Forwarded from عکس نگار
💠بسم رب الشهدا💠
دوکوهه بامن سخن بگو....😥😥
جوانانی که درآنجاتاصبح باخدانجواکردندرابه یادداری؟!😞
گریه،مناجات،شب زنده داری....😭
اگرگوش جان بسپاری هنوزهم زمزمه هایشان درحسینه حاج همت به گوش می رسد...😭😭
دوکوهه نمیخواهی زبان بگشایی!!!
جان همت بگوکه پانزده ساله های گردان تخریب باخدای خودچه گفتندکه آسمانی شدند؟!😭😭
راستی دوکوهه
چراستاره های آسمانت اینقدرپرنورهستند؟!😥😥
ستارگان خاکی ات افلاکی شدندوخوش میدرخشند😥😥
باکری هاوهمت هارادرخاطرداری؟😥😥
محسن دین شعاری راچطور؟😞
از#حاج_احمد_متوسلیان خبرداری؟!😥😭
دوکوهه😭😭
سلام مارابه یاران سیدالشهدابرسان...
#دلنوشته
🌷عهدباشهدا🌷
🌺🌺🌺
@shahidegomnamm
🌺🌺🌺
دوکوهه بامن سخن بگو....😥😥
جوانانی که درآنجاتاصبح باخدانجواکردندرابه یادداری؟!😞
گریه،مناجات،شب زنده داری....😭
اگرگوش جان بسپاری هنوزهم زمزمه هایشان درحسینه حاج همت به گوش می رسد...😭😭
دوکوهه نمیخواهی زبان بگشایی!!!
جان همت بگوکه پانزده ساله های گردان تخریب باخدای خودچه گفتندکه آسمانی شدند؟!😭😭
راستی دوکوهه
چراستاره های آسمانت اینقدرپرنورهستند؟!😥😥
ستارگان خاکی ات افلاکی شدندوخوش میدرخشند😥😥
باکری هاوهمت هارادرخاطرداری؟😥😥
محسن دین شعاری راچطور؟😞
از#حاج_احمد_متوسلیان خبرداری؟!😥😭
دوکوهه😭😭
سلام مارابه یاران سیدالشهدابرسان...
#دلنوشته
🌷عهدباشهدا🌷
🌺🌺🌺
@shahidegomnamm
🌺🌺🌺
#داستان 📚
#فرمانده_من
#قسمت_دهم
🚌ماشین توقف کرد و یکی از آقایون #بسیجی گفت : همسفران عزیز ! توجه کنید،شهر تموم شد،اینجا هر قطعه یه (منطقه )اس و هر منطقه ( یک
ایستگاه بهشتی )😍
فرصت کوتاهه ان شاء الله که از این سفر نهایت استفاده رو ببریم ، ان شاء الله در طول این سفر با وضو باشیم ،از لغویات و سخن بیهوده هم بپرهیزیم و موقع پیاده شدن از ماشین با پای راست پیاده بشیم.
اولین ایستگاه #یادمان_دوکوهه
نماز مغرب و عشا هم اینجا اقامه میشه،التماس دعا ...
یک و نیم ساعت دیگه همین جا پیش ماشین باشید.👇🏻
بغلیم پیاده شد و منم پشت سرش با "پای راست " خارج شدم .چند قدم که جلوتر رفتم ایستادمو چادرمو مرتب کردم . سرمو آوردم بالا... یه عطر غریبی به مشامم خورد اروم گفتم : #دوکوهه_السلام_ای_خانه_ی_عشق
ساختمونای زخمی که رو یکیشون عکس حاج همت خودنمایی میکرد همچنان استوار و پابرجا بودند . یه تانک و چند تا قایق نمادی توی محوطه بود. شروع کردم به راه رفتن . آروم #چفیه مو لمس کردم . از کنار تانک رد شدم،به ساختمونا نزدیک شدم روحم دیگه متعلق به خودم نبود اونقدر کتاب درباره ی این جا خونده بودم ک انگار تو اینجا زندگی کرده بودم .به ورودی ساختمون که رسیدم خم شدمو دیوارشو بوسیدم . از پله ها آروم آروم بالا رفتم . در اتاقا بسته بودن . اتاقایی که یه زمانی #حاج_همت و #حاج_احمد_متوسلیان توشون زندگی کرده بودن . رومو که برگردوندم با لبخند و چشمای اشکالود به منظره ی روبه روم نگاه کردم .😭
#حسینیه_شهید_همت ، یه حوض بزرگ و پر آب و تابلوهای چوبی دور و برش که معلوم نبود روشون چی نوشته واسم جالب توجه بودند . با تموم وجود بو کشیدمو ریه هامو پر از هوایی کردم که یه روز شهدا ازش تنفس میکردن 😔 چشمامو بستم و تصور کردم یه روز اینجا ، درست روبه روم همه ی واحد ها و گردانها جمع میشدند و #شهید_محسن_گلستانی واسشون " اللهم الجعل صباحنا صباح الابرار و لا تجعل صباحنا صباح الاشرار میخوند . اشکامو با گوشه ی چادرم پاک کردم .و به دیوار تکیه دادم . رو دیوارای ساختمون آثار گلوله و خراشیدگی به وضوح مشخص بود . گوشه ی دیوار یه نوشته ای توجهمو جلب کرد . نزدیک تر که شدم با یه خط کج و ماوج برخوردم که نوشته بود :#نحن_ابناء-الخمینی
دوربینمو در آوردم .📷
حدود یه ربع بعد از این نوشته و از همه جا ی ساختمن عکس انداخته بودم . با صدای زنگ گوشیم دوربینمو گذاشتم سرجاش . گلومو صاف کردم در حالیکه از پله ها پایین میومدم علامت سبزو لمس کردم . مامان بود -جانم ؟
-الو ؟ سلام فاطمه جان .. خوبی دخترم ؟🤔
-سلام مامانی ..الحمدالله من خوبم شماخوبی؟😍
-اره عزیزم ...مامان جان رسیدید ؟😌
- اوهوم الان دوکوهه ایم . قراره نماز مغرب و عشا رو اینجا باشیم . شبم پادگان میخوابیم😇
- خب.. خوش میگذره ؟🤔
- آره مامان جات حسابی خالیه ان شاء الله خودت بیای ببینی اینجا چقدر قشنگه راستی بابا کجاس ؟🤔
-بابا بیرونه مامان جان شب خونه ی خاله پری دعوتیم،راستی فاطمه جان یادت نره شب پتو زرشکیه رو بکشی روت ها- ای بابا ،مامان ما رو باش چششششم . اما باور کن اینجا هوا خوبه😩
- خب باشه کار از محکم کاری عیب نمیکنه کاری نداری دخترم ؟😚
- نه قربونت برم سلام برسون به همه...
-باشه دخترم ... التماس دعا ، خداحافظ
- خداحافظ🙂
در حین حرف زدن حواسم نبود چقدر راه رفتم رسیده بودم به کنار حوض ... همون حوضی که یه روزی شهدا توش وضو گرفته بودن کنار حوض چشمم به مردی افتاد که کنار حوض نشسته بود و سرشو بین دستاش گرفته بود ،معلوم بود دلش مثل من هوائیه .
از شانس بدم دقیقا همون لحظه سرشو آورد بالا و برای چند لحظه نگاهامون به هم گره خورد . سریع سرمو پایین انداختم و رفتم سمت حوض . ولی چهره اش خیییییلی واسم اشنا بود ...🤔
چشمای خمار و اشکالود و چهره ی پر صلابتش منو یاد یکی مینداخت اما نمیدونستم کی.🙁
به آب توی حوض خیره شدم ،دستامو فرو کردم توش ، آب خنک از لای انگشتام گذشت . یه مشت از آب مقدس حوض به صورتم زدم . روی یکی از تابلونوشته ها عبارت #برای_شادی_روح_شهدا_صلوات به چشم میخورد زیر لب زمزمه کردم : اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فـرجهم💚
دوربینمو در آوردم و از حوض و تابلوهای چوبی عکس انداختم . یه صدای بلند سخنرانی به گوشم خورد .دور وبرمو که نگاه کردم دیدم چند متر اونطرف تر یه عده ای دور یه جانباز که یه پا بیشتر نداشت جمع شده بودند و اون آقا پشت میکروفون براشون حرف میزد . قاطی جمعیت شدم
ادامه در بخش بعد👇🏻
ڪپی بدون ذکر منبع ممنوع و پیگرد الهی دارد⛔️
💠کانال عهد با شهدا 💠
╔══ೋღ
🌺ღೋ══╗
🌴 https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw 🌴
╚══ೋღ
🌺ღೋ══╝
#فرمانده_من
#قسمت_دهم
🚌ماشین توقف کرد و یکی از آقایون #بسیجی گفت : همسفران عزیز ! توجه کنید،شهر تموم شد،اینجا هر قطعه یه (منطقه )اس و هر منطقه ( یک
ایستگاه بهشتی )😍
فرصت کوتاهه ان شاء الله که از این سفر نهایت استفاده رو ببریم ، ان شاء الله در طول این سفر با وضو باشیم ،از لغویات و سخن بیهوده هم بپرهیزیم و موقع پیاده شدن از ماشین با پای راست پیاده بشیم.
اولین ایستگاه #یادمان_دوکوهه
نماز مغرب و عشا هم اینجا اقامه میشه،التماس دعا ...
یک و نیم ساعت دیگه همین جا پیش ماشین باشید.👇🏻
بغلیم پیاده شد و منم پشت سرش با "پای راست " خارج شدم .چند قدم که جلوتر رفتم ایستادمو چادرمو مرتب کردم . سرمو آوردم بالا... یه عطر غریبی به مشامم خورد اروم گفتم : #دوکوهه_السلام_ای_خانه_ی_عشق
ساختمونای زخمی که رو یکیشون عکس حاج همت خودنمایی میکرد همچنان استوار و پابرجا بودند . یه تانک و چند تا قایق نمادی توی محوطه بود. شروع کردم به راه رفتن . آروم #چفیه مو لمس کردم . از کنار تانک رد شدم،به ساختمونا نزدیک شدم روحم دیگه متعلق به خودم نبود اونقدر کتاب درباره ی این جا خونده بودم ک انگار تو اینجا زندگی کرده بودم .به ورودی ساختمون که رسیدم خم شدمو دیوارشو بوسیدم . از پله ها آروم آروم بالا رفتم . در اتاقا بسته بودن . اتاقایی که یه زمانی #حاج_همت و #حاج_احمد_متوسلیان توشون زندگی کرده بودن . رومو که برگردوندم با لبخند و چشمای اشکالود به منظره ی روبه روم نگاه کردم .😭
#حسینیه_شهید_همت ، یه حوض بزرگ و پر آب و تابلوهای چوبی دور و برش که معلوم نبود روشون چی نوشته واسم جالب توجه بودند . با تموم وجود بو کشیدمو ریه هامو پر از هوایی کردم که یه روز شهدا ازش تنفس میکردن 😔 چشمامو بستم و تصور کردم یه روز اینجا ، درست روبه روم همه ی واحد ها و گردانها جمع میشدند و #شهید_محسن_گلستانی واسشون " اللهم الجعل صباحنا صباح الابرار و لا تجعل صباحنا صباح الاشرار میخوند . اشکامو با گوشه ی چادرم پاک کردم .و به دیوار تکیه دادم . رو دیوارای ساختمون آثار گلوله و خراشیدگی به وضوح مشخص بود . گوشه ی دیوار یه نوشته ای توجهمو جلب کرد . نزدیک تر که شدم با یه خط کج و ماوج برخوردم که نوشته بود :#نحن_ابناء-الخمینی
دوربینمو در آوردم .📷
حدود یه ربع بعد از این نوشته و از همه جا ی ساختمن عکس انداخته بودم . با صدای زنگ گوشیم دوربینمو گذاشتم سرجاش . گلومو صاف کردم در حالیکه از پله ها پایین میومدم علامت سبزو لمس کردم . مامان بود -جانم ؟
-الو ؟ سلام فاطمه جان .. خوبی دخترم ؟🤔
-سلام مامانی ..الحمدالله من خوبم شماخوبی؟😍
-اره عزیزم ...مامان جان رسیدید ؟😌
- اوهوم الان دوکوهه ایم . قراره نماز مغرب و عشا رو اینجا باشیم . شبم پادگان میخوابیم😇
- خب.. خوش میگذره ؟🤔
- آره مامان جات حسابی خالیه ان شاء الله خودت بیای ببینی اینجا چقدر قشنگه راستی بابا کجاس ؟🤔
-بابا بیرونه مامان جان شب خونه ی خاله پری دعوتیم،راستی فاطمه جان یادت نره شب پتو زرشکیه رو بکشی روت ها- ای بابا ،مامان ما رو باش چششششم . اما باور کن اینجا هوا خوبه😩
- خب باشه کار از محکم کاری عیب نمیکنه کاری نداری دخترم ؟😚
- نه قربونت برم سلام برسون به همه...
-باشه دخترم ... التماس دعا ، خداحافظ
- خداحافظ🙂
در حین حرف زدن حواسم نبود چقدر راه رفتم رسیده بودم به کنار حوض ... همون حوضی که یه روزی شهدا توش وضو گرفته بودن کنار حوض چشمم به مردی افتاد که کنار حوض نشسته بود و سرشو بین دستاش گرفته بود ،معلوم بود دلش مثل من هوائیه .
از شانس بدم دقیقا همون لحظه سرشو آورد بالا و برای چند لحظه نگاهامون به هم گره خورد . سریع سرمو پایین انداختم و رفتم سمت حوض . ولی چهره اش خیییییلی واسم اشنا بود ...🤔
چشمای خمار و اشکالود و چهره ی پر صلابتش منو یاد یکی مینداخت اما نمیدونستم کی.🙁
به آب توی حوض خیره شدم ،دستامو فرو کردم توش ، آب خنک از لای انگشتام گذشت . یه مشت از آب مقدس حوض به صورتم زدم . روی یکی از تابلونوشته ها عبارت #برای_شادی_روح_شهدا_صلوات به چشم میخورد زیر لب زمزمه کردم : اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فـرجهم💚
دوربینمو در آوردم و از حوض و تابلوهای چوبی عکس انداختم . یه صدای بلند سخنرانی به گوشم خورد .دور وبرمو که نگاه کردم دیدم چند متر اونطرف تر یه عده ای دور یه جانباز که یه پا بیشتر نداشت جمع شده بودند و اون آقا پشت میکروفون براشون حرف میزد . قاطی جمعیت شدم
ادامه در بخش بعد👇🏻
ڪپی بدون ذکر منبع ممنوع و پیگرد الهی دارد⛔️
💠کانال عهد با شهدا 💠
╔══ೋღ
🌺ღೋ══╗
🌴 https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw 🌴
╚══ೋღ
🌺ღೋ══╝
Forwarded from عکس نگار
#معرفی_کتاب_شهدا
"وقتی کوه گم شد"
.
کتاب «#وقتی_کوه_گم_شد» حکایت مردانی است از جنس آذرخش که در غبار غفلت و عقلت زدگی ما گم شده اند. حکایت سلحشورانی است که حتی بعد از شهادتشان نیز دشمن دست از آنها برنداشت و کمر به نابودی آنان بست. نابودی فرهنگ، مرام و روش آنان، چون در قاموس اهریمن، مرام و فرهنگ آن غیور مردان، بسیار خطرناک تر از خود آنان است.
.
کتاب «#وقتی_کوه_گم_شد» برشی از یک فیلم نامه بلند است که سعی شده تا اندکی از پرده های ضخیم فراموشی را کنار زده و نسلی را به ما نشان داده که وجود خویش را تقدیم حیات بشری کردند و چون شمع بی صدا سوختند تا برای زمانی هر چند کوتاه محفل بشریت را روشنی بخشند.
.
«#وقتی_کوه_گم_شد» حکایت نسلی است که ناخواسته از گذشته اش دور شده و سرگشته و حیران در امواج بلند طوفان رسانه ای گرفتار شده و فریاد اغیثینی سرداده است. «وقتی که کوه گم شد» شاید پاسخ به سوالی باشد که نسل مظلوم امروز از گذشته مهجور مانده اش دارد.
.
«#وقتی_کوه_گم _شد» اوراق پراکندگی سرداری را ورق می زند که تا مدت ها در هزارتوی غبارآلود رعایت مناسبتهای سیاسی اسیر بود. اسوه ای انسانی که به جرم زیاد بزرگ بودنش در هزار دخمه عفریت بهانه ها مخفی نگه داشته شد. او پرچمدار فتح خرمشهر، سرلشکر #حاج_احمد_متوسلیان است.
.
.
#داستان
#زندگی_نامه
#جاوید_الاثر_حاج_احمد_متوسلیان
#فرمانده_احمد_متوسلیان
#سردار_احمد_متوسلیان
#حاج_احمد_متوسليان
#احمد_متوسلیان
#مردان_بی_ادعا
#مردان_غیور
#دلیران
#مردان_خدا
#دفاع_مقدس
#حاج_احمد_زنده_است
#حاج_احمد_باز_خواهد_گشت
🌹📿کانال عهدباشهدا📿🌹
@Sshahidegomnamm
"وقتی کوه گم شد"
.
کتاب «#وقتی_کوه_گم_شد» حکایت مردانی است از جنس آذرخش که در غبار غفلت و عقلت زدگی ما گم شده اند. حکایت سلحشورانی است که حتی بعد از شهادتشان نیز دشمن دست از آنها برنداشت و کمر به نابودی آنان بست. نابودی فرهنگ، مرام و روش آنان، چون در قاموس اهریمن، مرام و فرهنگ آن غیور مردان، بسیار خطرناک تر از خود آنان است.
.
کتاب «#وقتی_کوه_گم_شد» برشی از یک فیلم نامه بلند است که سعی شده تا اندکی از پرده های ضخیم فراموشی را کنار زده و نسلی را به ما نشان داده که وجود خویش را تقدیم حیات بشری کردند و چون شمع بی صدا سوختند تا برای زمانی هر چند کوتاه محفل بشریت را روشنی بخشند.
.
«#وقتی_کوه_گم_شد» حکایت نسلی است که ناخواسته از گذشته اش دور شده و سرگشته و حیران در امواج بلند طوفان رسانه ای گرفتار شده و فریاد اغیثینی سرداده است. «وقتی که کوه گم شد» شاید پاسخ به سوالی باشد که نسل مظلوم امروز از گذشته مهجور مانده اش دارد.
.
«#وقتی_کوه_گم _شد» اوراق پراکندگی سرداری را ورق می زند که تا مدت ها در هزارتوی غبارآلود رعایت مناسبتهای سیاسی اسیر بود. اسوه ای انسانی که به جرم زیاد بزرگ بودنش در هزار دخمه عفریت بهانه ها مخفی نگه داشته شد. او پرچمدار فتح خرمشهر، سرلشکر #حاج_احمد_متوسلیان است.
.
.
#داستان
#زندگی_نامه
#جاوید_الاثر_حاج_احمد_متوسلیان
#فرمانده_احمد_متوسلیان
#سردار_احمد_متوسلیان
#حاج_احمد_متوسليان
#احمد_متوسلیان
#مردان_بی_ادعا
#مردان_غیور
#دلیران
#مردان_خدا
#دفاع_مقدس
#حاج_احمد_زنده_است
#حاج_احمد_باز_خواهد_گشت
🌹📿کانال عهدباشهدا📿🌹
@Sshahidegomnamm
Forwarded from عکس نگار
🍃رفتم سطل رو ازش بگیرم اما نداد
گفتم: شما چرا حاجے؟!
همین طور ڪہ ڪار مے ڪرد ، گفت:
🍃 یادت باشہ ! فرماندہ موقع جنگ
برادر بزرگتر همہ حساب میشہ
اما در بقیہ ے مواقع ،
ڪوچڪ ترین و حقیرترین برادر اون ها...
#حاج_احمد_متوسلیان
#خاطره
🌾کانال عهدباشهدا🌾
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
گفتم: شما چرا حاجے؟!
همین طور ڪہ ڪار مے ڪرد ، گفت:
🍃 یادت باشہ ! فرماندہ موقع جنگ
برادر بزرگتر همہ حساب میشہ
اما در بقیہ ے مواقع ،
ڪوچڪ ترین و حقیرترین برادر اون ها...
#حاج_احمد_متوسلیان
#خاطره
🌾کانال عهدباشهدا🌾
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
Forwarded from عکس نگار
🕊🕊🕊🕊🕊
🕊
🌹#شهید_محسن_وزوایی
🔸(قسمت ششم )
🌷 #شهادت1⃣
💠محسن همیشه قبل از نماز📿 در آینه خود را می نگریست و محاسنش را شانه می کرد این بار برای مدتی در آینه خیره شد و گفت:داداشی رفتنی شدم، یقین دارم ساعتهای آخره...
🍃اینو که گفت پشتم تیر کشید😔، مطمئن بودم که این پیش بینی های محسن درست از آب در می آید، #حاج_احمد_متوسلیان بیسیم زد📞 و گفت برید کمک عباس شعف، اوضاعش بی ریخته.
🍃کار آنقدر سخت شده بود که در نهایت حاج احمد مجبور شده بود #محسن_وزوایی_علمدار رشید خود را برای حل مشکل گردان میثم که نیروهای آن از همه سو زیر آتش شدید توپ خانه قرار گرفته بودند روانه خط مقدم کند.
🍃با شدت گرفتن 💥آتش دشمن، زمین غرب کارون به لرزه درآمد و آتش منظم بیش از دهها عراده توپ، صدها تانک مدرن و سایر سلاحهای منحنیزن دشمن روی منطقه درگیری به صورت متراکم اجرا میشد.🚁 هلی کوپترهای توپدار ساخت روسیه و فرانسوی یگان هوانیروز سپاه سوم دشمن هم از آسمان خود را بر فراز مواضع رزمندگان سبک اسلحه ایرانی رسانده و به شدت آنان را زیر 💥آتش گرفته بودند. در این لحظه نیروهای گردان میثم تمار به فرماندهی «عباس شعف» همرزم دیرینه محسن خود را به نزدیکی محل استقرار او رسانده بودند.
🌹کانال عهدباشهدا🌹
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🕊
🌹#شهید_محسن_وزوایی
🔸(قسمت ششم )
🌷 #شهادت1⃣
💠محسن همیشه قبل از نماز📿 در آینه خود را می نگریست و محاسنش را شانه می کرد این بار برای مدتی در آینه خیره شد و گفت:داداشی رفتنی شدم، یقین دارم ساعتهای آخره...
🍃اینو که گفت پشتم تیر کشید😔، مطمئن بودم که این پیش بینی های محسن درست از آب در می آید، #حاج_احمد_متوسلیان بیسیم زد📞 و گفت برید کمک عباس شعف، اوضاعش بی ریخته.
🍃کار آنقدر سخت شده بود که در نهایت حاج احمد مجبور شده بود #محسن_وزوایی_علمدار رشید خود را برای حل مشکل گردان میثم که نیروهای آن از همه سو زیر آتش شدید توپ خانه قرار گرفته بودند روانه خط مقدم کند.
🍃با شدت گرفتن 💥آتش دشمن، زمین غرب کارون به لرزه درآمد و آتش منظم بیش از دهها عراده توپ، صدها تانک مدرن و سایر سلاحهای منحنیزن دشمن روی منطقه درگیری به صورت متراکم اجرا میشد.🚁 هلی کوپترهای توپدار ساخت روسیه و فرانسوی یگان هوانیروز سپاه سوم دشمن هم از آسمان خود را بر فراز مواضع رزمندگان سبک اسلحه ایرانی رسانده و به شدت آنان را زیر 💥آتش گرفته بودند. در این لحظه نیروهای گردان میثم تمار به فرماندهی «عباس شعف» همرزم دیرینه محسن خود را به نزدیکی محل استقرار او رسانده بودند.
🌹کانال عهدباشهدا🌹
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
Forwarded from عکس نگار
🕊✨🕊✨🕊✨🕊✨🕊✨
#سالروز_آغاز_عملیات_محمدرسول_الله🏳
💥 #عملیات_محمدرسول_الله (ص)» در روز #12_دی ماه سال 60 با #رمز و ذکر «لا اله الا الله، محمد رسول الله (ص)» در مناطق عملیاتی «مریوان»، «نوسود» و «پاوه» و در ارتفاعات مرزی معروف به «تخت اورامانات» #آغاز شد. انسداد دالانهای ورودی عناصر ضدانقلاب، پاکسازی و تامین امنیت شهرهای مرزی در منطقه اورامانات، تصرف چندین ارتفاع و روستای منطقه و تصرف شهر «طویله» عراق از اهداف این عملیات بود.
🔶محور مریوان به #فرماندهی « #حاج_احمد_متوسلیان» و
محور پاوه نیز به #فرماندهی « #حاج_محمد_ابراهیم_همت بود.
🌹کانال عهدباشهدا🌹
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
#سالروز_آغاز_عملیات_محمدرسول_الله🏳
💥 #عملیات_محمدرسول_الله (ص)» در روز #12_دی ماه سال 60 با #رمز و ذکر «لا اله الا الله، محمد رسول الله (ص)» در مناطق عملیاتی «مریوان»، «نوسود» و «پاوه» و در ارتفاعات مرزی معروف به «تخت اورامانات» #آغاز شد. انسداد دالانهای ورودی عناصر ضدانقلاب، پاکسازی و تامین امنیت شهرهای مرزی در منطقه اورامانات، تصرف چندین ارتفاع و روستای منطقه و تصرف شهر «طویله» عراق از اهداف این عملیات بود.
🔶محور مریوان به #فرماندهی « #حاج_احمد_متوسلیان» و
محور پاوه نیز به #فرماندهی « #حاج_محمد_ابراهیم_همت بود.
🌹کانال عهدباشهدا🌹
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🔻 #پیام_شهید
ما پیروان سرسخت ولایت فقیه
بر خود می بالیم که پروانه وار
بر گرد شمع فروزان #ولایت بسوزیم
و بر این سوختن افتخار می کنیم
که حیات ما در #شهادت ماست
#حاج_احمد_متوسلیان
🆔 @shahidegomnamm
ما پیروان سرسخت ولایت فقیه
بر خود می بالیم که پروانه وار
بر گرد شمع فروزان #ولایت بسوزیم
و بر این سوختن افتخار می کنیم
که حیات ما در #شهادت ماست
#حاج_احمد_متوسلیان
🆔 @shahidegomnamm
Forwarded from عکس نگار
🔸 " در محضـــر شهیـــــد "...
✍برای تهیه مهمات عملیات باید حاج احمد رو
می دیدم.
رفتیم اتاقش، اما حاجی آنجا نبود!
یکی از بچه ها گفت :
«فکر کنم بدونم کجاست...»
ما رو برد سمت دستشویی ها و دیدم حاج
احـــمد اونجاست!
داشت در #نهایت_تواضـــع دست شویی ها رو
تمیز میکرد.
خواستیم سطل آب رو ازش بگیریم که نگذاشت
و گفت:
🌼«فرمـــانده زمان جنگ برادر بزرگـــتره و
در بقیه مواقع کوچــــکتر از همه...»🌼
جاویدالاثر #حاج_احمد_متوسلیان
#خاطره
🌹ڪانال عهـدبا شهـدا👇
🆔 @Shahidegomnamm
✍برای تهیه مهمات عملیات باید حاج احمد رو
می دیدم.
رفتیم اتاقش، اما حاجی آنجا نبود!
یکی از بچه ها گفت :
«فکر کنم بدونم کجاست...»
ما رو برد سمت دستشویی ها و دیدم حاج
احـــمد اونجاست!
داشت در #نهایت_تواضـــع دست شویی ها رو
تمیز میکرد.
خواستیم سطل آب رو ازش بگیریم که نگذاشت
و گفت:
🌼«فرمـــانده زمان جنگ برادر بزرگـــتره و
در بقیه مواقع کوچــــکتر از همه...»🌼
جاویدالاثر #حاج_احمد_متوسلیان
#خاطره
🌹ڪانال عهـدبا شهـدا👇
🆔 @Shahidegomnamm
🖇 #خاطره
#خرما گرفته بود دستش به تڪ تڪ بچه ها #تعارف میڪرد
گفتم: #مرسی
#گفت: چی گفتی؟
گفتم: #مرسی
#ظرف خرما را داد دست یڪی
دیگر گفت: " #بخیز "...
#حاج_احمد_متوسلیان
___🌸🍃
❥ @Shahidegomnamm
#خرما گرفته بود دستش به تڪ تڪ بچه ها #تعارف میڪرد
گفتم: #مرسی
#گفت: چی گفتی؟
گفتم: #مرسی
#ظرف خرما را داد دست یڪی
دیگر گفت: " #بخیز "...
#حاج_احمد_متوسلیان
___🌸🍃
❥ @Shahidegomnamm
#دلنوشته
این قدر مرا باغم دوریت #نیازار
با پای #دلم راه بیا قدری و بگذار
این قصه سرانجام #خوشی داشته باشد
شاید که به #آخر_برسد این غم بسیار
🍀 #سالروز_ولادت
#حاج_احمد_متوسلیان
🌿🕊 @shahidegomnamm
این قدر مرا باغم دوریت #نیازار
با پای #دلم راه بیا قدری و بگذار
این قصه سرانجام #خوشی داشته باشد
شاید که به #آخر_برسد این غم بسیار
🍀 #سالروز_ولادت
#حاج_احمد_متوسلیان
🌿🕊 @shahidegomnamm
#تلنگر
آخرين نفری ڪه از عمليات
برمی گشت خودش بود.يڪ ڪلاه
خود سرش بود،افتاد ته دره.حالا آن
طرف دموڪرات ها بودند و آتشِشان
هم سنگين...
تا نرفت ڪلاه خود رابرنداشت؛
برنگشت..
گفتيم«اگه شهيد می شدی…؟»
گفت«اين بيت المال بود.»
#حاج_احمد_متوسلیان
🍃🌹ڪانال عهدبا شهدا🍃🌹
❥• @Shahidegomnamm🕊
آخرين نفری ڪه از عمليات
برمی گشت خودش بود.يڪ ڪلاه
خود سرش بود،افتاد ته دره.حالا آن
طرف دموڪرات ها بودند و آتشِشان
هم سنگين...
تا نرفت ڪلاه خود رابرنداشت؛
برنگشت..
گفتيم«اگه شهيد می شدی…؟»
گفت«اين بيت المال بود.»
#حاج_احمد_متوسلیان
🍃🌹ڪانال عهدبا شهدا🍃🌹
❥• @Shahidegomnamm🕊