سپاه سربازان رهبر
1.35K subscribers
8.72K photos
3.36K videos
137 files
1.13K links
سپاه بزرگ اسلام و سربازان رهبر در تمام جهان و انعکاس اخبار جبهه مقاومت و جهان اسلام ، امام خمینی (ره) در تجلیل از سپاه پاسداران انقلاب اسلامی فرمودند: من از سپاه راضی هستم، و به هیچ وجه نظرم از شما برنمی‌گردد. اگر سپاه نبود، کشور هم نبود.
@vorojax
Download Telegram
Forwarded from یاد شهیدان
. .
استاد #پناهیان :
.
 #شهدا معمولا نقطه آغاز رشد و تعالیشان را از نیت قرار می دهند مثل #شهید_ابراهیم_هادی که در نیت و مراقبت از نیت بی نظیر بود... شهید ابراهیم هادی فوق العاده و عجیب بود. همه چیز را پنهان می کرد .خیلی کارهای بزرگ انجام می داد ولی همه را پنهان می کرد.#شهید_هادی به قدرت های عجیب دسترسی پیدا کرده بود.
 توی خط مقدم بود در لحظه ای گفت بچه ها می خواهم #اذان بگم.در محاصره شروع کرد به اذان گفتن!
به سمتش تیر اندازی کردند و مجروح شد و بچه ها او را به عقب آوردند. بعد از مدتی دیدند گروهی با لباس های سفید(به عنوان تسلیم)به سمت آن ها می آیند.
متوجه شدند گروه زیادی #عراقی هستند.فرامانده آن ها گفت:آن کسی که اذان می گفت که بود؟می خواهم اورا ببینم بچه ها گفتند:مجروح شده چه طور مگه؟
عراقی گفت:او با اذانش مارا بهم ریخت .داغون شدیم .عراقی گفت:آن کسی که تیر زده خودش آمده و پشیمان است اگر آن آقایی که اذان گفته، بگوید من خودم او را در اینجا به قتل می رسانم!  این #جوان بود؟حالا شما ده مرتبه اذان بگو اثرش این گونه خواهد بود؟فرقش در چیست؟در نیت ،در نیت... فرقش در نیت است.  او اهل مراقبت بود.  روزی #ابراهیم در گود زورخانه نشسته بود .یک شخصی می آید و زنگ زورخانه را به صدادرمیآورند. ابراهیم به رفیقش می گوید:نگاه کن آدم به خاطر زنگ گود زور خانه خوشحال بشود نه به خاطر خدا از خدا دور میفتد!  مراقبت می کرد...از به صدا در آمدن زنگ گود خانه هم خوشحال نشد...او واقعا از اولیا,الله بود...
. . .
#شهید_ابراهیم_هادی
#ابراهیم_هادی
#علمدار_کمیل
🌹🌹🌹🌹🌷🌷🌷🌷
@yade_shahidan
#شهیدمدافع_حرم_سیدیحیی_براتے 🕊🌺
#نحوه_شهادت_انفجارمهیب

تو سوریه که بودیم بعضی از شبها که عملیات #نداشتیم میخواستیم #تلویزیون نگاه کنیم، یک ماهواره ای اونجا بود میخواستیم راه بندازیم و باهاش شبکه های #ایران را بگیریم ولی متاسفانه نگرفت. و چیزهای بی خودی پخش می کرد.

یک شب سید یحیی یواشکی رفت کابل #تلویزیون را #قطع کرد😐 طوری که کسی نفهمید چند روز گذشت ولی بچها خیلی تلاش کردند تا بگیرد ولی نمی گرفت، رفتند یکی از بچه های عراقی را اوردند اونم نتونست تا اینکه رفتیم عملیات تو محور الحاضر سید #شهید شد بعد که برگشتیم بچه ها رفتند دوباره سراغ تلویزیون،

تا اینکه یکی از بچه ها گفت که سید این کارا کرد تا سراغ اینها نرین از اون به بعد کسی دیگه سراغ دستگاه نرفت وبه کارهای دیگه مشغول شدند. سید میخواست به ما بگوید که کارهای بیخود انجام ندهیم۰
#شهادت۹۴/۹/۱۶
#همرزم_شهید

تصویر:
instagram.com/p/BF1mbu9vqrj/
💠نحوه شهادت پاسدار رشید اسلام مدافع حرم حضرت زینب(س) آقامحمودرضا بیضائی ▪️ احمدرضابیضائی: 🌷شهادت محمودرضا به نقل از برادر "م .ج " که خود در منطقه حضور داشته و در منزل شخصی و بر روی نقشه برای بنده توضیح دادند بدین گونه است :
محمودرضا فرمانده یکی از سه محوری بود که عملیات در آن محورها با هدف آزاد سازی منطقه قاسمیه در جنوب شرق دمشق انجام میگرفت. مسئولیت کار در دو محور دیگه با رزمندگان حزب الله لبنان و مجاهدین عراقی بوده که کار، نسبتا در آن مناطق سبکتر بوده و سخت ترین محور همین محوری بود که محمودرضا تحویل گرفته بود. محمودرضا کار را با درگیری و پاکسازی در این محور به پایان رسانده و در انتهای این محور دو کارخانه، یکی کارخانه تولید آلومینیوم و یکی کارخانه تولید روغن موتور قرار دارشت که درگیری سختی در محوطه کارخانه آلومینیوم با مسلحین اتفاق می‌افتد و نهایتا با موفقیت پاکسازی منطقه صورت میپذیرد. محمودرضا برای تثبیت منطقه پیشنهاد میکند که خاکریزی در پشت آن کارخانه ایجاد شود. برای آوردن تجهیزات ایجاد خاکریز و نفربرهای مستقر در پشت خط، که در یک سه راهی بنام غریفة مستقر بودند، محمودرضا همراه با چندتن از نیروهایش به سمت عقبه حرکت میکند که در همان حین متوجه تیرهای مستقیمی میگردد که از سمت چندین خانه که با فاصله از جاده قرار داشتند بسمت آنها شلیک میشود. مسیری که در آن در حال حرکت بودند زمین های زراعی و کشاورزی بود محمودرضا به نیروهای تحت امر خود خطاب میکند که وارد کانال متروکه ای که سابقا برای هدایت آب به زمین های کشاورزی مورد استفاده قرار میگرفت بشوند. بعد از ورود به کانال ، محمودرضا احتمال آلوده بودن کانال به تله های انفجاری رو تذکر داده و به همراهانش که دو سه رزمنده عراقی و یکی دو رزمنده افغانی بودند میگوید که با نفر پشت سری و جلوی خود چند متر فاصله ایجاد کنند که در صورت وقوع انفجار، همه آسیب نبینند محمودرضا خود جلوتر از همه و در رآس ستون حرکت کرده و بعد از طی مسافتی در داخل کانال، پایش به مدار استتار شده یک تله انفجاری خورده و بمبی که در دیواره کانال جاسازی شده بود منفجر میشود و در اثر اصابت ترکشها که سمت چپ بدن رو بطور کامل از سر تا پا گرفته بود به شهادت میرسد 🌷روحش شاد و یادش گرامیباد
از پیج amirhossein.arzandi
تصویر:
instagram.com/p/BHeNensAqp7/

🇮🇷پایـــــگاه بـــــــــــــــــــــــــــســـــیج تـلگرام🇮🇷
@basijtv
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بغض نکن 😢

دخترک #عراقی #که پدرش را از دست داده.😭

🇮🇷 پایگاه بسیج تلگرام 🇮🇷
telegram.me/joinchat/BaOAwT5zfbIlCz_3z1Lpjg
‍ برادر خرازی با #کد و #رمز گفت:
توانسته‌ایم حدود هفتصد نفر از نیروها را متمرکز کنیم.
اگر اجازه بدهید، از اینجایی که #دشمن خط محکمی ندارد، بزنم به خط دشمن، توی #خونین‌شهر!

هفتصد نفر چی بود که ما می‌خواستیم به خونین‌شهر #حمله کنیم؟
بعدش چی؟

حالت خاصی بر دنیای ما حاکم شده بود!
زیاد خودمان را پایبند مقررات و فرمول ‌های #جنگ نمی‌کردیم!
گفتم:

بزنید!

ایشان زد؛
یک ساعت هم طول نکشید!
ساعت هشت صبح بود که که داد و بیداد و #فریاد آنها بلند شد!

گفتند:
ما زدیم!
خوب هم گرفته!
#عراقی ‌ها جلوی ما دست‌ها را بالا برده‌اند ولی تعداد آنها دست ما نیست!

یک #هلیکوپتر فرستادیم بالا که ببینیم وضعیت چه جور است!
#خلبان فریاد زد:
تا چشمم کار می‌کند، توی خیابان‌ها و کوچه‌های #خرمشهر، عراقی‌ها صف بسته‌اند و دست‌ها را بالا برده‌اند!

یعنی قابل شمارش نبودند!
واقعاً مطلب عجیبی بود!

برادر #خرازی، اولین کسی بود که سوار بر #جیپ، آنقدر خود را به #خاکریز زد تا بالاخره توانست با خودرو وارد خرمشهر شود!

رفتیم توی خرمشهر و خرمشهر را گرفتیم!
آماری که به ما دادند، حدود چهارده‌ هزار و پانصد نفر در شهر #اسیر شده بودند!

آنها هنوز عقبه‌شان قطع نشده بود و توی سنگرهای مستحکمی بودند
و با اینکه اگر باز هم به آنها امکانات نمی‌رسید، اقلاً ده پانزده روز دیگر می‌توانستند #مقاومت کنند
ولی #خداوند متعال در این نمایش #قدرت، نشان داد که چه #وحشت و رعبی در دل اینها انداخت که حتی یک ساعت هم مقاومت نکردند! 🌺 #حاج_حسین_خرازی
📚 به نقل از امیر سپهبد شهیدصیادشیرازی

🇮🇷 پایگاه بســــــیــج تلگرام 🇮🇷
telegram.me/joinchat/BaOAwT5zfbIlCz_3z1Lpjg

تصویر:
https://www.instagram.com/p/BJr19wJgbjj/
#الموت الصدام

به سنگری رسیدم و به #عربی گفتم:
قولوا لا اله الالله!
منظورم این بود که #تسلیم شوید!

كسی جواب نداد.
خیلی #تشنه ‌ام بود!
معمولا در سنگرهای #دشمن آب خُنک و #گوارا پیدا می‌شد.

وقتی دیدم صدایی نمی‌آید و کسی خارج نمی‌شود، به سرعت وارد #سنگر شدم.
ناگهان لوله‌ی داغ #اسلحه را پشت سرم احساس كردم!

آرام‌آرام از سنگر بیرون آمدم!
تا چشمم به هیکل بزرگ او افتاد، رنگم پرید!
کماندویی اردنی یا سودانی بود،
دقیقا یادم نیست.
فقط می‌دانم #عراقی نبود!

اسرای عراقی تا به اسارت درمی‌آمدند، خیلی سریع این جمله را تكرار می‌كردند:
#الدّخیل_الخمینی و #الموت_لصدام!

كه ناخودآگاه ورد زبان ما هم شده بود.
وقتی هیکل آن #كماندو را دیدم که با غضب نگاهم می‌کرد، نزدیك بود كه قبض روح شوم!
با خود گفتم بهتر است اعلام #اسارت کنم!

ناخواسته و تند تند گفتم:
الدخیل الخمینی و الموت لصدام!
بدون آن‌که بدانم اصلا چه می‌گویم، این جمله را تکرار می‌کردم!

او لبش را گزید و با چهره‌ی #عصبانی گفت:
الدخیل الخمینی، هان؟
الموت لصدام، هان؟

و چند تا فحش عربی نثارم کرد.
بدون آن‌که بدانم باید چیزی غیر این را بگویم، جواب دادم:
نعم، نعم یا سیدی!

با پوتین‌های بزرگش #لگد محكمی به من زد که دو متر به هوا پرت شدم و چند متر آن طرف‌تر افتادم!
من هم میان ناله‌ام طوری كه متوجه نشود، به #ترکی بهش گفتم:
اِشَّگ آدام!

یک مرتبه #گلنگدن را کشید و آمد بالای سرم!
چشم‌هایش کاسه‌ی #خون بود!
شاید با خودش فکر می‌کرد که این #بسیجی‌ های نوجوان چه‌قدر #شجاع و با ایمان‌اند كه مدام تکرار می‌کنند:
الدخیل الخمینی...! تازه دوزاریم افتاده بود که ای دل غافل!
من باید برعکس می‌گفتم!

تا آمدم بگویم لا ...، به گمان این‌که دوباره می‌خواهم آن جمله را تکرار کنم، بر سرم فریاد زد و گفت:
اُسکوت!
و انگشتش را به اشاره‌ی هیس مقابل لب‌هایش گرفت.

آماده‌ی #شلیک بود!
چشم‌هایم را بسته بودم و داشتم اَشهدم را می‌خواندم و كم‌كم از او فاصله می‌گرفتم که ناگهان صدای شلیک تیری آمد!
بلافاصله تیر دیگری به بازوی راستم خورد كه مرا به هوا بلند کرد و محکم به روی #خاکریز کوبید!

چشم که باز کردم دیدم بسیجی‌های لشكر «علی‌بن ابی‌طالب(ع)» قم با لبخند، بالای سرم هستند و آن #غول بی‌شاخ و دم در گوشه‌ای به خاک افتاده و به درک واصل شده است!

از فردای آن روز بچه‌های گردان تا به یكدیگر می‌رسیدند، می‌گفتند:
الدخیل الخمینی، هان؟
الموت لصدام، هان؟
و این قضیه اسباب خنده و شادی بچه‌های گردان را تا مدت‌ها فراهم كرده بود.

🇮🇷 پایگاه بســــــیــج تلگرام 🇮🇷
telegram.me/joinchat/BaOAwT5zfbIlCz_3z1Lpjg

https://www.instagram.com/p/BKEDZojAaR6/
‍ آنقدر #وحشت در دل #دشمن انداخته بود که به او #صیاد_خمینی می گفتند
#تک_تیرانداز رشید ایرانی که بیش از هفتصد شلیک #موفق داشت
و جزو بزرگترین تک تیراندازان #تاریخ بود.

دلاوری که به تنهایی تپه هایی را #فتح می کرد که یک گردان از فتح آن عاجز بودند،
همین شد که فرمانده اش، شهید حاج حسین #خرازی به او لقب #گردان_تک_نفره را داد.

حتی ذره ای #تکبر از او دیده نشد،
با نگاه به قامت #خاکی و ظاهر بسیار ساده اش، هیچکس نمی توانست باور کند که او همان تک تیر انداز بزرگ است!

وقتی تک تیر انداز خبره ی #عراقی و او همزمان یکدیگر را هدف قرار دادند، گلوله ی عراقی به گوش عبدالرسول اصابت کرد ولی گلوله ی خودش بر مغز تک تیر انداز عراقی فرود آمد!

و سرانجام پس از مجروحیت های فراوان و به هلاکت رساندن تعداد زیادی از #سربازان و #فرماندهان عراقی و #منافقین کوردل، در عملیات #خیبر با تیر مستقیم سربازان عراقی در حالی که قبلا در اثر انفجار خمپاره #زخمی شده بود،
به درجه ی رفیع #شهادت نائل گشت.

گردان تک نفره ی سپاه ایران،
🌺 #شهیدعبدالرسول_زرین

🇮🇷 پایگاه بســــــیــج تلگرام 🇮🇷
telegram.me/joinchat/BaOAwT5zfbIlCz_3z1Lpjg

تصویر:
https://www.instagram.com/p/BKvIODvASqB/
‍ مهدي از كشتن #نفرت داشت!
از کشته شدن کسی #خوشحال نمی شد!
اگر یک #عراقی برای بچه ها #خطر ایجاد می کرد، هرطوری بود اورا میزد تا آسیبی به بچه ها نرساند!
از آنطرف طوری طراحی می کرد و #نقشه می کشید که #دشمن در #محاصره بیفتد و مجبور به تسلیم شود!

همیشه می گفت:
تا دیدید #تسلیم شدن، دیگه #شلیک نکنین!

ديدن كشته هاي عراقي ناراحتش مي كرد، طوري كه روي جنازه های آنها پا نمي گذاشت!
مي گفت:
هرکدوم از این ها، #عزیز یک خونواده هستن!
#خدا میدونه که زن و بچه و پدر و مادرشون الان در چه حالی هستن و چه حالی میشن وقتی بفهمن ما داریم از روی #جنازه ی عزیزانشون رد میشیم و و #پا روی اونا می ذاریم!

من نمي دونم اين كشته سنيه يا شيعه، عربه يا غير عرب!
فقط مي دونم آدمه و حالا #مرده و ما باید به مرده ی این ها #احترام بذاریم!
اينا رو #صدام با زور به #جبهه فرستاده!
اگه به خودشون بود، خيلي هاشون سر #جنگ با ما نداشتن و ندارن!
اگه سر جنگ هم داشته باشن، حالا كه كشته شدن، بايد به جسدشون احترام بگذاريم!

#شهید_مهدی_باکری
📚 میتوانست زنده بماند

@basijtv 🇮🇷پایگاه بسیج تلگرام

تصویر:
https://www.instagram.com/p/BLp6MIKgyAj/
❤️یک نمونه از فداکاری ها و ایثار برادران افغانی در هشت سال دفاع مقدس❤️

با شروع تجاوز #شوروی به #افغانستان، به #ایران مهاجرت می کند و ساکن #بجستان می شود.
وقتی می‌شنود که در مرزهای جنوبی و غربی ایران، لشکری قصد تهاجم پیدا کرده است، عازم جبهه‌ها می‌شود.

در روز 6 اسفند ماه سال 1362 در کردستان، پس از باز کردن معبر #مین، به سیم خاردار حلقوی می‌رسند که به هیچ عنوان نمی‌شده آنرا قطع کنند!
چون اگر سیم را قطع می‌کردند، سیم‌ها جمع شده و معبر #منفجر می‌شد!

در این وقت این شهید با همرزم خود با نام «شریفی مقدم» تصمیم می‌گیرند که یک نفر بر روی سیم خاردار بخوابد.
ابتدا شریفی مقدم قصد داشته این کار را انجام دهد، ولی به او التماس می‌کند و او را قسم می‌دهد که بگذار من این کار را انجام دهم و این #افتخار را از من نگیر!

سرانجام بر روی سیم‌های خاردار می‌خوابد و در حالی که #خون از بدن پاکش جاری بوده، بیش از 160 نفر و بنا بر روایتی 300 نفر از روی بدن او عبور می‌کنند!

وقتی همه عبور می‌کنند و او را از روی سیم‌ها بلند می‌کنند، می‌بینند تمام بدنش غرق در خون است و #درد می‌کشد!

می گوید:
خدایا!
#شهادت مرا برسان!
در این لحظه گلوله ای از سوی نیروهای #عراقی شلیک می‌شود و به #چشم چپ او اصابت می‌کند و همان جا به درجه ی رفیع شهادت نائل میگردد!

شهید رجبعلی غلامی در وصیت نامه اش می نویسد:
برادران عزیز!
همانطور که می‌دانید من غریبم!
#پدر و #مادر ندارم و همچنین برادر و خواهری!
از شما عزیزان تقاضا دارم گاه گاهی که بر سر قبرم حاضر میشوید، فاتحه‌ای بخوانید و اگر ممکن بود یک شب #جمعه دعای کمیل بر سر مزارم برگزار کنید!
در ضمن موتورم را هم بفروشید و پولش را به #جبهه واریز کنید!
در پایان از کلیه #برادران و #خواهران بجستانی امید #عفو و #بخشش دارم!
اگر خطایی از من مشاهده کرده‌اند، خواهند بخشید.

#شهید_رجبعلی_غلامی

@basijtv 🇮🇷پایگاه بسیج تلگرام

تصویر:
https://www.instagram.com/p/BL5nzKnAjF9/
‍ باید پیش از اینکه #دشمن سراغ ما بیاد، ما به سراغش بریم!
این #شعار همیشگی حاجی بود!

یک بار حاج احمد #کمین کرده بود تا حساب یک گردان #عراقی را برسد!
پای بی سیم نشسته بود و خیلی دقیق به مکالمات و گفتگوی آنها گوش می کرد
تا اینکه #فرمانده گردان عراقی، خیلی #عاجزانه گفت:
ما احتیاج به #کمک داریم!
نیروهای #ایرانی فشار میارن!
نمی تونیم مدت طولانی #مقاومت کنیم!

حاج احمد #خوشحال شد.
قدری تامل کرد و رفت روی خط و به #عربی زمخت و خشن گفت:
نگران نباشید!
خودم مشکل شما رو حل می کنم!
فورا یک ستون نیروی کمکی سراغتون می فرستم!
موقعیت دقیق خودت رو گزارش بده!

بعد با دقت گوش کرد و #اطلاعات لازم را از فرمانده #گردان عراقی گرفت.
رو به بیسیم چی که کنارش نشسته بود کرد و گفت:
خب!
الوعده وفا!
باید نیرویی که قولش رو دادیم بفرستیم!

حاجی فورا از مناسب ترین محور، یک گردان #نیرو اعزام کرد.
بچه های #بسیجی مثل باران #بلا بر سر آن گردان عراقی نازل شدند!
این بار فرمانده گردان اعزامی حاج احمد روی خط بی سیم رفت و گزارش داد:
حاج احمد!
تانکهای تی 72 رو تحویل گرفتیم، برای بقیه ی #غنائم جا باز کنید! .

#حاج_احمد_متوسلیان
📚 میخواهم با تو باشم

@basijtv 🇮🇷پایگاه بسیج تلگرام

تصویر:
https://www.instagram.com/p/BMEiDQXAxOO/