تولّد_تاریخِ_قدسی_از_متن_مقاومت_تمدّنی.pdf
804 KB
تولّد تاریخِ قدسی از متن مقاومت تمدّنی
(ایران بهمثابه گرانیگاه جابجاییِ ساختارشکنانه)
┘◄
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
مسلماً پیشگویی شیخ اندك تأملی و امعان نظری در اوضاع و احوال سیاسی وقت میخواست که البته ایشان قدرت توجه و تحلیل آن را داشته است. درباره شیوه تعلیم و تربیت شیخ جلال، فرزندش مرحوم طاها میگفت:
بهرغم آنکه در تعلیم و تربیت کودکان سختگیری میکرد اما درعینحال با رأفت و مهربانی و روشهای تفریحی و تشویقی جالب آنان را مجذوب خود و برنامههایش مینمود. روزهای جمعه با طلبههای خود بهصورت دستجمعی به طرف دشت و جنگلهای اطراف روستا که منطقهای کاملاً سرسبز با مناظر دلپذیر و زیباست حرکت میکرد و اشعار و سرودهایی در مدح حضرت صاحبالامر امام زمان - سلاماللهعليه ـ میخواند و بچهها را با خود هم صدا میکرد و در همان مسیر در جاهای مناسب مینشست و برای آنها موضوعاتی از عقاید و دیگر معارف اسلامی مطرح مینمود. هر از چند گاهی جمع شاگردانش را با خود به قبرستان میبرد و ضمن قرائت فاتحه به روح اموات، به موعظه و نصیحت شاگردان میپرداخت. روشهای متنوع و تأثیرگذار ایشان موجب گردید در اندک زمانی تعداد شاگردانش به قدری شود که دیگر مسجد گنجایش تعداد طلاب را نداشته باشد. این امر موجب شد بانویی به نام بالاقیز که از زنان ثروتمند بود و خانهای وسیع داشت خانه خود را جهت تعلیم و تربیت در اختیار شیخ بگذارد. وی برنامههای درسی خود را به آن خانه منتقل کرد و با شور و اشتیاق و همت والا به تعلیم و تربیت نوجوانان و جوانان مشغول گردید.
اما این روزگار خوش بیش از چند سال معدود به طول نینجامید و بالاخره در سال ۱۳۴۷ق (۱۹۲۸م) موج ستیز با دین و دینداران چنانچه شیخ خود پیشبینی کرده بود به منطقه لنکران و روستای کلاتان رسید و پس از عموی بزرگوارش - آخوند شیخ برهان - به سراغ او آمدند. در یکی از روزهایی که شیخ جلال در سر کلاس مشغول تدریس بود، چند مأمور پلیس با بیاحترامی وارد کلاس درس شیخ شده و با ایجاد رعب و وحشت او را مخاطب قرار داده و گفتند: اینجا چه خبر است؟ و چه چیزی درس میدهید؟ شیخ در پاسخ گفت: قرآن تدریس میکنم. مأمور از شیخ خواست آموخته یکی از شاگردان را ارائه کند. شیخ به یکی از شاگردانش دستور داد برخیز و جزء سیام قرآن را از حفظ بخوان.
شاگرد برخاست و تا نصف جزء سیام را از حفظ تلاوت کرد. سپس شیخ از یکی دیگر از شاگردان میخواهد که نصف دوم را از حفظ بخواند. پس از اتمام جزء، مأمور پلیس به شیخ گفت: بعد از این باید این برنامه را تعطیل کنی و طبق برنامههای ما و آنچه ما میخواهیم تدریس کنی! شیخ گفت: ما مسلمانیم و من روحانی هستم و وظیفه خود را تدریس قرآن و علوم دینی و یا آنچه بر اساس دین ماست میدانم. مأمور گفته خود را تکرار و شیخ را تهدید کرد که در صورت ادامه تدریس قرآن و معارف دینی باید منتظر عواقب کار خود باشد.
شیخ به فراست و از تهدید مأموران دریافت که هر آن احتمال دستگیری وی میرود. پس از اتمام درس شاگردان را مرخص کرد و خود به خانه آمـد و هـمـســر و سـه فـرزنـد خردسالش طاهر و طاها و زهرا را برداشت و به شهرستان بیلهسوار رفت و دو ماه پنهانی در آنجا بهسر برد. در خلال این مدت بهصورت محدود برخی امور شرعی مردم از قبیل اجرای احکام نکاح و سؤالات شرعی و غیره انجام میداد که این امر توسط جاسوسان به مأموران اطلاع داده شد و محل اختفای شیخ لو رفت و سرانجام در مجلس عقـدی خصوصی دستگیر شد.
ادامه دارد...
┘◄
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
┘◄
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Report
İsrail iqlim böhranı ilə mübarizədə öz bilik və texnologiyalarını digər dövlətlərlə bölüşməyə hazırdır
İsrail kənd təsərrüfatında suyun təkrar istifadəsi sahəsində dünya lideridir.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
┘◄
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
«قارِئُ القُرآنِ وَ المُستَمِعُ فِی الأَجرِ سَواءٌ»؛
قاری قرآن و گوشکننده آن در پاداش مساوی هستند.
┘◄
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
شیخ از مأموران خواست او را ابتدا به خانهاش ببرند تا با زن و بچههای خود وداع کند. مأموران پذیرفته و او را دستبسته به خانهاش بردند. فرزندش مرحوم طاها نقل میکند:
ما در خانه بودیم که ناگهان دیدیم مأموران پدرم را دستبسته وارد حیاط خانه کردند. وحشت سراپای وجود من و برادر و خواهرم و مادرم را فراگرفت و بهشدت گریه و شیون بهپا خاست. پدرم با ما او و مادرم، در حالی که همه به شدت گریه میکردیم خداحافظی کرد و سپس مأموران او را بردند.
او را به زندان موقت شهر بردند و پس از چند روز در دادگاه نظامی توسط يك افسر روس بهعنوان قاضی، محاکمه کردند. قاضی دادگاه نظامی او را مورد بازجویی قرار داد و تهدید به اعدام کرد. شیخ در جواب گفت تو روس و کافر هستی و صلاحیت بازجویی و حکم و قضاوت درباره من را نداری. بنابراین حکم تو در مورد من فاقد ارزش است و نافذ نیست. اگر بناست من محاكمه شوم باید توسط يك قاضی مسلمان محاکمه شوم. افسر روس از این سخن قاطع و شجاعانه شیخ بهشدت عصبانی شد و بهسویش حمله کرد و با دسته طپانچه خود چنان به دهان شیخ کوبید که دندانهایش را خرد کرد و سپس به مأموران دستور داد که ریش او را بکنند و شیخ را پس از این شکنجه و اهانت به ده سال زندان محکوم کرد و در حالی که خون از لب و دندان و صورت شیخ جاری بود او را به زندان شهر بردند تا مقدمات انتقال به زندان اصلی فراهم شود. در خلال این چند روز شیخ توسط فردی به همسر خود پیغام فرستاد که مرا به ده سال زندان محکوم کردهاند.
اولاً به روستای خودمان برگرد و در پناه پدرم و سایر ارحام و اقوام زندگی کن. اگر زنده ماندم پیش شما بر میگردم و اگر هم بخواهی من حاضر به طلاق تو هستم تا با کسی دیگر ازدواج کنی و به زندگی خود ادامه دهی چرا که سرنوشت من معلوم نیست و شاید دیگر برای من بازگشتی نباشد که در این صورت فرزندانم را به پدرم بسپار همسر باوفای شیخ در پاسخ پیغام فرستاد که من تا آخر عمر به انتظار تو خواهم نشست.
شیخ جلال در زندان ظلم و کفر دژخیمان کمونیست زندانی شد. پدر و پدر زن او از جریان دستگیری و زندانی شدنش مطلع شده و به بیلهسوار آمدند و خانواده او را به روستای کلاتان بازگرداندند.
مرحوم گلمحمــد پـدر شیخ پس از يك سال در اثر غم و اندوه اين حادثه دردناك دق مرگ شد و اسیر خاک گردید. خانواده شیخ در کمال عسرت و سختی در روستای کلاتان زندگی کردند با همه این اوضاع اسفبار اشخاص مغرض و مزدور که طرفدار حکومت کمونیستی بودند این خانواده داغدار و بیسرپناه را مدام اذیت میکردند تا این که در سال ۱۳۴۹ق (۱۹۳۰م) پدر زن شیخ به ناچار و جهت در امان ماندن آنـان از شر اشرار، همسر و فرزندان شیخ را برداشته و راهی شهرستان ایمیشلی شدند و در آن جا ساکن گردیدند.
حادثهای دردناک در راه رفتن به ایمیشلی، غمی جانکاه بر تلخی زندگی این خانواده مظلوم افزود و آن مرض و فوت زهرا دختر كوچك شیخ جلال بود. این حادثه تأثیری شدید بر روحیه همسر و دو فرزند او گذاشت. خانواده شیخ به مدت ۸ سال در آن شهرستان زندگی کردند؛ در این سالها باز واقعه تأسفبار دیگری رخ داد و آن بیماری و مرگ طاهر فرزند ارشد شیخ بود. گویی روزگار سر سازگاری با این خانواده نداشت. پس از این رنج و اندوه فراوان خانواده شیخ در سال ۱۳۵۷ق (۱۹۳۸م) به شهرستان ماساللی بازگشته و در آنجا اقامت کردند.
مرحوم طاها نقل میکرد:
شبی در خانه با مادرم کنار سفره نشسته بودیم که در زده شد. مادرم گفت: چه کسی پشت در است؟
شخصی از پشت در گفت صاحب این خانه کیست؟
مادرم پاسخ داد صاحب این خانه در زندان است شما چه کسی هستید؟
ناگهان در باز شد و مرد پشت در گفت من صاحب این خانه هستم و من با اینکه از کودکی پدر را ندیده بودم و ۱۰ سال از رفتن او میگذشت و تصور چندانی از قیافه او نداشتم متوجه شدم که او پدرم میباشد. شور و احساسات من و مادرم را بهشدت دستخوش خود کرد. تا لحظاتی با هم گریستیم. مادرم در آن سوز و گداز و شور و احساسات خبر وفات پدر شیخ را به او داد. وقتی پدرم از طاهر و زهرا پرسید طوفانی از گریه و غم و اندوه برپا شد و مادرم داستان وفات هر دو را به ایشان گفت. پدرم کسی را فرستاد و عمههایم را از آمدن خود خبردار ساخت و همه به خانه ما آمدند.
ادامه دارد...
┘◄
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
┘◄
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
ﭼﻪ ﺑﺴﺎ ﮔﺮﻭﻩ ﺍﻧﺪکی ﻛﻪ ﺑﻪ ﺗﻮﻓﻴﻖ ﺧﺪﺍ ﺑﺮ ﮔﺮﻭﻩ ﺑﺴﻴﺎﺭی ﭘﻴﺮﻭﺯ ﺷﺪﻧﺪ...
┘◄
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
┘◄
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
┘◄
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
گروهها و کانالهای عناصر وابسته به مراکز نفرتپراکن و تفرقهانداز ترکگرایی از نمایش "پرچم توران" و سر دادن فحشهای ضد کردی در ورزشگاه سهند تبریز در جریان مسابقه فوتبال خبر دادند! این عناصر فتنهگر همچنین فحشها و هتاکیهایی را که بهطور ساختگی بر روی تصاویر تماشاچیان مسابقه فوتبال صداگذاری شده است، تحت عنوان "شعار ملی" با معنای " خاک هدیه دادنی نیست، ارومیه تروریستان نمیشود" منتشر و با سوء استفاده از نام آذریها و ترکها علیه بخش دیگر جامعه یعنی کردها به نفرتپراکنی پرداختند.
┘◄
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
┘◄
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
┘◄
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
لازم به ذکر است که این کتاب توسط نشر اختر تبریز به چاپ رسیده!!!
┘◄
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
قومیت و قومگرایی در ایران
احسان هوشمند
┘◄
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
«مَن اَرادَ عِلمَ الاَوَّلینَ وَالآخَرینَ، فَلیُثَوِّرِ القُرآنَ»؛
هرکه علم اولین و آخرین را می خواهد، باید آن را در قرآن بجوید.
┘◄
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
خبرهای ناگوار پیدرپی و طول فراق همه را گریان و محزون نمود بهویژه پدرم که از مرگ فرزندانش مینالید. آن شب پدرم تا صبح ما را دور خود جمع کرد و روضهای مفصل خواند و خانه ما در غرقاب اشک و آه و اندوه گذشت.
شیخ جلال چند ماه در کنار خانواده بهسر برد اما این آرامش تلخ چندان به طول نینجامید و حکومت الحادی کمونیست شیخ را با خانوادهاش به شهر چو از توابع منطقه جانبول قزاقستان تبعید کرد. علم و متانت و ایمان و پاکی شیخ در آن منطقه احترام و عظمت فراوانی برای ایشان به ارمغان آورد. بهرغم تحمل مصائب و آزار و اذیت فراوان، او همچنان با شجاعت به تبلیغ معارف دینی و احکام اسلامی و انجام امورات شرعی و دینی مردم قیام نمود. نفوذ معنوی شیخ تا آنجا پیش رفت که حلوفصل دعاوی و خصومات و حتی مشکلات خانوادگی افراد در حضور ایشان مطرح میگردید. دوران ده ساله تبعید ایشان طی شد و ایشان در سال ۱۳۶۷ق (۱۹۴۸م) به همراه خانواده به زادگاهش روستای کلاتان بازگشت. پس از چندی مردم قصبه بوزونا از توابع شهر باکو که به دینداری شهرت دارند پنهانی از ایشان برای فعالیتهای دینی در محل دعوت کردند و شیخ که اوضاع منطقه خود را به جهت حساسیتها و نظارتهایی که اعمال میشد تا جایی که شخصی به نام فائق را به جاسوسی وی گمارده بودند، نامناسب میدید دعوت مردم بوزونا را پذیرفت و به آنجا رفت و دو سال در آنجا به فعالیتهای دینی پرداخت.
مأموران دولتی از اقدامات و فعالیتهای وی آگاه شده و مترصد فرصتی میمانند تا ضربهای به او وارد کنند و او را از فعالیتهای خود باز دارند. روزی شیخ در مجلسی بنا به درخواست مردم از حرمت و عقوبت شرابخواری سخنرانی میکرد. طی توطئه از پیش برنامهریزی شده عدهای از جوانان و افراد لاابالی را تحریک میکنند که به ایشان هتك حرمت کنند و در شب همان روز آن افراد به خانه شیخ هجوم آورده و به قصد کشتنش تلاش میکنند وارد خانه شوند ولی از آنجایی که خانه ایشان دارای حفاظ آهنی بود موفق به ورود به خانه نمیشوند اما تمام شیشهها و آنچه در دسترسشان بوده شکسته و تخریب میکنند. فردای آن روز شیخ جلال با خانواده خود آماده شد و قصد خروج از روستای مذکور کرد ریشسفیدان و عده کثیری از مردم با اصرار تمام مانع از رفتن ایشان میشوند ولی شیخ با توجه به اینکه یکی از روحانیون را چندی قبل از ورود شیخ به آنجا با همین بهانه به قتل رسانده بودند به آنان میگوید:
من احساس خطر جدی برای خود و خانوادهام میکنم لذا بیش از این جایز نیست در اینجا بمانم.
ادامه دارد...
┘◄
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM