ما کجا و تو کجا...
یکی اومد نشست بغل دستم:
گفت :آقا یه خاطره برات تعریف کنم؟
گفتم :بفرمایید:
یه #عکسی به من نشون داد،یه #پسر ۱۹،۲۰ساله ای بود
گفت:این اسمش #عبدالمطلب اکبری است..
این بنده خدا زمان جنگ مکانیک بود،در ضمن #کرولال هم بود..
یه پسرعموش هم غلام رضا اکبری شهید شده بود..
#غلام رضا که شهید شد.. #عبدالمطلب اومد بغل دست #قبر غلام رضا نشست..
بعد هی با اون #زبون کرولالی خودش،باما حرف می زد..
ماهم می گفتیم #چی میگی بابا..
#محلش نمی ذاشتیم..
می گفت عبدالمطلب هرچی #سروصدا کرد،هیچ کس #محلش نذاشت،گفت دید ما نمی فهمیم..
بغل دست قبر این شهید با #انگشتش یه دونه #چارچوب قبر کشید..
روش نوشت #شهید عبدالمطلب اکبری..
بعد به ما نگاه کرد وگفت نگاه کنید!
#خندید،ما هم خندیدیم..
گفتیم #شوخیش گرفته ..
می گفت دید همه داریم #می خندیم طفلکی هیچی نگفت،سرش رو انداخت #پایین..
یه نگاهی به سنگ قبر کرد بادست #پاکش کرد..
فرداش هم رفت #جبهه..
#ده روز بعد #جنازش رو آوردند..
دقیقا همون جایی که با #انگشت کشیده بود، #خاکش کردند..
#وصیت نامه اش خیلی #کوتاه بود این جوری نوشته بود...
بسم الله الرحمن الرحیم
#یک عمر هرچی #گفتم به من #می خندیدند..
#یک عمر هرچی می خواستم به مردم #محبت کنم..
فکر کردند من #آدم نیستم..
#مسخره ام کردند..
#یک عمر هرچی #جدی گفتم..
#شوخی گرفتند..
#یک عمر #کسی رو نداشتم باهاش #حرف بزنم..
خیلی #تنهابودم..
#یک عمر برای خودم #می چرخیدم .. #یک عمر..
اما مردم!
حالا که ما #رفتیم #بدونید..
#هرروز با #آقام حرف می زدم..
و #آقا بهم گفت تو #شهید می شی..
جای #قبرم روهم بهم #نشون داد..
این روهم #گفتم اما #باور نکردید..
ما کجا و تو کجا...
یکی اومد نشست بغل دستم:
گفت :آقا یه خاطره برات تعریف کنم؟
گفتم :بفرمایید:
یه #عکسی به من نشون داد،یه #پسر ۱۹،۲۰ساله ای بود
گفت:این اسمش #عبدالمطلب اکبری است..
این بنده خدا زمان جنگ مکانیک بود،در ضمن #کرولال هم بود..
یه پسرعموش هم غلام رضا اکبری شهید شده بود..
#غلام رضا که شهید شد.. #عبدالمطلب اومد بغل دست #قبر غلام رضا نشست..
بعد هی با اون #زبون کرولالی خودش،باما حرف می زد..
ماهم می گفتیم #چی میگی بابا..
#محلش نمی ذاشتیم..
می گفت عبدالمطلب هرچی #سروصدا کرد،هیچ کس #محلش نذاشت،گفت دید ما نمی فهمیم..
بغل دست قبر این شهید با #انگشتش یه دونه #چارچوب قبر کشید..
روش نوشت #شهید عبدالمطلب اکبری..
بعد به ما نگاه کرد وگفت نگاه کنید!
#خندید،ما هم خندیدیم..
گفتیم #شوخیش گرفته ..
می گفت دید همه داریم #می خندیم طفلکی هیچی نگفت،سرش رو انداخت #پایین..
یه نگاهی به سنگ قبر کرد بادست #پاکش کرد..
فرداش هم رفت #جبهه..
#ده روز بعد #جنازش رو آوردند..
دقیقا همون جایی که با #انگشت کشیده بود، #خاکش کردند..
#وصیت نامه اش خیلی #کوتاه بود این جوری نوشته بود...
بسم الله الرحمن الرحیم
#یک عمر هرچی #گفتم به من #می خندیدند..
#یک عمر هرچی می خواستم به مردم #محبت کنم..
فکر کردند من #آدم نیستم..
#مسخره ام کردند..
#یک عمر هرچی #جدی گفتم..
#شوخی گرفتند..
#یک عمر #کسی رو نداشتم باهاش #حرف بزنم..
خیلی #تنهابودم..
#یک عمر برای خودم #می چرخیدم .. #یک عمر..
اما مردم!
حالا که ما #رفتیم #بدونید..
#هرروز با #آقام حرف می زدم..
و #آقا بهم گفت تو #شهید می شی..
جای #قبرم روهم بهم #نشون داد..
این روهم #گفتم اما #باور نکردید..
پایگاه بسیج تلگرام
@hamediri :ارسال مطلب
تبادل نداریم!
پایگاه ما در اینستا
Instagram.com/_u/basijtv
مرجع ثبت کانال های ارزشی:
goo.gl/nmwseL
https://telegram.me/basijtv
یکی اومد نشست بغل دستم:
گفت :آقا یه خاطره برات تعریف کنم؟
گفتم :بفرمایید:
یه #عکسی به من نشون داد،یه #پسر ۱۹،۲۰ساله ای بود
گفت:این اسمش #عبدالمطلب اکبری است..
این بنده خدا زمان جنگ مکانیک بود،در ضمن #کرولال هم بود..
یه پسرعموش هم غلام رضا اکبری شهید شده بود..
#غلام رضا که شهید شد.. #عبدالمطلب اومد بغل دست #قبر غلام رضا نشست..
بعد هی با اون #زبون کرولالی خودش،باما حرف می زد..
ماهم می گفتیم #چی میگی بابا..
#محلش نمی ذاشتیم..
می گفت عبدالمطلب هرچی #سروصدا کرد،هیچ کس #محلش نذاشت،گفت دید ما نمی فهمیم..
بغل دست قبر این شهید با #انگشتش یه دونه #چارچوب قبر کشید..
روش نوشت #شهید عبدالمطلب اکبری..
بعد به ما نگاه کرد وگفت نگاه کنید!
#خندید،ما هم خندیدیم..
گفتیم #شوخیش گرفته ..
می گفت دید همه داریم #می خندیم طفلکی هیچی نگفت،سرش رو انداخت #پایین..
یه نگاهی به سنگ قبر کرد بادست #پاکش کرد..
فرداش هم رفت #جبهه..
#ده روز بعد #جنازش رو آوردند..
دقیقا همون جایی که با #انگشت کشیده بود، #خاکش کردند..
#وصیت نامه اش خیلی #کوتاه بود این جوری نوشته بود...
بسم الله الرحمن الرحیم
#یک عمر هرچی #گفتم به من #می خندیدند..
#یک عمر هرچی می خواستم به مردم #محبت کنم..
فکر کردند من #آدم نیستم..
#مسخره ام کردند..
#یک عمر هرچی #جدی گفتم..
#شوخی گرفتند..
#یک عمر #کسی رو نداشتم باهاش #حرف بزنم..
خیلی #تنهابودم..
#یک عمر برای خودم #می چرخیدم .. #یک عمر..
اما مردم!
حالا که ما #رفتیم #بدونید..
#هرروز با #آقام حرف می زدم..
و #آقا بهم گفت تو #شهید می شی..
جای #قبرم روهم بهم #نشون داد..
این روهم #گفتم اما #باور نکردید..
ما کجا و تو کجا...
یکی اومد نشست بغل دستم:
گفت :آقا یه خاطره برات تعریف کنم؟
گفتم :بفرمایید:
یه #عکسی به من نشون داد،یه #پسر ۱۹،۲۰ساله ای بود
گفت:این اسمش #عبدالمطلب اکبری است..
این بنده خدا زمان جنگ مکانیک بود،در ضمن #کرولال هم بود..
یه پسرعموش هم غلام رضا اکبری شهید شده بود..
#غلام رضا که شهید شد.. #عبدالمطلب اومد بغل دست #قبر غلام رضا نشست..
بعد هی با اون #زبون کرولالی خودش،باما حرف می زد..
ماهم می گفتیم #چی میگی بابا..
#محلش نمی ذاشتیم..
می گفت عبدالمطلب هرچی #سروصدا کرد،هیچ کس #محلش نذاشت،گفت دید ما نمی فهمیم..
بغل دست قبر این شهید با #انگشتش یه دونه #چارچوب قبر کشید..
روش نوشت #شهید عبدالمطلب اکبری..
بعد به ما نگاه کرد وگفت نگاه کنید!
#خندید،ما هم خندیدیم..
گفتیم #شوخیش گرفته ..
می گفت دید همه داریم #می خندیم طفلکی هیچی نگفت،سرش رو انداخت #پایین..
یه نگاهی به سنگ قبر کرد بادست #پاکش کرد..
فرداش هم رفت #جبهه..
#ده روز بعد #جنازش رو آوردند..
دقیقا همون جایی که با #انگشت کشیده بود، #خاکش کردند..
#وصیت نامه اش خیلی #کوتاه بود این جوری نوشته بود...
بسم الله الرحمن الرحیم
#یک عمر هرچی #گفتم به من #می خندیدند..
#یک عمر هرچی می خواستم به مردم #محبت کنم..
فکر کردند من #آدم نیستم..
#مسخره ام کردند..
#یک عمر هرچی #جدی گفتم..
#شوخی گرفتند..
#یک عمر #کسی رو نداشتم باهاش #حرف بزنم..
خیلی #تنهابودم..
#یک عمر برای خودم #می چرخیدم .. #یک عمر..
اما مردم!
حالا که ما #رفتیم #بدونید..
#هرروز با #آقام حرف می زدم..
و #آقا بهم گفت تو #شهید می شی..
جای #قبرم روهم بهم #نشون داد..
این روهم #گفتم اما #باور نکردید..
پایگاه بسیج تلگرام
@hamediri :ارسال مطلب
تبادل نداریم!
پایگاه ما در اینستا
Instagram.com/_u/basijtv
مرجع ثبت کانال های ارزشی:
goo.gl/nmwseL
https://telegram.me/basijtv
سپاه سربازان رهبر
❤️دو رکعت عشق❤️ چون [ حسین بن منصور حلاج را ] به زیر طاقش بردند ، به باب الطّاق ، پای بر نردبان نهاد. گفتند :"حال چیست ؟" گفت :" معراج ِ مردان ، سر ِ دار است ...". پس دستش جدا کردند ، خنده ای بزد . گفتند : خنده چیست ؟ گفت : " دست از آدمی بسته ، جدا…
از #بیمارستان که مرخص شد، هنوز به ماه نرسیده، رفت #جبهه!
حسابی #عصبانی شدم.
بهش گفتم:
محسن!
تو با این وضعیت چه جوری میخوای بجنگی؟
تو که دست راستت کار نمیکنه!
عضله بازوی دست راستش کاملا از بین رفته بود و فقط انگشت سبابه اش حرکت میکرد!
به همان #انگشت سبابه اش اشاره کرد و گفت:
ببین!
#خدا این انگشت را برای من #سالم نگه داشته!
برای چکاندن ماشه #تفنگ!
همین یه انگشت کافیه!
و در حالی که سعی میکرد #اشک هایش را از من پنهان کند، گفت:
#مادر!
دلم بدجوری هوای #کربلا رو کرده!
به او گفتم:
من چشام آب نمیخوره تو بری کربلا رو ببینی!
کربلا رو نمی بینی که هیچ، ما رو هم به #فراق خودت می نشونی!
کمی تامل کرد و گفت:
مادر جان!
من کربلا رو برای خودم نمیخوام!
برای نسل های بعدی میخوام!
برای 7-8 سال آینده!
#شهید_محسن_وزوایی
@basijtv 🇮🇷پایگاه بسیج تلگرام
تصویر:
https://www.instagram.com/p/BL0xNZNge44/
حسابی #عصبانی شدم.
بهش گفتم:
محسن!
تو با این وضعیت چه جوری میخوای بجنگی؟
تو که دست راستت کار نمیکنه!
عضله بازوی دست راستش کاملا از بین رفته بود و فقط انگشت سبابه اش حرکت میکرد!
به همان #انگشت سبابه اش اشاره کرد و گفت:
ببین!
#خدا این انگشت را برای من #سالم نگه داشته!
برای چکاندن ماشه #تفنگ!
همین یه انگشت کافیه!
و در حالی که سعی میکرد #اشک هایش را از من پنهان کند، گفت:
#مادر!
دلم بدجوری هوای #کربلا رو کرده!
به او گفتم:
من چشام آب نمیخوره تو بری کربلا رو ببینی!
کربلا رو نمی بینی که هیچ، ما رو هم به #فراق خودت می نشونی!
کمی تامل کرد و گفت:
مادر جان!
من کربلا رو برای خودم نمیخوام!
برای نسل های بعدی میخوام!
برای 7-8 سال آینده!
#شهید_محسن_وزوایی
@basijtv 🇮🇷پایگاه بسیج تلگرام
تصویر:
https://www.instagram.com/p/BL0xNZNge44/
Instagram
از #بیمارستان که مرخص شد، هنوز به ماه نرسیده، رفت #جبهه!
حسابی #عصبانی شدم.
بهش گفتم:
محسن!
تو با این وضعیت چه جوری میخوای بجنگی؟
تو که دست راستت کار نمیکنه!
عضله بازوی دست راستش کاملا از بین رفته بود و فقط انگشت سبابه اش حرکت میکرد!
به همان #انگشت سبابه…
حسابی #عصبانی شدم.
بهش گفتم:
محسن!
تو با این وضعیت چه جوری میخوای بجنگی؟
تو که دست راستت کار نمیکنه!
عضله بازوی دست راستش کاملا از بین رفته بود و فقط انگشت سبابه اش حرکت میکرد!
به همان #انگشت سبابه…