سپاه سربازان رهبر
1.35K subscribers
8.72K photos
3.36K videos
137 files
1.13K links
سپاه بزرگ اسلام و سربازان رهبر در تمام جهان و انعکاس اخبار جبهه مقاومت و جهان اسلام ، امام خمینی (ره) در تجلیل از سپاه پاسداران انقلاب اسلامی فرمودند: من از سپاه راضی هستم، و به هیچ وجه نظرم از شما برنمی‌گردد. اگر سپاه نبود، کشور هم نبود.
@vorojax
Download Telegram
🍁دنياي عجيبے ست...

#خوابیدنْ روی سنگ و خاک، با تو
خوابِ پُر زِ آرامش، بامن
نبرد تن به تن، با تو
#آرامشِ خیال، با من

#شهادت از برایِ تو
#خجالت از برایِ من
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🌸 #آرامش_دلها
🌹 لحظات متفاوت و ديده نشده سبک حضور و اقامه نماز #رهبر_انقلاب در ماه #رمضان

#ویدئو #کلیپ

🇮🇷پایـــــگاه بـــــــــــــــــــــــــــســـــیج تـلگرام🇮🇷
@basijtv
🖍 #قسمتی_از_وصیتنامه

ای #جوانان!
ای #پسران و #دختران عزیزم!
ای #نور دیدگانم!

ما در سنگر جبهه #حق علیه #باطل، پشت #دشمنان را شکستیم
و برای #آرامش شما چه شب ها که نخوابیدیم!

ما از شما #دفاع کردیم!
ما از ناموسمان دفاع کردیم!

می‌دانید که چه برادرانی را از دست داده‌اید؟
می‌دانید چه خواهرانی را از دست دادید؟
می‌دانم که می‌دانید غنچه‌های نشکفته‌ای را به زیر تانک‌های #بعثیون فرستادیم،
تا شما در آرامش به سر ببرید!
تا هیچ ابر قدرتی نتواند نگاهی چپ به شما بکند!

من و تمام #سربازان_جان_بر_کف_امام، به فدای یک تار موی شما!
بدانید که تا ما در سنگر نبرد هستیم، هیچ نامردی نمی‌تواند از شما حتی یک قطره #اشک بگیرد!

🌺 #شهیدسید_مجتبی_هاشمی

@basijtv 🇮🇷پایگاه بسیج تلگرام

تصویر:
https://www.instagram.com/p/BK2WUOCgMch/
‍ وارد #کوچه شد.
برای یک لحظه نگاهش به پسر #همسایه افتاد که با دختری #جوان مشغول صحبت بود.
#پسر تا ابراهیم را دید بلافاصله از دختر خداحافظی کرد و رفت.
می خواست نگاهش به نگاه ابراهیم نیفتد.

چند روز بعد دوباره این ماجرا تکرار شد.
این بار تا می خواست از دختره خداحافظی کند، متوجه شد که ابراهیم در حال نزدیک شدن به آنهاست!
پسر ترسیده بود، اما ابراهیم مثل همیشه لبخندی بر لب داشت.
قبل از اینکه دستش را از دست او جدا کند، با #آرامش خاصی شروع به صحبت کرد و گفت:
ببین!
در کوچه و محله ما این چیزها سابقه نداشته!
من تو و خانواده ات رو کامل میشناسم!
تو اگه واقعا این دختر رو میخوای من با پدرت صحبت میکنم که...

جوان پرید تو حرف ابراهیم و گفت:
نه!
تو رو خدا به بابام چیزی نگو!
من اشتباه کردم!
غلط کردم!
ببخشید!

ابراهیم گفت:
نه!
منظورم رو نفهمیدی!
ببین!
پدرت خونه بزرگی رو داره تو هم که تو مغازه او مشغول کار هستی.
من امشب تو مسجد با پدرت صحبت می کنم انشاء الله بتونی با این دختر #ازدواج کنی، دیگه چی می خوای؟

جوان که سرش رو پائین انداخته بود خیلی خجالت زده گفت:
بابام اگه بفهمه خیلی #عصبانی میشه !

ابراهیم جواب داد:
پدرت با من!
حاجی رو من میشناسم!
آدم منطقی و خوبیه!

شب بعد از #نماز، ابراهیم در #مسجد با پدر آن جوان صحبت کرد.
فردای آن روز #مادر ابراهیم با مادر آن جوان صحبت کرد و بعد هم با مادر دختر و بعد...

یک ماه از آن قضیه گذشت.
ابراهیم وقتی از #بازار بر می گشت شب بود.
آخر کوچه #چراغانی شده بود.
لبخند رضایت بر لبان ابراهیم نقش بسته بود.
رضایت بخاطر اینکه یک #دوستی_شیطانی را به یک #پیوند_الهی تبدیل کرده بود!
این ازدواج هنوز هم پا برجاست و این زوج زندگیشان را مدیون برخورد خوب ابراهیم با این ماجرا می دانند. .

#شهید_ابراهیم_هادی
📚 سلام بر ابراهیم
‍ زندگی با ایشان، #زندگی راحتی نبود!
#سخت بود، ولی به سختی اش می ارزید!

علی خیلی وقت نمی کرد که در خانه کنار من و بچه هایش باشد، ولی همان وقت کمی هم که پیش ما بود، وجودش به ما #آرامش می داد!
#مهربانی اش، #ایمان اش و #قدرشناسی اش!

یک روز #جمعه صبح دیدم پایین شلوارش را تا کرده زده بالا، آستین هایش را هم!
پرسیدم:
حاج آقا!
چرا این طوری کرده ای؟
رفت طرف #آشپزخانه.
گفت:
به خاطر #خدا و برای #کمک به شما!
رفت توی آشپزخانه و #وضو گرفت و بعد هم شروع کرد به جمع و جور کردن!

رفتم که نگذارم، در را رویم بست و گفت:
#خانم!
بروید بیرون!
#مزاحم نشوید!

پشت در #التماس می کردم:
حاج آقا!
شما رو به خدا بیا بیرون!
من #نارحت می شوم!
#خجالت می کشم!
شما را به خدا بیا بیرون!

می گفت:
چیزی نیست.
الان تمام می شود، می آیم بیرون!

آشپزخانه را مرتب کرد،
ظرف ها را چید سرجایشان،
روی اجاق گاز را مرتب کرد،
بعد شلنگ انداخت و کف آشپزخانه را شست!

آشپزخانه مثل دسته ی #گل شده بود!

#شهیدعلی_صیادشیرازی

@basijtv 🇮🇷پایگاه بسیج تلگرام

تصویر:
https://www.instagram.com/p/BMPAgG4gLBh/