🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖 بسم رب الشهدا #مجنون_من_کجایی؟ #قسمت_پنجاه_ششم هفت روز از دفن شهدا میگذره وقتی به همسرای شهدا نگاه میکنی میبنی همه تو اوج جوانی تنها شدن داشتیم از مزار شهدا برمیگشتیم که یه دفعه فرحناز گفت : رقیه میای بریم کربلا ؟ -هان 😳😳 چی😳😳 کجا؟…
📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖
بسم رب الشهدا
#مجنون_من_کجایی؟
#قسمت_پنجاه_هفتم
تو فرودگاه منتظر بودیم تا شماره پرواز خونده بشه
دست مامانم رفت رو قلبش
جلوی پاش زانو زدم
-مامان خوبی؟
مامان :آره عزیزم
-جان رقیه خوبی؟
مامان:آره برو عزیزم
اونجا برای من دعاکن
رفتم سمت حسنا دستش فشار دادم
حسنا مراقب مامان باش
حسنا:مطمئن باش عزیزم
پروازما به سمت قطب عاشقی به حرکت درامد
چشم دوختم از دریچه ی کوچک هواپیما به ابرهایی که برفراز زمین بود سیدمن الان کجای این زمین خاکیه تو چه حال و روزیه خدایا قرار بود باهم بریم پیش ارباب اما الان تنها دلتنگشم بهم برش گردون😭
اول رفتیم نجف اشرف
هتل تا حرم خیلی نزدیک بود
بعد از تعویض لباسای بچه ها و پوشیدن لباس سیاه خودمون راهی حرم شدیم
وارد که شدیم چشمون به یه ایوان طلایی افتاد
هق هق میکردم
سید جات خالی بود
قرار بود باهم بیایم
اما الان تو اسیر داعشی
و سرانجام این اسارت مشخص نیست
سه روز حضورمون تو نجف مثل برق باد گذشت
راهی کربلا شدیم بهشت که میگن کربلاست
سیدعلی ،فاطمه سادات و کاوه (پسر فرحناز )تو بین الحرمین باهم بازی میکردند
اول رفتیم زیارت آقا قمربنی هاشم بعد امام حسین
آقا خودت بهم صبر و قرار بده
طاقت زندگی بدون سید رو ندارم اقاجان بی پدر بزرگ شدم سایه پدرم رو از سر بچهام کم نکن
تمام سفر اشک اه بود😢😭
سفرکربلا تموم شد و ما الان تو فرودگاه نجف آماده پرواز به ایرانیم
نویسنده بانو....ش
🌹کانال عهدباشهدا🌹
@shahidegomnamm ◀️
بسم رب الشهدا
#مجنون_من_کجایی؟
#قسمت_پنجاه_هفتم
تو فرودگاه منتظر بودیم تا شماره پرواز خونده بشه
دست مامانم رفت رو قلبش
جلوی پاش زانو زدم
-مامان خوبی؟
مامان :آره عزیزم
-جان رقیه خوبی؟
مامان:آره برو عزیزم
اونجا برای من دعاکن
رفتم سمت حسنا دستش فشار دادم
حسنا مراقب مامان باش
حسنا:مطمئن باش عزیزم
پروازما به سمت قطب عاشقی به حرکت درامد
چشم دوختم از دریچه ی کوچک هواپیما به ابرهایی که برفراز زمین بود سیدمن الان کجای این زمین خاکیه تو چه حال و روزیه خدایا قرار بود باهم بریم پیش ارباب اما الان تنها دلتنگشم بهم برش گردون😭
اول رفتیم نجف اشرف
هتل تا حرم خیلی نزدیک بود
بعد از تعویض لباسای بچه ها و پوشیدن لباس سیاه خودمون راهی حرم شدیم
وارد که شدیم چشمون به یه ایوان طلایی افتاد
هق هق میکردم
سید جات خالی بود
قرار بود باهم بیایم
اما الان تو اسیر داعشی
و سرانجام این اسارت مشخص نیست
سه روز حضورمون تو نجف مثل برق باد گذشت
راهی کربلا شدیم بهشت که میگن کربلاست
سیدعلی ،فاطمه سادات و کاوه (پسر فرحناز )تو بین الحرمین باهم بازی میکردند
اول رفتیم زیارت آقا قمربنی هاشم بعد امام حسین
آقا خودت بهم صبر و قرار بده
طاقت زندگی بدون سید رو ندارم اقاجان بی پدر بزرگ شدم سایه پدرم رو از سر بچهام کم نکن
تمام سفر اشک اه بود😢😭
سفرکربلا تموم شد و ما الان تو فرودگاه نجف آماده پرواز به ایرانیم
نویسنده بانو....ش
🌹کانال عهدباشهدا🌹
@shahidegomnamm ◀️
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
بسم رب العشق #قسمت_پنجاه_ششم #علمدار_عشق😍# به سمت مزار شهید هادی راه افتادیم + نرگسم گفتی چیز زیادی از شهید ابراهیم هادی نمیدونی - اوهوم تقریباهیچی نمیدونم + شهید ابراهیم هادی به علمدار کمیل شهرت داره گمنام هستش یه بار یکی از راویان جنگ تعریف میکرد…
#قسمت_پنجاه_هفتم
#علمدار_عشق😍#
+ نرگس جان خانم
بلند شو عزیزم
بریم کتاب بخریم
بعد به سمت خونه حرکت کنیم
- باشه چشم
نزدیک یادمان شهدای مکه
یه واحد فرهنگی بود
با مرتضی وارد واحد فرهنگی شدیم
+ سلام بردار
خداقوت
ببخشید یه نسخه
کتاب سلام بر ابراهیم میخاستم
* سلام بله یه چند لحظه صبر کنید
بفرمایید اینم کتاب
+ خیلی ممنونم
این کارت
لطف کنید بکشید
* قابل نداره برادر
+ ممنونم اخوی
سوار ماشین شدیم
- دستت دردنکنه آقا
کتاب باز کردم
- إه مرتضی صفحه اول کتاب
یه شعر هست
+ بلند بخون لطفا
منم گوش بدم
- باشه چشم
بسم الله الرحمن الرحی مهادی
سلام حضرت ساقی سلام ابراهیم
سلام کرده ز لفت جواب می خواهیم
سحررسید و نسیم آمد و شبم طی شده
به شوق باده ی تو ما هنوز در راهیم
تیر به دست بیا که دوباره بت شده ایم
طناب و دلو بیاور که در چاهیم
هزار مرتبه از خودگذشتی و رفتی
هزار مرتبه غرق خودیم و می کاهیم
تو از میانه عرش خدا به ما آگاهی
و ما که از سر غفلت ز خویش ناآگاهیم
تو مثل نور نشستی میان قلب همه
دمی نظر به رهت کن چون پر کاهیم
زبان ماکه به وصف تو لال می ماند
ببین که خیر سرم شاعریم و مداحیم
صدای صوت اذان تو ،هست مارابرد
وگرنه ما از سر شب غرق ناله و آهیم
تمام عمر جوانی ما تباهی شد
امیدوار به رحمت و عفو اللهیم
خداکند شامل شفاعتت شویم ابراهیم
سراینده اکبرشیخی
از روابط عمومی مجتمع صنایع شهید ابراهیم هادی
تا برسیم قزوین تقریبا نصف کتاب خوندم
رسیدیم قزوین
- دستت دردنکنه خیلی این دو روز به زحمت افتادی
+ وظیفه ام بود خانم گل
- میای بریم خونه ما؟
+ نه عزیزم تورو میرسونم خونه
از حاج بابا تشکر کنم
بعد میرم خونه
نویسنده بانو..... ش
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌹کانال عهدباشهدا🌹
@shahidegomnamm ◀️
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
#علمدار_عشق😍#
+ نرگس جان خانم
بلند شو عزیزم
بریم کتاب بخریم
بعد به سمت خونه حرکت کنیم
- باشه چشم
نزدیک یادمان شهدای مکه
یه واحد فرهنگی بود
با مرتضی وارد واحد فرهنگی شدیم
+ سلام بردار
خداقوت
ببخشید یه نسخه
کتاب سلام بر ابراهیم میخاستم
* سلام بله یه چند لحظه صبر کنید
بفرمایید اینم کتاب
+ خیلی ممنونم
این کارت
لطف کنید بکشید
* قابل نداره برادر
+ ممنونم اخوی
سوار ماشین شدیم
- دستت دردنکنه آقا
کتاب باز کردم
- إه مرتضی صفحه اول کتاب
یه شعر هست
+ بلند بخون لطفا
منم گوش بدم
- باشه چشم
بسم الله الرحمن الرحی مهادی
سلام حضرت ساقی سلام ابراهیم
سلام کرده ز لفت جواب می خواهیم
سحررسید و نسیم آمد و شبم طی شده
به شوق باده ی تو ما هنوز در راهیم
تیر به دست بیا که دوباره بت شده ایم
طناب و دلو بیاور که در چاهیم
هزار مرتبه از خودگذشتی و رفتی
هزار مرتبه غرق خودیم و می کاهیم
تو از میانه عرش خدا به ما آگاهی
و ما که از سر غفلت ز خویش ناآگاهیم
تو مثل نور نشستی میان قلب همه
دمی نظر به رهت کن چون پر کاهیم
زبان ماکه به وصف تو لال می ماند
ببین که خیر سرم شاعریم و مداحیم
صدای صوت اذان تو ،هست مارابرد
وگرنه ما از سر شب غرق ناله و آهیم
تمام عمر جوانی ما تباهی شد
امیدوار به رحمت و عفو اللهیم
خداکند شامل شفاعتت شویم ابراهیم
سراینده اکبرشیخی
از روابط عمومی مجتمع صنایع شهید ابراهیم هادی
تا برسیم قزوین تقریبا نصف کتاب خوندم
رسیدیم قزوین
- دستت دردنکنه خیلی این دو روز به زحمت افتادی
+ وظیفه ام بود خانم گل
- میای بریم خونه ما؟
+ نه عزیزم تورو میرسونم خونه
از حاج بابا تشکر کنم
بعد میرم خونه
نویسنده بانو..... ش
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌹کانال عهدباشهدا🌹
@shahidegomnamm ◀️
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸