🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
218 subscribers
10.3K photos
590 videos
108 files
3.01K links
امروزفضیلت زنده نگهداشتن یادوخاطره ی #شهدا کمتراز #شهادت نیست
#امام_خامنه_ای
🌺شادی روح شهدا وسلامتی امام خامنه ای صلوات
!!این کانال هیچ صفحه ای دربرنامه های مجازی دیگر ندارد و متعلق به هیچ نهاد و موسسه ای نیست
ارتباط باخادم کانال:↙️↙️
@Ali_Faghiri
Download Telegram
Forwarded from عکس نگار
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
🌹🕊
#شهیدمدافع_حرم_محمد_زهره_وند
#قسمت_بیست_وسوم
#خاطرات

🍁خاطره ای از زبان همسر شهید :

یادم نمی رود آن روزی را که محمد وقتی خبر #اعزام به سوریه را شنید ، سر از پا نمی شناخت. برادرش از او پرسید :چرا برای رفتن به #سوریه این قدر #عجله داری؟ محمد کمی فکر کرد و با #تامل و با اشاره کردن👈 به ریحانه در جوابش گفت :
ببین چقدر آرام خوابیده ؛ اگر پتو از رویش کنار برود من و مادرش می دویم و رویش را می پوشانیم. همه از عشق و علاقه من به ریحانه باخبرید و می دانید که حتی یک لحظه هم طاقت دیدن گریه ریحانه را ندارم فکر کنید چند سال است #کودکان_سوری و عراقی خواب راحت ندارند 😔. ما که زمان جنگ نبودیم ولی از بزرگترها شنیده ام که موقع #بمباران شهرها چه هول و حراسی در دل زنان و کودکان این مرز و بوم افتاده بود. حالا باز هم میپرسی من چرا #اشتیاق دارم به #سوریه بروم؟
یکمی فکر کن ببین چه بلایی سر اون بچه های بی دفاع آورده اند ...
و جواب برادرش سکوت بود و پاسخ دیگری برای این استدلال نبود.
حالا خانه پر است از مهربانی محمد با ریحانه و گاه احساس می کنم صدای محمد خانه را پر کرده که عسل بابا بدو بیا...

🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
Forwarded from عکس نگار
‍ ‍ 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
🌹🕊
#شهیدمدافع_حرم_محمد_زهره_وند
#قسمت_بیست_وچهارم
#خاطرات

🍁خاطره ای از زبان همرزم شهید

یکبار که در قالب کاروان های
#راهیان_نور به مناطق جنگی اعزام
شده بودیم در حالی که برای #بازدید
آمده بود وقتی دید که یک سوله در
مناطق جنگی در حال ساخت است
برای کمک به ساخت این سوله به عنوان
یک #کارگر_ساده مشغول به کار شد.

🌹کانال عهدباشهدا🌹

https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
Forwarded from عکس نگار
‍ ‍ 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
🌹🕊
#شهیدمدافع_حرم_محمد_زهره_وند
#قسمت_بیست_وپنجم
#خاطرات

🍁خاطره ای از زبان دوست شهید؛

رفتار بسیار محبت آمیزی با #پدر و #مادرش داشت
از بارزترین خصوصیات اخلاقی محمد، نگه داشتن #احترام پدرومادرش بود. او به پدرش خیلی علاقه داشت و سعی میکرد یا کارهایش او را خوشحال کند. آنها همانند دو دوست صمیمی بودند.
🔸به نقل از یکی از دوستانش ، یک روز از #پادگان_آموزشی به مرخصی آمده بودیم و من در خانه محمد #مهمان بودم، در حالی که سفره ناهار پهن بود دیدم #پدرمحمد که در کنارش نشسته مرتب در #گوش او چیزهایی می گوید #کنجکاو شدم تا ببینم چه می گوید اما از آنجا که آنها به زبان لکی حرف می زدند و من هم بلد نبودم سکوت کردم تا این که پس از چندبار در گوشی صحبت کردن پدرش ، متوجه شدم محمد کم کم #رنگش_سرخ شد و از خجالت سرش را پایین انداخت تحملم تمام شد آرام از محمد پرسیدم چی شده⁉️
او در حالی که لبخند می زد گفت؛ بابام هنوز هم مرا کودک خردسال می بینه
گفتم چطور ؟
گفت مرتب در گوشم زمزمه میکنه و میگه ؛ پسر گلم! بخور، پسر عزیزم بخور
آن وقت بود که #راز_دست_بوسیدن های محمد در بدر ورودمان را فهمیدم و پی به راز #عشق_دو_طرفه این #پدر و #پسر بردم.

🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
Forwarded from عکس نگار
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
🌹🕊
#شهیدمدافع_حرم_محمد_زهره_وند
#قسمت_بیست_وششم
#خاطرات

🍁خاطره ای از زبان دوست شهید؛

بعضی از #کمکهای_محمد ، بعد از شهادتش آشکار شد و حتی خانواده اش نیز از آن بی اطلاع بودند.

🔷یکی از دوستانش می گوید ؛ چند روزی بود که متوجه شدم چند #کیسه_برنج و چند بطری #روغن مایع در صندوق عقب ماشین گذاشته ، یک روز به او گفتم چرا این ها را به خانه نمی بری؟
🔷با لبخند نگاهی کرد و گفت ؛ این ها را برای خانه نگرفته ام.
گفتم پس برای چه کسی گرفتی؟

🔷اکراه داشت از گفتن اما با اصرار های من گفت؛ برای یک #خانواده_نیازمند است اما چند روزی است که مراجعه می کنم ولی خانه نیستند منتظرم پیدایشان شود.

🔷در همان روز مواد غذایی را با همدیگر به آن خانواده رساندیم و این کارموجب شد تا من هم از آن به بعد در این #کار_خیر محمد سهیم شوم.

🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
Forwarded from عکس نگار
‍ ‍ 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
🌹🕊
#شهیدمدافع_حرم_محمد_زهره_وند
#قسمت_بیست_وهفتم
#خاطرات

🍂خاطره ای از زبان دوست شهید؛

خیلی #خوش_قول بود و اگر به کسی قول می داد بعید بود بد قولی کند.

🍀دوستش می گوید ؛ یک روز چهار نفر از دوستان تصمیم گرفتیم برای #تفریح به روستا برویم قرار بر این شد تا هر کس مقداری از مایحتاج سفر را با خود بیاورد و ساعت هفت صبح از میدان امام حسین ( ع ) حرکت کنیم.
همگی #سر_قرار حاضر شدیم اما از #محمد #خبری_نبود همگی چون #نظامی بودیم و به نظم اهمیت می دادیم از تاخیر محمد تعجب کردیم🤔 و #نگران_شدیم که او هیچ وقت تا کنون #بدقولی نکرده شاید برایش اتفاقی افتاده باشد.محمد با ده دقیقه #تاخیر از راه رسید از این که #دیر آمده از دست خودش #عصبانی و #ناراحت بود. آن روز چندین بار از دوستانش #عذر_خواهی کرد و در بین صحبت هایش می گفت ؛ #مرد_باید_خوش_قول_باشه
و محمد با #شهادتش هم به قول و #تعهدش #وفا کرد تا برای #دفاع از حرم زینب (س) #سنگ_تموم_بذاره وبا تمام وجود از حریم اهل بیت دفاع کنه و چه #مردانه_دفاع_کرد و بر قولش استوار ماند که در این راه تا ریخته شدن آخرین #قطره_خونش پیش رفت.

🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
Forwarded from عکس نگار
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
🌹🕊
#شهیدمدافع_حرم_محمد_زهره_وند
#قسمت_بیست_وهشتم
#خاطرات

🍂خاطره ای از زبان همرزم شهید؛

در #ماموریت شمال غرب بر اثر
#آتش_گرفتن خرج آر.پی.جی #مصدوم شد.و چند روزی در #بیمارستان بستری بود. برای ملاقاتش که رفتم وقت نماز بود با لبخند استقبالم کرد .بعد از سلام و احوالپرسی با اصرار از من خواست تا از جا بلندش کنم تا #نماز بخواند . به او گفتم تو مجروحی !
همین طور روی تخت نمازت را بخوان.
دوباره لبخند زد و گفت : "آخه تو نمی دونی!
💥نماز خوابیده که حال نمیده ، این چند روز خیلی بد گذشت که نتونستم نمازم را ایستاده بخوانم"💥

🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
Forwarded from عکس نگار
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
🌹🕊
#شهیدمدافع_حرم_محمد_زهره_وند
#قسمت_بیست_ونهم
#خاطرات
خاطره ای از زبان همرزم شهید؛

#روز_درگیری

💥خمپاره ها را ولش کن، این پشه ها را چیکار کنیم...

ساعت 2 بعدظهر در #روستای القراصی سوریه بودیم، نزدیک کشتزارهایی که پر بود از انواع #حشرات و مخصوصا پشه هایی که از نیششان در امان نبودیم. #دشمن کم کم داشت #تهاجم خودش را شروع می کرد ؛ با شلیک گلوله های #خمپاره و نوعی از گلو له های دست ساز ، که شبیه کپسول های گاز بود ؛ اطرافمان را #زیر_آتش گرفته بودند .بچه ها آماده حرکت به سمت #سنگرهای کمین و شناسایی دشمن بودند.انفجار این کپسول های جهنمی که هر لحظه به ما نزدیک تر می شد بچه‌ها را نگران کرده بود.
شهید سعید مسلمی و شهید محمد زهره وند هم با ما بودند.
#محمد که سرشار از #انرژی و روحیه بود، در حالی که کف دست هایش را برای کشتن پشه ها به هم می کوبید، برای #روحیه_دادن به بچه ها گفت: خمپاره ها را ولش کن، این پشه ها را چیکار کنیم؟ در آن لحظه خنده ای بر لب ها آمد و بچه‌ها روحیه گرفتند.😊

🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
Forwarded from عکس نگار
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
🌹🕊
#شهیدمدافع_حرم_محمد_زهره_وند
#قسمت_سی
#خاطرات

🍀 #عاشق_طبیعت

فرصتی که برایش پیش می آمد به روستای پدری می رفت، وقتی از ماشین پیاده می شد با چند نفس عمیق خودش را از زندگی شهری آزاد می کرد و با آهنگ طبیعت همنوا می شد. و وقتی بر می گشت شادابی و سر حالی را با خود به ارمغان می آورد.
برادرش می گوید ؛ در همین رفت و آمد های او به روستا بود که به #علاقه_محمد به طبیعت زیبای روستا پی بردم . در یکی از این روزها با همدیگر #30_درخت_کاشتیم .
#انتخاب_تعداد_درخت_اتفاقی_بود و دلیل خاصی نداشت اما شاید آن روز #الهام شده بود که محمد در #آستانه 30 سالگی به #شهادت خواهد رسید .

🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
Forwarded from عکس نگار
‍ ‍ ‍ ‍ 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
🌹🕊
#شهیدمدافع_حرم_محمد_زهره_وند
#قسمت_سی_ویکم
#خاطرات

💥 #حجاب

همسرش می گوید ؛ محمد خیلی #غیرت داشت.همیشه به من #احترام می گذاشت و مرا #تشویق می کرد تا با #حجاب_کامل
اسلامی بیرون بروم.
او می گفت درست است که با #مانتو و #روسری هم #حجاب وجود دارد ولی #چادر_حجاب_کاملتری_است. او حتی در #آخرین_خداحافظی هم ما را به #حجاب اسلامی سفارش می کرد و گفت ؛ خودت و #دخترم همیشه حجاب اسلامی (چادر) داشته باشید.
همین که #رفت تا حریم اهل بیت علیهم السلام شکسته نشود و بدون #مدافع نماند ، نشانه #غیرت و جوانمردیش بود.

🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw