سپاه سربازان رهبر
1.35K subscribers
8.72K photos
3.36K videos
137 files
1.13K links
سپاه بزرگ اسلام و سربازان رهبر در تمام جهان و انعکاس اخبار جبهه مقاومت و جهان اسلام ، امام خمینی (ره) در تجلیل از سپاه پاسداران انقلاب اسلامی فرمودند: من از سپاه راضی هستم، و به هیچ وجه نظرم از شما برنمی‌گردد. اگر سپاه نبود، کشور هم نبود.
@vorojax
Download Telegram
‍ برادر خرازی با #کد و #رمز گفت:
توانسته‌ایم حدود هفتصد نفر از نیروها را متمرکز کنیم.
اگر اجازه بدهید، از اینجایی که #دشمن خط محکمی ندارد، بزنم به خط دشمن، توی #خونین‌شهر!

هفتصد نفر چی بود که ما می‌خواستیم به خونین‌شهر #حمله کنیم؟
بعدش چی؟

حالت خاصی بر دنیای ما حاکم شده بود!
زیاد خودمان را پایبند مقررات و فرمول ‌های #جنگ نمی‌کردیم!
گفتم:

بزنید!

ایشان زد؛
یک ساعت هم طول نکشید!
ساعت هشت صبح بود که که داد و بیداد و #فریاد آنها بلند شد!

گفتند:
ما زدیم!
خوب هم گرفته!
#عراقی ‌ها جلوی ما دست‌ها را بالا برده‌اند ولی تعداد آنها دست ما نیست!

یک #هلیکوپتر فرستادیم بالا که ببینیم وضعیت چه جور است!
#خلبان فریاد زد:
تا چشمم کار می‌کند، توی خیابان‌ها و کوچه‌های #خرمشهر، عراقی‌ها صف بسته‌اند و دست‌ها را بالا برده‌اند!

یعنی قابل شمارش نبودند!
واقعاً مطلب عجیبی بود!

برادر #خرازی، اولین کسی بود که سوار بر #جیپ، آنقدر خود را به #خاکریز زد تا بالاخره توانست با خودرو وارد خرمشهر شود!

رفتیم توی خرمشهر و خرمشهر را گرفتیم!
آماری که به ما دادند، حدود چهارده‌ هزار و پانصد نفر در شهر #اسیر شده بودند!

آنها هنوز عقبه‌شان قطع نشده بود و توی سنگرهای مستحکمی بودند
و با اینکه اگر باز هم به آنها امکانات نمی‌رسید، اقلاً ده پانزده روز دیگر می‌توانستند #مقاومت کنند
ولی #خداوند متعال در این نمایش #قدرت، نشان داد که چه #وحشت و رعبی در دل اینها انداخت که حتی یک ساعت هم مقاومت نکردند! 🌺 #حاج_حسین_خرازی
📚 به نقل از امیر سپهبد شهیدصیادشیرازی

🇮🇷 پایگاه بســــــیــج تلگرام 🇮🇷
telegram.me/joinchat/BaOAwT5zfbIlCz_3z1Lpjg

تصویر:
https://www.instagram.com/p/BJr19wJgbjj/
#الموت الصدام

به سنگری رسیدم و به #عربی گفتم:
قولوا لا اله الالله!
منظورم این بود که #تسلیم شوید!

كسی جواب نداد.
خیلی #تشنه ‌ام بود!
معمولا در سنگرهای #دشمن آب خُنک و #گوارا پیدا می‌شد.

وقتی دیدم صدایی نمی‌آید و کسی خارج نمی‌شود، به سرعت وارد #سنگر شدم.
ناگهان لوله‌ی داغ #اسلحه را پشت سرم احساس كردم!

آرام‌آرام از سنگر بیرون آمدم!
تا چشمم به هیکل بزرگ او افتاد، رنگم پرید!
کماندویی اردنی یا سودانی بود،
دقیقا یادم نیست.
فقط می‌دانم #عراقی نبود!

اسرای عراقی تا به اسارت درمی‌آمدند، خیلی سریع این جمله را تكرار می‌كردند:
#الدّخیل_الخمینی و #الموت_لصدام!

كه ناخودآگاه ورد زبان ما هم شده بود.
وقتی هیکل آن #كماندو را دیدم که با غضب نگاهم می‌کرد، نزدیك بود كه قبض روح شوم!
با خود گفتم بهتر است اعلام #اسارت کنم!

ناخواسته و تند تند گفتم:
الدخیل الخمینی و الموت لصدام!
بدون آن‌که بدانم اصلا چه می‌گویم، این جمله را تکرار می‌کردم!

او لبش را گزید و با چهره‌ی #عصبانی گفت:
الدخیل الخمینی، هان؟
الموت لصدام، هان؟

و چند تا فحش عربی نثارم کرد.
بدون آن‌که بدانم باید چیزی غیر این را بگویم، جواب دادم:
نعم، نعم یا سیدی!

با پوتین‌های بزرگش #لگد محكمی به من زد که دو متر به هوا پرت شدم و چند متر آن طرف‌تر افتادم!
من هم میان ناله‌ام طوری كه متوجه نشود، به #ترکی بهش گفتم:
اِشَّگ آدام!

یک مرتبه #گلنگدن را کشید و آمد بالای سرم!
چشم‌هایش کاسه‌ی #خون بود!
شاید با خودش فکر می‌کرد که این #بسیجی‌ های نوجوان چه‌قدر #شجاع و با ایمان‌اند كه مدام تکرار می‌کنند:
الدخیل الخمینی...! تازه دوزاریم افتاده بود که ای دل غافل!
من باید برعکس می‌گفتم!

تا آمدم بگویم لا ...، به گمان این‌که دوباره می‌خواهم آن جمله را تکرار کنم، بر سرم فریاد زد و گفت:
اُسکوت!
و انگشتش را به اشاره‌ی هیس مقابل لب‌هایش گرفت.

آماده‌ی #شلیک بود!
چشم‌هایم را بسته بودم و داشتم اَشهدم را می‌خواندم و كم‌كم از او فاصله می‌گرفتم که ناگهان صدای شلیک تیری آمد!
بلافاصله تیر دیگری به بازوی راستم خورد كه مرا به هوا بلند کرد و محکم به روی #خاکریز کوبید!

چشم که باز کردم دیدم بسیجی‌های لشكر «علی‌بن ابی‌طالب(ع)» قم با لبخند، بالای سرم هستند و آن #غول بی‌شاخ و دم در گوشه‌ای به خاک افتاده و به درک واصل شده است!

از فردای آن روز بچه‌های گردان تا به یكدیگر می‌رسیدند، می‌گفتند:
الدخیل الخمینی، هان؟
الموت لصدام، هان؟
و این قضیه اسباب خنده و شادی بچه‌های گردان را تا مدت‌ها فراهم كرده بود.

🇮🇷 پایگاه بســــــیــج تلگرام 🇮🇷
telegram.me/joinchat/BaOAwT5zfbIlCz_3z1Lpjg

https://www.instagram.com/p/BKEDZojAaR6/