برادر حسام داره به سمت راست نگاه میکنه…
#داستان
#فرمانده_من
#قسمت_پنجاه_وهشت
راستش دلیل اینکه من شما رو انتخاب کردم ، این بود ک می دونستم قبل از من عاشق شدید
با تعجب سرمو آوردم بالا😮
بدون مکث ادامه داد : می دونستم عاشق خدایید ،دلداده ی زهرایید ، شیفته ی امام زمانید (عج) واسه همین دقیقا چند روز بعد از نذری که واسه پیدا کردن یه بانوی خدایی کردم ، خدا شما رو سر راهم قرار داد .
فکر میکنم بد نباشه شما هم عقاید منو بشنوید، نفس عمیقی کشید وگفت :
_شما با حجابتون جهاد کردین و ارثیه ی مادرو حفظ کردین ولی من چی ؟ من به عنوان یه مرد شیعه چیکار کردم ؟ اونروز که امام زمان ندای این#عمار سر داد و خیلیا به نائبش یعنی امام خامنه ای پشت کردن چیکار کردم؟باید چه کاری می کردم ؟ ما اهل کوفه نیستیم فقط شعارنبود . فهمیدم وظیفمه جهادکنم؛ واسه انتقام سیلی زهرا(س) ، واسه انتقام اینهمه خون بی دلیل ریخته شده ، برای عشق باید جهاد میکردم ، (مکث)جهاد در راه خدا...😞
دستی ب ریشای منظمش کشیدو گفت : خواهر ایران نژاد ، تو کار ما ، امکان جراحت یاشهادت وجود داره اینا رو گفتم که بدونید مجبور نیستید تن به یه زندگی سخت بدید ...
از مکثی که تو انتهای جملش کرد ، استفاده کردمو گفتم : من نمی دونم شما چ افکاری راجع به عقاید من دارید ولی من از اوناش نیستم که خوشبختی رو به ماشین آخرین مدل و خونه تو بهترین نقطه پایتخت و سفر هرساله به اروپا بدونم...😣
من دوست ندارم زندگیم تو پول خلاصه بشه اصن قرار نیست این دنیا رو به لذت های زود گذر بگذرونم و لذات واقعی رو از دست بدم، نه من دوست دارم با همسر آیندم از فرش به عرش برم و به فکر آخرتم باشم . 😌
به قول شهید بیضایی شیعه به دنیا اومدیم که موثر در امر ظهور باشیم، اگر همسر آینده ی من جهادگره و سرباز امام زمانه (عج) ... منی که لیاقت سربازیه آقا رو ندارم میشم کنیز سرباز امام زمان (عج) 😌
سرمو ک آوردم بالا انگار حرفایی ک زدمو یکی بهم الهام کرده بود . یه عمر مشق عشق نوشته بودم والان ، امتحان بود.
برادر حسام لبخندی از رضایت زد و در حالیکه نگاهش ب من نبود گفت : می دونستم شهدا با آدمای معمولی #رفیق نمیشن ...🤔
حتما افکار زیبا و بی نقصتونو خوندن که باهاتون دوست شدن ...
خواهر ایران نژاد ؟ میخوام اگه قبول کنید زهیرتون بشم ...😢
جوابی ندادم ب فکر فرو رفتم جملش کلی معنی داشت چی باید میگفتم، دل زدم ب دریا ... به خودم قول داده بودم تو راه خدا خرج بشم ،چ لذتی بالا تر از این ؟ 💜
اصلا من سرم برای این عشق درد میکرد و #خوشا_دردی_که_درمانش_تو_باشی 😍
آروم گفتم : اگه پنج تن میشن شفیعمون و بهشت میشه مسیرمون بسم الله...🙈
_ پس،مبارکه ان شا الله. اگه دیگه حرفی ندارید بریم پیش بقیه.👫
به نشانه تایید سرمو تکون دادم و از جام بلند شدم.
برادر حسام هم بلند شد، با اینکه قدم برای یه دختر ، قد ایده آلی بود ولی یه سر و گردن از برادر حسام کوتاه تر بودم .😋
وارد پذیرایی که شدیم بلافاصله پدر برادر حسام گفت : خب ان شا الله شیرینو بخوریم؟😅
برادر حسام با لبخند گفت : بله بله ، بفرمایید😌
به دنبال این حرفش همه با هم دست زدن و برادرِ برادر حسام از جاش بلند شد و ظرف شیرینیو برداشت و به همه تعارف کرد .
جلو تر که رفتم ، مادر برادر حسام با یه لبخند مهربون پیشونیمو بوسید و گفت : مبارکت باشه عروس گلم ، خوشبخت بشی ...😘
روی تنها مبل خالی باقی مونده با فاصله از برادر حسام نشستم . مثل اینکه در نبود ما راجع به مهریه و شیر بها حرف زده بودن.
تعداد سکه ها واسم مهم نبود با این حال از تو حرفاشون متوجه شدم صد و چهارده تاست و به اصرار پدر برادر حسام مقدارشو زیاد کردن ( چون من ب بابا گفته بودم ۱۴ تا سکه کافیه . آخه طبق فرمایش آقا نباید شرایط ازدواجو سخت و مهریه رو سنگییین درنظر گرفت ...)
تو همون بین برادر حسام آروم چیزی ب پدرش گفت و بلافاصله پدر ش ب بابام گفت : آقای سعادت ! بی زحمت ۳۱۳تا گل نرگس ب مهریه اضافه کنید ...💐
#یاحیدر💚
#ادامه_دارد...
👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع و پیگرد الہے دارد ⛔️🚫
╔══ೋღ
🌺ღೋ══╗
🌴 https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw 🌴
╚══ೋღ
🌺ღೋ══╝
#فرمانده_من
#قسمت_پنجاه_وهشت
راستش دلیل اینکه من شما رو انتخاب کردم ، این بود ک می دونستم قبل از من عاشق شدید
با تعجب سرمو آوردم بالا😮
بدون مکث ادامه داد : می دونستم عاشق خدایید ،دلداده ی زهرایید ، شیفته ی امام زمانید (عج) واسه همین دقیقا چند روز بعد از نذری که واسه پیدا کردن یه بانوی خدایی کردم ، خدا شما رو سر راهم قرار داد .
فکر میکنم بد نباشه شما هم عقاید منو بشنوید، نفس عمیقی کشید وگفت :
_شما با حجابتون جهاد کردین و ارثیه ی مادرو حفظ کردین ولی من چی ؟ من به عنوان یه مرد شیعه چیکار کردم ؟ اونروز که امام زمان ندای این#عمار سر داد و خیلیا به نائبش یعنی امام خامنه ای پشت کردن چیکار کردم؟باید چه کاری می کردم ؟ ما اهل کوفه نیستیم فقط شعارنبود . فهمیدم وظیفمه جهادکنم؛ واسه انتقام سیلی زهرا(س) ، واسه انتقام اینهمه خون بی دلیل ریخته شده ، برای عشق باید جهاد میکردم ، (مکث)جهاد در راه خدا...😞
دستی ب ریشای منظمش کشیدو گفت : خواهر ایران نژاد ، تو کار ما ، امکان جراحت یاشهادت وجود داره اینا رو گفتم که بدونید مجبور نیستید تن به یه زندگی سخت بدید ...
از مکثی که تو انتهای جملش کرد ، استفاده کردمو گفتم : من نمی دونم شما چ افکاری راجع به عقاید من دارید ولی من از اوناش نیستم که خوشبختی رو به ماشین آخرین مدل و خونه تو بهترین نقطه پایتخت و سفر هرساله به اروپا بدونم...😣
من دوست ندارم زندگیم تو پول خلاصه بشه اصن قرار نیست این دنیا رو به لذت های زود گذر بگذرونم و لذات واقعی رو از دست بدم، نه من دوست دارم با همسر آیندم از فرش به عرش برم و به فکر آخرتم باشم . 😌
به قول شهید بیضایی شیعه به دنیا اومدیم که موثر در امر ظهور باشیم، اگر همسر آینده ی من جهادگره و سرباز امام زمانه (عج) ... منی که لیاقت سربازیه آقا رو ندارم میشم کنیز سرباز امام زمان (عج) 😌
سرمو ک آوردم بالا انگار حرفایی ک زدمو یکی بهم الهام کرده بود . یه عمر مشق عشق نوشته بودم والان ، امتحان بود.
برادر حسام لبخندی از رضایت زد و در حالیکه نگاهش ب من نبود گفت : می دونستم شهدا با آدمای معمولی #رفیق نمیشن ...🤔
حتما افکار زیبا و بی نقصتونو خوندن که باهاتون دوست شدن ...
خواهر ایران نژاد ؟ میخوام اگه قبول کنید زهیرتون بشم ...😢
جوابی ندادم ب فکر فرو رفتم جملش کلی معنی داشت چی باید میگفتم، دل زدم ب دریا ... به خودم قول داده بودم تو راه خدا خرج بشم ،چ لذتی بالا تر از این ؟ 💜
اصلا من سرم برای این عشق درد میکرد و #خوشا_دردی_که_درمانش_تو_باشی 😍
آروم گفتم : اگه پنج تن میشن شفیعمون و بهشت میشه مسیرمون بسم الله...🙈
_ پس،مبارکه ان شا الله. اگه دیگه حرفی ندارید بریم پیش بقیه.👫
به نشانه تایید سرمو تکون دادم و از جام بلند شدم.
برادر حسام هم بلند شد، با اینکه قدم برای یه دختر ، قد ایده آلی بود ولی یه سر و گردن از برادر حسام کوتاه تر بودم .😋
وارد پذیرایی که شدیم بلافاصله پدر برادر حسام گفت : خب ان شا الله شیرینو بخوریم؟😅
برادر حسام با لبخند گفت : بله بله ، بفرمایید😌
به دنبال این حرفش همه با هم دست زدن و برادرِ برادر حسام از جاش بلند شد و ظرف شیرینیو برداشت و به همه تعارف کرد .
جلو تر که رفتم ، مادر برادر حسام با یه لبخند مهربون پیشونیمو بوسید و گفت : مبارکت باشه عروس گلم ، خوشبخت بشی ...😘
روی تنها مبل خالی باقی مونده با فاصله از برادر حسام نشستم . مثل اینکه در نبود ما راجع به مهریه و شیر بها حرف زده بودن.
تعداد سکه ها واسم مهم نبود با این حال از تو حرفاشون متوجه شدم صد و چهارده تاست و به اصرار پدر برادر حسام مقدارشو زیاد کردن ( چون من ب بابا گفته بودم ۱۴ تا سکه کافیه . آخه طبق فرمایش آقا نباید شرایط ازدواجو سخت و مهریه رو سنگییین درنظر گرفت ...)
تو همون بین برادر حسام آروم چیزی ب پدرش گفت و بلافاصله پدر ش ب بابام گفت : آقای سعادت ! بی زحمت ۳۱۳تا گل نرگس ب مهریه اضافه کنید ...💐
#یاحیدر💚
#ادامه_دارد...
👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع و پیگرد الہے دارد ⛔️🚫
╔══ೋღ
🌺ღೋ══╗
🌴 https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw 🌴
╚══ೋღ
🌺ღೋ══╝
🌹🍃🌹
🍃
🌹
#خوشا بہ حال💚
تویے ڪہ ڪنار #جانانے ❤️
بدا بہ #حال منے ڪہ 😔
#اسیر زندانم⛓
#شهید_صادق_عدالت_اکبری 🦋
#شبتون_شهدایی 🌙
✨
💫 @shahidegomnamm
✨
🍃
🌹
#خوشا بہ حال💚
تویے ڪہ ڪنار #جانانے ❤️
بدا بہ #حال منے ڪہ 😔
#اسیر زندانم⛓
#شهید_صادق_عدالت_اکبری 🦋
#شبتون_شهدایی 🌙
✨
💫 @shahidegomnamm
✨
فرازی از #وصیتنامه شهید
#خوشا آنان ڪه دائم #یاد_مهدی
در این #دنیا شدند #دلدار_مهدی
خوشا برحال #هادی_ذوالفقاری
بدوگفتند ڪه باشد #یار_مهدی
#شهید_محمدهادی_ذوالفقاری🌹🍃
❥• @Shahidegomnamm🕊
#خوشا آنان ڪه دائم #یاد_مهدی
در این #دنیا شدند #دلدار_مهدی
خوشا برحال #هادی_ذوالفقاری
بدوگفتند ڪه باشد #یار_مهدی
#شهید_محمدهادی_ذوالفقاری🌹🍃
❥• @Shahidegomnamm🕊