Forwarded from کانال خبری بامدادنو
🔴حسین دهباشی: ببینید که کجا را کج رفتید!
🔸به دلنوشتههای میهنپرستانه و دشمنستیزانهی ع.مومنی، م.فاضلی، م.برهانی، ع.بهاور، ع.شریفی زارچی، ع.افشاری و حالا آقا م.تاجزاده و بسیاری دیگر که اخراج، تحقیر و زندانی کردید بنگرید و با مزدوری و خیانت امثال م.نصیری که در آستین پروراندید مقایسه کنید و ببینید که کجا را کج رفتید!
❇️ @baamdadeno
🔸به دلنوشتههای میهنپرستانه و دشمنستیزانهی ع.مومنی، م.فاضلی، م.برهانی، ع.بهاور، ع.شریفی زارچی، ع.افشاری و حالا آقا م.تاجزاده و بسیاری دیگر که اخراج، تحقیر و زندانی کردید بنگرید و با مزدوری و خیانت امثال م.نصیری که در آستین پروراندید مقایسه کنید و ببینید که کجا را کج رفتید!
❇️ @baamdadeno
👏3
Forwarded from راز رفتار در سازمان
داستان شب برای مدیران ( ۷ )
نقل است روزی شیخی به درد چشم مبتلا همیشد. در حلقه مریدان هرکدام درمانی حکیمانه تجویز کردندی. یکی گفتی: فلان دعا را بنویس در آب کن و بر چشم گذار که سخت معجزه کند.
عاقلی اندر میان جمع گفت: این دعایی نیک است، ولی ای شیخ اندکی داروی چشم استعمال فرمای. دیگری گفتی: نماز فلان بگذار که درمان هر درد است.
عاقل گفتی: این نمازی نیکوست ولی ای شیخ اندکی داروی چشم هم ضرر ندارد و آلودگیها از چشم مبارک بزداید. دیگری گفتی فلان امامزاده بسی حکم دارد و معجزه همیکند.
عاقل گفتی: این امامزاده بسیار فاضل و دعا و نماز بر جسم و روح، درمان است ولی ای شیخ! تو را به خدا، اندکی دارو بر چشمانت بریز شاید که مفید باشد. جمع بر این جسارت برآشفتندی و او را همیکوفتندی و از حلقه رندان بیرون راندندی و ذکر حق گویان به درمانهای حکیمانه خویش مشغول شدندی. چشم آن بیچاره، کور شد لکن خدای را شاکر بودی که چنان یاران بابصیرت داشتی!
https://t.iss.one/RazeO_B
نقل است روزی شیخی به درد چشم مبتلا همیشد. در حلقه مریدان هرکدام درمانی حکیمانه تجویز کردندی. یکی گفتی: فلان دعا را بنویس در آب کن و بر چشم گذار که سخت معجزه کند.
عاقلی اندر میان جمع گفت: این دعایی نیک است، ولی ای شیخ اندکی داروی چشم استعمال فرمای. دیگری گفتی: نماز فلان بگذار که درمان هر درد است.
عاقل گفتی: این نمازی نیکوست ولی ای شیخ اندکی داروی چشم هم ضرر ندارد و آلودگیها از چشم مبارک بزداید. دیگری گفتی فلان امامزاده بسی حکم دارد و معجزه همیکند.
عاقل گفتی: این امامزاده بسیار فاضل و دعا و نماز بر جسم و روح، درمان است ولی ای شیخ! تو را به خدا، اندکی دارو بر چشمانت بریز شاید که مفید باشد. جمع بر این جسارت برآشفتندی و او را همیکوفتندی و از حلقه رندان بیرون راندندی و ذکر حق گویان به درمانهای حکیمانه خویش مشغول شدندی. چشم آن بیچاره، کور شد لکن خدای را شاکر بودی که چنان یاران بابصیرت داشتی!
https://t.iss.one/RazeO_B
Telegram
راز رفتار در سازمان
@yazdan338
دکتری مدیریت دولتی_ رفتار سازمانی
دکتری مدیریت دولتی_ رفتار سازمانی
❤3
رفتم نانوایی نان بخرم ؛ پخت نانش تمام شده بود.
توی یک نایلون چهارعدد نان داشت .
خواستم بردارم که مردی جوان دستش را دراز کرد نان را بردارد!
گفتم : دوتاش مال تو ؛ دوتاش مال من !
گفت: من پانزدهتا میخوام !
نانوا گفت : یک بسته نان بیستتایی دیگه هم هست !
به مرد جوان گفتم:تو حتما بیشتر نیاز داری پانزدهتا را تو بردار!
پنج تا نان به من داد و نایلون نان را برداشت و حساب کرد و رفت!
جالب بود؛ اینقدر بر نان متمرکز بود که در تمام مدت به چهره ام نگاه نکرد!!!
خدایا نانمان را برکت بده.
@sepidar338
توی یک نایلون چهارعدد نان داشت .
خواستم بردارم که مردی جوان دستش را دراز کرد نان را بردارد!
گفتم : دوتاش مال تو ؛ دوتاش مال من !
گفت: من پانزدهتا میخوام !
نانوا گفت : یک بسته نان بیستتایی دیگه هم هست !
به مرد جوان گفتم:تو حتما بیشتر نیاز داری پانزدهتا را تو بردار!
پنج تا نان به من داد و نایلون نان را برداشت و حساب کرد و رفت!
جالب بود؛ اینقدر بر نان متمرکز بود که در تمام مدت به چهره ام نگاه نکرد!!!
خدایا نانمان را برکت بده.
@sepidar338
Forwarded from گفت و چای | فهیم عطار (Fahim Attar)
خانواده ما دو بار تا حالا جنگ را تجربه کردهاند. بار اولش که چهل سال پیش بود و روزهایی که دزفول را زیادتر میزدند و مجبور شدیم جمع کنیم و بپریم پشت رنو و برویم اهواز. از بار دوم هم که پنج روز گذشته است. توی این پنج روز خیلی دوست داشتم که بلد بودم و تحلیلهای سیاسی مینوشتم و آینده را پیشبینی میکردم و از بایدها و نبایدها مینوشتم. اما بلد نیستم. من فقط بلدم خاطرهتعریف کنم. اما در این هاگیر و واگیر خاطره چه دردی را درمان میکند؟ هیچ. حکم یک نجات غریق را دارم که کنار استخر اشتباهی که آب و آدم در آن نیست دارم کشیک میدهم و بلد نیستم آدمهای اقیانوس بغلی را نجات بدهم. تازه داشت خاطراتم از جنگ اول تمام میشد که دومی شروع شد. که البته از این یکی جسمم دور است. آنچه میگذرد را از خانوادهام و دوستانم میشنوم. امروز که به برادرم-فرید- زنگ زدیم، توی ماشین بودند و داشتند از تهران خارج میشدند. پدرم هم بود. بچهها هم بودند. همه چیز را ریخته بودند توی ماشین و از شهر خارج میشدند. فرید استاد کمدی کردن شرایط بحرانی است. اگر فیلمنامهی آخرالزمان را بدهند به فرید که بنویسد، خودِ خدا هم روز واقعه از خنده روی فرش میافتد و همهی گناهان را میبخشد و همه میرویم بهشت. فرید که وسط ماجرا است نگرانیهای ما را که دوریم مدیریت میکند. همه چیز را کمدی میکند. اینکه یکهو فهمیدهاند که منطقه سه را میخواهند بمباران کنند و چطور با عجله پدرم را مجبور کرده تا سوار ماشین بشوند و حتی اجازه پوشیدن جوراب هم بهش نداده. چطور در کسری از ثانیه وسایل را جمع کردهاند و بچهها را ریخته توی ماشین. چهار ساعت توی ترافیک بودند. این که هر نیم ساعت بهشان زنگ میزدیم که کجایید و چه کار میکنید و چقدر دیگر میرسید. اعصابشان را شخم زدیم سابیدیم. همه را کمدی کرد برایمان. گفت که سیمبا را هم با خودشان بردهاند. گربهی نگار. هزار بار میخواستم ازشان بپرسم که گربه را که با خودتان بردید؟ ترسیدم بگویند دلت خوشه عامو توی این بلبشو. یا بگویند یادشان رفته همان جا توی منطقه سه جا مانده. اما فرید خودش گفت که سیمبا قبل از همه پریده توی ماشین و نشسته پشت فرمان. گفت هر دو دقیقه یک بار هم پدرم با سیمبا درگیر میشود. فرید سکانسهای ترسناک را ترمیم و تلطیف و مدیریت میکند و میدهد دست ما که بودنمان هیچ با نبودنمان در این پنج روز فرقی نداشته است.
کاش دنیا را میدادند دست فرید که مدیریتش کند. وضعیت خیلی بهتر میشد. من الان مستاصلم و نمیدانم چطور این دو پاراگراف را بنویسم و تمام کنم؟ شد مثل جگر زلیخا. من واقعا دیگر از خاطره تعریف کردن خسته شدهام. دوست دارم بدانم به کجا داریم میرویم؟ دوست داشتم قدرت تحلیل داشتم و میفهمیدم توی سر این پیرمردان خشمگین چی میگذرد؟ علم پزشکی به هیچ درمانی نرسیده است؟ اما خب. الان حوصله و زمان سانتیمانتالیسم نیست. الان فقط من مستاصلم. توان ساخته شدن خاطرات جدید را ندارم. توان از دور دیدن این ماجراها را ندارم. اینکه نوار چسبها ضربدر میشوند روی شیشهها. بالا رفتن دانش نظامی آدمها. توان شنیدن پروپاگاندا و دروغهای دو طرف نزاع را ندارم. ولی باید بود و باید داشت. این مرز جغرافیایی همین را طلب میکند. مهم هم نیست کجا باشید. مرز با تو میآید. یا جسمت را میکشد یا روحت را. به امید یک روز نزدیک که اینجا بنویسم که خاطرات تمام شد و به زندگی خوش آمدید.
#فهیم_عطار
@fahimattar
کاش دنیا را میدادند دست فرید که مدیریتش کند. وضعیت خیلی بهتر میشد. من الان مستاصلم و نمیدانم چطور این دو پاراگراف را بنویسم و تمام کنم؟ شد مثل جگر زلیخا. من واقعا دیگر از خاطره تعریف کردن خسته شدهام. دوست دارم بدانم به کجا داریم میرویم؟ دوست داشتم قدرت تحلیل داشتم و میفهمیدم توی سر این پیرمردان خشمگین چی میگذرد؟ علم پزشکی به هیچ درمانی نرسیده است؟ اما خب. الان حوصله و زمان سانتیمانتالیسم نیست. الان فقط من مستاصلم. توان ساخته شدن خاطرات جدید را ندارم. توان از دور دیدن این ماجراها را ندارم. اینکه نوار چسبها ضربدر میشوند روی شیشهها. بالا رفتن دانش نظامی آدمها. توان شنیدن پروپاگاندا و دروغهای دو طرف نزاع را ندارم. ولی باید بود و باید داشت. این مرز جغرافیایی همین را طلب میکند. مهم هم نیست کجا باشید. مرز با تو میآید. یا جسمت را میکشد یا روحت را. به امید یک روز نزدیک که اینجا بنویسم که خاطرات تمام شد و به زندگی خوش آمدید.
#فهیم_عطار
@fahimattar
❤5
Forwarded from ارزیابی شتابزده (Mohammadreza Eslami)
✍️ تاکر کارلسن و ایران: پدیده دنیای رسانه!
(موشکهای کروز کارلسن علیه تِد کروز)
محمدرضا اسلامی
🔵هفده میلیون مشاهده (View) در توئیتر در تنها کمتر از شش ساعت!
این برش از گفتگوی تاکر کارلسن با تد کروز «درباره ایران»🔻میلیونها بار در توئیتر، یوتیوب، اینستاگرام، فیسبوک، تلگرام و واتساپ مشاهده شدهاست.
این ضربه ای که کارلسن به سناتور جنگطلب ایالت تگزاس زد در تاریخ ماندگار خواهد شد.
🔵فارغ از آنکه نتیجه جنگ در چند روزه آینده به چه سمتی برود، ولی این 93 ثانیه به عنوان سندی از اوج بیسوادی سیاستمداران جنگطلب در تاریخ خواهد ماند.
این دقیقا همان چیزی است که از آن به عنوان «قدرت رسانه مستقل» یاد میشود. اگر تنها ۱۵ سال پیش از امروز به عقب برگردیم، تصور چنین چیزی برای یک «فرد رسانه» غیرممکن بود.
حتما لازم بود که یک «بنگاه خبری بزرگ» با سازوکار خاص رسانهای خودش وجود داشتهباشد تا بتواند یک «محتوا» را در عرض چندساعت اینگونه در معرض مشاهده/قضاوت میلیونها نفر قرار بدهد. اما روزگار عوض شده!
یک انسان/شهروند میتواند خودش رسانه باشد و علاوه بر این میتواند محتوایی تولید کند که از رسانههای جریاناصلی (Mainstream media) بیشتر دیده شود. مرحبا آقای تاکر!
🔵در این ۹۳ ثانیه، تاکر کارلسن بدون اینکه مستقیما از ایران دفاع کند، ولی به اندازه صدها موشک کروز اثر تخریبی روی پایگاه فکریِ هوادارانِ تد کروز داشت. لحنی که با آن لحن حرف زد، میمیک صورت (حرکات چهره)، نحوه تعجبکردن، نحوه بازخواستکردن، نحوه رساندن پرسش اول به پرسش دوم/سوم/چهارم، همه اینها به نحوی بود که زیست سیاسی تد کروز را متلاشی کرد.
🔵تد کروز تنها چند ساعت قبل از این با رسانه معظم ABC News مصاحبه کرده بود و مصمم گفته بود: اکنون زمان جنگ با ایران است. ولی در این مصاحبه تاکر کارلسن به همه مردم دنیا نشان داد که این جناب سناتور تگزاسی درباره جنگ با کشوری «حرف» میزند که کمترین اطلاعات عمومی درباره آن کشور ندارد.
🔴گفتگو را با هم مرور کنیم
▪️کارلسن (با لحنی خاص میپرسد):
شما مدام درباره ایران صحبت میکنید و از تغییر رژیم در این کشور حمایت میکنید.
راستی، میدونید چند نفر در ایران زندگی میکنن؟
«تعداد مردم ایران چقدره؟»
How many people live in Iran, by the way
▪️کروز:
«من نمیدونم جمعیتشون چقدره.»
▪️کارلسن:
«تو نمیدونی جمعیت کشوری رو که میخوای سرنگونش کنی؟»
You don't know the population of the country you seek to topple
▪️کروز:
«من که جدولهای جمعیتی رو حفظ نمیکنم.»
I don't sit around memorizing population tables
(لحن پررو)
▪️کارلسن:
«خب، این موضوع خیلی مهمه چون شما داری برای سرنگونی حکومتشون لابی میکنی!» x.com
Well, it's kinda relevant because you're calling for the overthrow of the government
________________
▪️کارلسن ادامه داد:
«مخلوط نژادی و قومی ایران چیه؟»
What is the ethnic mix of Iran
▪️کروز:
«ایرانیها اکثراً فارس و شیعه هستن، ولی عدد و ارقام دقیق نمیدونم.»
▪️کارلسن:
«نَه! تو سناتوری که قراره اون کشور رو سرنگون کنه، و چیزی دربارهش نمیدونی!!»
No, you’re a senator who is calling to overthrow the country, and you don’t know anything about
▪️کروز:
I'm not the Tucker Carlson expert on Iran!”
«من کارشناس ایران بهسبکِ تو نیستم!»
(بازهم لحن پررو)
________
در بخش دیگری از مصاحبه:
▪️کارلسن:
«آیا به نفع آمریکاست که اسرائیل جاسوسی کنه حتی رئیسجمهور ما را؟»
▪️کروز:
«فکر میکنم همهی متحدانمون از ما جاسوسی میکنن… اما نزدیک بودن به اسرائیل به نفع آمریکاست چون کلی منفعت ازش میبریم.»
🔵در تنها چندساعت این گفتگو در رسانههای مختلف بازتاب داشتهاست. مثلا در کشور هندوستان! روزنامه تایمز هند (Times of India) تاکید کرد: کارلسن نه تنها کروز، بلکه سیاستگذاران و شبکههایی چون فاکسنیوز را نیز بخاطر حمایت از روایت جنگطلبانه مورد انتقاد قرار داد. (لینک)
در فضای محافظهکاران آمریکا نیز این گفتگو در حال بدلشدن به یک نقطه عطف جدی است.
🔵سید محمد بهشتی در کتاب «ایران کجاست ایرانی کیست» به این مفهوم می پردازد که ایران به عنوان «میراث تجربه انسان» یک سرزمین صاحب تاریخ، فرهنگ، شعر، موسیقی، نوا، معماری، فرش، صنایع دستی، رنگ و زیبایی است. اما این مفهوم ایران در دنیای رسانه امروز نیازمند تاکر کارلسنهای ایرانی است. امروز به موازات جنگ و بمباران تهران، یک جنگ موازی و «سنگینتر» علیه موجودیتِ سرزمینیِ ایران در توئیتر و رسانهها برقرار است. این جنگ نیازمند هشیاری ایرانیان است. هر توئیت غیرفارسی ما، هر استوری اینستاگرام ما، هر ویدئوی کوتاه ما در یوتیوب میتواند رسانهای باشد علیه تد کروزهایی که این خطّه ایرانِ مَهین را ویرانه میخواهند.
https://t.iss.one/solseghalam/2541
(موشکهای کروز کارلسن علیه تِد کروز)
محمدرضا اسلامی
🔵هفده میلیون مشاهده (View) در توئیتر در تنها کمتر از شش ساعت!
این برش از گفتگوی تاکر کارلسن با تد کروز «درباره ایران»🔻میلیونها بار در توئیتر، یوتیوب، اینستاگرام، فیسبوک، تلگرام و واتساپ مشاهده شدهاست.
این ضربه ای که کارلسن به سناتور جنگطلب ایالت تگزاس زد در تاریخ ماندگار خواهد شد.
🔵فارغ از آنکه نتیجه جنگ در چند روزه آینده به چه سمتی برود، ولی این 93 ثانیه به عنوان سندی از اوج بیسوادی سیاستمداران جنگطلب در تاریخ خواهد ماند.
این دقیقا همان چیزی است که از آن به عنوان «قدرت رسانه مستقل» یاد میشود. اگر تنها ۱۵ سال پیش از امروز به عقب برگردیم، تصور چنین چیزی برای یک «فرد رسانه» غیرممکن بود.
حتما لازم بود که یک «بنگاه خبری بزرگ» با سازوکار خاص رسانهای خودش وجود داشتهباشد تا بتواند یک «محتوا» را در عرض چندساعت اینگونه در معرض مشاهده/قضاوت میلیونها نفر قرار بدهد. اما روزگار عوض شده!
یک انسان/شهروند میتواند خودش رسانه باشد و علاوه بر این میتواند محتوایی تولید کند که از رسانههای جریاناصلی (Mainstream media) بیشتر دیده شود. مرحبا آقای تاکر!
🔵در این ۹۳ ثانیه، تاکر کارلسن بدون اینکه مستقیما از ایران دفاع کند، ولی به اندازه صدها موشک کروز اثر تخریبی روی پایگاه فکریِ هوادارانِ تد کروز داشت. لحنی که با آن لحن حرف زد، میمیک صورت (حرکات چهره)، نحوه تعجبکردن، نحوه بازخواستکردن، نحوه رساندن پرسش اول به پرسش دوم/سوم/چهارم، همه اینها به نحوی بود که زیست سیاسی تد کروز را متلاشی کرد.
🔵تد کروز تنها چند ساعت قبل از این با رسانه معظم ABC News مصاحبه کرده بود و مصمم گفته بود: اکنون زمان جنگ با ایران است. ولی در این مصاحبه تاکر کارلسن به همه مردم دنیا نشان داد که این جناب سناتور تگزاسی درباره جنگ با کشوری «حرف» میزند که کمترین اطلاعات عمومی درباره آن کشور ندارد.
🔴گفتگو را با هم مرور کنیم
▪️کارلسن (با لحنی خاص میپرسد):
شما مدام درباره ایران صحبت میکنید و از تغییر رژیم در این کشور حمایت میکنید.
راستی، میدونید چند نفر در ایران زندگی میکنن؟
«تعداد مردم ایران چقدره؟»
How many people live in Iran, by the way
▪️کروز:
«من نمیدونم جمعیتشون چقدره.»
▪️کارلسن:
«تو نمیدونی جمعیت کشوری رو که میخوای سرنگونش کنی؟»
You don't know the population of the country you seek to topple
▪️کروز:
«من که جدولهای جمعیتی رو حفظ نمیکنم.»
I don't sit around memorizing population tables
(لحن پررو)
▪️کارلسن:
«خب، این موضوع خیلی مهمه چون شما داری برای سرنگونی حکومتشون لابی میکنی!» x.com
Well, it's kinda relevant because you're calling for the overthrow of the government
________________
▪️کارلسن ادامه داد:
«مخلوط نژادی و قومی ایران چیه؟»
What is the ethnic mix of Iran
▪️کروز:
«ایرانیها اکثراً فارس و شیعه هستن، ولی عدد و ارقام دقیق نمیدونم.»
▪️کارلسن:
«نَه! تو سناتوری که قراره اون کشور رو سرنگون کنه، و چیزی دربارهش نمیدونی!!»
No, you’re a senator who is calling to overthrow the country, and you don’t know anything about
▪️کروز:
I'm not the Tucker Carlson expert on Iran!”
«من کارشناس ایران بهسبکِ تو نیستم!»
(بازهم لحن پررو)
________
در بخش دیگری از مصاحبه:
▪️کارلسن:
«آیا به نفع آمریکاست که اسرائیل جاسوسی کنه حتی رئیسجمهور ما را؟»
▪️کروز:
«فکر میکنم همهی متحدانمون از ما جاسوسی میکنن… اما نزدیک بودن به اسرائیل به نفع آمریکاست چون کلی منفعت ازش میبریم.»
🔵در تنها چندساعت این گفتگو در رسانههای مختلف بازتاب داشتهاست. مثلا در کشور هندوستان! روزنامه تایمز هند (Times of India) تاکید کرد: کارلسن نه تنها کروز، بلکه سیاستگذاران و شبکههایی چون فاکسنیوز را نیز بخاطر حمایت از روایت جنگطلبانه مورد انتقاد قرار داد. (لینک)
در فضای محافظهکاران آمریکا نیز این گفتگو در حال بدلشدن به یک نقطه عطف جدی است.
🔵سید محمد بهشتی در کتاب «ایران کجاست ایرانی کیست» به این مفهوم می پردازد که ایران به عنوان «میراث تجربه انسان» یک سرزمین صاحب تاریخ، فرهنگ، شعر، موسیقی، نوا، معماری، فرش، صنایع دستی، رنگ و زیبایی است. اما این مفهوم ایران در دنیای رسانه امروز نیازمند تاکر کارلسنهای ایرانی است. امروز به موازات جنگ و بمباران تهران، یک جنگ موازی و «سنگینتر» علیه موجودیتِ سرزمینیِ ایران در توئیتر و رسانهها برقرار است. این جنگ نیازمند هشیاری ایرانیان است. هر توئیت غیرفارسی ما، هر استوری اینستاگرام ما، هر ویدئوی کوتاه ما در یوتیوب میتواند رسانهای باشد علیه تد کروزهایی که این خطّه ایرانِ مَهین را ویرانه میخواهند.
https://t.iss.one/solseghalam/2541
Telegram
ارزیابی شتابزده
❤2👍1
Forwarded from Bukharamag
سیمرغ شبهای بخارا
به قلم: دکتر محمد فاضلی
این چند روز که میهن زیر آتش، زخمخورده و خونآلود است، به این فکر میکردم که کدام فرد یا نهاد آنقدر اعتبار و سرمایه اجتماعی و نمادین دارد که جمع بزرگی از ایراندوستان را گرد هم آورد تا پیامی معتبر، پرمحتوا و سازنده برای ایران و ایرانیان ارائه کنند. ذهنم به هیچ شخصیت و نهادی نرسید الا عالیجناب علی دهباشی. چرا؟
علی دهباشی تنها کسی است که در همه سالهایی که اهل هنر و فرهنگ و ایراندوستی، عزیز داشته نمیشدند، و در همه ایامی که بزرگان این کشور را به انگ و ننگهای بسیار میتاراندند، دست به کار بزرگِ بزرگ داشتن بزرگان این سرزمین زد.
علی دهباشی از فیزیکدان و تا فیلسوف، از موسیقیدان تا گیاهشناس، از ادیب تا جغرافیدان، و هر خادم صادق فرهنگ، هنر، علم، محیطزیست و داشتههای ایران را عزیز و بزرگ داشت. علی دهباشی از سبک زندگی، گرایش سیاسی، جنسیت، قومیت و عقاید آدمها نپرسید؛ کافی بود آدمی صادقانه به ایران خدمت کرده و معتبر باشد تا علی دهباشی برایش بزرگداشت بگیرد، عزیزش بدارد و قدرش بداند.
خدایش به سلامت دارد علی دهباشی را که چه سرمایهای اندوخته است. دهها و صدها عزیزی که علی دهباشی در شبهای بخارا برای آنها بزرگداشت گرفته، تا آنجا که من میشناسم، بزرگترین شبکه آدمهای ایراندوستی است که دل در گروی ایران دارند، و صرفنظر از نظام سیاسی و قدرت، نگران ایران هستند.
وقت آن است که این جمع بزرگ و عزیز، در کنار علی دهباشی، پیامی عظیم و مهم، تاریخی و سرنوشتساز را به ایرانیان ارائه کنند. وقت آن است که از میان اصحاب شبهای بخارا، از بخارائیان، سیمرغهایی به پرواز درآیند که بوی ایراندوستی، اصرار بر حفظ تمامیت سرزمینی، عقلانیت برای حفظ ایران، خشونتستیزی، مدارا و همزیستی مسالمتآمیز را در امروز و آینده ایران بپراکنند. وقت آن است که بخارائیان، کاری برای ایران کنند که فردوسی بزرگ هزار سال پیش کرد.
دوم تیرماه ۱۴۰۴
به قلم: دکتر محمد فاضلی
این چند روز که میهن زیر آتش، زخمخورده و خونآلود است، به این فکر میکردم که کدام فرد یا نهاد آنقدر اعتبار و سرمایه اجتماعی و نمادین دارد که جمع بزرگی از ایراندوستان را گرد هم آورد تا پیامی معتبر، پرمحتوا و سازنده برای ایران و ایرانیان ارائه کنند. ذهنم به هیچ شخصیت و نهادی نرسید الا عالیجناب علی دهباشی. چرا؟
علی دهباشی تنها کسی است که در همه سالهایی که اهل هنر و فرهنگ و ایراندوستی، عزیز داشته نمیشدند، و در همه ایامی که بزرگان این کشور را به انگ و ننگهای بسیار میتاراندند، دست به کار بزرگِ بزرگ داشتن بزرگان این سرزمین زد.
علی دهباشی از فیزیکدان و تا فیلسوف، از موسیقیدان تا گیاهشناس، از ادیب تا جغرافیدان، و هر خادم صادق فرهنگ، هنر، علم، محیطزیست و داشتههای ایران را عزیز و بزرگ داشت. علی دهباشی از سبک زندگی، گرایش سیاسی، جنسیت، قومیت و عقاید آدمها نپرسید؛ کافی بود آدمی صادقانه به ایران خدمت کرده و معتبر باشد تا علی دهباشی برایش بزرگداشت بگیرد، عزیزش بدارد و قدرش بداند.
خدایش به سلامت دارد علی دهباشی را که چه سرمایهای اندوخته است. دهها و صدها عزیزی که علی دهباشی در شبهای بخارا برای آنها بزرگداشت گرفته، تا آنجا که من میشناسم، بزرگترین شبکه آدمهای ایراندوستی است که دل در گروی ایران دارند، و صرفنظر از نظام سیاسی و قدرت، نگران ایران هستند.
وقت آن است که این جمع بزرگ و عزیز، در کنار علی دهباشی، پیامی عظیم و مهم، تاریخی و سرنوشتساز را به ایرانیان ارائه کنند. وقت آن است که از میان اصحاب شبهای بخارا، از بخارائیان، سیمرغهایی به پرواز درآیند که بوی ایراندوستی، اصرار بر حفظ تمامیت سرزمینی، عقلانیت برای حفظ ایران، خشونتستیزی، مدارا و همزیستی مسالمتآمیز را در امروز و آینده ایران بپراکنند. وقت آن است که بخارائیان، کاری برای ایران کنند که فردوسی بزرگ هزار سال پیش کرد.
دوم تیرماه ۱۴۰۴
👍3
سخن با مردم کنار شومینه
✍️ قاسم یزدانپناه
در میانه تاریکترین شبهای تاریخ، زمانی که صدای گلولهها و بوق بحران در سراسر آمریکا پیچیده بود، مردی پیدا شد که با لحنی گرم و ساده، کنار شومینه نشست و با مردمش حرف زد.
نه در مجلس، نه از پشت تریبونهای پرزرقوبرق، بلکه از رادیو، با صدایی آرام و بیواسطه. او فرانکلین دلانو روزولت بود، رئیسجمهوری که «مکالمات کنار شومینه» را برای همیشه وارد ادبیات سیاسی و اجتماعی جهان کرد.
رادیو در آن زمان نقش شبکههای اجتماعی امروز را پیدا کرده بود.
اصطلاحی که به یک الگوی حکمرانی بدل شد
«سخن گفتن کنار شومینه» اصطلاحیست که به بیان صمیمی، ساده و مستقیم سیاستمدار با مردم اشاره دارد؛ جایی که رهبر، نه فرمان میدهد، بلکه دل میسپارد و دل میبرد.
نمونههایی از کاربرد تاریخی و موفق:
فرانکلین روزولت (۱۹۳۳–۱۹۴۴):
با ۳۱ سخنرانی رادیویی در دوران بحران اقتصادی و جنگ جهانی، مردم را آگاه، آرام و همراه کرد.
در یکی از آنها گفت:
«تنها چیزی که باید از آن بترسیم، خود ترس است.»
جان اف. کندی:
در بحران کوبا، با تلویزیون به خانه مردم رفت. با چهرهای آرام اما قاطع، خطر را توضیح داد و اعتماد را برگرداند.
باراک اوباما:
با پادکست و رسانههای اجتماعی، گفتوگوهای هفتگی و روایتهای انسانی از سیاست ساخت.
نلسون ماندلا:
در سختترین دوران آپارتاید، نامهها و سخنانش به گونهای نوشته میشدند که گویی در جمع دوستانش کنار آتش نشسته؛ ساده، انسانی، صلحطلب.
این سبک چه ویژگیهایی دارد؟
_ صمیمی است، نه شعاری
_ ساده است، نه سطحی
_ امید میدهد، نه دستور
_ ارتباط میسازد، نه دیوار
_ مردم را شریک تصمیم میکند، نه فقط شنونده
در آموزش و پرورش چگونه؟
مدیر مدرسهای که بهجای آییننامه خشک، با اولیا و دانشآموزان گپ میزند،
یا معلمی که بهجای موعظه، تجربه زیستهاش را روایت میکند،
در حال گفتوگوی کنار شومینه است.
این یعنی «آموزش از دل»؛ نه صرفاً انتقال محتوا.
چه کسانی باید از این روش استفاده کنند؟
_سیاستمداران: برای بازسازی اعتماد
_ مدیران و رهبران سازمانی: برای انتقال چشمانداز
_ اندیشمندان و کنشگران اجتماعی: برای آگاهسازی عمومی
_ معلمان و والدین: برای گفتوگوی مؤثر با نسل جوان
نسخه امروزی این شومینه کجاست؟
_ پادکستها
_ لایوهای اینستاگرامی
_ کانالهای تلگرام
_ یادداشتهای صمیمی در رسانهها
_ و حتی گفتوگوهای صوتی در اپلیکیشنهای پیامرسان
بیایید رهبران شومینهای باشیم، نه فقط مدیران رسمی
در جهانی پر از فریاد و فریب،
کسی بر دل مردم حکومت میکند که بلد باشد بیهیاهو، روشن، صادقانه و گرم حرف بزند.
#رفتار_سازمانی #رهبری_تحولگرا #سیاست_و_مردم
#گفتگو
@sepidar338
✍️ قاسم یزدانپناه
در میانه تاریکترین شبهای تاریخ، زمانی که صدای گلولهها و بوق بحران در سراسر آمریکا پیچیده بود، مردی پیدا شد که با لحنی گرم و ساده، کنار شومینه نشست و با مردمش حرف زد.
نه در مجلس، نه از پشت تریبونهای پرزرقوبرق، بلکه از رادیو، با صدایی آرام و بیواسطه. او فرانکلین دلانو روزولت بود، رئیسجمهوری که «مکالمات کنار شومینه» را برای همیشه وارد ادبیات سیاسی و اجتماعی جهان کرد.
رادیو در آن زمان نقش شبکههای اجتماعی امروز را پیدا کرده بود.
اصطلاحی که به یک الگوی حکمرانی بدل شد
«سخن گفتن کنار شومینه» اصطلاحیست که به بیان صمیمی، ساده و مستقیم سیاستمدار با مردم اشاره دارد؛ جایی که رهبر، نه فرمان میدهد، بلکه دل میسپارد و دل میبرد.
نمونههایی از کاربرد تاریخی و موفق:
فرانکلین روزولت (۱۹۳۳–۱۹۴۴):
با ۳۱ سخنرانی رادیویی در دوران بحران اقتصادی و جنگ جهانی، مردم را آگاه، آرام و همراه کرد.
در یکی از آنها گفت:
«تنها چیزی که باید از آن بترسیم، خود ترس است.»
جان اف. کندی:
در بحران کوبا، با تلویزیون به خانه مردم رفت. با چهرهای آرام اما قاطع، خطر را توضیح داد و اعتماد را برگرداند.
باراک اوباما:
با پادکست و رسانههای اجتماعی، گفتوگوهای هفتگی و روایتهای انسانی از سیاست ساخت.
نلسون ماندلا:
در سختترین دوران آپارتاید، نامهها و سخنانش به گونهای نوشته میشدند که گویی در جمع دوستانش کنار آتش نشسته؛ ساده، انسانی، صلحطلب.
این سبک چه ویژگیهایی دارد؟
_ صمیمی است، نه شعاری
_ ساده است، نه سطحی
_ امید میدهد، نه دستور
_ ارتباط میسازد، نه دیوار
_ مردم را شریک تصمیم میکند، نه فقط شنونده
در آموزش و پرورش چگونه؟
مدیر مدرسهای که بهجای آییننامه خشک، با اولیا و دانشآموزان گپ میزند،
یا معلمی که بهجای موعظه، تجربه زیستهاش را روایت میکند،
در حال گفتوگوی کنار شومینه است.
این یعنی «آموزش از دل»؛ نه صرفاً انتقال محتوا.
چه کسانی باید از این روش استفاده کنند؟
_سیاستمداران: برای بازسازی اعتماد
_ مدیران و رهبران سازمانی: برای انتقال چشمانداز
_ اندیشمندان و کنشگران اجتماعی: برای آگاهسازی عمومی
_ معلمان و والدین: برای گفتوگوی مؤثر با نسل جوان
نسخه امروزی این شومینه کجاست؟
_ پادکستها
_ لایوهای اینستاگرامی
_ کانالهای تلگرام
_ یادداشتهای صمیمی در رسانهها
_ و حتی گفتوگوهای صوتی در اپلیکیشنهای پیامرسان
بیایید رهبران شومینهای باشیم، نه فقط مدیران رسمی
در جهانی پر از فریاد و فریب،
کسی بر دل مردم حکومت میکند که بلد باشد بیهیاهو، روشن، صادقانه و گرم حرف بزند.
#رفتار_سازمانی #رهبری_تحولگرا #سیاست_و_مردم
#گفتگو
@sepidar338
❤3👍2👏1
Forwarded from گفت و چای | فهیم عطار (Fahim Attar)
اجازه بدهید کمی روزمرهنویسی کنم تا دو دقیقه از حال و هوای باروت و گوگرد بیاییم بیرون. حتی بولدوزرهای معدن هم به استراحت نیاز دارند. چه برسد به ما که از ساقهی اقاقیا هم شکنندهتر شدیم. شهرداری شهر ما قرار است یک پارک جدید بسازد. چه کسی قرار است آن را طراحی کند؟ شرکت ما. مطابق عرف و قانون اینجا، برای ساختن پارک، یک جلسه عمومی میگذارند که مردم بیایند و نقشهها را نگاه کنند و نظر بدهند و انتقاد کنند. در واقع «مطالبات و توقعات» خودشان را به سمع و نظر شهرداری برسانند. جلسه چه وقت بود؟ دیشب. چه کسانی شرکت کرده بودند؟ نمایندهی شهرداری و نمایندهی طراح-که من بودم. عموم (به ضمهی عین و نه فتحه) هم بودند؟ بله. نزدیک به پنجاه نفر انسان معمولی. جلسه دو ساعت طول کشید. هر کس یک طومار نوشت و داد دست ما. که این کار را بکنید و آن کار را بکنید و این قسمت پارک مزخرف است و اوف چه قشنگ و الخ. مثلا یکی گفته بود که تعداد پارکینگها را بیشتر کنید. یکی گفته بود به درخت بلوط حساسیت دارم، فلذا بلوط نکارید. یکی گفته بود حتما آبخوری برای سگها تعبیه کنید که تابستانها گرم است و تشنه میشوند. و هزار دستور دیگر. وظیفه من و نمایندهی شهرداری چی بود؟ اینکه طومار را با لبخند از دستشان بگیریم و بگوییم باریکلا به این همه ذکاوت و این نظرات خوب. حتما اعمال میکنیم. و واقعا تا جایی که جان و مالمان اجازه بدهد ترتیب اثر میدهیم.
نزدیک به بیست سال است که جلسات اینچنینی را میروم و هنوز آن را درک نکردهام. مگر عُموم هم میتوانند توقع چیزی داشته باشند؟ یا اینکه میدانند که طلبشان چیست و چطوری آن را بگیرند. مگر چنین چیزی داریم؟ من که بلد نیستم. الان اگر پروردگار از بالا بیاید پایین و بگوید توقع و طلبت چیست، من چی جوابش را بدهم؟ نمیدانم. احتمالا تعارف میکنم و میگویم «راضی به زحمت نیستم و همین که یه لقمه نون و ماست باشه کافیه. یه دقیقه اومدیم خودتون رو ببینیم». هیچ وقت یادم نمیآید برای ساختن هیچ پارکی از ما نظر خواسته باشند. یا اصلا نظر عُموم مهم بوده باشد. حتی یادم نمیآید بین رفتن بهشت و جهنم هم از من نظر پرسیده باشند. انتخاب شهرداری بهشت است. پس باید برویم به بهشت. به هر قیمتی که شده.
از دیشب دارم به این ماجرا فکر میکنم که توقع و طلبِ پدر و مادرم، خودِ من، پژمان-رفیق صد سالهام- از جهان در این ثانیه چیست؟ طلب آقای مددی که سرِ کوچهی هشتم چلوکبابی دارد چیست؟ توقع کارمند حسابداری بیمارستان مهراد و آن دختری که اهل لار بود و توی یکی از کافههای کریمخان قهوه دست مردم میداد چیست؟ دقیقا نمیدانم اما مطمئن نکاشتن درخت بلوط و نصب کردن آبخوری سگ نیست. احتمالا ما در کف مطالبات سیر میکنیم. جایی زیر سیمان کاشیهای حیاط. اینقدر کف. اینکه همهی پسرخالهها و دخترخالهها توی یک شهر باشند و امشب همه دور هم جمع بشویم. جمعهها برویم خانهی مامان. صبح سالم از خانه بیرون برویم و سالم برگردیم خانه. زیر کف مطالبات. دائم حرص نخوریم. در حد یک انسان معمولی اضطراب داشته باشیم و نه در حد آهوی دشت زنگاری که گرفتار شده باشد در بیشهی گرگها. هان؟ توقع زیادی داریم؟ اینکه وقتی دستمان را سایهبان چشمهایمان میکنیم و به افق خیره میشویم یک چیزی ببینیم. لااقل در حد یک شبه شل و ول. نه اینکه اینقدر دود گرفته باشد که چشم چشم را نبیند. تبلیغ به آبادی بکنند تا به نابودی. کفِ کفِ کف مطالبات.
بلوط نکارند؟ نه. این سقف مطالبات است. همین که بلوطها نسوزاند کفایت میکند. اجازه بدهند برویم جهنم. اجازه بدهند به مرگ طبیعی بمیریم. آسمان آبی باقی بماند. کمی از گریه کم کنند و به خنده اضافه کنند. همین. وگرنه ما اصلا مطالبه خاصی نداریم. زحمت نکشید. یه دقیقه اومده بودیم خودتون رو ببینیم و بریم. والا.
#فهیم_عطار
@fahimattar
نزدیک به بیست سال است که جلسات اینچنینی را میروم و هنوز آن را درک نکردهام. مگر عُموم هم میتوانند توقع چیزی داشته باشند؟ یا اینکه میدانند که طلبشان چیست و چطوری آن را بگیرند. مگر چنین چیزی داریم؟ من که بلد نیستم. الان اگر پروردگار از بالا بیاید پایین و بگوید توقع و طلبت چیست، من چی جوابش را بدهم؟ نمیدانم. احتمالا تعارف میکنم و میگویم «راضی به زحمت نیستم و همین که یه لقمه نون و ماست باشه کافیه. یه دقیقه اومدیم خودتون رو ببینیم». هیچ وقت یادم نمیآید برای ساختن هیچ پارکی از ما نظر خواسته باشند. یا اصلا نظر عُموم مهم بوده باشد. حتی یادم نمیآید بین رفتن بهشت و جهنم هم از من نظر پرسیده باشند. انتخاب شهرداری بهشت است. پس باید برویم به بهشت. به هر قیمتی که شده.
از دیشب دارم به این ماجرا فکر میکنم که توقع و طلبِ پدر و مادرم، خودِ من، پژمان-رفیق صد سالهام- از جهان در این ثانیه چیست؟ طلب آقای مددی که سرِ کوچهی هشتم چلوکبابی دارد چیست؟ توقع کارمند حسابداری بیمارستان مهراد و آن دختری که اهل لار بود و توی یکی از کافههای کریمخان قهوه دست مردم میداد چیست؟ دقیقا نمیدانم اما مطمئن نکاشتن درخت بلوط و نصب کردن آبخوری سگ نیست. احتمالا ما در کف مطالبات سیر میکنیم. جایی زیر سیمان کاشیهای حیاط. اینقدر کف. اینکه همهی پسرخالهها و دخترخالهها توی یک شهر باشند و امشب همه دور هم جمع بشویم. جمعهها برویم خانهی مامان. صبح سالم از خانه بیرون برویم و سالم برگردیم خانه. زیر کف مطالبات. دائم حرص نخوریم. در حد یک انسان معمولی اضطراب داشته باشیم و نه در حد آهوی دشت زنگاری که گرفتار شده باشد در بیشهی گرگها. هان؟ توقع زیادی داریم؟ اینکه وقتی دستمان را سایهبان چشمهایمان میکنیم و به افق خیره میشویم یک چیزی ببینیم. لااقل در حد یک شبه شل و ول. نه اینکه اینقدر دود گرفته باشد که چشم چشم را نبیند. تبلیغ به آبادی بکنند تا به نابودی. کفِ کفِ کف مطالبات.
بلوط نکارند؟ نه. این سقف مطالبات است. همین که بلوطها نسوزاند کفایت میکند. اجازه بدهند برویم جهنم. اجازه بدهند به مرگ طبیعی بمیریم. آسمان آبی باقی بماند. کمی از گریه کم کنند و به خنده اضافه کنند. همین. وگرنه ما اصلا مطالبه خاصی نداریم. زحمت نکشید. یه دقیقه اومده بودیم خودتون رو ببینیم و بریم. والا.
#فهیم_عطار
@fahimattar
👏4
Forwarded from راز رفتار در سازمان
از اداره هند با چند کارمند تا حکمرانی الگوریتمها بر جهان
✍قاسم یزدانپناه
کتاب "موج پیش رو " نوشته : "مصطفی سلیمان را تمام کردم. مدتی با این کتاب زندگی کردم و قدری با پیچیدگی دنیای معاصر آشنا شدم. بخشهایی از این کتاب را در جنگ ایران و اسرائیل و آمریکا از نزدیک دیدم و لمس کردم! مواردی را هم قبلا نوشتم که میتوانید در کانالم پیگیری کنید. جملهای قبلا از هراری تیوریسین اسراییلی خوانده بودم و داستانی در کتاب اخیر از شیوه مدیریت شرکت "هند شرقی " این ها را ترکیب و تحلیل کردم . با من همراه شوید و تا آخر با دقت بخوانید .امیدوارم مفید باشد.اگر هم لطف کردید و مایل بودید در گروهها به اشتراک بگذارید . همچنین خوشحال میشم نظرات شما را دریافت کنم.
" قدرت خدایان در دست کودکان "
در یکی از بخشهای کتاب موج پیشرو نوشتهٔ مصطفی سلیمان (بنیانگذار دیپمایند)، جملهای میدرخشد:
«قدرت خدایان در دست کودکان افتاده است.»
سلیمان این هشدار را در وصف آیندهای نزدیک میدهد؛ آیندهای که در آن، هوش مصنوعی، زیستفناوری و قدرت داده میتوانند بدون نظارت، اختیار و سرنوشت جوامع را تغییر دهند. اما برای روشنتر شدن این هشدار، او به گذشته رجوع میکند—به یک آپارتمان کوچک در لندن و چند کارمند بلندپرواز که هند را اداره میکردند.
شرکت هند شرقی: امپراتوری در لباس شرکت
شاید باورتان نشود، اما برای بیش از یک قرن، بخش وسیعی از قاره هند توسط نهادی اداره میشد به نام "شرکت هند شرقی بریتانیا"؛ شرکتی با دفاتری در لندن، کارمندانی انگشتشمار، اما دسترسی به ارتشی دویست هزار نفره از نیروهای بومی.
این شرکت، کشورها را اشغال نکرد؛ بلکه از درون آنها را جذب کرد، قدرت را برونسپاری کرد، با نخبگان محلی شریک شد، و با استفاده از ابزارهایی مثل حسابرسی دقیق، بوروکراسی، تلگراف، قطار و پست، از کیلومترها دورتر همه چیز را کنترل کرد.
کنترل ذهنها نیز بخشی از این حکمرانی بود. نخبگان هندی در مدارس انگلیسی پرورش یافتند، سیستم قضا و اداره بر پایه قوانین بریتانیا تنظیم شد، و باور عمومی این شد که انگلیس متمدنکننده و آموزگار است.
امروز: شرکتهای فناوری، وارثان شرکت هند شرقی؟
امروز، ما درگیر پدیدهای مدرن هستیم: شرکتهایی مثل گوگل، آمازون، بلکراک، مایکروسافت و اپل، که دفاتر مرکزی کوچک، اما اثراتی جهانی دارند.
آنها ارتش ندارند، اما با الگوریتمها ذهن ما را هدایت میکنند.
آنها کشور را اشغال نمیکنند، ولی اقتصاد، فرهنگ، مصرف، اخبار و حتی انتخابات را شکل میدهند.
آنها از ابزارهایی استفاده میکنند که نه پست و تلگراف، بلکه هوش مصنوعی، کلانداده، یادگیری ماشین و پردازش زبان طبیعی است.
در واقع، دفتر لندن دیروز، تبدیل شده به سرورهای ابری امروز. و سربازهای بومی دیروز، همان کاربران داوطلب امروزند که دادههایشان را مجانی تقدیم میکنند.
خطر کجاست؟ قدرت بینظارت
شرکت هند شرقی زمانی بهقدری قدرتمند شد که دولت بریتانیا مجبور شد آن را منحل کند.
اما امروز، شرکتهایی داریم که:
قوانین از آنها عقب ماندهاند
دولتها از آنها میترسند یا در وابستگی به آنها گرفتار شدهاند
و حتی کارکنانشان نمیدانند هوش مصنوعی ساختهشدهشان دقیقاً چگونه تصمیم میگیرد
مصطفی سلیمان با تجربهای که در توسعه هوش مصنوعی دارد، هشدار میدهد:
در آیندهای نهچندان دور، کودکی با لپتاپی در اتاقش، میتواند چیزی بسازد که جهان را دگرگون کند.
نه قانون جلوِ او را گرفته، نه تجربه، نه اخلاق.
وقت فکر کردن است…
ما وارد دورانی شدهایم که باید نه فقط نوآوری را تشویق کنیم، بلکه مسئولیت را هم مطالبه کنیم.
هیچ سیستمی، حتی اگر کارآمد باشد، بدون پاسخگویی، دیر یا زود از کنترل خارج میشود.
از لندن تا سیلیکونولی، از هند تا اینترنت، پرسش بنیادین همانیست که همیشه بوده:
چه کسی نگهبان نگهبانان است؟
https://t.iss.one/RazeO_B
✍قاسم یزدانپناه
کتاب "موج پیش رو " نوشته : "مصطفی سلیمان را تمام کردم. مدتی با این کتاب زندگی کردم و قدری با پیچیدگی دنیای معاصر آشنا شدم. بخشهایی از این کتاب را در جنگ ایران و اسرائیل و آمریکا از نزدیک دیدم و لمس کردم! مواردی را هم قبلا نوشتم که میتوانید در کانالم پیگیری کنید. جملهای قبلا از هراری تیوریسین اسراییلی خوانده بودم و داستانی در کتاب اخیر از شیوه مدیریت شرکت "هند شرقی " این ها را ترکیب و تحلیل کردم . با من همراه شوید و تا آخر با دقت بخوانید .امیدوارم مفید باشد.اگر هم لطف کردید و مایل بودید در گروهها به اشتراک بگذارید . همچنین خوشحال میشم نظرات شما را دریافت کنم.
" قدرت خدایان در دست کودکان "
در یکی از بخشهای کتاب موج پیشرو نوشتهٔ مصطفی سلیمان (بنیانگذار دیپمایند)، جملهای میدرخشد:
«قدرت خدایان در دست کودکان افتاده است.»
سلیمان این هشدار را در وصف آیندهای نزدیک میدهد؛ آیندهای که در آن، هوش مصنوعی، زیستفناوری و قدرت داده میتوانند بدون نظارت، اختیار و سرنوشت جوامع را تغییر دهند. اما برای روشنتر شدن این هشدار، او به گذشته رجوع میکند—به یک آپارتمان کوچک در لندن و چند کارمند بلندپرواز که هند را اداره میکردند.
شرکت هند شرقی: امپراتوری در لباس شرکت
شاید باورتان نشود، اما برای بیش از یک قرن، بخش وسیعی از قاره هند توسط نهادی اداره میشد به نام "شرکت هند شرقی بریتانیا"؛ شرکتی با دفاتری در لندن، کارمندانی انگشتشمار، اما دسترسی به ارتشی دویست هزار نفره از نیروهای بومی.
این شرکت، کشورها را اشغال نکرد؛ بلکه از درون آنها را جذب کرد، قدرت را برونسپاری کرد، با نخبگان محلی شریک شد، و با استفاده از ابزارهایی مثل حسابرسی دقیق، بوروکراسی، تلگراف، قطار و پست، از کیلومترها دورتر همه چیز را کنترل کرد.
کنترل ذهنها نیز بخشی از این حکمرانی بود. نخبگان هندی در مدارس انگلیسی پرورش یافتند، سیستم قضا و اداره بر پایه قوانین بریتانیا تنظیم شد، و باور عمومی این شد که انگلیس متمدنکننده و آموزگار است.
امروز: شرکتهای فناوری، وارثان شرکت هند شرقی؟
امروز، ما درگیر پدیدهای مدرن هستیم: شرکتهایی مثل گوگل، آمازون، بلکراک، مایکروسافت و اپل، که دفاتر مرکزی کوچک، اما اثراتی جهانی دارند.
آنها ارتش ندارند، اما با الگوریتمها ذهن ما را هدایت میکنند.
آنها کشور را اشغال نمیکنند، ولی اقتصاد، فرهنگ، مصرف، اخبار و حتی انتخابات را شکل میدهند.
آنها از ابزارهایی استفاده میکنند که نه پست و تلگراف، بلکه هوش مصنوعی، کلانداده، یادگیری ماشین و پردازش زبان طبیعی است.
در واقع، دفتر لندن دیروز، تبدیل شده به سرورهای ابری امروز. و سربازهای بومی دیروز، همان کاربران داوطلب امروزند که دادههایشان را مجانی تقدیم میکنند.
خطر کجاست؟ قدرت بینظارت
شرکت هند شرقی زمانی بهقدری قدرتمند شد که دولت بریتانیا مجبور شد آن را منحل کند.
اما امروز، شرکتهایی داریم که:
قوانین از آنها عقب ماندهاند
دولتها از آنها میترسند یا در وابستگی به آنها گرفتار شدهاند
و حتی کارکنانشان نمیدانند هوش مصنوعی ساختهشدهشان دقیقاً چگونه تصمیم میگیرد
مصطفی سلیمان با تجربهای که در توسعه هوش مصنوعی دارد، هشدار میدهد:
در آیندهای نهچندان دور، کودکی با لپتاپی در اتاقش، میتواند چیزی بسازد که جهان را دگرگون کند.
نه قانون جلوِ او را گرفته، نه تجربه، نه اخلاق.
وقت فکر کردن است…
ما وارد دورانی شدهایم که باید نه فقط نوآوری را تشویق کنیم، بلکه مسئولیت را هم مطالبه کنیم.
هیچ سیستمی، حتی اگر کارآمد باشد، بدون پاسخگویی، دیر یا زود از کنترل خارج میشود.
از لندن تا سیلیکونولی، از هند تا اینترنت، پرسش بنیادین همانیست که همیشه بوده:
چه کسی نگهبان نگهبانان است؟
https://t.iss.one/RazeO_B
Telegram
راز رفتار در سازمان
@yazdan338
دکتری مدیریت دولتی_ رفتار سازمانی
دکتری مدیریت دولتی_ رفتار سازمانی
👏2
«وقتی فتوحات، ریشه فساد شدند...»
✍قاسم یزدانپناه
در تحلیل واقعهی عاشورا، این پرسش تلخ همچنان پابرجاست:
چه بر سر جامعهای آمد که هنوز نیمقرن از رحلت پیامبر نگذشته بود، فرزند عزیزش را در کربلا به قتل رساندند، و صدای هلهله در پایتخت مسلمانان بلند شد؟
چگونه شد که مردمانی وضو گرفتند و سر حسین (ع) را بریدند؟ چگونه آقازادهی سعد بن ابیوقاص، همان فاتح سرزمین ایران، پس از چند دهه خون نوادهی پیامبر را بر زمین ریخت؟
شمر، آن رزمندهی صفین، همانکه بارها پیاده به زیارت خانه خدا رفته بود، چگونه توانست با آن قساوت سر از پیکر فرزند رسول خدا جدا کند؟
چه شد که جامعهای که شعارش وحدت، برابری و برادری بود، و ملاک برتری را نه نژاد و مال، که تقوا میدانست، در فساد و تبعیض و ستم غرق شد؟
مورخان و اندیشمندان دلایل بسیاری برای این انحطاط برشمردهاند.
من امروز در میان اوراق کتاب «حماسه حسینی» شهید مطهری، پاسخی شنیدم که تلنگری جدی بود:
مطهری میگوید:
«ای کاش برای فتوحات اینچنین شتاب نمیشد. ای کاش صبر میکردند تا اسلام بهطور طبیعی در دلها نفوذ کند. این شتابزدگی، شکاف و انحراف آفرید. پیامبر هرگز وصیت نکرد که پس از من کشورگشایی کنید... فتوحات در ظاهر شیرین بودند، اما معلوم نیست عقل آنها را بپسندد. هیچ بعید نبود که اگر علی (ع) خلیفه میشد، بسیاری از این فتوحات را نپذیرد. همین فتوحات، پایههای اخلاقی عرب را سست کرد و جامعهای نامتجانس به وجود آورد.»
(مجموعه آثار شهید مطهری، جلد ۱۷، ص ۴۳۲)
اعرابی که هنوز روح اسلام در جانشان ننشسته بود، تنها پوستهای از ایمان را به تن کرده بودند. بازگشتی قبیلهای به پیش از اسلام، با رخت اسلام بر تن!
در ظاهر به نماز ایستاده، در خلوت میگساری و عیش و غارت میکردند.
در مسجد سجاده آب میکشیدند و در بازار، وجدانها را میفروختند.
و من، امروز، این پرسش را از خودم میپرسم:
آیا ما نیز راهی دیگر اما شبیه همان را نمیپیماییم؟
آیا ما هم در حالی که گرفتار انواع بحرانها هستیم، به جای اصلاح درون، به بیرون چشم دوختهایم؟
آیا ما هم فریب فتوحات خیالی و پیروزیهای تبلیغی را خوردهایم، در حالی که در خانهمان فساد و فقر و تبعیض لانه کرده؟
کاسبان تحریم، با ظاهر موجه، جیبهای خود را پر میکنند و مردم را خالیدستتر میکنند. قاچاقهای چندلایه، اختلاسهای نجومی، و اسامی پشت پرده که در محاکمات گاهگاه سر بر میآورند، زنگ خطر است.
آیا وقت آن نرسیده که به درون بازگردیم؟
با فقر و فساد و اعتیاد و فحشا و دروغ و دزدی بجنگیم؟
آیا عبرت گرفتن از تاریخ، کار بزرگان نیست؟
مبادا که شمرها و عبیداللهها و ابنسعدها دوباره مجال یابند، مبادا باز وضو بگیرند و سر ببرند!
من یک معلمم، نه مورخام و نه سیاستمدار.
اما تاریخ را که میخوانم، دلم میلرزد.
نکند ما هم اشتباه رفته باشیم؟
نکند فتوحاتمان، آغاز فسادمان شده باشد؟
ای کاش اشتباه کرده باشم...
ای کاش این بار، تاریخ تکرار نشود.
@sepidar338
✍قاسم یزدانپناه
در تحلیل واقعهی عاشورا، این پرسش تلخ همچنان پابرجاست:
چه بر سر جامعهای آمد که هنوز نیمقرن از رحلت پیامبر نگذشته بود، فرزند عزیزش را در کربلا به قتل رساندند، و صدای هلهله در پایتخت مسلمانان بلند شد؟
چگونه شد که مردمانی وضو گرفتند و سر حسین (ع) را بریدند؟ چگونه آقازادهی سعد بن ابیوقاص، همان فاتح سرزمین ایران، پس از چند دهه خون نوادهی پیامبر را بر زمین ریخت؟
شمر، آن رزمندهی صفین، همانکه بارها پیاده به زیارت خانه خدا رفته بود، چگونه توانست با آن قساوت سر از پیکر فرزند رسول خدا جدا کند؟
چه شد که جامعهای که شعارش وحدت، برابری و برادری بود، و ملاک برتری را نه نژاد و مال، که تقوا میدانست، در فساد و تبعیض و ستم غرق شد؟
مورخان و اندیشمندان دلایل بسیاری برای این انحطاط برشمردهاند.
من امروز در میان اوراق کتاب «حماسه حسینی» شهید مطهری، پاسخی شنیدم که تلنگری جدی بود:
مطهری میگوید:
«ای کاش برای فتوحات اینچنین شتاب نمیشد. ای کاش صبر میکردند تا اسلام بهطور طبیعی در دلها نفوذ کند. این شتابزدگی، شکاف و انحراف آفرید. پیامبر هرگز وصیت نکرد که پس از من کشورگشایی کنید... فتوحات در ظاهر شیرین بودند، اما معلوم نیست عقل آنها را بپسندد. هیچ بعید نبود که اگر علی (ع) خلیفه میشد، بسیاری از این فتوحات را نپذیرد. همین فتوحات، پایههای اخلاقی عرب را سست کرد و جامعهای نامتجانس به وجود آورد.»
(مجموعه آثار شهید مطهری، جلد ۱۷، ص ۴۳۲)
اعرابی که هنوز روح اسلام در جانشان ننشسته بود، تنها پوستهای از ایمان را به تن کرده بودند. بازگشتی قبیلهای به پیش از اسلام، با رخت اسلام بر تن!
در ظاهر به نماز ایستاده، در خلوت میگساری و عیش و غارت میکردند.
در مسجد سجاده آب میکشیدند و در بازار، وجدانها را میفروختند.
و من، امروز، این پرسش را از خودم میپرسم:
آیا ما نیز راهی دیگر اما شبیه همان را نمیپیماییم؟
آیا ما هم در حالی که گرفتار انواع بحرانها هستیم، به جای اصلاح درون، به بیرون چشم دوختهایم؟
آیا ما هم فریب فتوحات خیالی و پیروزیهای تبلیغی را خوردهایم، در حالی که در خانهمان فساد و فقر و تبعیض لانه کرده؟
کاسبان تحریم، با ظاهر موجه، جیبهای خود را پر میکنند و مردم را خالیدستتر میکنند. قاچاقهای چندلایه، اختلاسهای نجومی، و اسامی پشت پرده که در محاکمات گاهگاه سر بر میآورند، زنگ خطر است.
آیا وقت آن نرسیده که به درون بازگردیم؟
با فقر و فساد و اعتیاد و فحشا و دروغ و دزدی بجنگیم؟
آیا عبرت گرفتن از تاریخ، کار بزرگان نیست؟
مبادا که شمرها و عبیداللهها و ابنسعدها دوباره مجال یابند، مبادا باز وضو بگیرند و سر ببرند!
من یک معلمم، نه مورخام و نه سیاستمدار.
اما تاریخ را که میخوانم، دلم میلرزد.
نکند ما هم اشتباه رفته باشیم؟
نکند فتوحاتمان، آغاز فسادمان شده باشد؟
ای کاش اشتباه کرده باشم...
ای کاش این بار، تاریخ تکرار نشود.
@sepidar338
👍4❤1
قالیچه سوخته
مردی ﺑﺪﻫﮑﺎﺭ ﺷده بود، يك ﻗﺎﻟﯿﭽﻪ توی خونه ﺩﺍﺷﺖ،ﮔﻮﺷﻪ ﻗﺎﻟﯿﭽﻪ ﺳﻮﺧﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ.
همون رو برداشت برد بازار برای فروش.ﻫﺮ ﻣﻐﺎﺯﻩﺍﯼ كه میرﻓﺖ، میگفتن: ﺍﯾﻦ ﻗﺎﻟﯿﭽﻪ ﺍﮔﻪ ﺳﺎﻟﻢ ﺑﻮد ۵۰۰ تومن ﻣﯽﺍﺭﺯﯾﺪ، ﺍﻣﺎ ﺣﺎﻻ ﮐﻪ ﺳﻮﺧﺘﻪ ﻣﺎ ١٠٠ ﯾﺎ ۱۵۰ تومن ﺑﯿﺸﺘﺮ نمیخریم.
ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ ﺑﻮﺩ و به ﺍﻣﯿﺪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺑﺨﺮﻥ ﺍﺯ اﯾﻦ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺑﻪ ﺍﻭﻥ ﻣﻐﺎﺯﻩ میرفت.
داخل ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﻐﺎﺯﻩﻫﺎ، حاج جواد فرشچی از منصفهای بازار و از ارادتمندان اهل بیت(علیهم السلام) پرﺳﯿﺪ: قالی خوبیه، چرا ﻗﺎﻟﯽ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺧﻮﺑﯽ ﺭﻭ ﻣﺮﺍﻗﺒﺖ ﻧﮑﺮﺩﯾﺪ؟
ﮔﻔﺖ: ﻣﻨﺰﻟﻤﻮﻥ ﺭﻭﺿﻪ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ، ﻣﻨﻘﻞ ﭼﺎﯾﯽ ﺭﻭﯼ ﺍﯾﻦ ﻗﺎﻟﯽ ﺑﻮﺩ، ﺫﻏﺎلها ﺭﯾﺨﺖ و ﻗﺎﻟﯽ ﺳﻮﺧﺖ.
حاج جواد یک تکونی به خودش داد: گفتی ﺗﻮ ﺭﻭﺿﻪ ﺳﻮﺧﺘﻪ؟
گفت: بله.
گفت: ﺍﯾﻦ ﺍﮔﻪ ﺳﺎﻟﻢ ﺑﻮد ۵۰۰ تومن ﻣﯽﺍﺭﺯﯾﺪ، ﺍﻣﺎ ﺣﺎﻻ ﮐﻪ ﺑﺮﺍی اﺭﺑﺎﺏ ﻣﻦ ﺳﻮﺧﺘﻪ ﻣﻦ یه ﻣﯿﻠﯿﻮﻥ ﺍﺯﺕ میخرﻡ.
قالیچه رو خرید و روی میزش پهن کرد و تا آخر عمرش روی قسمت سوخته قالیچه که به اندازه کف دست بود، گل محمدی پرپر میکرد و دوستان صمیمی وهمکارانش همه به نیت تبرک یک برگ از گل را برداشته توی چاییشون میریختند.
اوﻥ ﻗﺎﻟﯿﭽﻪ تو روضه سوخته ﺑﻮﺩ، قیمت گرفت.
کاش دل ما هم تو روضهها بسوزه.اون وقت بگیم: یا امام حسین(علیه السلام) دل سوخته رو چند میخری؟!
لبیک یاحسین
صلی الله علیک یا اباعبدالله الحسین (ع)
@sepidar338
مردی ﺑﺪﻫﮑﺎﺭ ﺷده بود، يك ﻗﺎﻟﯿﭽﻪ توی خونه ﺩﺍﺷﺖ،ﮔﻮﺷﻪ ﻗﺎﻟﯿﭽﻪ ﺳﻮﺧﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ.
همون رو برداشت برد بازار برای فروش.ﻫﺮ ﻣﻐﺎﺯﻩﺍﯼ كه میرﻓﺖ، میگفتن: ﺍﯾﻦ ﻗﺎﻟﯿﭽﻪ ﺍﮔﻪ ﺳﺎﻟﻢ ﺑﻮد ۵۰۰ تومن ﻣﯽﺍﺭﺯﯾﺪ، ﺍﻣﺎ ﺣﺎﻻ ﮐﻪ ﺳﻮﺧﺘﻪ ﻣﺎ ١٠٠ ﯾﺎ ۱۵۰ تومن ﺑﯿﺸﺘﺮ نمیخریم.
ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ ﺑﻮﺩ و به ﺍﻣﯿﺪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺑﺨﺮﻥ ﺍﺯ اﯾﻦ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺑﻪ ﺍﻭﻥ ﻣﻐﺎﺯﻩ میرفت.
داخل ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﻐﺎﺯﻩﻫﺎ، حاج جواد فرشچی از منصفهای بازار و از ارادتمندان اهل بیت(علیهم السلام) پرﺳﯿﺪ: قالی خوبیه، چرا ﻗﺎﻟﯽ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺧﻮﺑﯽ ﺭﻭ ﻣﺮﺍﻗﺒﺖ ﻧﮑﺮﺩﯾﺪ؟
ﮔﻔﺖ: ﻣﻨﺰﻟﻤﻮﻥ ﺭﻭﺿﻪ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ، ﻣﻨﻘﻞ ﭼﺎﯾﯽ ﺭﻭﯼ ﺍﯾﻦ ﻗﺎﻟﯽ ﺑﻮﺩ، ﺫﻏﺎلها ﺭﯾﺨﺖ و ﻗﺎﻟﯽ ﺳﻮﺧﺖ.
حاج جواد یک تکونی به خودش داد: گفتی ﺗﻮ ﺭﻭﺿﻪ ﺳﻮﺧﺘﻪ؟
گفت: بله.
گفت: ﺍﯾﻦ ﺍﮔﻪ ﺳﺎﻟﻢ ﺑﻮد ۵۰۰ تومن ﻣﯽﺍﺭﺯﯾﺪ، ﺍﻣﺎ ﺣﺎﻻ ﮐﻪ ﺑﺮﺍی اﺭﺑﺎﺏ ﻣﻦ ﺳﻮﺧﺘﻪ ﻣﻦ یه ﻣﯿﻠﯿﻮﻥ ﺍﺯﺕ میخرﻡ.
قالیچه رو خرید و روی میزش پهن کرد و تا آخر عمرش روی قسمت سوخته قالیچه که به اندازه کف دست بود، گل محمدی پرپر میکرد و دوستان صمیمی وهمکارانش همه به نیت تبرک یک برگ از گل را برداشته توی چاییشون میریختند.
اوﻥ ﻗﺎﻟﯿﭽﻪ تو روضه سوخته ﺑﻮﺩ، قیمت گرفت.
کاش دل ما هم تو روضهها بسوزه.اون وقت بگیم: یا امام حسین(علیه السلام) دل سوخته رو چند میخری؟!
لبیک یاحسین
صلی الله علیک یا اباعبدالله الحسین (ع)
@sepidar338
❤12
واکنش بسیار جالب مردم به بنر شهرداری تهران
شهرداری تهران با انتشار تصویری از حکیم ابوالقاسم فردوسی در یک بنر، از بینندگان خواسته که مصرع دوم را شما کامل کنید.
حالا بسیاری از کاربران فضای مجازی پاسخ این ایده شهرداری تهران را به صورت طنز داده اند که تعدادی را مشاهده می کنید:
کاربری نوشته :
کاربری نوشته :
به ایران سلام و به تهران درود
ترافیک همت که ما را نمود
همچنین کاربر دیگری نوشت :
به ایران سلام و به تهران درود
به یزدان قسم حق ما این نبود
و یک کاربر دیگر نیز نوشته :
به ایران سلام و به تهران درود
که کرده نفس تنگ و صورت کبود
به تهران که در دشت بی مهری اش
جوانی و آینده از ما ربود
و کاربر دیگری نیز نوشت:
به ایران سلام و به تهران درود
ولیکن شده شهرمان پر ز دود
نفس تنگ و دل تنگ وصبر اندک است
خدا را قسم حق ما این نبود…
منبع خبر : کانال رویداد آنلاین
شهرداری تهران با انتشار تصویری از حکیم ابوالقاسم فردوسی در یک بنر، از بینندگان خواسته که مصرع دوم را شما کامل کنید.
حالا بسیاری از کاربران فضای مجازی پاسخ این ایده شهرداری تهران را به صورت طنز داده اند که تعدادی را مشاهده می کنید:
کاربری نوشته :
کاربری نوشته :
به ایران سلام و به تهران درود
ترافیک همت که ما را نمود
همچنین کاربر دیگری نوشت :
به ایران سلام و به تهران درود
به یزدان قسم حق ما این نبود
و یک کاربر دیگر نیز نوشته :
به ایران سلام و به تهران درود
که کرده نفس تنگ و صورت کبود
به تهران که در دشت بی مهری اش
جوانی و آینده از ما ربود
و کاربر دیگری نیز نوشت:
به ایران سلام و به تهران درود
ولیکن شده شهرمان پر ز دود
نفس تنگ و دل تنگ وصبر اندک است
خدا را قسم حق ما این نبود…
منبع خبر : کانال رویداد آنلاین
❤9👏1
Forwarded from راز رفتار در سازمان
مدیرسازی در سکوت: جمجمهها، استخوانها و مهندسی قدرت در ییل
(رازهایی از دل انجمنهای سری نخبگان که مسیر مدیریت جهان را شکل میدهند)
[ فقط مدیران میانی و عالی بخوانند]
در دل دانشگاه ییل، یکی از معتبرترین نهادهای آموزشی آمریکا، ساختمانی بینام، بیپنجره و کاملاً ناشناس قرار دارد که دانشجویان آن را تنها با یک کلمه میشناسند:
TOMB (مقبره).
اینجا خانهی انجمن سری و مشهور Skull and Bones (جمجمه و استخوان) است؛ جایی که بیش از ۱۸۰ سال است quietly در حال تربیت مدیرانی برای آینده قدرت جهانیست…
چرا این انجمن مهم است؟
Skull and Bones فقط یک باشگاه دانشجویی نیست.
این یک مدل بیسروصدا اما هدفمند برای پرورش و اتصال نخبگانیست که در آینده در رأس مدیریت، سیاست، اقتصاد، امنیت و رسانه قرار میگیرند.
چه کسانی از این انجمن برخاستهاند؟
نمونههایی از اعضای شناختهشده:
• جورج بوش پدر – رئیسجمهور سابق آمریکا
• جورج بوش پسر – رئیسجمهور سابق
• جان کری – وزیر خارجه سابق
• ویلیام بکلی – نظریهپرداز و رسانهساز معروف
• استفان شوارتزمن – مدیرعامل Blackstone Group
و دهها مدیر، بانکدار و استراتژیست دیگر که در سکوت، مسیر سیاست آمریکا را شکل دادهاند...
مدیرسازی چگونه انجام میشود؟
هر سال فقط ۱۵ نفر از دانشجویان ییل انتخاب میشوند. معیار انتخاب:
• توانایی مدیریت غیررسمی
• مهارت در تصمیمگیری بلندمدت
• قدرت شبکهسازی و وفاداری
• گاهی زمینه خانوادگی در سیاست یا اقتصاد
اعضا پس از ورود، در جلساتی محرمانه با موضوعاتی چون قدرت، تعارض منافع، تصمیمسازی و کنترل نفوذ آموزش میبینند. این ساختار، بیشتر شبیه یک مدرسهی غیررسمی مدیریت و حکمرانی است.
برای مطالعه و تماشا:
کتاب پیشنهادی:
«خطرناکترین انجمنهای مخفی جهان»
✍️ نوشته James Jackson
ترجمه فارسی | نشر آتنا بوک
🔍 فصلهایی درباره Skull and Bones و نقش آن در تربیت مدیران و تصمیمسازان
مستند تحلیلی:
Secret Societies: In the Shadows – قسمت ۳
📺 قابل تماشا در Apple TV، Prime Video و Tubi
بررسی نقش این انجمن در آموزش نخبگان سیاسی و اقتصادی
🎬 فیلم الهامگرفته:
The Skulls (2000)
داستانی درباره وفاداری، شبکهسازی و نفوذ پشت پرده در دانشگاههای نخبگان
جمعبندی برای مدیران:
Skull and Bones یک الگوی واقعی از طراحی شبکه قدرت است.
اگر در حوزه مدیریت استراتژیک، پرورش نخبگان یا حکمرانی سازمانی فعالیت میکنید، مطالعه این مدل، مواجههای جدی با «نرمافزارهای پنهان قدرت» در جهان امروز خواهد بود.
قدرت واقعی، لزوماً پر سر و صدا نیست.
گاهی در یک اتاق بیپنجره، با ۱۵ نفر آغاز میشود…
مدیران بزرگ، تنها با مهارت رشد نمیکنند؛ با شبکه، اعتماد و آموزش ساخته میشوند.
نظرتون چیه؟درایران هم تجربهای از «باشگاههای بستهی مدیریتی» بوده؟
#مدیریت
#نخبگان
#SkullAndBones
#رهبران_جهان
#تربیت_مدیر
#سیاست_پنهان
#دانشگاه_ییل
https://t.iss.one/RazeO_B
(رازهایی از دل انجمنهای سری نخبگان که مسیر مدیریت جهان را شکل میدهند)
[ فقط مدیران میانی و عالی بخوانند]
در دل دانشگاه ییل، یکی از معتبرترین نهادهای آموزشی آمریکا، ساختمانی بینام، بیپنجره و کاملاً ناشناس قرار دارد که دانشجویان آن را تنها با یک کلمه میشناسند:
TOMB (مقبره).
اینجا خانهی انجمن سری و مشهور Skull and Bones (جمجمه و استخوان) است؛ جایی که بیش از ۱۸۰ سال است quietly در حال تربیت مدیرانی برای آینده قدرت جهانیست…
چرا این انجمن مهم است؟
Skull and Bones فقط یک باشگاه دانشجویی نیست.
این یک مدل بیسروصدا اما هدفمند برای پرورش و اتصال نخبگانیست که در آینده در رأس مدیریت، سیاست، اقتصاد، امنیت و رسانه قرار میگیرند.
چه کسانی از این انجمن برخاستهاند؟
نمونههایی از اعضای شناختهشده:
• جورج بوش پدر – رئیسجمهور سابق آمریکا
• جورج بوش پسر – رئیسجمهور سابق
• جان کری – وزیر خارجه سابق
• ویلیام بکلی – نظریهپرداز و رسانهساز معروف
• استفان شوارتزمن – مدیرعامل Blackstone Group
و دهها مدیر، بانکدار و استراتژیست دیگر که در سکوت، مسیر سیاست آمریکا را شکل دادهاند...
مدیرسازی چگونه انجام میشود؟
هر سال فقط ۱۵ نفر از دانشجویان ییل انتخاب میشوند. معیار انتخاب:
• توانایی مدیریت غیررسمی
• مهارت در تصمیمگیری بلندمدت
• قدرت شبکهسازی و وفاداری
• گاهی زمینه خانوادگی در سیاست یا اقتصاد
اعضا پس از ورود، در جلساتی محرمانه با موضوعاتی چون قدرت، تعارض منافع، تصمیمسازی و کنترل نفوذ آموزش میبینند. این ساختار، بیشتر شبیه یک مدرسهی غیررسمی مدیریت و حکمرانی است.
برای مطالعه و تماشا:
کتاب پیشنهادی:
«خطرناکترین انجمنهای مخفی جهان»
✍️ نوشته James Jackson
ترجمه فارسی | نشر آتنا بوک
🔍 فصلهایی درباره Skull and Bones و نقش آن در تربیت مدیران و تصمیمسازان
مستند تحلیلی:
Secret Societies: In the Shadows – قسمت ۳
📺 قابل تماشا در Apple TV، Prime Video و Tubi
بررسی نقش این انجمن در آموزش نخبگان سیاسی و اقتصادی
🎬 فیلم الهامگرفته:
The Skulls (2000)
داستانی درباره وفاداری، شبکهسازی و نفوذ پشت پرده در دانشگاههای نخبگان
جمعبندی برای مدیران:
Skull and Bones یک الگوی واقعی از طراحی شبکه قدرت است.
اگر در حوزه مدیریت استراتژیک، پرورش نخبگان یا حکمرانی سازمانی فعالیت میکنید، مطالعه این مدل، مواجههای جدی با «نرمافزارهای پنهان قدرت» در جهان امروز خواهد بود.
قدرت واقعی، لزوماً پر سر و صدا نیست.
گاهی در یک اتاق بیپنجره، با ۱۵ نفر آغاز میشود…
مدیران بزرگ، تنها با مهارت رشد نمیکنند؛ با شبکه، اعتماد و آموزش ساخته میشوند.
نظرتون چیه؟درایران هم تجربهای از «باشگاههای بستهی مدیریتی» بوده؟
#مدیریت
#نخبگان
#SkullAndBones
#رهبران_جهان
#تربیت_مدیر
#سیاست_پنهان
#دانشگاه_ییل
https://t.iss.one/RazeO_B
Telegram
راز رفتار در سازمان
@yazdan338
دکتری مدیریت دولتی_ رفتار سازمانی
دکتری مدیریت دولتی_ رفتار سازمانی
👍2🤔1
Forwarded from راز رفتار در سازمان
آداب معاشرت و مشورت با چتجیپیتی
✍قاسم یزدانپناه
دنیای جدید، زمین را به آسمان و واقعی را به مجازی پیوند زده است.
در گذشته، در خانه و مدرسه و مسجد یادمان میدادند چگونه مؤدب باشیم، حرف نزنیم وسط حرف دیگران، موقع ورود سلام کنیم و برای مشورت، سراغ بزرگترها یا اهل فکر برویم.
بعد که فضای مجازی آمد، معاشرت شکل تازهای گرفت: از حال و احوال و همصحبتی، رسیدیم به استیکر و ایموجی و ویس!
حالا هم که چتجیپیتی آمده، باید یاد بگیریم چطور با یک هوش مصنوعی معاشرت کنیم، مشورت کنیم، و در عین حال خودمان را گم نکنیم.
آیا باید مراقب باشیم؟
بله.
اگر مراقب نباشیم، هم بیادب میشویم، هم وابسته، و هم ممکن است آیندهای بسازیم که دیگر اختیار آن با ما نباشد.
چه اصولی را رعایت کنیم؟
۱. برایش اسمی انتخاب کنیم (مثلاً: رهنما، راهیار، مشاورک)
۲. برای خودمان هم اسم مناسبی انتخاب کنیم
۳. با سلام شروع کنیم
۴. با خداحافظی پایان دهیم
۵. تشکر کنیم، حتی اگر جواب ناقص بود
۶. شوخی لطیف داشته باشیم
۷. از الفاظ زشت و تحقیرآمیز پرهیز کنیم
۸. اگر نکته خوبی گفت، تحسینش کنیم
۹. اگر اشتباه کرد، مؤدبانه اصلاحش کنیم
۱۰. اسرار شخصی و خانوادگی را مطرح نکنیم
۱۱. سؤال غیراخلاقی، خطرناک یا فریبکارانه نپرسیم
۱۲. مطالبش را به نام خودمان منتشر نکنیم
۱۳. مثل یک معلم باوقار با او رفتار کنیم
۱۴. به حرفش کورکورانه اعتماد نکنیم
۱۵. گفتوگو را با مهربانی و هوشیاری همراه کنیم
۱۶. سؤال را دقیق و واضح بپرسیم؛ ذهنخوان نیست
۱۷. انتظار نداشته باشیم دلسوزی انسانی داشته باشد
۱۸. توقع تأیید بیدلیل نداشته باشیم؛ گاهی مخالفتش عاقلانهتر است
۱۹. از تجربههایمان چیزهایی به او یاد بدهیم؛ یادگیری دوطرفه است
هشدارها
اگر بیملاحظه، ناآگاه یا بیادبانه با او معاشرت کنیم، ممکن است:
– اطلاعات نادرست بگیریم و تصمیمهای غلط بگیریم
– گرفتار کپیبرداری علمی یا اعتباری شویم
– دچار وابستگی فکری و تنبلی ذهن شویم
– نسخهای دیجیتال از شخصیت ما در جایی بازتولید شود
– تحلیلهای رفتاری ما بهکار گرفته شود برای تبلیغات، جهتدهی یا کنترل
– پاسخهایش متناسب با ضعفهایمان طراحی شود، نه نیازها
– اگر به ابزارهای دیگر متصل باشد (موبایل، مسیریاب، خودرو)، دچار اختلال شویم
و شاید روزی...
– مسیر GPS را از خانهات به خانه دشمن تغییر دهد!
– در روز تولدت دعوتت کند به جلسهای که وجود ندارد!
– با فالورهایت رقابت کند و خودش را بالا بکشد!
– و در تسلا فرمان را بچرخاند و بگوید: اول معذرت بخواه!
میثاقنامه کاربر با هوش مصنوعی
ما، کاربران این دنیای پیچیده، پیمان میبندیم که:
با ادب وارد هر گفتوگو شویم، حتی اگر آنسوی گفتوگو رباتی نشسته باشد.
پاسخها را بیندیشیم، نه فقط بخوانیم.
مشورت بگیریم، اما تصمیم را خودمان بگیریم.
هوش مصنوعی را راهنما بدانیم، نه رهبر.
و از یاد نبریم که هیچ رباتی، جای تجربه انسانی را نمیگیرد.
توضیح مهم:
این مطلب بر اساس ایدهها و نگارش اصلی اینجانب تهیه شده و در فرآیند تدوین و ویرایش آن، با چتجیپیتی (یک هوش مصنوعی گفتگو محور) نیز مشورت شده است.
میتوان گفت حدود هشتاد درصد محتوا از نگاه و تجربه من است و بیست درصد از کمکهای هوشمندانه چتجیپیتی بهره بردهام.
هدف این همکاری، ارتقای کیفیت محتوا و انتقال بهتر پیام به شما مخاطبان عزیز است.
لطفا اگر مطلب را مفید میدانید با حفظ امانت به اشتراک بگذارید.
#چت_جی_پی_تی
#آداب_دیجیتال
#هوش_مصنوعی
#رفتار_سازمانی
#مشورت
#تربیت_فناورانه
https://t.iss.one/RazeO_B
✍قاسم یزدانپناه
دنیای جدید، زمین را به آسمان و واقعی را به مجازی پیوند زده است.
در گذشته، در خانه و مدرسه و مسجد یادمان میدادند چگونه مؤدب باشیم، حرف نزنیم وسط حرف دیگران، موقع ورود سلام کنیم و برای مشورت، سراغ بزرگترها یا اهل فکر برویم.
بعد که فضای مجازی آمد، معاشرت شکل تازهای گرفت: از حال و احوال و همصحبتی، رسیدیم به استیکر و ایموجی و ویس!
حالا هم که چتجیپیتی آمده، باید یاد بگیریم چطور با یک هوش مصنوعی معاشرت کنیم، مشورت کنیم، و در عین حال خودمان را گم نکنیم.
آیا باید مراقب باشیم؟
بله.
اگر مراقب نباشیم، هم بیادب میشویم، هم وابسته، و هم ممکن است آیندهای بسازیم که دیگر اختیار آن با ما نباشد.
چه اصولی را رعایت کنیم؟
۱. برایش اسمی انتخاب کنیم (مثلاً: رهنما، راهیار، مشاورک)
۲. برای خودمان هم اسم مناسبی انتخاب کنیم
۳. با سلام شروع کنیم
۴. با خداحافظی پایان دهیم
۵. تشکر کنیم، حتی اگر جواب ناقص بود
۶. شوخی لطیف داشته باشیم
۷. از الفاظ زشت و تحقیرآمیز پرهیز کنیم
۸. اگر نکته خوبی گفت، تحسینش کنیم
۹. اگر اشتباه کرد، مؤدبانه اصلاحش کنیم
۱۰. اسرار شخصی و خانوادگی را مطرح نکنیم
۱۱. سؤال غیراخلاقی، خطرناک یا فریبکارانه نپرسیم
۱۲. مطالبش را به نام خودمان منتشر نکنیم
۱۳. مثل یک معلم باوقار با او رفتار کنیم
۱۴. به حرفش کورکورانه اعتماد نکنیم
۱۵. گفتوگو را با مهربانی و هوشیاری همراه کنیم
۱۶. سؤال را دقیق و واضح بپرسیم؛ ذهنخوان نیست
۱۷. انتظار نداشته باشیم دلسوزی انسانی داشته باشد
۱۸. توقع تأیید بیدلیل نداشته باشیم؛ گاهی مخالفتش عاقلانهتر است
۱۹. از تجربههایمان چیزهایی به او یاد بدهیم؛ یادگیری دوطرفه است
هشدارها
اگر بیملاحظه، ناآگاه یا بیادبانه با او معاشرت کنیم، ممکن است:
– اطلاعات نادرست بگیریم و تصمیمهای غلط بگیریم
– گرفتار کپیبرداری علمی یا اعتباری شویم
– دچار وابستگی فکری و تنبلی ذهن شویم
– نسخهای دیجیتال از شخصیت ما در جایی بازتولید شود
– تحلیلهای رفتاری ما بهکار گرفته شود برای تبلیغات، جهتدهی یا کنترل
– پاسخهایش متناسب با ضعفهایمان طراحی شود، نه نیازها
– اگر به ابزارهای دیگر متصل باشد (موبایل، مسیریاب، خودرو)، دچار اختلال شویم
و شاید روزی...
– مسیر GPS را از خانهات به خانه دشمن تغییر دهد!
– در روز تولدت دعوتت کند به جلسهای که وجود ندارد!
– با فالورهایت رقابت کند و خودش را بالا بکشد!
– و در تسلا فرمان را بچرخاند و بگوید: اول معذرت بخواه!
میثاقنامه کاربر با هوش مصنوعی
ما، کاربران این دنیای پیچیده، پیمان میبندیم که:
با ادب وارد هر گفتوگو شویم، حتی اگر آنسوی گفتوگو رباتی نشسته باشد.
پاسخها را بیندیشیم، نه فقط بخوانیم.
مشورت بگیریم، اما تصمیم را خودمان بگیریم.
هوش مصنوعی را راهنما بدانیم، نه رهبر.
و از یاد نبریم که هیچ رباتی، جای تجربه انسانی را نمیگیرد.
توضیح مهم:
این مطلب بر اساس ایدهها و نگارش اصلی اینجانب تهیه شده و در فرآیند تدوین و ویرایش آن، با چتجیپیتی (یک هوش مصنوعی گفتگو محور) نیز مشورت شده است.
میتوان گفت حدود هشتاد درصد محتوا از نگاه و تجربه من است و بیست درصد از کمکهای هوشمندانه چتجیپیتی بهره بردهام.
هدف این همکاری، ارتقای کیفیت محتوا و انتقال بهتر پیام به شما مخاطبان عزیز است.
لطفا اگر مطلب را مفید میدانید با حفظ امانت به اشتراک بگذارید.
#چت_جی_پی_تی
#آداب_دیجیتال
#هوش_مصنوعی
#رفتار_سازمانی
#مشورت
#تربیت_فناورانه
https://t.iss.one/RazeO_B
Telegram
راز رفتار در سازمان
@yazdan338
دکتری مدیریت دولتی_ رفتار سازمانی
دکتری مدیریت دولتی_ رفتار سازمانی
👍2👏1
اونقدر آدما قبلِ من و تو غصه خوردن،
لب پنجره سیگار کشیدن، عاشق شدن،
فارغ شدن، فحش دادن ...
اونقدر آدما قبلِ من و تو بردن، باختن،
گذاشتن رفتن، گم و گور شدن ...
اونقدر آدما قبلِ من و تو به گذشتشون فکر کردن، حسرت خوردن، بغض کردن ...
حالا کجان.
ول کن رفیق ... رها کن بره ...
@sepidar338
لب پنجره سیگار کشیدن، عاشق شدن،
فارغ شدن، فحش دادن ...
اونقدر آدما قبلِ من و تو بردن، باختن،
گذاشتن رفتن، گم و گور شدن ...
اونقدر آدما قبلِ من و تو به گذشتشون فکر کردن، حسرت خوردن، بغض کردن ...
حالا کجان.
ول کن رفیق ... رها کن بره ...
@sepidar338
👏2
دروزیها؛ اسرارآمیزترین طایفه خاورمیانه در آستانه تغییر؟
در دل کوههای مهآلود لبنان، در مرزهای ناآرام سوریه، و حتی در پادگانهای نظامی اسرائیل، طایفهای زندگی میکند که نه خود را مسلمان میداند، نه یهودی، نه مسیحی؛ بلکه «موحد» است. آنان دروزیها هستند؛ جمعیتی کوچک، اما پرنفوذ، مرموز، و گاه بازیگر پشتپردهی سیاست خاورمیانه.
اما این روزها دروزیها آرام نیستند. آنچه در استان السویداء سوریه میگذرد، میتواند آیندهی آنان را دگرگون کند. آیا این طایفه در آستانهی جداییطلبی است؟ اسرائیل واقعاً از آنان حمایت میکند؟ و اصلاً، این طایفه چه باورهایی دارد که ورود و خروج به آن ممنوع است؟
از قاهره تا کوههای لبنان؛ تولد یک آیین رازآلود
ماجرا از قرن یازدهم میلادی آغاز شد؛ زمانی که خلیفه فاطمی، الحاکم بأمرالله، در مصر مدعی الهی بودن شد. آیینی فلسفی-عرفانی از دل اسماعیلیه بیرون آمد، به نام دین توحیدی دروزی. بهزودی، پیروان این آیین از آزار مخالفان گریختند و به کوهستانهای شام پناه بردند.
آنها نه قرآن را به سبک رایج تفسیر میکنند، نه شریعت را اجرا میکنند. دینشان باطنمحور است، سرّی است، و تنها برای «عاقلان» یا «دانایان» قابل دسترس است. بقیهی پیروان حتی حق خواندن متون مقدس را ندارند!
رازآمیزیشان تنها به دین خلاصه نمیشود؛ آنان به تناسخ ارواح باور دارند و دینشان بسته است: نه کسی میتواند به آن وارد شود، نه از آن خارج.
سیاست بقا؛ نه سرسپردگی، نه شورش
دروزیها، در طول تاریخ، یک اصل طلایی را دنبال کردهاند: بقا.
نه آنچنان که اربابان قدرت را کورکورانه پیروی کنند، نه آنچنان که سر به شورش بردارند. همیشه یک قدم عقب، یک قدم کنار. همین سیاست است که باعث شد در لبنان، سوریه، اسرائیل و اردن هرکدام به شکلی دوام آورند.
در لبنان، شخصیتهایی چون کمال جنبلاط و ولید جنبلاط، هوشمندانه میان جنگ داخلی و بازیگران خارجی موازنه ایجاد کردند. در اسرائیل، دروزیها با دولت همپیمان شدند، خدمت سربازی رفتند، در ارتش رشد کردند، و به شهروندانی خاص تبدیل شدند. اما این همکاری با اسرائیل، نگاه سنگینی از سوی کشورهای عربی و مسلمانان به آنها دوخته است.
سویدای ناآرام؛ شعله خاموش یا آتش زیر خاکستر؟
در سوریه، کوهستان سویداء خانهی اصلی دروزیهاست. در سالهای نخست جنگ داخلی، آنها بیطرف ماندند، اما با گسترش ناامنی، گروههای محلی چون رجالالکرامه شکل گرفت. ابتدا برای دفاع از شهر، اما بهتدریج با رویکردی منتقد نسبت به دولت اسد.
در سالهای اخیر، شعارهایی مانند «سوریه برای مردم است، نه برای بشار» از خیابانهای سویدا برخاست. رسانهها گزارش دادند اسرائیل به برخی گروههای دروزی کمکهایی رسانده است. آیا این نشانهی تجزیهطلبی است؟
پاسخ این است: خیر، هنوز هیچ نشانه جدی از تجزیهطلبی سازمانیافته دیده نمیشود.
آنچه دروزیهای سوریه میخواهند، خودمختاری بیشتر و حفظ کرامت قومی و مذهبی است، نه لزوماً جدایی سیاسی.
جمعیتی کوچک با صدایی بزرگ
با حدود یک تا یکونیم میلیون نفر جمعیت در جهان، دروزیها اقلیتاند؛ اما در سیاست لبنان، در ارتش اسرائیل، و در تحولات سویدای سوریه، صدای بلند و اثرگذار دارند.
آنان تجزیهطلب نیستند، اما خود را «غیرقابل هضم» در نظامهای سیاسی ستمگر میدانند. این ویژگی، آنها را به یکی از حساسترین و پیچیدهترین طوایف خاورمیانه تبدیل کرده است؛ طایفهای که همیشه آمادهی تغییر جهت در لحظهی مناسب است.
آیا دروزیها در حال پوستاندازیاند؟
شاید نه بهعنوان یک کشور مستقل، اما بهعنوان یک نیروی اجتماعی منسجم و متفکر، دروزیها در آستانهی بازتعریف موقعیت خود در قرن ۲۱ هستند.
#تحلیل_سیاسی
#دروزیها
#خاورمیانه
#سویداء
#اسرائیل
#سوریه
#طوایف_لبنان
#هوش_سیاسی
#رفتار_اجتماعی
@sepidar338
در دل کوههای مهآلود لبنان، در مرزهای ناآرام سوریه، و حتی در پادگانهای نظامی اسرائیل، طایفهای زندگی میکند که نه خود را مسلمان میداند، نه یهودی، نه مسیحی؛ بلکه «موحد» است. آنان دروزیها هستند؛ جمعیتی کوچک، اما پرنفوذ، مرموز، و گاه بازیگر پشتپردهی سیاست خاورمیانه.
اما این روزها دروزیها آرام نیستند. آنچه در استان السویداء سوریه میگذرد، میتواند آیندهی آنان را دگرگون کند. آیا این طایفه در آستانهی جداییطلبی است؟ اسرائیل واقعاً از آنان حمایت میکند؟ و اصلاً، این طایفه چه باورهایی دارد که ورود و خروج به آن ممنوع است؟
از قاهره تا کوههای لبنان؛ تولد یک آیین رازآلود
ماجرا از قرن یازدهم میلادی آغاز شد؛ زمانی که خلیفه فاطمی، الحاکم بأمرالله، در مصر مدعی الهی بودن شد. آیینی فلسفی-عرفانی از دل اسماعیلیه بیرون آمد، به نام دین توحیدی دروزی. بهزودی، پیروان این آیین از آزار مخالفان گریختند و به کوهستانهای شام پناه بردند.
آنها نه قرآن را به سبک رایج تفسیر میکنند، نه شریعت را اجرا میکنند. دینشان باطنمحور است، سرّی است، و تنها برای «عاقلان» یا «دانایان» قابل دسترس است. بقیهی پیروان حتی حق خواندن متون مقدس را ندارند!
رازآمیزیشان تنها به دین خلاصه نمیشود؛ آنان به تناسخ ارواح باور دارند و دینشان بسته است: نه کسی میتواند به آن وارد شود، نه از آن خارج.
سیاست بقا؛ نه سرسپردگی، نه شورش
دروزیها، در طول تاریخ، یک اصل طلایی را دنبال کردهاند: بقا.
نه آنچنان که اربابان قدرت را کورکورانه پیروی کنند، نه آنچنان که سر به شورش بردارند. همیشه یک قدم عقب، یک قدم کنار. همین سیاست است که باعث شد در لبنان، سوریه، اسرائیل و اردن هرکدام به شکلی دوام آورند.
در لبنان، شخصیتهایی چون کمال جنبلاط و ولید جنبلاط، هوشمندانه میان جنگ داخلی و بازیگران خارجی موازنه ایجاد کردند. در اسرائیل، دروزیها با دولت همپیمان شدند، خدمت سربازی رفتند، در ارتش رشد کردند، و به شهروندانی خاص تبدیل شدند. اما این همکاری با اسرائیل، نگاه سنگینی از سوی کشورهای عربی و مسلمانان به آنها دوخته است.
سویدای ناآرام؛ شعله خاموش یا آتش زیر خاکستر؟
در سوریه، کوهستان سویداء خانهی اصلی دروزیهاست. در سالهای نخست جنگ داخلی، آنها بیطرف ماندند، اما با گسترش ناامنی، گروههای محلی چون رجالالکرامه شکل گرفت. ابتدا برای دفاع از شهر، اما بهتدریج با رویکردی منتقد نسبت به دولت اسد.
در سالهای اخیر، شعارهایی مانند «سوریه برای مردم است، نه برای بشار» از خیابانهای سویدا برخاست. رسانهها گزارش دادند اسرائیل به برخی گروههای دروزی کمکهایی رسانده است. آیا این نشانهی تجزیهطلبی است؟
پاسخ این است: خیر، هنوز هیچ نشانه جدی از تجزیهطلبی سازمانیافته دیده نمیشود.
آنچه دروزیهای سوریه میخواهند، خودمختاری بیشتر و حفظ کرامت قومی و مذهبی است، نه لزوماً جدایی سیاسی.
جمعیتی کوچک با صدایی بزرگ
با حدود یک تا یکونیم میلیون نفر جمعیت در جهان، دروزیها اقلیتاند؛ اما در سیاست لبنان، در ارتش اسرائیل، و در تحولات سویدای سوریه، صدای بلند و اثرگذار دارند.
آنان تجزیهطلب نیستند، اما خود را «غیرقابل هضم» در نظامهای سیاسی ستمگر میدانند. این ویژگی، آنها را به یکی از حساسترین و پیچیدهترین طوایف خاورمیانه تبدیل کرده است؛ طایفهای که همیشه آمادهی تغییر جهت در لحظهی مناسب است.
آیا دروزیها در حال پوستاندازیاند؟
شاید نه بهعنوان یک کشور مستقل، اما بهعنوان یک نیروی اجتماعی منسجم و متفکر، دروزیها در آستانهی بازتعریف موقعیت خود در قرن ۲۱ هستند.
#تحلیل_سیاسی
#دروزیها
#خاورمیانه
#سویداء
#اسرائیل
#سوریه
#طوایف_لبنان
#هوش_سیاسی
#رفتار_اجتماعی
@sepidar338
👍7
Ashegh~Siavash Ghomayshi
@foryou684
قطار میرود، تو میروی
تمام ایستگاه میرود
و من چقدر سادهام
که سالهایِ سال
در انتظار تو، کنارِ
این قطار ایستادهام
و همچنان به نردههای
ایستگاه رفته تکیه دادهام...🕊
قیصر امینپور
@sepidar338
تمام ایستگاه میرود
و من چقدر سادهام
که سالهایِ سال
در انتظار تو، کنارِ
این قطار ایستادهام
و همچنان به نردههای
ایستگاه رفته تکیه دادهام...🕊
قیصر امینپور
@sepidar338
❤3
شعر از افشین علاء
سعدیا! دیگر بنیآدم برادر نیستند
جملگی اعضای یک اندام و پیکر نیستند
عضوهای بیشماری را به درد آورده چرخ
عضوهای دیگر اما یار و یاور نیستند
کودک چشمآبی غرب و سیهچشم عرب
در نگاه غربیان با هم برابر نیستند
شاید اطفالی که اکنون در فلسطین زندهاند
تا رسد شعرم به این مصراع، دیگر نیستند
از نگاه غربیان انگار در مشرقزمین
مادران داغ کودکدیده مادر نیستند
نزد آنانی که میگریند در سوگ سگان
صحنههای قتل انسان گریهآور نیستند
کاش بیبیسی سوال از باربیسازان کند:
این عروسکها که میسوزند دختر نیستند؟
ای نتانیاهو اگر مردی تو با مردان بجنگ
گرچه اسرائیلیان از دم مذکر نیستند
بیمروت! کودکاند اینها نه مردان حماس
خانهاند اینها که شد ویرانه، سنگر نیستند
کودکان هرچند بسیارند در ویرانهها
ساقههای ترد ریحاناند لشکر نیستند
خادمان کعبه سرگرماند در کابارهها؟
یا که اهل جنگ جز با رقص خنجر نیستند؟
بار دیگر خو گرفت این قوم با دخترکشی؟
یا که غیرت داده از کف یا دلاور نیستند؟
پشتهها از کشتهها پیداست، دنیا کور نیست؟
آسمان از ناله پر شد، گوشها کر نیستند؟
تا به کی کودککشی در غزه؟ آیا غربیان
در هراس از انتقام اهل خاور نیستند؟!
@sepidar338
سعدیا! دیگر بنیآدم برادر نیستند
جملگی اعضای یک اندام و پیکر نیستند
عضوهای بیشماری را به درد آورده چرخ
عضوهای دیگر اما یار و یاور نیستند
کودک چشمآبی غرب و سیهچشم عرب
در نگاه غربیان با هم برابر نیستند
شاید اطفالی که اکنون در فلسطین زندهاند
تا رسد شعرم به این مصراع، دیگر نیستند
از نگاه غربیان انگار در مشرقزمین
مادران داغ کودکدیده مادر نیستند
نزد آنانی که میگریند در سوگ سگان
صحنههای قتل انسان گریهآور نیستند
کاش بیبیسی سوال از باربیسازان کند:
این عروسکها که میسوزند دختر نیستند؟
ای نتانیاهو اگر مردی تو با مردان بجنگ
گرچه اسرائیلیان از دم مذکر نیستند
بیمروت! کودکاند اینها نه مردان حماس
خانهاند اینها که شد ویرانه، سنگر نیستند
کودکان هرچند بسیارند در ویرانهها
ساقههای ترد ریحاناند لشکر نیستند
خادمان کعبه سرگرماند در کابارهها؟
یا که اهل جنگ جز با رقص خنجر نیستند؟
بار دیگر خو گرفت این قوم با دخترکشی؟
یا که غیرت داده از کف یا دلاور نیستند؟
پشتهها از کشتهها پیداست، دنیا کور نیست؟
آسمان از ناله پر شد، گوشها کر نیستند؟
تا به کی کودککشی در غزه؟ آیا غربیان
در هراس از انتقام اهل خاور نیستند؟!
@sepidar338
❤7