Forwarded from عکس نگار
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🕊🌹
💞 #زندگی_مشترک
❣ماشین آمده بود دم در، دنبالش.
#پوتین_هایش را واکس زده بودم.
#ساکش رابسته بودم. تازه سه روز بود
که #مرد_زندگیم💗 شده بود.
تند تند اشک های صورتم😢 را با
پشت دست پاک می کردم. #مادر آمد.
گریه می کرد. مادر حالا زود نبود بری؟
آخه تازه #روز_سومه. علی آقا گوشه ی
حیاط گریه می کرد. #خودش هم
#گریه_اش گرفته بود. #دستم را گذاشت
توی #دست_مادر، #نگاهش را دزدید😔.
سرش را انداخت پایین و گفت
« دلم می خواد دختر خوبی برای مادرم باشی. »
#شهیدمصطفی_ردانی_پور
#خاطره
📚یادگاران، جلد هشت کتاب شهید ردانی پور، ص 92
🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🕊🌹
💞 #زندگی_مشترک
❣ماشین آمده بود دم در، دنبالش.
#پوتین_هایش را واکس زده بودم.
#ساکش رابسته بودم. تازه سه روز بود
که #مرد_زندگیم💗 شده بود.
تند تند اشک های صورتم😢 را با
پشت دست پاک می کردم. #مادر آمد.
گریه می کرد. مادر حالا زود نبود بری؟
آخه تازه #روز_سومه. علی آقا گوشه ی
حیاط گریه می کرد. #خودش هم
#گریه_اش گرفته بود. #دستم را گذاشت
توی #دست_مادر، #نگاهش را دزدید😔.
سرش را انداخت پایین و گفت
« دلم می خواد دختر خوبی برای مادرم باشی. »
#شهیدمصطفی_ردانی_پور
#خاطره
📚یادگاران، جلد هشت کتاب شهید ردانی پور، ص 92
🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
Forwarded from عکس نگار
🕊✨🕊✨🕊✨
#شهیدمدافع_حرم_هاشم_دهقانی_نیا
#قسمت_دهم
✍همسر شهید؛ یک روز گفت #ساکش را ببندم میخواهد #ماموریت برود پرسیدم کجا ؟ گفت: نگران نباش یک دوره آموزش موتور سواری است ده روزه تهران میرم و برمیگردم, رفت بعد از دو هفته آمد یک شب بهم گفت: نسیم میخوام یک چیزی بهت بگم #قول بده ناراحت و عصبانی نشی,این دوره که رفته بودم #دوره_دفاع از #حرم و رفتن به #سوریه بود.
🔶اینها را که گفت کاملا بهم ریختم .گفت: این دورهها سوری است شاید لغو بشه ما همین طوری رفتیم نگران نباش به خدا اصلا هیچی معلوم نیست من به #دلخواه خودم رفتم.
🔶با اینکه دلم به #لرزه افتاده بود ولی لبخند زدم به این نشان که حرفهایش متقاعدم کرد, آن روزها #همسران_شهدا را از تلویزیون نشان میداد که از همسران خود میگویند. یک شب رو به من کرد و گفت: نسیم جان خوب نگاه کن روزی هم میآیند از تو #مصاحبه میگیرند یاد بگیر چطور باید #حرف بزنی و به سوالات چگونه پاسخ دهی.😔
🕊کانال عهدباشهدا🕊
↪️ @shahidegomnamm ↩️
#شهیدمدافع_حرم_هاشم_دهقانی_نیا
#قسمت_دهم
✍همسر شهید؛ یک روز گفت #ساکش را ببندم میخواهد #ماموریت برود پرسیدم کجا ؟ گفت: نگران نباش یک دوره آموزش موتور سواری است ده روزه تهران میرم و برمیگردم, رفت بعد از دو هفته آمد یک شب بهم گفت: نسیم میخوام یک چیزی بهت بگم #قول بده ناراحت و عصبانی نشی,این دوره که رفته بودم #دوره_دفاع از #حرم و رفتن به #سوریه بود.
🔶اینها را که گفت کاملا بهم ریختم .گفت: این دورهها سوری است شاید لغو بشه ما همین طوری رفتیم نگران نباش به خدا اصلا هیچی معلوم نیست من به #دلخواه خودم رفتم.
🔶با اینکه دلم به #لرزه افتاده بود ولی لبخند زدم به این نشان که حرفهایش متقاعدم کرد, آن روزها #همسران_شهدا را از تلویزیون نشان میداد که از همسران خود میگویند. یک شب رو به من کرد و گفت: نسیم جان خوب نگاه کن روزی هم میآیند از تو #مصاحبه میگیرند یاد بگیر چطور باید #حرف بزنی و به سوالات چگونه پاسخ دهی.😔
🕊کانال عهدباشهدا🕊
↪️ @shahidegomnamm ↩️