سواد رسانه‌ای
258 subscribers
272 photos
79 videos
22 files
165 links
سواد رسانه‌ای و مطالب پیرامون آن
Download Telegram
Forwarded from مکتوب هفته
💠مکتوب هفته💠
قدر عافیت در سررسید عاقبت
🖋دکترمحمدعلی فیاض‌بخش
پنج‌شنبه ۱۴ فروردین‌ماه ۱۳۹۹

دیروز، طبیعت روز خودش را تجربه کرد؛ بی‌هیاهوی طبیعت‌ناشناسان که پای بر سبزه می‌نهند و دل خوش می‌دارند به گره‌زدنش. در سده‌های اخیر، شاید اولین روز طبیعتی بود که طبیعت، خودش بود و با خودش؛ بی دغدغه‌ی صداهایی که در دلِ او و به نام او خون بر دلِ اویند و نه با او.

صبح دیروز به ضرورت خانه‌نشینی، سر به تفرّج در گلستان سعدیِ جان نهادم و ورق زَرش را -که به کلاه شکوفه‌ی سخنش تذهیب شده بود- برگشودم. ورق‌ورق رفتم تا رسیدم به حکایت هفتم از باب اول، «در سیرت پادشاهان»؛ آنجا که غلامی عجمی در کشتی نشسته بود و دیگر دریا ندیده بود و بی‌تابی می‌کرد... تا حکیمی فرمود که در آبش افکنند. چندان که غوطه خورد، مویش بگرفتند و بالایش کشیدند... . غلام که در گوشه‌ای به شکر سلامت نشست، حکیمش گفت:

«قدر عافیت، کسی داند که به مصیبتی گرفتار آید».

با خود گفتم:
در دوران پساکرونایی -که خدای را؛ دیرمان نیاید!- مَرد، بل نامرد می‌خواهد که همچنان از یاد ببَرد خانه‌نشینی اضطراری را و دوباره بیرون از خانه را در حلقه‌ی یاران، قدر نشناسد و باز چنگ بر چهره‌ی غریبه و آشنا زند و رسم مروت فرونهد و سلسله‌ی دشمنی بجنبانَد به اندک بهانه‌ای.

روزی چند بار این روزها آرزو می‌کنیم که از تلاطم خردکننده‌ی حوصله‌های سرآمده و چهاردیواری‌های تنگ و بارش بی‌امان اخبار راست و ناراستِ اضطراب‌زا و زندگی‌گزا، با دستی نجاتگر به کشتی سلامت و امن دوباره درآییم و شیون از خرده‌ریزهای بی‌ارزش کم کنیم و در عرشه‌ی آرام زندگی بیارامیم؛ دوباره با دوستان و عزیزان و همسایگان و همشهریان؟
همان‌هایی که پارک ماشینشان روی پل جلوی خانه‌مان بی‌باکمان می‌کرد در خشونت و دعوا؛ و از فردایش بی‌نشان و ناآشنایمان می‌نمود در دیدار چهره‌به‌چهره در کوچه!

فاصله‌ی میان خوشی‌ها و ناخوشی‌ها به اندازه‌ای است که به زحمت بتنوانیمش زیر میکروسکوپ دید؛ این را کرونا ثابت کرد. دریغا که من در فردای عافیت‌ِ دوباره‌ی کشتیِ زندگی‌ام، یاد نکنم از تلاطم امروزم؛ امروزی که نمی‌دانم آیا فردایی‌اش در پی است یا نه؟!

دیروز، طبیعت به همه‌ی ما به استهزا و البته درس‌آموز خندید؛ در پس آن‌همه قهقهه‌ی مستانه و مغرورانه که ده‌ها سال و صدها سال تحویلش داده بودیم و باکیمان نمی‌بود. دیروز جبران کرد همه‌ی آنهمه پای بر سبزه نهادن‌ها و سبزنشدن‌هامان را.

...اما طبیعت، بزرگوارتر و سبزتر از آن است که اگر در پسِ ده‌ها سال جفایی که از ما دید و دیروز نفسی تازه کرد، همچنانمان گوشمالمان دهد تا سال دیگر؛ یعنی چنین مباد!

اگر طبیعت، «دوباره‌‌روزی» با ما بر آیینِ مهر نشست و آستین برکشید تا دوباره به آستان شادی و دلخوشی‌مان برآورَد، کدامینِ ما قدر عافیتش را خواهد دانست و دوران مصیبت را همچنان پیش‌چشم به عبرت خواهد داشت؟
کدام‌یک از ما، زمانی که دیگر مجبور نخواهد‌بود از دور بر عزیزش سلام کند و آغوشش را از او دریغ دارَد، بازهم به اندک بهانه‌ای با او دشمنی خواهد ورزید و در کمان ابروان، برق خصومت را زه خواهد کرد؟ کدام‌یک از ما از امروز آرزوی روزگار پساکرونایی را دارد که دست از دستکش به‌درآورَد و بی‌خوف از آن که پیک مرگی خاموش بر پوستش بنشیند، دلش لک‌زده‌باشد برای یک نوازش مهرورزانه؟ ...و کدامین از ما در فردای پساکرونا یادش خواهد ماند که به شکرانه‌ی دستِ بیرون از دستکش، دیگر دستانش را از لطف و مهر و دهش و بخشش به دیگران پس نکشد؟

کرونا، تلنگر طبیعت است بی بوق و کَرنا؛ دیر یا زود از کرّ و فرّ می‌افتد و البته پژواک پنهانش را فقط گوش‌هایی می‌شنوند که در دوران مصیبت، قدر عافیتِ از دست‌رفته را می‌شناسند و البته در سررسید عافیت، زیر دِین غفلت نمی‌مانند.


🔠 #مکتوب_هفته
🔠 #فروردین
🔠 #سال1399
Forwarded from مکتوب هفته
💠مکتوب هفته💠
خلوتِ دعا و ندرتِ تنهایی
🖋دکترمحمدعلی فیاض‌بخش

📚روزنامه اطلاعات
شماره 27559
پنج‌شنبه ۲۵ اردی‌بهشت ماه

خیابان «ایران» سکنای سنتی خانواده‌های مذهبی متوسط‌الحال در دهه‌ی پنجاه و اوایل شصت بود. تجمع مدارس مذهبی دخترانه و‌‌ پسرانه در این منطقه، این محدوده را به محلی مورد اقبال متدینین و اهالی مسجد و هیئت تبدیل کرده‌بود.

...و‌ اما بنای مسجدی در خیابان سقاباشی در محدوده‌ی عین‌الدوله (ایران)، در اوایل دهه‌ی پنجاه، به ناگهان رنگ‌ و بویی رایحه‌فزاتر در اقبال بازاریان متوسط‌الحال به این محل داد و آن، مسجد علیّ بن موسی الرّضا علیه‌السلام بود؛ نه فقط به سبب مسجدبودنش -که در آن‌ منطقه مسجد و‌ حسینیه کم نبود- بلکه به خاطر امامش؛ آقای سیدمحمد ضیاء‌آبادی.
دریغ که هنوز رسم نیست تا از زندگان به درستی و در شأنشان سخنی در تجلیل به میان آید؛ ...وگرنه، گفتنی‌ها در این باب گفتمی و دُرّ معنی به تمامه سفتمی! لیک همین قدر توانم‌گفت که این مرد بزرگ، باقیمانده‌ای فاخر از نسل عالمانی نادر در تهران ماست؛ بگذرم.

نوجوانیِ من در این‌ مسجد و در انجذاب این بزرگ‌مرد گذشت. دو نکته از میان صدها نفیسه‌ی تربیتی‌ِ او بیش در یادم ماندگار مانده است:

▪️اول: در رمضان‌ها -که ظهرهایش رونق منابر بود و مردمان آن زمان حوصله‌ای وافر در شنیدن منبرهای میان‌روزِ روزه‌داری داشتند- خود، منبر نمی‌رفت و بعضاً پای سخن منبریان مدعو می‌نشست. از وی شنیدم که در حکمت زبان‌بستن در منبرِ میان‌روز می‌گفت: «از مبطلات روزه، خلاف‌‌ و ناروا و ناصحیح بستن به خدا و پیامبر است؛ می‌ترسم در ترجمه و‌ توضیح آیه‌ای یا روایتی، زبانم به‌درستی نچرخد و روزه‌ام باطل شود!».

▪️دو دیگر: شب‌های احیا، بر خلاف دیگر امامان مسجددار، از مسجدش غایب بود و‌ کار احیا را به دیگرانِ داوطلب وامی‌نهاد. در این خصوص نیز خود از او شنیدم که: «اصل دعا، خواندن خدا در خلوت بندگی است؛ که: أدعوا ربّکم تضرّعاً و خُفیةً (اعراف:۵۵)؛ و احیای قدر، اصلِ اصلِ دعاست»؛ ...و خود در این شب‌ها غایبِ مسجد خودش بود.

بعدها -که روزگار، دیگر شد- دیدم که این‌گونه احتیاطات و آن‌گونه دقت‌ها جای خود را به پرگویی و پرصدایی داد؛ تا جایی که بر مردمان اینگونه «تلقین» شد که اصولاً خود نمی‌توانند بدون قیادتِ یک میاندار و جز در پژواک یک بلندگوی پرطنین و‌ جز در فریادهای تودرتو و اشک‌های ناخودآگاهِ جمعی، مراسم ارتباط خود با خدای خود را رقم بزنند و در اینجا نیز نیازمند «تلقین» هستند.

تا پیش از «کروناروزگاری»، خسارت این «تلقین» را درست نمی‌فهمیدم؛ تا این که دیدیم ماجرا آن‌قدر سنگین و گره آنچنان کور است که باید تحت پروتکل‌های موقتی و‌ در عین دلواپسی، حتی دوسه شب هم که شده، محافل را برپا کرد؛ چراکه مردمان به خواندن خدا و نجوای با او جز به میانداری و بلندگوپردازی آموخته نیستند؛ ...و این واسطه‌گریِ دعاخوانی و عبادت، خود موضوعیتی یافته که اگر احتمالاً به خودِ بنده‌ی دعاگر واگذار شود، تو گویی نقصان و فتوری اساسی در بندگی‌اش حاصل خواهد آمد!

از جمله خدمات کرونا، در کنار خیانت‌هایش(!)، یکی هم این بود که مُشتِ خالی ما را باز کرد در ناتوانی دعاخوانیِ خانگی و تنهایی.

یادم آمد از سفر حجّ چند سال پیشم. روحانی نازنین و زحمتکش کاروان، «تلقین» لحظه‌به‌لحظه‌ی اعمال و یادآوری زمان‌ها و مکان‌ها را عجیب بر ذمّه‌ی خود می‌دانست و سخت در واهمه‌ی آن بود، که مبادا فردی از قافله دچار غیاب شعور شود و نداند که کجاست و برای چه آمده!

به سرزمین عرفات که رسیدیم، ناگهان جماعت را امر به توقف کرد. آنگاه فرمود: «پس از من تکرار کنید!»؛ و ما تکرار می‌کردیم: « من، وقوف می‌کنم در سرزمین عرفات از مناسک حج تمتع واجب، از حالیه تا غروبِ فردا قربةً إلی الله!»؛ ...و من آنجا با خود گفتم: «شاید کسی از این قافله، یک لحظه فراموش کرده کجاست و باید چه کند؛ مثلاً خیال برَش داشته که در خیابان شانزه‌لیزه است و به دنبال عطر کریستین دیور و باید با «تلقین» به او نهیب زد که -ای حاجی!- حواست باشد؛ اینجا عرفات است!

🔠 #مکتوب_هفته
🔠 #اردی‌بهشت
🔠 #سال1399
🔠 @Maktoob_Hafte