#داستان 📚
#فرمانده_من
#قسمت_هیجدهم
چشای سپیده که حسابی قرمز و متورم بود اما خودمو نمی دونستم رفتیم سمت اتوبوسی که سپاه فرستاده بود، سوار اتوبوس که شدیم.
تازه به عمق حرف برادر حسام که میگفت (به سلاحی که امام زمان(عج)توصیه کرده پناه میبریم( همون زیارت عاشورا ❤)پی بردم.
چقدر قشنگه موقعی که به امامو شهدا متوسل میشی و جواب میده،شیرینی که این لحظه داره ،شیرینی نون خامه ای نداره. 😂
حالا دیگه احساس می کردم وارم به اون چیزی که مغزمو قلقلک میده میرسم به اینکه اقا حسام شبیه کیه.🤔
بالاخره میفهمم.
وژدان:یه ادم چقدر می تونه پیش شهدا عزیز باشه که اینقدر زود جوابشو بدن.
خودم: خیلی.😢
وژدان:تا حالا انقدر قانع نشده بودم😕
میدونی یه شخصیته متفاوتی داره، این شخصیتشو اولین بار موقعی حس کردم که تو بیابون وسط راه شروع کرد به نماز خوندن، بعدش مسئولیت پذیری بالاش بعدش عمل به دستورات امام زمان 😍 بعدش مداحیش همه و همه منو یاد شهدا میندازه.❤️
با اینکه همش سه روز همسفریم اما انگار قده یه عمر میشناسمشون همونجوری که وقتی بیوگرافی یه شهید و میخونم و خیلی زود بهش مانوس میشم.
وژدان: دیگه خیلی قانع شدم 😊
سرمو و تکیه دادم به صندلی و چشمامو رو هم گذاشتم با صدای سپیده از خواب پریدم...
البته خواب که نه همون هپروته خودمون😁
سپیده: چه عجب زیبای خفته بیدار شدن.😐
حاج خانم قراره فقط نیم ساعت تو فکه بمونیم الان پنج دقیقش گذشته یعنی اگر ما بیست و پنج دقیقه دیگه اینجا نباشیم به علت کمبود وقت کانال کمیل از برنامه حذف میشه...😨
با این حرفش انگار برق سه فاز بهم وصل کردن سریع از جام بلند شدم دوربینمو برداشتم واز ماشین زدم بیرون.
سپیده هم با یه لبخند ژکوند یکم جلوتر از من شروع کرد به راه رفتن به دروازه ی فکه که رسیدیم بارون شروع کرد به باریدن.🌦🌧
کاش این بارون اونروزی که رزمنده ها از تشنگی شهید شدن میبارید چه بارونی،به به😍☔️
پا توی فکه گذاشتم خاک رملی فکه راه رفتن ادمو سخت میکرد پیش خودم گفتم:جوونای کوچکتر از من با وزن بیست کیلویی و سلاح سنگینی که حملشون میکردن چجوری می تونستن تو این خاک حرکت کنن، مسلما نیروی ایمان بهشون کمک میکرده.😔
سپیده:فاطمه تو فکری،یعنی از لحظه ای که زیارت عاشورا تموم شد تو فکریها.خبریه؟
_ن بابا چ خبری؟😕
_خب پس اگه خبری در حوزه ی لیلی و مجنون نیست نه ببخشید حسامو مجنون
وسط حرفش پریدمو با تندی گفتم:مجنون کیه؟
_مجنون؟در فرهنگ لغت دهخدامجنون به کسی گفته شده که از شدت عشق دیوانه اس. 😂
بعد مکثی کرد و گفت:اصلا منظورم به تو نبودا.
ولی من همچنان با اخم غلیظ نگاش میکردم.😠
برای اینکه بحثو عوض کنه گفت:خیلی خب رسیدیم به قتلگاه شهید اوینی ❤
ای جانه دلم با لبخند به سمت قتلگاه رفتم خم شدم یکم از خاکه رو زمینو برداشتمو بوسیدم و شروع کردم به خوندن فاتحهوهمیشه سعی میکردم تو زندگیم و کارام از شهید اوینی الگو بگیرم اخه شهید اوینی روح خیلی بزرگی داره ،خیلیییییییییییییی💚
از اونجایی که یک ربع بیشتروقت نداشتیم با عجله برگشتیم اما دلمو جا گذاشتم تو فکه 💔
وقتی میای شملچه قلبت چند تا تیکه میشه که هر تیکشو یه جایی جا میذاری حالا باید منتظر بمونی تا شهدا با گوشه ی چشم یه نگاهی بهت بندازنو دوباره برگردیو تیکه های قلبتو پس بگیری.😞
سوار ماشین شدیم، کاش میشد بیشتر بمونیم و فکه رو بهتر درک کنم، اخه فکه خیلی فضای عاشقونه ای داره ادم خیلی میتونه با اینجا انس بگیره
هر چند فکه تو سه حرف خلاصه میشه:
#رمل #تشنگی #غربت ❤
#با_ما_همراه_باشید
#یا_حیدر 💚
کپی بدون ذکر منبع ممنوع و پیگرد الهی دارد ⛔️
💠کانال عهد با شهدا 💠
╔══ೋღ
🌺ღೋ══╗
🌴 https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw 🌴
╚══ೋღ
🌺ღೋ══╝
#فرمانده_من
#قسمت_هیجدهم
چشای سپیده که حسابی قرمز و متورم بود اما خودمو نمی دونستم رفتیم سمت اتوبوسی که سپاه فرستاده بود، سوار اتوبوس که شدیم.
تازه به عمق حرف برادر حسام که میگفت (به سلاحی که امام زمان(عج)توصیه کرده پناه میبریم( همون زیارت عاشورا ❤)پی بردم.
چقدر قشنگه موقعی که به امامو شهدا متوسل میشی و جواب میده،شیرینی که این لحظه داره ،شیرینی نون خامه ای نداره. 😂
حالا دیگه احساس می کردم وارم به اون چیزی که مغزمو قلقلک میده میرسم به اینکه اقا حسام شبیه کیه.🤔
بالاخره میفهمم.
وژدان:یه ادم چقدر می تونه پیش شهدا عزیز باشه که اینقدر زود جوابشو بدن.
خودم: خیلی.😢
وژدان:تا حالا انقدر قانع نشده بودم😕
میدونی یه شخصیته متفاوتی داره، این شخصیتشو اولین بار موقعی حس کردم که تو بیابون وسط راه شروع کرد به نماز خوندن، بعدش مسئولیت پذیری بالاش بعدش عمل به دستورات امام زمان 😍 بعدش مداحیش همه و همه منو یاد شهدا میندازه.❤️
با اینکه همش سه روز همسفریم اما انگار قده یه عمر میشناسمشون همونجوری که وقتی بیوگرافی یه شهید و میخونم و خیلی زود بهش مانوس میشم.
وژدان: دیگه خیلی قانع شدم 😊
سرمو و تکیه دادم به صندلی و چشمامو رو هم گذاشتم با صدای سپیده از خواب پریدم...
البته خواب که نه همون هپروته خودمون😁
سپیده: چه عجب زیبای خفته بیدار شدن.😐
حاج خانم قراره فقط نیم ساعت تو فکه بمونیم الان پنج دقیقش گذشته یعنی اگر ما بیست و پنج دقیقه دیگه اینجا نباشیم به علت کمبود وقت کانال کمیل از برنامه حذف میشه...😨
با این حرفش انگار برق سه فاز بهم وصل کردن سریع از جام بلند شدم دوربینمو برداشتم واز ماشین زدم بیرون.
سپیده هم با یه لبخند ژکوند یکم جلوتر از من شروع کرد به راه رفتن به دروازه ی فکه که رسیدیم بارون شروع کرد به باریدن.🌦🌧
کاش این بارون اونروزی که رزمنده ها از تشنگی شهید شدن میبارید چه بارونی،به به😍☔️
پا توی فکه گذاشتم خاک رملی فکه راه رفتن ادمو سخت میکرد پیش خودم گفتم:جوونای کوچکتر از من با وزن بیست کیلویی و سلاح سنگینی که حملشون میکردن چجوری می تونستن تو این خاک حرکت کنن، مسلما نیروی ایمان بهشون کمک میکرده.😔
سپیده:فاطمه تو فکری،یعنی از لحظه ای که زیارت عاشورا تموم شد تو فکریها.خبریه؟
_ن بابا چ خبری؟😕
_خب پس اگه خبری در حوزه ی لیلی و مجنون نیست نه ببخشید حسامو مجنون
وسط حرفش پریدمو با تندی گفتم:مجنون کیه؟
_مجنون؟در فرهنگ لغت دهخدامجنون به کسی گفته شده که از شدت عشق دیوانه اس. 😂
بعد مکثی کرد و گفت:اصلا منظورم به تو نبودا.
ولی من همچنان با اخم غلیظ نگاش میکردم.😠
برای اینکه بحثو عوض کنه گفت:خیلی خب رسیدیم به قتلگاه شهید اوینی ❤
ای جانه دلم با لبخند به سمت قتلگاه رفتم خم شدم یکم از خاکه رو زمینو برداشتمو بوسیدم و شروع کردم به خوندن فاتحهوهمیشه سعی میکردم تو زندگیم و کارام از شهید اوینی الگو بگیرم اخه شهید اوینی روح خیلی بزرگی داره ،خیلیییییییییییییی💚
از اونجایی که یک ربع بیشتروقت نداشتیم با عجله برگشتیم اما دلمو جا گذاشتم تو فکه 💔
وقتی میای شملچه قلبت چند تا تیکه میشه که هر تیکشو یه جایی جا میذاری حالا باید منتظر بمونی تا شهدا با گوشه ی چشم یه نگاهی بهت بندازنو دوباره برگردیو تیکه های قلبتو پس بگیری.😞
سوار ماشین شدیم، کاش میشد بیشتر بمونیم و فکه رو بهتر درک کنم، اخه فکه خیلی فضای عاشقونه ای داره ادم خیلی میتونه با اینجا انس بگیره
هر چند فکه تو سه حرف خلاصه میشه:
#رمل #تشنگی #غربت ❤
#با_ما_همراه_باشید
#یا_حیدر 💚
کپی بدون ذکر منبع ممنوع و پیگرد الهی دارد ⛔️
💠کانال عهد با شهدا 💠
╔══ೋღ
🌺ღೋ══╗
🌴 https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw 🌴
╚══ೋღ
🌺ღೋ══╝
Forwarded from عکس نگار
🕊🕊🕊🕊🕊
🍂 #شهید_مهدی_صابری فرمانده گردان حضرت علی اکبر علیه السلام از لشگر #فاطمیون ،
🍂اصالتی افغانی و کسی بود که در #سوریه از حرم حضرت زینب سلام الله علیها دفاع مینمود،
🍂ایشان در هنگام #مبارزه مورد اصابت #تکفیری ها قرار گرفت و در منطقه ای بودند که #راه_کمک رسانی #بسته شده بود ، شهید از قرار گاه #درخواست نمود که اگر ممکن هست برایش #آب بیاورند به خاطر این که بچه ها از #تشنگی زیاد خیلی در سختی بودند !
که جواب برایش آمد امکان فرستادن آب وجود نداره ...😔
💠 #آخرین_کلماتِ_شهید قبل از رسیدن به حوض کوثر در بهشت این بود :
#یا_علی_کربلا ، #یا_علی_کربلا ...
🍂هزار درود و سلام بر دلاور مردان و شهدای لشکر فاطمیون که از راسخ ترین افراد و
ولایتی ترین افراد هستند همان هایی که در نزد اهل زمین شناخته شده نیستند😔
💠ولی اهل آسمان آنها را به خوبی میشناسند ...
#لشکر_فاطمیون
#شهیدمدافع_حرم_مهدی_صابری
#خاطره
🌷کانال عهدباشهدا🌷
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🍂 #شهید_مهدی_صابری فرمانده گردان حضرت علی اکبر علیه السلام از لشگر #فاطمیون ،
🍂اصالتی افغانی و کسی بود که در #سوریه از حرم حضرت زینب سلام الله علیها دفاع مینمود،
🍂ایشان در هنگام #مبارزه مورد اصابت #تکفیری ها قرار گرفت و در منطقه ای بودند که #راه_کمک رسانی #بسته شده بود ، شهید از قرار گاه #درخواست نمود که اگر ممکن هست برایش #آب بیاورند به خاطر این که بچه ها از #تشنگی زیاد خیلی در سختی بودند !
که جواب برایش آمد امکان فرستادن آب وجود نداره ...😔
💠 #آخرین_کلماتِ_شهید قبل از رسیدن به حوض کوثر در بهشت این بود :
#یا_علی_کربلا ، #یا_علی_کربلا ...
🍂هزار درود و سلام بر دلاور مردان و شهدای لشکر فاطمیون که از راسخ ترین افراد و
ولایتی ترین افراد هستند همان هایی که در نزد اهل زمین شناخته شده نیستند😔
💠ولی اهل آسمان آنها را به خوبی میشناسند ...
#لشکر_فاطمیون
#شهیدمدافع_حرم_مهدی_صابری
#خاطره
🌷کانال عهدباشهدا🌷
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
Forwarded from عکس نگار
🕊✨🕊✨🕊✨🕊✨
⚛در عملیات والفجر مقدماتی وقتی در منطقه #فکه گردان کمیل در محاصره قرار گرفت، محمود که 26 سال بیشتر نداشت #فرماندهی_گردان را به عهده داشت، با معدود نیروهایی که سالم مانده بودند، در حالی که از شدت #تشنگی لبهای آنها خشک شده بود، به جنگ نابرابر خود با ارتش متجاوز بعث ادامه دادند. سرانجام پس از چند روز جنگ نابرابر ،محمود و نیروهایش روز #بیست_و_دوم_بهمن سال 1361 مظلومانه در قتلگاه فکه جنوبی به #شهادت رسیدند و پیکرهای پاک آنها در منطقه باقی ماند.
پیکر محمود ثابت نیا در سال 1373 در #تفحص پیدا شده و به زادگاهش ورامین بازگشت.
#شهید_محمود_ثابت_نیا
#فرمانده_گردان_کمیل
💐سالروز آسمانی شدنت مبارک
شادی روحشون صلوات💐
🌷کانال عهدبا شهـ🕊ـدا🌷
🕊 @shahidegomnamm 👈
⚛در عملیات والفجر مقدماتی وقتی در منطقه #فکه گردان کمیل در محاصره قرار گرفت، محمود که 26 سال بیشتر نداشت #فرماندهی_گردان را به عهده داشت، با معدود نیروهایی که سالم مانده بودند، در حالی که از شدت #تشنگی لبهای آنها خشک شده بود، به جنگ نابرابر خود با ارتش متجاوز بعث ادامه دادند. سرانجام پس از چند روز جنگ نابرابر ،محمود و نیروهایش روز #بیست_و_دوم_بهمن سال 1361 مظلومانه در قتلگاه فکه جنوبی به #شهادت رسیدند و پیکرهای پاک آنها در منطقه باقی ماند.
پیکر محمود ثابت نیا در سال 1373 در #تفحص پیدا شده و به زادگاهش ورامین بازگشت.
#شهید_محمود_ثابت_نیا
#فرمانده_گردان_کمیل
💐سالروز آسمانی شدنت مبارک
شادی روحشون صلوات💐
🌷کانال عهدبا شهـ🕊ـدا🌷
🕊 @shahidegomnamm 👈
🖤🍃
🍃
🕊سلام من به #محرم
#محرم گـ🌺ـل #زهرا(س)
به لطمه های #ملائک
🥀به #ماتم گـ🌺ـل #زهرا(س)
سلام من به #محرم
به #تشنگی💦عجیبش
#ماه_عزای_حسینی
#تسلیت_باد.🏴
#شعر💔
🍃 @Shahidegomnamm
🖤🍃
🍃
🕊سلام من به #محرم
#محرم گـ🌺ـل #زهرا(س)
به لطمه های #ملائک
🥀به #ماتم گـ🌺ـل #زهرا(س)
سلام من به #محرم
به #تشنگی💦عجیبش
#ماه_عزای_حسینی
#تسلیت_باد.🏴
#شعر💔
🍃 @Shahidegomnamm
🖤🍃
وقتی بمباران #شیمیایی شد
#ماسکش رابه یکی
از #رزمندهها داد
در بیمارستان ازشدت #تشنگی
روی #کاغذ نوشت:
جگرم #سوخت آب نیست؟
وبعد به #شهادت رسید!
#شهید_نعمت_الله_ملیحی🕊
#تلنگر🔔
🌷 @Shahidegomnamm🌷
#ماسکش رابه یکی
از #رزمندهها داد
در بیمارستان ازشدت #تشنگی
روی #کاغذ نوشت:
جگرم #سوخت آب نیست؟
وبعد به #شهادت رسید!
#شهید_نعمت_الله_ملیحی🕊
#تلنگر🔔
🌷 @Shahidegomnamm🌷