✨تو که میدانستی چرا نگفتی؟؟
🍁خانه یکی از اقوام که از قضا #ماهواره داشت دعوت بودیم، #شهید #رضا هم توضیحاتی در مورد نحوه تشکیل این شبکه و منابع مالی اهداف و حامیانشون داد، چند تفری شروع کردند به #مسخره کردن #رضا
مغزت رو شستوشو دادن ، تو کله شما که ماهواره بد است و...
بعداز مهمانی من با رضا تند برخورد کردم که چرا از این حرف ها میزنی که مسخره ات کنن؟؟
💠 #رضا #گفت من وظیفه ام انجام دادم در قبال این خانواده توضیحات رو دادم دیگه اون دنیا از من بپرسن که تو دیدی و میدونستی چرا نگفتی؟؟؟ من وظیفه ام را انجام دادم
#امر_به_معروف_واجب_فراموش_شده
#مدافع_حرم_شهید_رضاکارگربرزی
#کانال_شهید 👈 @rezakaregarbarzi
#شهادت_رمضان۹۲
#خاطرات_ناب_شهدا
🇮🇷پایـــــگاه بـــــــــــــــــــــــــــســـــیج تـلگرام🇮🇷
@basijtv
تصویر:
https://www.instagram.com/p/BHy4I9fAIHa/
🍁خانه یکی از اقوام که از قضا #ماهواره داشت دعوت بودیم، #شهید #رضا هم توضیحاتی در مورد نحوه تشکیل این شبکه و منابع مالی اهداف و حامیانشون داد، چند تفری شروع کردند به #مسخره کردن #رضا
مغزت رو شستوشو دادن ، تو کله شما که ماهواره بد است و...
بعداز مهمانی من با رضا تند برخورد کردم که چرا از این حرف ها میزنی که مسخره ات کنن؟؟
💠 #رضا #گفت من وظیفه ام انجام دادم در قبال این خانواده توضیحات رو دادم دیگه اون دنیا از من بپرسن که تو دیدی و میدونستی چرا نگفتی؟؟؟ من وظیفه ام را انجام دادم
#امر_به_معروف_واجب_فراموش_شده
#مدافع_حرم_شهید_رضاکارگربرزی
#کانال_شهید 👈 @rezakaregarbarzi
#شهادت_رمضان۹۲
#خاطرات_ناب_شهدا
🇮🇷پایـــــگاه بـــــــــــــــــــــــــــســـــیج تـلگرام🇮🇷
@basijtv
تصویر:
https://www.instagram.com/p/BHy4I9fAIHa/
Instagram
✨تو که میدانستی چرا نگفتی؟؟ 🍁خانه یکی از اقوام که از قضا #ماهواره داشت دعوت بودیم، #شهید #رضا هم توضیحاتی در مورد نحوه تشکیل این شبکه و منابع مالی اهداف و حامیانشون داد، چند تفری شروع کردند به #مسخره کردن #رضا
مغزت رو شستوشو دادن ، تو کله شما که ماهواره بد…
مغزت رو شستوشو دادن ، تو کله شما که ماهواره بد…
سپاه سربازان رهبر
Photo
🌹ڪلاه غنیمتے🌹
☺️کلاه غنیمتے عراقے بر روے سرش خودنمایـے مےڪرد ، از بچہ هاے رزمنده اے بود ڪہ در مرحلہ اول عملیات حضور داشت ، بہ طور معمول بعد از هر عملیات رزمنده ها به عقب منتقل مے شدند تا استراحت و تجدید قوا ڪنند ،
😊و حال دوباره مثل شیر برای ادامہ عملیات آماده پیڪار دیگر بود ، از او پرسیدم : حالا چرا ڪلاه عراقے سر گذاشتہ اے دلاور ؟
گفت : تنها براے روحیہ دادن است ، و الا احساس مےڪنم یڪ قابلمہ روی سرم گذاشتہ ام ؛
😁از بذلہ گویـےاش بچہ هاےِهمراه خیلے خندیدند ، و من هم برای اینڪہ این خاطره ثبت شود از او عڪسے گرفتم .
#عملیات_ڪربلای_یڪ
#عڪاس سید مسعود شجاعے طباطبایے
#خاطرات_ناب
💠 @basijtv 💠
☺️کلاه غنیمتے عراقے بر روے سرش خودنمایـے مےڪرد ، از بچہ هاے رزمنده اے بود ڪہ در مرحلہ اول عملیات حضور داشت ، بہ طور معمول بعد از هر عملیات رزمنده ها به عقب منتقل مے شدند تا استراحت و تجدید قوا ڪنند ،
😊و حال دوباره مثل شیر برای ادامہ عملیات آماده پیڪار دیگر بود ، از او پرسیدم : حالا چرا ڪلاه عراقے سر گذاشتہ اے دلاور ؟
گفت : تنها براے روحیہ دادن است ، و الا احساس مےڪنم یڪ قابلمہ روی سرم گذاشتہ ام ؛
😁از بذلہ گویـےاش بچہ هاےِهمراه خیلے خندیدند ، و من هم برای اینڪہ این خاطره ثبت شود از او عڪسے گرفتم .
#عملیات_ڪربلای_یڪ
#عڪاس سید مسعود شجاعے طباطبایے
#خاطرات_ناب
💠 @basijtv 💠
🕊شهید حسن باقری
💠درخواست ازامام رضا(ع)💠
شهید حسن باقری با نام واقعی غلامحسین افشردی، جوانترین فرمانده در دوران دفاع مقدس بود و هنگام شهادت، سِمت قائممقامی فرماندهٔ نیروی زمینی سپاه را برعهده داشت.
در یکی از سفرهایی که شهید باقری به مشهد داشت، از امام رضا(ع) طلب شهادت کرده بود. همان سفری که همراه آقای رضایی رفته بودند و حرم را بخاطر آقای رضایی خلوت کرده بودند.در آن خلوت حرم، او حرف هایش را زده بود. حتی آقای واعظ طبسی، دعای حفاظت امام رضا (ع) را به او داده بود.وقتی برگشت پرسیدم: «از آقا چه خواستی؟» جواب داد: «رفتم پیش امام رضا (ع) خواستم و حالا هم منتظر هستم.»
با این حرف لبخندی روی لب هایش نشست و یک حلقه اشک در چشمانش.
منبع:(داستان شهیدان)📚
#خاطرات_ناب_شهدا
#شهید_حسن_باقری
💠 @basijtv 💠
💠درخواست ازامام رضا(ع)💠
شهید حسن باقری با نام واقعی غلامحسین افشردی، جوانترین فرمانده در دوران دفاع مقدس بود و هنگام شهادت، سِمت قائممقامی فرماندهٔ نیروی زمینی سپاه را برعهده داشت.
در یکی از سفرهایی که شهید باقری به مشهد داشت، از امام رضا(ع) طلب شهادت کرده بود. همان سفری که همراه آقای رضایی رفته بودند و حرم را بخاطر آقای رضایی خلوت کرده بودند.در آن خلوت حرم، او حرف هایش را زده بود. حتی آقای واعظ طبسی، دعای حفاظت امام رضا (ع) را به او داده بود.وقتی برگشت پرسیدم: «از آقا چه خواستی؟» جواب داد: «رفتم پیش امام رضا (ع) خواستم و حالا هم منتظر هستم.»
با این حرف لبخندی روی لب هایش نشست و یک حلقه اشک در چشمانش.
منبع:(داستان شهیدان)📚
#خاطرات_ناب_شهدا
#شهید_حسن_باقری
💠 @basijtv 💠
🌹شهید محمودرضابیضایی🌹
💠 اهتزاز پرچم یااباالفضل💠
تاسوعای سال ٩٢ بود، بهمون خبر دادند، بچه های مقاومت، عملیاتی وسیعی تو منطقه زینبیه، اطراف منطقه حجیره، کردند و تروریستها رو سه کیلومتری از اطراف حرم مطهر خانم زینب ( س )، دور کردن.
صبح زود رفتیم اونجا و محمود رضا رو هم دیدیم ، خیلی از عملیاتی که منجر به تامینِ امنیت حرم خانوم شده بود، خوشحال بود
پرچم سیاهی تو دستش بود و می گفت : خودم از بالای اون ساختمون پایینش آوردم .
به اون ساختمون نگاه کردم دیدم پرچم سرخ یا ابالفضل رو جاش به اهتزاز در آورده
رسیدیم خیابون جلوی حرم که دو سال احدالناسی جرات رد شدن ازش رو نداشت.
و تک تیراندازها حسابش رو می رسیدند و حالا با تلاش محمود رضا و دوستاش، امن شده بود .
رفتیم وسط خیابون، رو به حرم وایستادیم، دیدم محمود رضا داره آروم گریه می کنه و سلام می ده .
السلام علیکی یا سیدتنا زینب …
راوی:(همرزم شهید)
#خاطرات_ناب_شهدا
#شهید_محمودرضا_بیضایی
💠 @basijtv 💠
💠 اهتزاز پرچم یااباالفضل💠
تاسوعای سال ٩٢ بود، بهمون خبر دادند، بچه های مقاومت، عملیاتی وسیعی تو منطقه زینبیه، اطراف منطقه حجیره، کردند و تروریستها رو سه کیلومتری از اطراف حرم مطهر خانم زینب ( س )، دور کردن.
صبح زود رفتیم اونجا و محمود رضا رو هم دیدیم ، خیلی از عملیاتی که منجر به تامینِ امنیت حرم خانوم شده بود، خوشحال بود
پرچم سیاهی تو دستش بود و می گفت : خودم از بالای اون ساختمون پایینش آوردم .
به اون ساختمون نگاه کردم دیدم پرچم سرخ یا ابالفضل رو جاش به اهتزاز در آورده
رسیدیم خیابون جلوی حرم که دو سال احدالناسی جرات رد شدن ازش رو نداشت.
و تک تیراندازها حسابش رو می رسیدند و حالا با تلاش محمود رضا و دوستاش، امن شده بود .
رفتیم وسط خیابون، رو به حرم وایستادیم، دیدم محمود رضا داره آروم گریه می کنه و سلام می ده .
السلام علیکی یا سیدتنا زینب …
راوی:(همرزم شهید)
#خاطرات_ناب_شهدا
#شهید_محمودرضا_بیضایی
💠 @basijtv 💠
🌹شهید مهدی زین الدین🌹
💠طرز برخورد با افسرعراقی💠
ماشین، جلوی سنگر فرماندهی ایستاد. آقا مهدی در ماشین را باز کرد. ته آیفا یک افسر عراقی نشسته بود. پیاده اش کردند. ترسیده بود. تا تکان می خوردیم.، سرش را با دست هایش می گرفت. آقا مهدی باهاش دست داد و دستش را ول نکرد. رفتند پنج شش متر آن طرف تر. گفت برایش کمپوت ببریم. چهار زانو نشسته بودند روی زمین و عربی حرف می زند. تمام که شد گفت «ببرید تحویلش بدید.» بی چاره گیج شده بود باورش نمی شد این فرمانده لشکر باشد. تا آیفا از مقر برود بیرون، یک سره به مهدی نگاه می کرد.
منبع:(آوینی)
#خاطرات_ناب_شهدا
#شهید_مهدی_زین_الدین
💠 @basijtv 💠
💠طرز برخورد با افسرعراقی💠
ماشین، جلوی سنگر فرماندهی ایستاد. آقا مهدی در ماشین را باز کرد. ته آیفا یک افسر عراقی نشسته بود. پیاده اش کردند. ترسیده بود. تا تکان می خوردیم.، سرش را با دست هایش می گرفت. آقا مهدی باهاش دست داد و دستش را ول نکرد. رفتند پنج شش متر آن طرف تر. گفت برایش کمپوت ببریم. چهار زانو نشسته بودند روی زمین و عربی حرف می زند. تمام که شد گفت «ببرید تحویلش بدید.» بی چاره گیج شده بود باورش نمی شد این فرمانده لشکر باشد. تا آیفا از مقر برود بیرون، یک سره به مهدی نگاه می کرد.
منبع:(آوینی)
#خاطرات_ناب_شهدا
#شهید_مهدی_زین_الدین
💠 @basijtv 💠
🌹 #ولایت_امیرالمؤمنین
💠 #امداد_شهدا
#راهیان_نور
#حتما_بخونید
🌸 ڪاروانے از خواهران دانشجوی #زاهدان وارد مناطق عملیاتے خوزستان شده بود و من مأمور شدم تا آنها را در چند نقطہ ، بہ عنوان راوی همراهے ڪنم .
#ڪاروان حال و هوای عجیبے داشت .
✳️ وقتے از حماسہها و #مظلومیتهای شهدای چزابہ برایشان تعریف مےڪردم ، صدای گریہ و #زاریشان طوری بود ڪہ انگار با چشم خود شهادت عزیزانشان را مےبینند .
🌸 صحبتهایم ڪہ تمام شد ، گوشہای رفتم . در فڪر بودم ڪہ یڪے از خواهران #دانشجو آمد و در حالے ڪہ سعی مےڪرد متوجہ اشڪهایش نشوم گفت :
«حاج آقا من اشتباه ڪردم پام رو اینجا گذاشتم .»
✳️ گفتم : « چطور ؟ اتوبوس رو اشتباه سوار شدید؟»
با صدای لرزانش حرفم را برید و گفت :
«آخہ من #ارمنے مذهب هستم»
تازه منظورش را فهمیدم . خندیدم و گفتم : «دخترم اشتباه مےڪنے . شهدا متعلق بہ همہ هستن . این سرزمین هم برای تمام انسانهای #آزاده جا داره ... »
🌸 دختر ڪمے مڪث ڪرد و گفت :
« من با راه و رسم #شهدا خیلے فاصلہ دارم . دوست دارم شیعہ بشم ، اما مےترسم ڪہ خانواده منو بیرون ڪنند .
برای همین با شهدای چزابہ عهد بستم ڪہ در دل بہ ولایت #امیرمؤمنان (ع) ایمان بیارم و اعمال #شیعیان رو مخفیانہ انجام بدم .
از اونها خواستم تو این راه کمکم کنن»
✳️ نمےدانم حرفهایش را تمام ڪرد یا نہ گفتم :
« دخترم توڪلتون رو از خداوند قطع نڪنین . انشاءالله شهدا هم #ڪمڪتون میڪنن . سعے کنین همیشه به یاد شهدا باشین ... »
🌸 مدتے گذشت .
یڪ روز در اتاق خود مشغول ڪار بودم ڪہ نامہای را برایم آوردند .
وقتے آن را باز ڪردم ، دیدم از همان دخترخانم بلوچستانے است .
🔴👈 نوشته بود :
« حاج آقا ! بہ #برڪت_شهدا ، رفتار من باعث شد تا خانوادهام نیز #شیعہ شوند ... »
✍ راوی : محمد امین پوررڪنے
#خاطرات_ڪاروان_راهیان_نور
#خاطرات_ناب
@basijtv🇮🇷پایگاه بسیج فضای مجازی
💠 #امداد_شهدا
#راهیان_نور
#حتما_بخونید
🌸 ڪاروانے از خواهران دانشجوی #زاهدان وارد مناطق عملیاتے خوزستان شده بود و من مأمور شدم تا آنها را در چند نقطہ ، بہ عنوان راوی همراهے ڪنم .
#ڪاروان حال و هوای عجیبے داشت .
✳️ وقتے از حماسہها و #مظلومیتهای شهدای چزابہ برایشان تعریف مےڪردم ، صدای گریہ و #زاریشان طوری بود ڪہ انگار با چشم خود شهادت عزیزانشان را مےبینند .
🌸 صحبتهایم ڪہ تمام شد ، گوشہای رفتم . در فڪر بودم ڪہ یڪے از خواهران #دانشجو آمد و در حالے ڪہ سعی مےڪرد متوجہ اشڪهایش نشوم گفت :
«حاج آقا من اشتباه ڪردم پام رو اینجا گذاشتم .»
✳️ گفتم : « چطور ؟ اتوبوس رو اشتباه سوار شدید؟»
با صدای لرزانش حرفم را برید و گفت :
«آخہ من #ارمنے مذهب هستم»
تازه منظورش را فهمیدم . خندیدم و گفتم : «دخترم اشتباه مےڪنے . شهدا متعلق بہ همہ هستن . این سرزمین هم برای تمام انسانهای #آزاده جا داره ... »
🌸 دختر ڪمے مڪث ڪرد و گفت :
« من با راه و رسم #شهدا خیلے فاصلہ دارم . دوست دارم شیعہ بشم ، اما مےترسم ڪہ خانواده منو بیرون ڪنند .
برای همین با شهدای چزابہ عهد بستم ڪہ در دل بہ ولایت #امیرمؤمنان (ع) ایمان بیارم و اعمال #شیعیان رو مخفیانہ انجام بدم .
از اونها خواستم تو این راه کمکم کنن»
✳️ نمےدانم حرفهایش را تمام ڪرد یا نہ گفتم :
« دخترم توڪلتون رو از خداوند قطع نڪنین . انشاءالله شهدا هم #ڪمڪتون میڪنن . سعے کنین همیشه به یاد شهدا باشین ... »
🌸 مدتے گذشت .
یڪ روز در اتاق خود مشغول ڪار بودم ڪہ نامہای را برایم آوردند .
وقتے آن را باز ڪردم ، دیدم از همان دخترخانم بلوچستانے است .
🔴👈 نوشته بود :
« حاج آقا ! بہ #برڪت_شهدا ، رفتار من باعث شد تا خانوادهام نیز #شیعہ شوند ... »
✍ راوی : محمد امین پوررڪنے
#خاطرات_ڪاروان_راهیان_نور
#خاطرات_ناب
@basijtv🇮🇷پایگاه بسیج فضای مجازی