Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
تقدیم به دختران شهدا
آمدم تا دل خود را بتکانم، بابا!
جای خالی تو را نوحه بخوانم، بابا!
تو کجای دل این خاک به خون افتادی
قبله ی سرخ مناجات نهانم، بابا!
عهد کردم که دگر بعد تو لب وا نکنم
باز با عشق تو گل کرد دهانم، بابا!
مثل آتش که بییفتد به نی زار در باد
شعله ی داغ تو افتاد به جانم، بابا!!
بوی اگر می شنوی، بوی دل سوخته است
نام تو سوخت دل و چشم و زبانم، بابا!
باز هم از تو سرودم که توانم بدهی
شاید آبی بزنی بر هیجانم، بابا!
بی تو چون باغ بلا دیده و توفان خورده
غرق دلگیرترین فصل بهارم، بابا!
بوی آغوش خدا می دهد این خاک غریب
کربلا هست همین جا، به گمانم، بابا!
ای رهاتر ز کبوتر! خط پروازت کو؟
تا از آن سمت، دلم را بپرانم، بابا!
آخرین غمزه و لبخند تو در یادم هست
رفته بر رجعت چشم تو گمانم، بابا!
وقت تنگ است و افسوس که باید بروم
تو دعا کن که بر این داغ بمانم، بابا!
ترسم این قوم تو را زود فراموش کنند
نگرانم ، نگرانم ، نگرانم ،بابا !
#دلنوشته از #دختر_جانباز_شیمیایی_شهید_متدین
تاریخ شهادت خرداد93
🇮🇷 پایگاه بسیج تلگرام 🇮🇷
telegram.me/joinchat/BaOAwT5zfbIlCz_3z1Lpjg
تصویر:
https://www.instagram.com/p/BJvXXH1AK6o/
آمدم تا دل خود را بتکانم، بابا!
جای خالی تو را نوحه بخوانم، بابا!
تو کجای دل این خاک به خون افتادی
قبله ی سرخ مناجات نهانم، بابا!
عهد کردم که دگر بعد تو لب وا نکنم
باز با عشق تو گل کرد دهانم، بابا!
مثل آتش که بییفتد به نی زار در باد
شعله ی داغ تو افتاد به جانم، بابا!!
بوی اگر می شنوی، بوی دل سوخته است
نام تو سوخت دل و چشم و زبانم، بابا!
باز هم از تو سرودم که توانم بدهی
شاید آبی بزنی بر هیجانم، بابا!
بی تو چون باغ بلا دیده و توفان خورده
غرق دلگیرترین فصل بهارم، بابا!
بوی آغوش خدا می دهد این خاک غریب
کربلا هست همین جا، به گمانم، بابا!
ای رهاتر ز کبوتر! خط پروازت کو؟
تا از آن سمت، دلم را بپرانم، بابا!
آخرین غمزه و لبخند تو در یادم هست
رفته بر رجعت چشم تو گمانم، بابا!
وقت تنگ است و افسوس که باید بروم
تو دعا کن که بر این داغ بمانم، بابا!
ترسم این قوم تو را زود فراموش کنند
نگرانم ، نگرانم ، نگرانم ،بابا !
#دلنوشته از #دختر_جانباز_شیمیایی_شهید_متدین
تاریخ شهادت خرداد93
🇮🇷 پایگاه بسیج تلگرام 🇮🇷
telegram.me/joinchat/BaOAwT5zfbIlCz_3z1Lpjg
تصویر:
https://www.instagram.com/p/BJvXXH1AK6o/
Instagram
تقدیم به دختران #شهدا
آمدم تا دل خود را بتکانم، بابا!
جای خالی تو را #نوحه بخوانم، #بابا !
تو کجای دل این خاک به خون افتادی
قبله ی سرخ مناجات نهانم، بابا!
عهد کردم که دگر بعد تو لب وا نکنم
باز با #عشق تو #گل کرد دهانم، بابا!
مثل آتش که بییفتد به نی…
آمدم تا دل خود را بتکانم، بابا!
جای خالی تو را #نوحه بخوانم، #بابا !
تو کجای دل این خاک به خون افتادی
قبله ی سرخ مناجات نهانم، بابا!
عهد کردم که دگر بعد تو لب وا نکنم
باز با #عشق تو #گل کرد دهانم، بابا!
مثل آتش که بییفتد به نی…
علیرضا و محمدرضا مدتی در یک #مدرسه درس میخواندند.
یک روز که از مدرسه آمده بودند، بینشان حرف شد.
محمدرضا در بین حرفهایشان گفت:
به بابا بگم؟
به بابا بگم؟
علیرضا گفت:
اگه بگی میزنمت!
به هر حال گذشت و من توی این فکر بودم که چه اتفاقی افتاده و #نگران بودم که خدای ناکرده به راه کجی رفته باشد!
چند روز گذشت و یک بار محمدرضا را تنها گیر آوردم و از او دربارهی آن موضوع سوال کردم.
گفتم:
محمدجان!
بگو #بابا!
علیرضا چی کار کرده که تو اون روز میخواستی به من بگی؟
محمدرضا گفت:
شما به ما که #پول_توجیبی میدی، علیرضا میآد توی مدرسه و برای بچههایی که #فقیر هستند و پول ندارن #دفتر و #خودکار و #مداد بخرن، این ها رو میخره و به اونها میده!
با شنیدن این حرف هم خیالم راحت شد هم #خدا را شکر کردم و خیلی هم خوشحال شدم.
بعد از این قضیه پول توجیبی علیرضا را زیاد کردم.
#شهیدعلیرضا_موحددانش
📚 موحد
تصویر:
https://www.instagram.com/p/BMBH-ZTAftT/
یک روز که از مدرسه آمده بودند، بینشان حرف شد.
محمدرضا در بین حرفهایشان گفت:
به بابا بگم؟
به بابا بگم؟
علیرضا گفت:
اگه بگی میزنمت!
به هر حال گذشت و من توی این فکر بودم که چه اتفاقی افتاده و #نگران بودم که خدای ناکرده به راه کجی رفته باشد!
چند روز گذشت و یک بار محمدرضا را تنها گیر آوردم و از او دربارهی آن موضوع سوال کردم.
گفتم:
محمدجان!
بگو #بابا!
علیرضا چی کار کرده که تو اون روز میخواستی به من بگی؟
محمدرضا گفت:
شما به ما که #پول_توجیبی میدی، علیرضا میآد توی مدرسه و برای بچههایی که #فقیر هستند و پول ندارن #دفتر و #خودکار و #مداد بخرن، این ها رو میخره و به اونها میده!
با شنیدن این حرف هم خیالم راحت شد هم #خدا را شکر کردم و خیلی هم خوشحال شدم.
بعد از این قضیه پول توجیبی علیرضا را زیاد کردم.
#شهیدعلیرضا_موحددانش
📚 موحد
تصویر:
https://www.instagram.com/p/BMBH-ZTAftT/
Instagram
علیرضا و محمدرضا مدتی در یک #مدرسه درس میخواندند.
یک روز که از مدرسه آمده بودند، بینشان حرف شد.
محمدرضا در بین حرفهایشان گفت:
به بابا بگم؟
به بابا بگم؟
علیرضا گفت:
اگه بگی میزنمت!
به هر حال گذشت و من توی این فکر بودم که چه اتفاقی افتاده و #نگران بودم…
یک روز که از مدرسه آمده بودند، بینشان حرف شد.
محمدرضا در بین حرفهایشان گفت:
به بابا بگم؟
به بابا بگم؟
علیرضا گفت:
اگه بگی میزنمت!
به هر حال گذشت و من توی این فکر بودم که چه اتفاقی افتاده و #نگران بودم…
#بابا 😭
به من بگو
در این سن
آغوش گرم تو
جای من است
یا عکس سرد تو
هم آغوش من؟؟😔
#شهید_جاویدالاثر_الیاس_چگینی
@basijtv 🇮🇷پایگاه بسیج تلگرام
به من بگو
در این سن
آغوش گرم تو
جای من است
یا عکس سرد تو
هم آغوش من؟؟😔
#شهید_جاویدالاثر_الیاس_چگینی
@basijtv 🇮🇷پایگاه بسیج تلگرام
بابا #آب داد
اما ...
آب #بابا را نداد !
بهمن ۱۳۶۴_کنار رودخانه کارون
مقر آموزش نیروهای #غواص عملیات
والفجر هشت_لشگر ۳۱ عاشورا_گردان
حضرت علی اصغر زنجان.
#همیشه_دوستت_دارم_ای_شهید
💠 @basijtv 💠
اما ...
آب #بابا را نداد !
بهمن ۱۳۶۴_کنار رودخانه کارون
مقر آموزش نیروهای #غواص عملیات
والفجر هشت_لشگر ۳۱ عاشورا_گردان
حضرت علی اصغر زنجان.
#همیشه_دوستت_دارم_ای_شهید
💠 @basijtv 💠