#طلاییه
.
بچه ها!
شیطون از آخر #خاکریز نفس ما آمده تو زندگیمون؛
و آروم آروم داره جوونای ما رو #تیر خلاصی میزنه...
.
اینجا فقط #روضه ما رو نگه میداره...
#هیئت ما رو نگه میداره...
.
#شهیدا رو ببین...
ببین چقدر قشنگ #زندگی میکردن...
اون زندگی های زیبا و آخرشم شهادت های زیبا...
.
زیبایی این زندگی ها بخاطر ارتباطشون با #ابا_عبدالله بود...
بخاطر انسشون با #حضرت_زهرا بود...
.
.
صفر فرمانده گردان لشکر #عاشورا میگفت:
آقا مهدی ما افتادیم تو #محاصره!
چیکار کنیم عراقی ها هم از آخر آمدند دارن تیر خلاصی میزنن...
آقا #مهدی_باکری گفت بود:
من #هیچ کاری نمیتونم بکنم...
.
صفر گفت میتونم یه خواهشی بکنم!؟
گفت چیه!؟
گفت برای ما روضه #امام_حسین بخونید از پشت بیسیم...
میگفت برای صفر روضه میخوندن و صفر اونور بیسم داشت گوش میداد...
چند دقیقه نگدشته بود که صفر گفت آقا مهدی اومدند بالا سر من؛
خداحافظ...
.
.
یکی باید بشینه برای ما #روضه بخونه...
تا #نظر بشه و گرنه تیر #خلاصی خوردیم!
دخلمون اومده...
اونا با روضه ابا عبدالله به شهادت نایل شدند؛
ما هم باید با روضه #امام_حسین از #سیم_خاردار های نفسمون عبور کنیم...
.
#حاج_حسین_یکتا
.
.
.
استاد پناهیان: #تنها راه مقابله با شیطان و مبارزه با نفس؛
#توسل به اهل بیت علیهم السلام...
تصویر:
instagram.com/p/BFtBiI-PqsI/
.
بچه ها!
شیطون از آخر #خاکریز نفس ما آمده تو زندگیمون؛
و آروم آروم داره جوونای ما رو #تیر خلاصی میزنه...
.
اینجا فقط #روضه ما رو نگه میداره...
#هیئت ما رو نگه میداره...
.
#شهیدا رو ببین...
ببین چقدر قشنگ #زندگی میکردن...
اون زندگی های زیبا و آخرشم شهادت های زیبا...
.
زیبایی این زندگی ها بخاطر ارتباطشون با #ابا_عبدالله بود...
بخاطر انسشون با #حضرت_زهرا بود...
.
.
صفر فرمانده گردان لشکر #عاشورا میگفت:
آقا مهدی ما افتادیم تو #محاصره!
چیکار کنیم عراقی ها هم از آخر آمدند دارن تیر خلاصی میزنن...
آقا #مهدی_باکری گفت بود:
من #هیچ کاری نمیتونم بکنم...
.
صفر گفت میتونم یه خواهشی بکنم!؟
گفت چیه!؟
گفت برای ما روضه #امام_حسین بخونید از پشت بیسیم...
میگفت برای صفر روضه میخوندن و صفر اونور بیسم داشت گوش میداد...
چند دقیقه نگدشته بود که صفر گفت آقا مهدی اومدند بالا سر من؛
خداحافظ...
.
.
یکی باید بشینه برای ما #روضه بخونه...
تا #نظر بشه و گرنه تیر #خلاصی خوردیم!
دخلمون اومده...
اونا با روضه ابا عبدالله به شهادت نایل شدند؛
ما هم باید با روضه #امام_حسین از #سیم_خاردار های نفسمون عبور کنیم...
.
#حاج_حسین_یکتا
.
.
.
استاد پناهیان: #تنها راه مقابله با شیطان و مبارزه با نفس؛
#توسل به اهل بیت علیهم السلام...
تصویر:
instagram.com/p/BFtBiI-PqsI/
Instagram
پایگاه بسیج مردمی اینستاگرام
#طلاییه . بچه ها! شیطون از آخر #خاکریز نفس ما آمده تو زندگیمون؛ و آروم آروم داره جوونای ما رو #تیر خلاصی میزنه... . اینجا فقط #روضه ما رو نگه میداره... #هیئت ما رو نگه میداره... . #شهیدا رو ببین... ببین چقدر قشنگ #زندگی میکردن... اون زندگی های زیبا و آخرشم…
.
عملیات شروع شده بود
#گردان ما خط شکن بود
همه چیز داشت خوب پیش می رفت
یه دفعه خوردیم به یه #کانــال پر از سیم خاردارهای حلقوی
باید هر جور بود از این مانع رد می شدیم
.
.
یه دفعه متوجه شدیم عراقی ها دارن بهمون نزدیک میشن
اگه ما رو می دیدند #عملیـات لو می رفت و بچه ها قتل و عام می شدند
چاره ای جز عبور نبود
توی فکر بودیم که یه دفعه .....
.
.
فرمانده خودش رو انداخت روی #سیــم_خاردار های حلقوی
داشتیم از تعجب شاخ در میاوردیم
گفت از روی مــن رد بشین و برین جلو تا عراقی ها نیومدند
هیچ که حاضر نبود رد بشه
تا اینکه ما رو به جان #امــام قسم داد
با گریه از روش رد شدیم
.
.
آخرین نفر من بودم دستمو گرفت
غرق #خــون شده بود و صداش در نمی یومد
.
.
اشاره کرد به پاکتی که توی جیبش بود و بهم فهموند که بردارم
فکر کردم وصیت نامه اش رو نوشته برداشتم
عراقی ها نزدیک شده بودند
باید میرفتم تا من رو نبینند.
.
.
وقتی داشتم میرفتم #گریــه ام گرفته بود.
برگشتم و به #فرمانــده ام نگاه کردم
دیدم آروم داره #اشـــک می ریزه و به سختی دستاش رو به سمتم تکون میده
فکر کردم داره باهام خدافظی می کنه ...
.
.
خودم رو انداختم پشت یه #خاکریز
پاکت نامه فرمانده رو باز کردم
خشکم زد
به جای #وصیت_نامه یه عکس دیدم
عکس دخترش بود
دختری که تازه دنیا اومده بود و هنوز ندیده بودش
تاز فهمیدم تکون دادن دستاش برا خدافظی نبوده.
.
.
میخواسته بگه برگرد یه بار هم که شده عکس دخترم رو ببینم و از دنیا برم ...
@basijtv پایگاه بسیج تلگرام
عملیات شروع شده بود
#گردان ما خط شکن بود
همه چیز داشت خوب پیش می رفت
یه دفعه خوردیم به یه #کانــال پر از سیم خاردارهای حلقوی
باید هر جور بود از این مانع رد می شدیم
.
.
یه دفعه متوجه شدیم عراقی ها دارن بهمون نزدیک میشن
اگه ما رو می دیدند #عملیـات لو می رفت و بچه ها قتل و عام می شدند
چاره ای جز عبور نبود
توی فکر بودیم که یه دفعه .....
.
.
فرمانده خودش رو انداخت روی #سیــم_خاردار های حلقوی
داشتیم از تعجب شاخ در میاوردیم
گفت از روی مــن رد بشین و برین جلو تا عراقی ها نیومدند
هیچ که حاضر نبود رد بشه
تا اینکه ما رو به جان #امــام قسم داد
با گریه از روش رد شدیم
.
.
آخرین نفر من بودم دستمو گرفت
غرق #خــون شده بود و صداش در نمی یومد
.
.
اشاره کرد به پاکتی که توی جیبش بود و بهم فهموند که بردارم
فکر کردم وصیت نامه اش رو نوشته برداشتم
عراقی ها نزدیک شده بودند
باید میرفتم تا من رو نبینند.
.
.
وقتی داشتم میرفتم #گریــه ام گرفته بود.
برگشتم و به #فرمانــده ام نگاه کردم
دیدم آروم داره #اشـــک می ریزه و به سختی دستاش رو به سمتم تکون میده
فکر کردم داره باهام خدافظی می کنه ...
.
.
خودم رو انداختم پشت یه #خاکریز
پاکت نامه فرمانده رو باز کردم
خشکم زد
به جای #وصیت_نامه یه عکس دیدم
عکس دخترش بود
دختری که تازه دنیا اومده بود و هنوز ندیده بودش
تاز فهمیدم تکون دادن دستاش برا خدافظی نبوده.
.
.
میخواسته بگه برگرد یه بار هم که شده عکس دخترم رو ببینم و از دنیا برم ...
@basijtv پایگاه بسیج تلگرام
خاکریز چهار راه خندق
📌 17شوال روز وقوع غزوه خندق بود. رهبرانقلاب در دیدار اخیرشان با دانشجویان شرایط امروز را به جنگ احزاب (خندق) تشبیه کردند. به راستی خندق های ما برای جلوگیری از نفوذ جریان استکبار کجاست؟ آیا این خندقها به لحاظ نیرو ،امکانات و برنامه، آنقدر غنی است که راه نفوذ فردی و جریانی را با عملیات ضربتی بگیرد؟
📌امروز فرهنگ، خاکریز مهم انقلاب اسلامی است و شاید تعبیر خاکریز چهارراه خندق، بهترین و رساترین تعبیر برای فرهنگ باشد. خاکریزی که از هر سو مورد هدف و هجوم ِ معارضههای مهاجمان و ستیزهگران است. خاکریزی که متاسفانه در عرصههای مختلف سینما، تلویزیون، تئاتر، موسیقی، کتاب وکتابخوانی، دفاع مقدس و... راه نفود آن ترمیم نشده است.
❓چگونه می توانیم در این خندق های انقلاب، همیشه آماده باش ِ یک جنگ تمام عیار باشیم؟
#جنگ_احزاب #خاکریز_چهارراه_خندق #فرهنگ #نفوذ #در_مسیر_تمدنسازی
🔵 @msahaf | تجربه عقلی
🇮🇷 پایگاه بسیج تلگرام 🇮🇷
telegram.me/joinchat/BaOAwT5zfbIlCz_3z1Lpjg
📌 17شوال روز وقوع غزوه خندق بود. رهبرانقلاب در دیدار اخیرشان با دانشجویان شرایط امروز را به جنگ احزاب (خندق) تشبیه کردند. به راستی خندق های ما برای جلوگیری از نفوذ جریان استکبار کجاست؟ آیا این خندقها به لحاظ نیرو ،امکانات و برنامه، آنقدر غنی است که راه نفوذ فردی و جریانی را با عملیات ضربتی بگیرد؟
📌امروز فرهنگ، خاکریز مهم انقلاب اسلامی است و شاید تعبیر خاکریز چهارراه خندق، بهترین و رساترین تعبیر برای فرهنگ باشد. خاکریزی که از هر سو مورد هدف و هجوم ِ معارضههای مهاجمان و ستیزهگران است. خاکریزی که متاسفانه در عرصههای مختلف سینما، تلویزیون، تئاتر، موسیقی، کتاب وکتابخوانی، دفاع مقدس و... راه نفود آن ترمیم نشده است.
❓چگونه می توانیم در این خندق های انقلاب، همیشه آماده باش ِ یک جنگ تمام عیار باشیم؟
#جنگ_احزاب #خاکریز_چهارراه_خندق #فرهنگ #نفوذ #در_مسیر_تمدنسازی
🔵 @msahaf | تجربه عقلی
🇮🇷 پایگاه بسیج تلگرام 🇮🇷
telegram.me/joinchat/BaOAwT5zfbIlCz_3z1Lpjg
برادر خرازی با #کد و #رمز گفت:
توانستهایم حدود هفتصد نفر از نیروها را متمرکز کنیم.
اگر اجازه بدهید، از اینجایی که #دشمن خط محکمی ندارد، بزنم به خط دشمن، توی #خونینشهر!
هفتصد نفر چی بود که ما میخواستیم به خونینشهر #حمله کنیم؟
بعدش چی؟
حالت خاصی بر دنیای ما حاکم شده بود!
زیاد خودمان را پایبند مقررات و فرمول های #جنگ نمیکردیم!
گفتم:
بزنید!
ایشان زد؛
یک ساعت هم طول نکشید!
ساعت هشت صبح بود که که داد و بیداد و #فریاد آنها بلند شد!
گفتند:
ما زدیم!
خوب هم گرفته!
#عراقی ها جلوی ما دستها را بالا بردهاند ولی تعداد آنها دست ما نیست!
یک #هلیکوپتر فرستادیم بالا که ببینیم وضعیت چه جور است!
#خلبان فریاد زد:
تا چشمم کار میکند، توی خیابانها و کوچههای #خرمشهر، عراقیها صف بستهاند و دستها را بالا بردهاند!
یعنی قابل شمارش نبودند!
واقعاً مطلب عجیبی بود!
برادر #خرازی، اولین کسی بود که سوار بر #جیپ، آنقدر خود را به #خاکریز زد تا بالاخره توانست با خودرو وارد خرمشهر شود!
رفتیم توی خرمشهر و خرمشهر را گرفتیم!
آماری که به ما دادند، حدود چهارده هزار و پانصد نفر در شهر #اسیر شده بودند!
آنها هنوز عقبهشان قطع نشده بود و توی سنگرهای مستحکمی بودند
و با اینکه اگر باز هم به آنها امکانات نمیرسید، اقلاً ده پانزده روز دیگر میتوانستند #مقاومت کنند
ولی #خداوند متعال در این نمایش #قدرت، نشان داد که چه #وحشت و رعبی در دل اینها انداخت که حتی یک ساعت هم مقاومت نکردند! 🌺 #حاج_حسین_خرازی
📚 به نقل از امیر سپهبد شهیدصیادشیرازی
🇮🇷 پایگاه بســــــیــج تلگرام 🇮🇷
telegram.me/joinchat/BaOAwT5zfbIlCz_3z1Lpjg
تصویر:
https://www.instagram.com/p/BJr19wJgbjj/
توانستهایم حدود هفتصد نفر از نیروها را متمرکز کنیم.
اگر اجازه بدهید، از اینجایی که #دشمن خط محکمی ندارد، بزنم به خط دشمن، توی #خونینشهر!
هفتصد نفر چی بود که ما میخواستیم به خونینشهر #حمله کنیم؟
بعدش چی؟
حالت خاصی بر دنیای ما حاکم شده بود!
زیاد خودمان را پایبند مقررات و فرمول های #جنگ نمیکردیم!
گفتم:
بزنید!
ایشان زد؛
یک ساعت هم طول نکشید!
ساعت هشت صبح بود که که داد و بیداد و #فریاد آنها بلند شد!
گفتند:
ما زدیم!
خوب هم گرفته!
#عراقی ها جلوی ما دستها را بالا بردهاند ولی تعداد آنها دست ما نیست!
یک #هلیکوپتر فرستادیم بالا که ببینیم وضعیت چه جور است!
#خلبان فریاد زد:
تا چشمم کار میکند، توی خیابانها و کوچههای #خرمشهر، عراقیها صف بستهاند و دستها را بالا بردهاند!
یعنی قابل شمارش نبودند!
واقعاً مطلب عجیبی بود!
برادر #خرازی، اولین کسی بود که سوار بر #جیپ، آنقدر خود را به #خاکریز زد تا بالاخره توانست با خودرو وارد خرمشهر شود!
رفتیم توی خرمشهر و خرمشهر را گرفتیم!
آماری که به ما دادند، حدود چهارده هزار و پانصد نفر در شهر #اسیر شده بودند!
آنها هنوز عقبهشان قطع نشده بود و توی سنگرهای مستحکمی بودند
و با اینکه اگر باز هم به آنها امکانات نمیرسید، اقلاً ده پانزده روز دیگر میتوانستند #مقاومت کنند
ولی #خداوند متعال در این نمایش #قدرت، نشان داد که چه #وحشت و رعبی در دل اینها انداخت که حتی یک ساعت هم مقاومت نکردند! 🌺 #حاج_حسین_خرازی
📚 به نقل از امیر سپهبد شهیدصیادشیرازی
🇮🇷 پایگاه بســــــیــج تلگرام 🇮🇷
telegram.me/joinchat/BaOAwT5zfbIlCz_3z1Lpjg
تصویر:
https://www.instagram.com/p/BJr19wJgbjj/
Instagram
برادر خرازی با #کد و #رمز گفت:
توانستهایم حدود هفتصد نفر از نیروها را متمرکز کنیم.
اگر اجازه بدهید، از اینجایی که #دشمن خط محکمی ندارد، بزنم به خط دشمن، توی #خونینشهر!
هفتصد نفر چی بود که ما میخواستیم به خونینشهر #حمله کنیم؟
بعدش چی؟
حالت خاصی بر…
توانستهایم حدود هفتصد نفر از نیروها را متمرکز کنیم.
اگر اجازه بدهید، از اینجایی که #دشمن خط محکمی ندارد، بزنم به خط دشمن، توی #خونینشهر!
هفتصد نفر چی بود که ما میخواستیم به خونینشهر #حمله کنیم؟
بعدش چی؟
حالت خاصی بر…
#الموت الصدام
به سنگری رسیدم و به #عربی گفتم:
قولوا لا اله الالله!
منظورم این بود که #تسلیم شوید!
كسی جواب نداد.
خیلی #تشنه ام بود!
معمولا در سنگرهای #دشمن آب خُنک و #گوارا پیدا میشد.
وقتی دیدم صدایی نمیآید و کسی خارج نمیشود، به سرعت وارد #سنگر شدم.
ناگهان لولهی داغ #اسلحه را پشت سرم احساس كردم!
آرامآرام از سنگر بیرون آمدم!
تا چشمم به هیکل بزرگ او افتاد، رنگم پرید!
کماندویی اردنی یا سودانی بود،
دقیقا یادم نیست.
فقط میدانم #عراقی نبود!
اسرای عراقی تا به اسارت درمیآمدند، خیلی سریع این جمله را تكرار میكردند:
#الدّخیل_الخمینی و #الموت_لصدام!
كه ناخودآگاه ورد زبان ما هم شده بود.
وقتی هیکل آن #كماندو را دیدم که با غضب نگاهم میکرد، نزدیك بود كه قبض روح شوم!
با خود گفتم بهتر است اعلام #اسارت کنم!
ناخواسته و تند تند گفتم:
الدخیل الخمینی و الموت لصدام!
بدون آنکه بدانم اصلا چه میگویم، این جمله را تکرار میکردم!
او لبش را گزید و با چهرهی #عصبانی گفت:
الدخیل الخمینی، هان؟
الموت لصدام، هان؟
و چند تا فحش عربی نثارم کرد.
بدون آنکه بدانم باید چیزی غیر این را بگویم، جواب دادم:
نعم، نعم یا سیدی!
با پوتینهای بزرگش #لگد محكمی به من زد که دو متر به هوا پرت شدم و چند متر آن طرفتر افتادم!
من هم میان نالهام طوری كه متوجه نشود، به #ترکی بهش گفتم:
اِشَّگ آدام!
یک مرتبه #گلنگدن را کشید و آمد بالای سرم!
چشمهایش کاسهی #خون بود!
شاید با خودش فکر میکرد که این #بسیجی های نوجوان چهقدر #شجاع و با ایماناند كه مدام تکرار میکنند:
الدخیل الخمینی...! تازه دوزاریم افتاده بود که ای دل غافل!
من باید برعکس میگفتم!
تا آمدم بگویم لا ...، به گمان اینکه دوباره میخواهم آن جمله را تکرار کنم، بر سرم فریاد زد و گفت:
اُسکوت!
و انگشتش را به اشارهی هیس مقابل لبهایش گرفت.
آمادهی #شلیک بود!
چشمهایم را بسته بودم و داشتم اَشهدم را میخواندم و كمكم از او فاصله میگرفتم که ناگهان صدای شلیک تیری آمد!
بلافاصله تیر دیگری به بازوی راستم خورد كه مرا به هوا بلند کرد و محکم به روی #خاکریز کوبید!
چشم که باز کردم دیدم بسیجیهای لشكر «علیبن ابیطالب(ع)» قم با لبخند، بالای سرم هستند و آن #غول بیشاخ و دم در گوشهای به خاک افتاده و به درک واصل شده است!
از فردای آن روز بچههای گردان تا به یكدیگر میرسیدند، میگفتند:
الدخیل الخمینی، هان؟
الموت لصدام، هان؟
و این قضیه اسباب خنده و شادی بچههای گردان را تا مدتها فراهم كرده بود.
🇮🇷 پایگاه بســــــیــج تلگرام 🇮🇷
telegram.me/joinchat/BaOAwT5zfbIlCz_3z1Lpjg
https://www.instagram.com/p/BKEDZojAaR6/
به سنگری رسیدم و به #عربی گفتم:
قولوا لا اله الالله!
منظورم این بود که #تسلیم شوید!
كسی جواب نداد.
خیلی #تشنه ام بود!
معمولا در سنگرهای #دشمن آب خُنک و #گوارا پیدا میشد.
وقتی دیدم صدایی نمیآید و کسی خارج نمیشود، به سرعت وارد #سنگر شدم.
ناگهان لولهی داغ #اسلحه را پشت سرم احساس كردم!
آرامآرام از سنگر بیرون آمدم!
تا چشمم به هیکل بزرگ او افتاد، رنگم پرید!
کماندویی اردنی یا سودانی بود،
دقیقا یادم نیست.
فقط میدانم #عراقی نبود!
اسرای عراقی تا به اسارت درمیآمدند، خیلی سریع این جمله را تكرار میكردند:
#الدّخیل_الخمینی و #الموت_لصدام!
كه ناخودآگاه ورد زبان ما هم شده بود.
وقتی هیکل آن #كماندو را دیدم که با غضب نگاهم میکرد، نزدیك بود كه قبض روح شوم!
با خود گفتم بهتر است اعلام #اسارت کنم!
ناخواسته و تند تند گفتم:
الدخیل الخمینی و الموت لصدام!
بدون آنکه بدانم اصلا چه میگویم، این جمله را تکرار میکردم!
او لبش را گزید و با چهرهی #عصبانی گفت:
الدخیل الخمینی، هان؟
الموت لصدام، هان؟
و چند تا فحش عربی نثارم کرد.
بدون آنکه بدانم باید چیزی غیر این را بگویم، جواب دادم:
نعم، نعم یا سیدی!
با پوتینهای بزرگش #لگد محكمی به من زد که دو متر به هوا پرت شدم و چند متر آن طرفتر افتادم!
من هم میان نالهام طوری كه متوجه نشود، به #ترکی بهش گفتم:
اِشَّگ آدام!
یک مرتبه #گلنگدن را کشید و آمد بالای سرم!
چشمهایش کاسهی #خون بود!
شاید با خودش فکر میکرد که این #بسیجی های نوجوان چهقدر #شجاع و با ایماناند كه مدام تکرار میکنند:
الدخیل الخمینی...! تازه دوزاریم افتاده بود که ای دل غافل!
من باید برعکس میگفتم!
تا آمدم بگویم لا ...، به گمان اینکه دوباره میخواهم آن جمله را تکرار کنم، بر سرم فریاد زد و گفت:
اُسکوت!
و انگشتش را به اشارهی هیس مقابل لبهایش گرفت.
آمادهی #شلیک بود!
چشمهایم را بسته بودم و داشتم اَشهدم را میخواندم و كمكم از او فاصله میگرفتم که ناگهان صدای شلیک تیری آمد!
بلافاصله تیر دیگری به بازوی راستم خورد كه مرا به هوا بلند کرد و محکم به روی #خاکریز کوبید!
چشم که باز کردم دیدم بسیجیهای لشكر «علیبن ابیطالب(ع)» قم با لبخند، بالای سرم هستند و آن #غول بیشاخ و دم در گوشهای به خاک افتاده و به درک واصل شده است!
از فردای آن روز بچههای گردان تا به یكدیگر میرسیدند، میگفتند:
الدخیل الخمینی، هان؟
الموت لصدام، هان؟
و این قضیه اسباب خنده و شادی بچههای گردان را تا مدتها فراهم كرده بود.
🇮🇷 پایگاه بســــــیــج تلگرام 🇮🇷
telegram.me/joinchat/BaOAwT5zfbIlCz_3z1Lpjg
https://www.instagram.com/p/BKEDZojAaR6/
Instagram
🎈🎈🎈🎈🎈
💣💣💣💣💣
🎃🎃🎃🎃🎃
👓👓👓👓👓
#الموت الصدام
به سنگری رسیدم و به #عربی گفتم:
قولوا لا اله الالله!
منظورم این بود که #تسلیم شوید!
كسی جواب نداد.
خیلی #تشنه ام بود!
معمولا در سنگرهای #دشمن آب خُنک و #گوارا پیدا میشد.
وقتی دیدم صدایی نمیآید و کسی خارج نمیشود،…
💣💣💣💣💣
🎃🎃🎃🎃🎃
👓👓👓👓👓
#الموت الصدام
به سنگری رسیدم و به #عربی گفتم:
قولوا لا اله الالله!
منظورم این بود که #تسلیم شوید!
كسی جواب نداد.
خیلی #تشنه ام بود!
معمولا در سنگرهای #دشمن آب خُنک و #گوارا پیدا میشد.
وقتی دیدم صدایی نمیآید و کسی خارج نمیشود،…