شلوار نظامیش رواورد
#گفت مادربرام میدوزیش؟
#گفتم این شلوارت خیلۍکهنه شده مگه لباس بهتون نمیدن
#گفت میدن ولۍهنوزکارمیکنه فقط پاره شده
#بیـت_الماله
#شهادت۹۵
@shahid_aliabedini
#گفت مادربرام میدوزیش؟
#گفتم این شلوارت خیلۍکهنه شده مگه لباس بهتون نمیدن
#گفت میدن ولۍهنوزکارمیکنه فقط پاره شده
#بیـت_الماله
#شهادت۹۵
@shahid_aliabedini
ما کجا و تو کجا...
یکی اومد نشست بغل دستم:
گفت :آقا یه خاطره برات تعریف کنم؟
گفتم :بفرمایید:
یه #عکسی به من نشون داد،یه #پسر ۱۹،۲۰ساله ای بود
گفت:این اسمش #عبدالمطلب اکبری است..
این بنده خدا زمان جنگ مکانیک بود،در ضمن #کرولال هم بود..
یه پسرعموش هم غلام رضا اکبری شهید شده بود..
#غلام رضا که شهید شد.. #عبدالمطلب اومد بغل دست #قبر غلام رضا نشست..
بعد هی با اون #زبون کرولالی خودش،باما حرف می زد..
ماهم می گفتیم #چی میگی بابا..
#محلش نمی ذاشتیم..
می گفت عبدالمطلب هرچی #سروصدا کرد،هیچ کس #محلش نذاشت،گفت دید ما نمی فهمیم..
بغل دست قبر این شهید با #انگشتش یه دونه #چارچوب قبر کشید..
روش نوشت #شهید عبدالمطلب اکبری..
بعد به ما نگاه کرد وگفت نگاه کنید!
#خندید،ما هم خندیدیم..
گفتیم #شوخیش گرفته ..
می گفت دید همه داریم #می خندیم طفلکی هیچی نگفت،سرش رو انداخت #پایین..
یه نگاهی به سنگ قبر کرد بادست #پاکش کرد..
فرداش هم رفت #جبهه..
#ده روز بعد #جنازش رو آوردند..
دقیقا همون جایی که با #انگشت کشیده بود، #خاکش کردند..
#وصیت نامه اش خیلی #کوتاه بود این جوری نوشته بود...
بسم الله الرحمن الرحیم
#یک عمر هرچی #گفتم به من #می خندیدند..
#یک عمر هرچی می خواستم به مردم #محبت کنم..
فکر کردند من #آدم نیستم..
#مسخره ام کردند..
#یک عمر هرچی #جدی گفتم..
#شوخی گرفتند..
#یک عمر #کسی رو نداشتم باهاش #حرف بزنم..
خیلی #تنهابودم..
#یک عمر برای خودم #می چرخیدم .. #یک عمر..
اما مردم!
حالا که ما #رفتیم #بدونید..
#هرروز با #آقام حرف می زدم..
و #آقا بهم گفت تو #شهید می شی..
جای #قبرم روهم بهم #نشون داد..
این روهم #گفتم اما #باور نکردید..
ما کجا و تو کجا...
یکی اومد نشست بغل دستم:
گفت :آقا یه خاطره برات تعریف کنم؟
گفتم :بفرمایید:
یه #عکسی به من نشون داد،یه #پسر ۱۹،۲۰ساله ای بود
گفت:این اسمش #عبدالمطلب اکبری است..
این بنده خدا زمان جنگ مکانیک بود،در ضمن #کرولال هم بود..
یه پسرعموش هم غلام رضا اکبری شهید شده بود..
#غلام رضا که شهید شد.. #عبدالمطلب اومد بغل دست #قبر غلام رضا نشست..
بعد هی با اون #زبون کرولالی خودش،باما حرف می زد..
ماهم می گفتیم #چی میگی بابا..
#محلش نمی ذاشتیم..
می گفت عبدالمطلب هرچی #سروصدا کرد،هیچ کس #محلش نذاشت،گفت دید ما نمی فهمیم..
بغل دست قبر این شهید با #انگشتش یه دونه #چارچوب قبر کشید..
روش نوشت #شهید عبدالمطلب اکبری..
بعد به ما نگاه کرد وگفت نگاه کنید!
#خندید،ما هم خندیدیم..
گفتیم #شوخیش گرفته ..
می گفت دید همه داریم #می خندیم طفلکی هیچی نگفت،سرش رو انداخت #پایین..
یه نگاهی به سنگ قبر کرد بادست #پاکش کرد..
فرداش هم رفت #جبهه..
#ده روز بعد #جنازش رو آوردند..
دقیقا همون جایی که با #انگشت کشیده بود، #خاکش کردند..
#وصیت نامه اش خیلی #کوتاه بود این جوری نوشته بود...
بسم الله الرحمن الرحیم
#یک عمر هرچی #گفتم به من #می خندیدند..
#یک عمر هرچی می خواستم به مردم #محبت کنم..
فکر کردند من #آدم نیستم..
#مسخره ام کردند..
#یک عمر هرچی #جدی گفتم..
#شوخی گرفتند..
#یک عمر #کسی رو نداشتم باهاش #حرف بزنم..
خیلی #تنهابودم..
#یک عمر برای خودم #می چرخیدم .. #یک عمر..
اما مردم!
حالا که ما #رفتیم #بدونید..
#هرروز با #آقام حرف می زدم..
و #آقا بهم گفت تو #شهید می شی..
جای #قبرم روهم بهم #نشون داد..
این روهم #گفتم اما #باور نکردید..
پایگاه بسیج تلگرام
@hamediri :ارسال مطلب
تبادل نداریم!
پایگاه ما در اینستا
Instagram.com/_u/basijtv
مرجع ثبت کانال های ارزشی:
goo.gl/nmwseL
https://telegram.me/basijtv
یکی اومد نشست بغل دستم:
گفت :آقا یه خاطره برات تعریف کنم؟
گفتم :بفرمایید:
یه #عکسی به من نشون داد،یه #پسر ۱۹،۲۰ساله ای بود
گفت:این اسمش #عبدالمطلب اکبری است..
این بنده خدا زمان جنگ مکانیک بود،در ضمن #کرولال هم بود..
یه پسرعموش هم غلام رضا اکبری شهید شده بود..
#غلام رضا که شهید شد.. #عبدالمطلب اومد بغل دست #قبر غلام رضا نشست..
بعد هی با اون #زبون کرولالی خودش،باما حرف می زد..
ماهم می گفتیم #چی میگی بابا..
#محلش نمی ذاشتیم..
می گفت عبدالمطلب هرچی #سروصدا کرد،هیچ کس #محلش نذاشت،گفت دید ما نمی فهمیم..
بغل دست قبر این شهید با #انگشتش یه دونه #چارچوب قبر کشید..
روش نوشت #شهید عبدالمطلب اکبری..
بعد به ما نگاه کرد وگفت نگاه کنید!
#خندید،ما هم خندیدیم..
گفتیم #شوخیش گرفته ..
می گفت دید همه داریم #می خندیم طفلکی هیچی نگفت،سرش رو انداخت #پایین..
یه نگاهی به سنگ قبر کرد بادست #پاکش کرد..
فرداش هم رفت #جبهه..
#ده روز بعد #جنازش رو آوردند..
دقیقا همون جایی که با #انگشت کشیده بود، #خاکش کردند..
#وصیت نامه اش خیلی #کوتاه بود این جوری نوشته بود...
بسم الله الرحمن الرحیم
#یک عمر هرچی #گفتم به من #می خندیدند..
#یک عمر هرچی می خواستم به مردم #محبت کنم..
فکر کردند من #آدم نیستم..
#مسخره ام کردند..
#یک عمر هرچی #جدی گفتم..
#شوخی گرفتند..
#یک عمر #کسی رو نداشتم باهاش #حرف بزنم..
خیلی #تنهابودم..
#یک عمر برای خودم #می چرخیدم .. #یک عمر..
اما مردم!
حالا که ما #رفتیم #بدونید..
#هرروز با #آقام حرف می زدم..
و #آقا بهم گفت تو #شهید می شی..
جای #قبرم روهم بهم #نشون داد..
این روهم #گفتم اما #باور نکردید..
ما کجا و تو کجا...
یکی اومد نشست بغل دستم:
گفت :آقا یه خاطره برات تعریف کنم؟
گفتم :بفرمایید:
یه #عکسی به من نشون داد،یه #پسر ۱۹،۲۰ساله ای بود
گفت:این اسمش #عبدالمطلب اکبری است..
این بنده خدا زمان جنگ مکانیک بود،در ضمن #کرولال هم بود..
یه پسرعموش هم غلام رضا اکبری شهید شده بود..
#غلام رضا که شهید شد.. #عبدالمطلب اومد بغل دست #قبر غلام رضا نشست..
بعد هی با اون #زبون کرولالی خودش،باما حرف می زد..
ماهم می گفتیم #چی میگی بابا..
#محلش نمی ذاشتیم..
می گفت عبدالمطلب هرچی #سروصدا کرد،هیچ کس #محلش نذاشت،گفت دید ما نمی فهمیم..
بغل دست قبر این شهید با #انگشتش یه دونه #چارچوب قبر کشید..
روش نوشت #شهید عبدالمطلب اکبری..
بعد به ما نگاه کرد وگفت نگاه کنید!
#خندید،ما هم خندیدیم..
گفتیم #شوخیش گرفته ..
می گفت دید همه داریم #می خندیم طفلکی هیچی نگفت،سرش رو انداخت #پایین..
یه نگاهی به سنگ قبر کرد بادست #پاکش کرد..
فرداش هم رفت #جبهه..
#ده روز بعد #جنازش رو آوردند..
دقیقا همون جایی که با #انگشت کشیده بود، #خاکش کردند..
#وصیت نامه اش خیلی #کوتاه بود این جوری نوشته بود...
بسم الله الرحمن الرحیم
#یک عمر هرچی #گفتم به من #می خندیدند..
#یک عمر هرچی می خواستم به مردم #محبت کنم..
فکر کردند من #آدم نیستم..
#مسخره ام کردند..
#یک عمر هرچی #جدی گفتم..
#شوخی گرفتند..
#یک عمر #کسی رو نداشتم باهاش #حرف بزنم..
خیلی #تنهابودم..
#یک عمر برای خودم #می چرخیدم .. #یک عمر..
اما مردم!
حالا که ما #رفتیم #بدونید..
#هرروز با #آقام حرف می زدم..
و #آقا بهم گفت تو #شهید می شی..
جای #قبرم روهم بهم #نشون داد..
این روهم #گفتم اما #باور نکردید..
پایگاه بسیج تلگرام
@hamediri :ارسال مطلب
تبادل نداریم!
پایگاه ما در اینستا
Instagram.com/_u/basijtv
مرجع ثبت کانال های ارزشی:
goo.gl/nmwseL
https://telegram.me/basijtv
#شهیدمدافعحرمـ #حاج_حسین_علیخانی 🕊🌺
ما در منزل یک اتاق کوچکی داشتیم من این اتاق را برای خودم برداشته بودم . شهيد حسین منزل ما زیاد می آمد
گاهی شب هم میماند، من عکس شـــــهدا را به دیوار زده بودم یک شب با شهيدحسین نشسته بودیم دستش را بلند کرد گفت: یک روز عکس مرا آن وسط میزنی
خندیدم و #گفتم : شاید من زودتر رفتم مقداری فکر کرد #گفت : نه من زودتر میروم❤️ حالا بعداز ۱۷ سال علت فکرش را فهمیدم ، آری او زودتر رفت چون زمینی نبود، مهمان زمین بود.
#کانالشهیدحسینعلیخاني 👈 @sardarhajhosseinalikhani
#شهادت ۱۶شهریور۹۵
@basijtv 🇮🇷پایگاه بسیج تلگرام
تصویر:
https://www.instagram.com/p/BK7wqteAM4S/
ما در منزل یک اتاق کوچکی داشتیم من این اتاق را برای خودم برداشته بودم . شهيد حسین منزل ما زیاد می آمد
گاهی شب هم میماند، من عکس شـــــهدا را به دیوار زده بودم یک شب با شهيدحسین نشسته بودیم دستش را بلند کرد گفت: یک روز عکس مرا آن وسط میزنی
خندیدم و #گفتم : شاید من زودتر رفتم مقداری فکر کرد #گفت : نه من زودتر میروم❤️ حالا بعداز ۱۷ سال علت فکرش را فهمیدم ، آری او زودتر رفت چون زمینی نبود، مهمان زمین بود.
#کانالشهیدحسینعلیخاني 👈 @sardarhajhosseinalikhani
#شهادت ۱۶شهریور۹۵
@basijtv 🇮🇷پایگاه بسیج تلگرام
تصویر:
https://www.instagram.com/p/BK7wqteAM4S/
Instagram
#شهیدمدافعحرمـ #حاج_حسین_علیخانی 🕊🌺 ما در منزل یک اتاق کوچکی داشتیم من این اتاق را برای خودم برداشته بودم . شهيد حسین منزل ما زیاد می آمد
گاهی شب هم میماند، من عکس شـــــهدا را به دیوار زده بودم یک شب با شهيدحسین نشسته بودیم دستش را بلند کرد گفت: یک…
گاهی شب هم میماند، من عکس شـــــهدا را به دیوار زده بودم یک شب با شهيدحسین نشسته بودیم دستش را بلند کرد گفت: یک…
#شهیدمدافعحرمـ #میلاد_بدری 🕊🌺
🌹روزی شهادتش بهش گفتم میلاد بیا صبحونه بخور دقیقا اینو رو گفتم ؛ #گفتم میلاد صبحونه خوردنی؟ #گفت اره دو لقمه خوردم (اصلا انگار اشتها نداشت خودش میدونست داره دعوت میشه به یه ضیافت)
🌹یک چیز دیگر باعنایت خود شهید یادم اومد #میلاد همیشه پست شب بود ، اما شب که ساعت ۶ قرار بود بره روی ارتفاعات ، یکی از خونه های مردم سوریه رو کرده بودیم نـــــماز خـــــونه که بچه ها نماز بخونن
🌹میلاد تا نمـــــازش رو خوند تیم میلاد حرکت کرده بود و رفت بود رو ارتفاعات چون مسیر یکم دشوار بود به تنهایی بره و باید با مسیر یاب میرفتن بهش گفتیم اشکال نداره شب پایین بمون صبح بجاش با ما بیا بالا و این شد که نمـــــاز اول وقتش از همه چیز براش مهـــــم تر بود و حتی نمازش رو بر پست ترجیح داد و پرودگار صبح روز بعد پاداش نماز اول وقتش رو بهش داد...
#شهادتاربعینحسینی۹۴
@basijtv 🇮🇷پایگاه بسیج تلگرام
تصویر:
https://www.instagram.com/p/BK7w9gYggEJ/
🌹روزی شهادتش بهش گفتم میلاد بیا صبحونه بخور دقیقا اینو رو گفتم ؛ #گفتم میلاد صبحونه خوردنی؟ #گفت اره دو لقمه خوردم (اصلا انگار اشتها نداشت خودش میدونست داره دعوت میشه به یه ضیافت)
🌹یک چیز دیگر باعنایت خود شهید یادم اومد #میلاد همیشه پست شب بود ، اما شب که ساعت ۶ قرار بود بره روی ارتفاعات ، یکی از خونه های مردم سوریه رو کرده بودیم نـــــماز خـــــونه که بچه ها نماز بخونن
🌹میلاد تا نمـــــازش رو خوند تیم میلاد حرکت کرده بود و رفت بود رو ارتفاعات چون مسیر یکم دشوار بود به تنهایی بره و باید با مسیر یاب میرفتن بهش گفتیم اشکال نداره شب پایین بمون صبح بجاش با ما بیا بالا و این شد که نمـــــاز اول وقتش از همه چیز براش مهـــــم تر بود و حتی نمازش رو بر پست ترجیح داد و پرودگار صبح روز بعد پاداش نماز اول وقتش رو بهش داد...
#شهادتاربعینحسینی۹۴
@basijtv 🇮🇷پایگاه بسیج تلگرام
تصویر:
https://www.instagram.com/p/BK7w9gYggEJ/
Instagram
#شهیدمدافعحرمـ #میلاد_بدری 🕊🌺 🌹روزی شهادتش بهش گفتم میلاد بیا صبحونه بخور دقیقا اینو رو گفتم ؛ #گفتم میلاد صبحونه خوردنی؟ #گفت اره دو لقمه خوردم (اصلا انگار اشتها نداشت خودش میدونست داره دعوت میشه به یه ضیافت) 🌹یک چیز دیگر باعنایت خود شهید یادم اومد #میلاد…