صفوف #رزمندگان در شرق دجله در حال حرکت بودند.
سعید مسئولیت خود را در #عملیات به عنوان #پیک و #پیامرسان فرمانده انجام می داد که ناگهان دوستانش متوجه شدند سعید از ستون نیروها جدا شده است!
فرمانده ی #گروهان به سمت او دوید و آرام گفت:
#سعید!
سعید!
چی شده؟
سعید فقط سرش را به طرف بالا تکان داد که مثلا مسئله ی خاصی نیست!
خوب که از نیروها فاصله گرفت، زانو زد و با #صورت روی زمین افتاد!
#فرمانده به او نزدیک شد و سریع دست انداخت روی شانه ی سعید و رویش را برگرداند.
الله اکبر!
الله اکبر!
اصابت گلوله ی #دوشکا به شکم سعید باعث شده بود روده هایش بیرون بریزد!
اما سعید با دست جلوی آن را گرفته بود تا نیروها متوجه نشوند!
می دانست که بچه ها خیلی دوستش دارند و #شهادت او شاید روحیه ی آن ها را ضعیف کند و عاملی در تاخیر آن ها برای عملیات باشد!
سعید غریبانه در میان دشت صورت بر زمین زد و به #آسمان شتافت!
#نوجوان_پانزده_ساله_پهلوان
#شهید_سعید_طوقانی
@basijtv 🇮🇷پایگاه بسیج تلگرام
تصویر:
https://www.instagram.com/p/BLtNnuvAB7l/
سعید مسئولیت خود را در #عملیات به عنوان #پیک و #پیامرسان فرمانده انجام می داد که ناگهان دوستانش متوجه شدند سعید از ستون نیروها جدا شده است!
فرمانده ی #گروهان به سمت او دوید و آرام گفت:
#سعید!
سعید!
چی شده؟
سعید فقط سرش را به طرف بالا تکان داد که مثلا مسئله ی خاصی نیست!
خوب که از نیروها فاصله گرفت، زانو زد و با #صورت روی زمین افتاد!
#فرمانده به او نزدیک شد و سریع دست انداخت روی شانه ی سعید و رویش را برگرداند.
الله اکبر!
الله اکبر!
اصابت گلوله ی #دوشکا به شکم سعید باعث شده بود روده هایش بیرون بریزد!
اما سعید با دست جلوی آن را گرفته بود تا نیروها متوجه نشوند!
می دانست که بچه ها خیلی دوستش دارند و #شهادت او شاید روحیه ی آن ها را ضعیف کند و عاملی در تاخیر آن ها برای عملیات باشد!
سعید غریبانه در میان دشت صورت بر زمین زد و به #آسمان شتافت!
#نوجوان_پانزده_ساله_پهلوان
#شهید_سعید_طوقانی
@basijtv 🇮🇷پایگاه بسیج تلگرام
تصویر:
https://www.instagram.com/p/BLtNnuvAB7l/
Instagram
صفوف #رزمندگان در شرق دجله در حال حرکت بودند.
سعید مسئولیت خود را در #عملیات به عنوان #پیک و #پیامرسان فرمانده انجام می داد که ناگهان دوستانش متوجه شدند سعید از ستون نیروها جدا شده است!
فرمانده ی #گروهان به سمت او دوید و آرام گفت:
#سعید!
سعید!
چی شده؟…
سعید مسئولیت خود را در #عملیات به عنوان #پیک و #پیامرسان فرمانده انجام می داد که ناگهان دوستانش متوجه شدند سعید از ستون نیروها جدا شده است!
فرمانده ی #گروهان به سمت او دوید و آرام گفت:
#سعید!
سعید!
چی شده؟…
بهنام برای گرفتن یک تکه #نان به سوی #آشپزخانه می رود.
آشپزخانه بخشی از محوطه حیاط #مسجد است که با برزنت جدا شده.
بهنام دو سه بار یا الله می گوید.
احترام از فروغ می پرسد:
کیه؟
فروغ می گوید:
کسی نیست.
#آقابهنام است!
بهنام می گوید:
خواهرها حجابتان را رعایت کنید!
یا الله!
احترام به فروغ #چشمک می زند!
با صدای بلند بهنام را صدا می کند:
بهنام جان تویی؟
بیا داخل!
تو که #نامحرم نیستی!
مثل بچه من می مانی!
بهنام #عصبانی می شود!
بچه ها آماده می شوند تا به مقابله با #دشمن بروند.
بهنام از دیدن این صحنه طاقتش طاق می شود!
مهدی رفیعی را می بیند.
با #دلخوری و #ناراحتی از خواهرها گله می کند!
مهدی رفیعی علاقه زیادی به بهنام دارد.
مهدی به قصد #شوخی اما با لحنی #جدی می گوید:
درست می گویند!
نه؟
تو هنوز دهنت بوی #شیر می ده!
لابد پیش خودت خیال می کنی #مرد شدی!
نه؟
اصلا اینجا چه کار می کنی؟
نمیگی یک وقت ممکن است نا غافل کشته شوی؟
بهنام با صدایی که مثل همیشه بلند و محکم نبود می گوید:
اولا همه چیز سرم می شود و می فهمم!
ثانیا بچه تو #قنداق است!
ثالثا خودم می دانم نامحرم هستم!
اگر #امر_به_معروف و #نهی_از_منکر نکنم #معصیت دارد!
تکلیف #شرعی است و واجب!
آخرش هم میخوام #شهید بشوم!
آرزو دارم تا به #شهادت برسم!
مثل خیلی از بچه ها!
مثل #پرویز_عرب ...!
#نوجوان_سیزده_ساله
#شهید_بهنام_محمدی_راد
📚 سرو نخلستان
@basijtv 🇮🇷پایگاه بسیج تلگرام
تصویر:
https://www.instagram.com/p/BLxfQ0AAp2l/
آشپزخانه بخشی از محوطه حیاط #مسجد است که با برزنت جدا شده.
بهنام دو سه بار یا الله می گوید.
احترام از فروغ می پرسد:
کیه؟
فروغ می گوید:
کسی نیست.
#آقابهنام است!
بهنام می گوید:
خواهرها حجابتان را رعایت کنید!
یا الله!
احترام به فروغ #چشمک می زند!
با صدای بلند بهنام را صدا می کند:
بهنام جان تویی؟
بیا داخل!
تو که #نامحرم نیستی!
مثل بچه من می مانی!
بهنام #عصبانی می شود!
بچه ها آماده می شوند تا به مقابله با #دشمن بروند.
بهنام از دیدن این صحنه طاقتش طاق می شود!
مهدی رفیعی را می بیند.
با #دلخوری و #ناراحتی از خواهرها گله می کند!
مهدی رفیعی علاقه زیادی به بهنام دارد.
مهدی به قصد #شوخی اما با لحنی #جدی می گوید:
درست می گویند!
نه؟
تو هنوز دهنت بوی #شیر می ده!
لابد پیش خودت خیال می کنی #مرد شدی!
نه؟
اصلا اینجا چه کار می کنی؟
نمیگی یک وقت ممکن است نا غافل کشته شوی؟
بهنام با صدایی که مثل همیشه بلند و محکم نبود می گوید:
اولا همه چیز سرم می شود و می فهمم!
ثانیا بچه تو #قنداق است!
ثالثا خودم می دانم نامحرم هستم!
اگر #امر_به_معروف و #نهی_از_منکر نکنم #معصیت دارد!
تکلیف #شرعی است و واجب!
آخرش هم میخوام #شهید بشوم!
آرزو دارم تا به #شهادت برسم!
مثل خیلی از بچه ها!
مثل #پرویز_عرب ...!
#نوجوان_سیزده_ساله
#شهید_بهنام_محمدی_راد
📚 سرو نخلستان
@basijtv 🇮🇷پایگاه بسیج تلگرام
تصویر:
https://www.instagram.com/p/BLxfQ0AAp2l/
Instagram
بهنام برای گرفتن یک تکه #نان به سوی #آشپزخانه می رود.
آشپزخانه بخشی از محوطه حیاط #مسجد است که با برزنت جدا شده.
بهنام دو سه بار یا الله می گوید.
احترام از فروغ می پرسد:
کیه؟
فروغ می گوید:
کسی نیست.
#آقابهنام است!
بهنام می گوید:
خواهرها حجابتان را رعایت…
آشپزخانه بخشی از محوطه حیاط #مسجد است که با برزنت جدا شده.
بهنام دو سه بار یا الله می گوید.
احترام از فروغ می پرسد:
کیه؟
فروغ می گوید:
کسی نیست.
#آقابهنام است!
بهنام می گوید:
خواهرها حجابتان را رعایت…
#فهمیده_ها
💠در دوران جنگ صدها هزار بسیجی به میدان رفتند؛ بسیجیان آگاهانه حرکت کردند؛ #نوجوان سیزده، چهارده ساله آگاهانه رفت...
💠 @basijtv 💠
💠در دوران جنگ صدها هزار بسیجی به میدان رفتند؛ بسیجیان آگاهانه حرکت کردند؛ #نوجوان سیزده، چهارده ساله آگاهانه رفت...
💠 @basijtv 💠
سپاه سربازان رهبر
#فهمیده_ها 💠در دوران جنگ صدها هزار بسیجی به میدان رفتند؛ بسیجیان آگاهانه حرکت کردند؛ #نوجوان سیزده، چهارده ساله آگاهانه رفت... 💠 @basijtv 💠
🍳 نوجوانی که با ضمانت شهید چمران از آشپزخانه به خط مقدم راه یافت!
🌷 خاطره ای از شهید #نوجوان ۱۴ ساله ای که #دیروز پس از ۳۴ سال که از شهادتش میگذشت، تشییع شد.
🔹 حسن از اولین روز حضورش در جبهه با شهید #چمران آشنا شده بود و با ضمانت چمران از آشپزخانه به خط مقدم راه پیدا کرده بود. بعد هم که در رکاب چمران به گروه جنگهای نامنظم ملحق شده و در کنار ایشان مانده بود.
🔸یکبار که زنگ زده بود و با مادرش تلفنی صحبت میکرد، شهید چمران پرسیده بودند با کی حرف میزنی؟ گفته بود با مادرم و ایشان گفته بود که گوشی را بده میخواهم با مادرت صحبت کنم. وقتی شهید چمران با مادر او صحبت کرد، خیلی از حسن اظهار رضایت میکرد و میگفت که خیلی پسر زرنگ و کاری ست. اصلاً اجازه نمیدهد من هیچ کاری را انجام دهم. همیشه همه جا و در کنار من حاضر و آماده است.
🌹 #حسن_جنگنجو در سال ۱۳۶۲ به شهادت رسید.
💠 @basijtv 💠
🌷 خاطره ای از شهید #نوجوان ۱۴ ساله ای که #دیروز پس از ۳۴ سال که از شهادتش میگذشت، تشییع شد.
🔹 حسن از اولین روز حضورش در جبهه با شهید #چمران آشنا شده بود و با ضمانت چمران از آشپزخانه به خط مقدم راه پیدا کرده بود. بعد هم که در رکاب چمران به گروه جنگهای نامنظم ملحق شده و در کنار ایشان مانده بود.
🔸یکبار که زنگ زده بود و با مادرش تلفنی صحبت میکرد، شهید چمران پرسیده بودند با کی حرف میزنی؟ گفته بود با مادرم و ایشان گفته بود که گوشی را بده میخواهم با مادرت صحبت کنم. وقتی شهید چمران با مادر او صحبت کرد، خیلی از حسن اظهار رضایت میکرد و میگفت که خیلی پسر زرنگ و کاری ست. اصلاً اجازه نمیدهد من هیچ کاری را انجام دهم. همیشه همه جا و در کنار من حاضر و آماده است.
🌹 #حسن_جنگنجو در سال ۱۳۶۲ به شهادت رسید.
💠 @basijtv 💠