Forwarded from KHAMENEI.IR
📸رهبرانقلاب: نظام اسلامی،یک جامعه #فقیر نمیخواهد.یک ملت فقیر و یک درآمد عمومی ناچیز نمیخواهد...باید #عدالت در جامعه تضمین شود.برای عدالت، منتظر امام زمانیم.
#مهدويت_رهبري
☑️ @Khamenei_ir
#مهدويت_رهبري
☑️ @Khamenei_ir
#تابستون ها هوای خرمشهر خیلی #گرم و زجرآوره!
اون قدیما تو #خرمشهر مردم خیلی #فقیر بودند و کسی تو خونه اش #کولر نداشت.
شاید چند تا #خانواده بودن که کولر داشتن تو خونشون.
ماهم جزو اون چند تا خانواده بودیم.
وقتی شبها می خواستیم بخوابیم، کولر روشن می کردیم
و همین که کولر روشن می شد، محمد می رفت روی #ایوان رختخوابش رو پهن می کرد و می خوابید!
برام سوال شده بود که این بچه چرا نمیاد توی خونه زیر کولر بگیر بخوابه؟
رفتم بهش گفتم:
بابا جان!
بیا تو خونه!
روی ایوان گرمه اذیت می شی!
گفت:
نمیام، رو ایوان راحت ترم!
زیر کولر خوابم نمی گیره!
این کار محمد همش برام سوال بود.
یک شب ازش خواستم دلیل این کارش رو برام بگه.
خلاصه با کلی اصرار بهم گفت:
باباجان!
تو خرمشهر فقط چند تا #خانواده هستند که کولر دارن.
می دونی چقدر #بدبخت بیچاره ها هستند که کولر ندارن و شبها به سختی و با #زجر می خوابند؟
دوست ندارم زیر کولر بخوابم و با بدبخت #بیچاره ها فرق کنم!
دوست دارم مثل اونها باشم!
#شهیدمحمدعلی_جهان_آرا
📚 پدر شهید
@basijtv 🇮🇷پایگاه بسیج تلگرام
تصویر:
https://www.instagram.com/p/BLV2Eh6AyOY/
اون قدیما تو #خرمشهر مردم خیلی #فقیر بودند و کسی تو خونه اش #کولر نداشت.
شاید چند تا #خانواده بودن که کولر داشتن تو خونشون.
ماهم جزو اون چند تا خانواده بودیم.
وقتی شبها می خواستیم بخوابیم، کولر روشن می کردیم
و همین که کولر روشن می شد، محمد می رفت روی #ایوان رختخوابش رو پهن می کرد و می خوابید!
برام سوال شده بود که این بچه چرا نمیاد توی خونه زیر کولر بگیر بخوابه؟
رفتم بهش گفتم:
بابا جان!
بیا تو خونه!
روی ایوان گرمه اذیت می شی!
گفت:
نمیام، رو ایوان راحت ترم!
زیر کولر خوابم نمی گیره!
این کار محمد همش برام سوال بود.
یک شب ازش خواستم دلیل این کارش رو برام بگه.
خلاصه با کلی اصرار بهم گفت:
باباجان!
تو خرمشهر فقط چند تا #خانواده هستند که کولر دارن.
می دونی چقدر #بدبخت بیچاره ها هستند که کولر ندارن و شبها به سختی و با #زجر می خوابند؟
دوست ندارم زیر کولر بخوابم و با بدبخت #بیچاره ها فرق کنم!
دوست دارم مثل اونها باشم!
#شهیدمحمدعلی_جهان_آرا
📚 پدر شهید
@basijtv 🇮🇷پایگاه بسیج تلگرام
تصویر:
https://www.instagram.com/p/BLV2Eh6AyOY/
Instagram
#تابستون ها هوای خرمشهر خیلی #گرم و زجرآوره!
اون قدیما تو #خرمشهر مردم خیلی #فقیر بودند و کسی تو خونه اش #کولر نداشت.
شاید چند تا #خانواده بودن که کولر داشتن تو خونشون.
ماهم جزو اون چند تا خانواده بودیم.
وقتی شبها می خواستیم بخوابیم، کولر روشن می کردیم…
اون قدیما تو #خرمشهر مردم خیلی #فقیر بودند و کسی تو خونه اش #کولر نداشت.
شاید چند تا #خانواده بودن که کولر داشتن تو خونشون.
ماهم جزو اون چند تا خانواده بودیم.
وقتی شبها می خواستیم بخوابیم، کولر روشن می کردیم…
علیرضا و محمدرضا مدتی در یک #مدرسه درس میخواندند.
یک روز که از مدرسه آمده بودند، بینشان حرف شد.
محمدرضا در بین حرفهایشان گفت:
به بابا بگم؟
به بابا بگم؟
علیرضا گفت:
اگه بگی میزنمت!
به هر حال گذشت و من توی این فکر بودم که چه اتفاقی افتاده و #نگران بودم که خدای ناکرده به راه کجی رفته باشد!
چند روز گذشت و یک بار محمدرضا را تنها گیر آوردم و از او دربارهی آن موضوع سوال کردم.
گفتم:
محمدجان!
بگو #بابا!
علیرضا چی کار کرده که تو اون روز میخواستی به من بگی؟
محمدرضا گفت:
شما به ما که #پول_توجیبی میدی، علیرضا میآد توی مدرسه و برای بچههایی که #فقیر هستند و پول ندارن #دفتر و #خودکار و #مداد بخرن، این ها رو میخره و به اونها میده!
با شنیدن این حرف هم خیالم راحت شد هم #خدا را شکر کردم و خیلی هم خوشحال شدم.
بعد از این قضیه پول توجیبی علیرضا را زیاد کردم.
#شهیدعلیرضا_موحددانش
📚 موحد
تصویر:
https://www.instagram.com/p/BMBH-ZTAftT/
یک روز که از مدرسه آمده بودند، بینشان حرف شد.
محمدرضا در بین حرفهایشان گفت:
به بابا بگم؟
به بابا بگم؟
علیرضا گفت:
اگه بگی میزنمت!
به هر حال گذشت و من توی این فکر بودم که چه اتفاقی افتاده و #نگران بودم که خدای ناکرده به راه کجی رفته باشد!
چند روز گذشت و یک بار محمدرضا را تنها گیر آوردم و از او دربارهی آن موضوع سوال کردم.
گفتم:
محمدجان!
بگو #بابا!
علیرضا چی کار کرده که تو اون روز میخواستی به من بگی؟
محمدرضا گفت:
شما به ما که #پول_توجیبی میدی، علیرضا میآد توی مدرسه و برای بچههایی که #فقیر هستند و پول ندارن #دفتر و #خودکار و #مداد بخرن، این ها رو میخره و به اونها میده!
با شنیدن این حرف هم خیالم راحت شد هم #خدا را شکر کردم و خیلی هم خوشحال شدم.
بعد از این قضیه پول توجیبی علیرضا را زیاد کردم.
#شهیدعلیرضا_موحددانش
📚 موحد
تصویر:
https://www.instagram.com/p/BMBH-ZTAftT/
Instagram
علیرضا و محمدرضا مدتی در یک #مدرسه درس میخواندند.
یک روز که از مدرسه آمده بودند، بینشان حرف شد.
محمدرضا در بین حرفهایشان گفت:
به بابا بگم؟
به بابا بگم؟
علیرضا گفت:
اگه بگی میزنمت!
به هر حال گذشت و من توی این فکر بودم که چه اتفاقی افتاده و #نگران بودم…
یک روز که از مدرسه آمده بودند، بینشان حرف شد.
محمدرضا در بین حرفهایشان گفت:
به بابا بگم؟
به بابا بگم؟
علیرضا گفت:
اگه بگی میزنمت!
به هر حال گذشت و من توی این فکر بودم که چه اتفاقی افتاده و #نگران بودم…