#خورشید_نبوت (320)
@sadeqiyyeh
غزوۀ سویق
همزمان با توطئهها و کارشکنیهای صفوان بن امیه و یهودیان و منافقان، ابوسفیان سرگرم نقشه کشیدن بود تا کاری بسازد کم هزینه و با خسارت احتمالی اندک، اما با اثری آشکار، که شتابان صورت پذیرد، و در پرتو آن، حیثیت و مکانت قوم و قبیلۀ خویش را حفاظت کند، و توانمندیها و نیروهایی را که قریش همچنان دارند، نمایان سازد! ابوسفیان نذر کرده بود که آب شستشو از جنابت بر سر خویش نریزد تا با محمد نبرد کند! این بود که با دویست سوار به راه افتاد تا سوگندش را ادا کند. ابوسفیان و همراهانش رفتند تا به سرچشمۀ یک سلسله قنوات بر بالای کوهی به نام ثیب رسیدند. در آنجا فرود آمدند. این مکان یک بَرید (12 میل)- کمتر یا بیشتر- با مدینه فاصله داشت. وی جرأت نکرد که علناً بر مدینه هجوم ببرد، بنابرآن نهاد که عملیاتی را شبیه به عملیات دزدان دریایی دنبال کند. شب هنگام خود را پنهانی به حومۀ مدینه رسانید. ابتدا، به سراغ حیی بن اخطب رفت، و از او خواست که در به روی او بگشاید، وی ابا کرد و ترسید. ابوسفیان از آنجا به سراغ سلامبن مشکم، بزرگ طایفۀ بنینضیر رفت که خزانهدار آنان نیز بود. از او اذن دخول خواست، به او اجازۀ ورود داد و از او پذیرایی کرد، و به او شراب نوشانید، و تمامی اخبار مربوط به اهل مدینه را در اختیار او گذاشت. ابوسفیان در دل شب نزد یارانش بازگشت، و دستهای از آنان را فرستاد تا ناحیهای را در مدینه به نام «عُرَیض» غارت کردند، نخلستانها را کف بُر کردند و سوزانیدند، مردی از انصار را نیز که با یکی از همپیمانانش مشغول زراعت بود، یافتند، و درجا کشتند، و بازگشتند، و باز پس به مکه گریختند.
خبر این قتل و غارت به رسولاکرمﷺ رسید. شتابان ابوسفیان و یارانش را تعقیب کردند. اما، آنان با سرعتی زایدالوصف پای به فرار گذاشتند، و توانستند به موقع بگریزند. رسولخداﷺ رفتند تا به ناحیۀ قرقرهالکُدر رسیدند، و سپس بازگشتند. مسلمانان قوت و غذایی را که کفار از آذوقۀ خود بر جای نهاده بودند، بسوی مدینه حمل کردند، و این حمله را «غزوۀ سویق» نام نهادند. این غزوه در ذیحجۀ سال دوم هجرت، دو ماه بعد از جنگ بدر، روی داد، و پیامبر اکرمﷺ در این غزوه، ابولبابه بن عبدالمنذر را در مدینه جانشین خود ساختند.
@sadeqiyyeh
غزوۀ سویق
همزمان با توطئهها و کارشکنیهای صفوان بن امیه و یهودیان و منافقان، ابوسفیان سرگرم نقشه کشیدن بود تا کاری بسازد کم هزینه و با خسارت احتمالی اندک، اما با اثری آشکار، که شتابان صورت پذیرد، و در پرتو آن، حیثیت و مکانت قوم و قبیلۀ خویش را حفاظت کند، و توانمندیها و نیروهایی را که قریش همچنان دارند، نمایان سازد! ابوسفیان نذر کرده بود که آب شستشو از جنابت بر سر خویش نریزد تا با محمد نبرد کند! این بود که با دویست سوار به راه افتاد تا سوگندش را ادا کند. ابوسفیان و همراهانش رفتند تا به سرچشمۀ یک سلسله قنوات بر بالای کوهی به نام ثیب رسیدند. در آنجا فرود آمدند. این مکان یک بَرید (12 میل)- کمتر یا بیشتر- با مدینه فاصله داشت. وی جرأت نکرد که علناً بر مدینه هجوم ببرد، بنابرآن نهاد که عملیاتی را شبیه به عملیات دزدان دریایی دنبال کند. شب هنگام خود را پنهانی به حومۀ مدینه رسانید. ابتدا، به سراغ حیی بن اخطب رفت، و از او خواست که در به روی او بگشاید، وی ابا کرد و ترسید. ابوسفیان از آنجا به سراغ سلامبن مشکم، بزرگ طایفۀ بنینضیر رفت که خزانهدار آنان نیز بود. از او اذن دخول خواست، به او اجازۀ ورود داد و از او پذیرایی کرد، و به او شراب نوشانید، و تمامی اخبار مربوط به اهل مدینه را در اختیار او گذاشت. ابوسفیان در دل شب نزد یارانش بازگشت، و دستهای از آنان را فرستاد تا ناحیهای را در مدینه به نام «عُرَیض» غارت کردند، نخلستانها را کف بُر کردند و سوزانیدند، مردی از انصار را نیز که با یکی از همپیمانانش مشغول زراعت بود، یافتند، و درجا کشتند، و بازگشتند، و باز پس به مکه گریختند.
خبر این قتل و غارت به رسولاکرمﷺ رسید. شتابان ابوسفیان و یارانش را تعقیب کردند. اما، آنان با سرعتی زایدالوصف پای به فرار گذاشتند، و توانستند به موقع بگریزند. رسولخداﷺ رفتند تا به ناحیۀ قرقرهالکُدر رسیدند، و سپس بازگشتند. مسلمانان قوت و غذایی را که کفار از آذوقۀ خود بر جای نهاده بودند، بسوی مدینه حمل کردند، و این حمله را «غزوۀ سویق» نام نهادند. این غزوه در ذیحجۀ سال دوم هجرت، دو ماه بعد از جنگ بدر، روی داد، و پیامبر اکرمﷺ در این غزوه، ابولبابه بن عبدالمنذر را در مدینه جانشین خود ساختند.
#خورشید_نبوت (321)
@sadeqiyyeh
غزوۀ ذیاَمر
این غزوه بزرگترین یورش نظامی بود که رسولخداﷺ پیش از جنگ اُحُد رهبری کردند، و در ماه محرم سال سوم هجرت روی داد.
انگیزۀ این غزوه، آن بود که عوامل اطلاعاتی مدینه برای پیامبراکرمﷺ خبر آوردند که جماعت انبوهی از بنیثعلبه و محارب گرد آمدهاند و میخواهند اطراف مدینه را غارت کنند. پیامبر گرامی اسلام مسلمانان را بسیج کردند، و با چهارصد و پنجاه رزمندۀ سوار و پیاده از مدینه عزیمت فرمودند، و عثمانبن عفان را در مدینه جانشین خویش قرار دادند.
در اثنای راه، مردی را دستگیر کردند که میگفت نام او جبار، و از بنیثعلبه است. او را نزد رسولخداﷺ آوردند. رسولخداﷺ او را به اسلام دعوت کردند، او نیز اسلام آورد و آنحضرت او را به بلال سپردند، و راهنمایی لشکر اسلام را بسوی سرزمین دشمن بر عهده گرفت.
نیروهای دشمن، همینکه خبر فرا رسیدن لشکر مدینه را شنیدند، در کوهستان پراکنده شدند. نبیاکرمﷺ با لشکریان خود به مکان تجمع دشمن رسیدند که بر سر گودال آبی بنام «ذی امر» گردهم آمده بودند. تمامی ماه صفر یا نزدیک به تمامی آن را رسولخداﷺ در آن مکان ماندند، تا اعراب منطقه توانمندی مسلمانان را دریابند، و بیم و هراس بر آنان مستولی گردد، آنگاه به مدینه بازگشتند.
@sadeqiyyeh
غزوۀ ذیاَمر
این غزوه بزرگترین یورش نظامی بود که رسولخداﷺ پیش از جنگ اُحُد رهبری کردند، و در ماه محرم سال سوم هجرت روی داد.
انگیزۀ این غزوه، آن بود که عوامل اطلاعاتی مدینه برای پیامبراکرمﷺ خبر آوردند که جماعت انبوهی از بنیثعلبه و محارب گرد آمدهاند و میخواهند اطراف مدینه را غارت کنند. پیامبر گرامی اسلام مسلمانان را بسیج کردند، و با چهارصد و پنجاه رزمندۀ سوار و پیاده از مدینه عزیمت فرمودند، و عثمانبن عفان را در مدینه جانشین خویش قرار دادند.
در اثنای راه، مردی را دستگیر کردند که میگفت نام او جبار، و از بنیثعلبه است. او را نزد رسولخداﷺ آوردند. رسولخداﷺ او را به اسلام دعوت کردند، او نیز اسلام آورد و آنحضرت او را به بلال سپردند، و راهنمایی لشکر اسلام را بسوی سرزمین دشمن بر عهده گرفت.
نیروهای دشمن، همینکه خبر فرا رسیدن لشکر مدینه را شنیدند، در کوهستان پراکنده شدند. نبیاکرمﷺ با لشکریان خود به مکان تجمع دشمن رسیدند که بر سر گودال آبی بنام «ذی امر» گردهم آمده بودند. تمامی ماه صفر یا نزدیک به تمامی آن را رسولخداﷺ در آن مکان ماندند، تا اعراب منطقه توانمندی مسلمانان را دریابند، و بیم و هراس بر آنان مستولی گردد، آنگاه به مدینه بازگشتند.
#حدیث
عَنْ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ عَمْرٍو، يَقُولُ قَالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه وسلم الْمُسْلِمُ مَنْ سَلِمَ الْمُسْلِمُونَ مِنْ لِسَانِهِ وَيَدِهِ، وَالْمُهَاجِرُ مَنْ هَجَرَ مَا نَهَى اللَّهُ عَنْهُ
بخاری(۶۴۸۴)نسائی(۴۹۹۶)
ابوداود(۲۴۸۱)
از عبدالله بن عمرو رضی الله عنه روایت است که رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمودند: مسلمان كسی است كه ساير مسلمانان از دست و زبان او در امان باشند. و مهاجر كسی است كه از آنچه الله منع كرده، دوری نمايد.
مسلمان کسی است که سایر مسلمانان از زبان او در امان باشند، آنها را دشنام نمی دهد و لعن و نفرین نمی کند، غیبت شان نمی کند و هیچیک از انواع شر و فساد را در میان آنها منتشر نمی نماید. همچنین از دست او در امان هستند، پس به آنها تعدی نمی کند، اموال شان را به ناحق نمی گیرد. و مهاجر کسی است که آنچه الله متعال حرام نموده، ترک نماید.
عَنْ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ عَمْرٍو، يَقُولُ قَالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه وسلم الْمُسْلِمُ مَنْ سَلِمَ الْمُسْلِمُونَ مِنْ لِسَانِهِ وَيَدِهِ، وَالْمُهَاجِرُ مَنْ هَجَرَ مَا نَهَى اللَّهُ عَنْهُ
بخاری(۶۴۸۴)نسائی(۴۹۹۶)
ابوداود(۲۴۸۱)
از عبدالله بن عمرو رضی الله عنه روایت است که رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمودند: مسلمان كسی است كه ساير مسلمانان از دست و زبان او در امان باشند. و مهاجر كسی است كه از آنچه الله منع كرده، دوری نمايد.
مسلمان کسی است که سایر مسلمانان از زبان او در امان باشند، آنها را دشنام نمی دهد و لعن و نفرین نمی کند، غیبت شان نمی کند و هیچیک از انواع شر و فساد را در میان آنها منتشر نمی نماید. همچنین از دست او در امان هستند، پس به آنها تعدی نمی کند، اموال شان را به ناحق نمی گیرد. و مهاجر کسی است که آنچه الله متعال حرام نموده، ترک نماید.
#خورشید_نبوت (322)
@sadeqiyyeh
قتل کعب بن اشرف
کعب بن اشرف، از همۀ یهودیان نسبت به اسلام و مسلمین کینهتوزتر بود، و بیش از همه، رسولخداﷺ را میآزرد، و از همه سرسختتر، آشکارا ندای جنگ با پیغمبر اکرمﷺ را درمیداد.
وی از قبیلۀ طییء، از بنینَبهان، و مادرش از بنی نضیر بود. ثروتمندی رفاه زده بود، که درمیان قوم عرب به زیبایی مشهور، و شاعری از شاعران بنام عرب محسوب بود، و قلعۀ وی در جنوب شرقی مدینه پشت محلۀ بنینضیر واقع شده بود.
زمانی که نخستین خبر مربوط به پیروزی مسلمانان و کشته شدن سران قریش به وی رسید، گفت: آیا این حق است؟ اینان اشراف عرباند و پادشاهان زمان! بخدا، اگر محمد این جماعت را از پای درآورده باشد، زیرزمین بهتر از روی آن است!.
وقتی که اخبار رسیده نزد او قطعیت یافت، دشمن خدا به پای خاست، و به هجو رسولخداﷺ و مسلمانان پرداخت، و دشمنانشان را میستود، و آنان را بر علیه مسلمانان تحریک میکرد. به این اندازه نیز رضایت نداد، و سرانجام سواره بسوی قریشیان رفت، و بر مطلب بن ابی وداعۀ سهمی وارد شد، و به سرودن اشعاری مبنی بر سوگواری برای کشتگان مشرکان که در چاه بدر ریخته شدند، آغاز کرد، تا کینههای درونی قریشیان را برآشوبد، و آتش عداوت آنان را بر علیه نبیاکرمﷺ شعلهور سازد، و آنان را به جنگ با آن حضرت فراخواند. در آن اثنا که وی در مکه بود، ابوسفیان و دیگر مشرکان از او پرسیدند: آیا دین ما نزد تو مجبوبتر است یا دین محمد و یارانش؟ و کدامیک از دو گروه راه یافتهترند؟ کعب بن اشرف گفت: شما راه یافتهترید و برترید؟! در این ارتباط خداوند متعال این آیه را نازل فرمود:
﴿أَلَمْ تَرَ إِلَى ٱلَّذِينَ أُوتُواْ نَصِيبٗا مِّنَ ٱلْكِتَٰبِ يُؤْمِنُونَ بِٱلْجِبْتِ وَٱلطَّٰغُوتِ وَيَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُواْ هَٰٓؤُلَآءِ أَهْدَىٰ مِنَ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ سَبِيلًا٥١﴾ [النساء: 51].
«آیا مشاهده نکردی کردار کسانی را که بهرهای از کتاب آنان را دادهاند، به جبت و طاغوت ایمان میآورند، و کفر پیشگان را میگویند که اینان از خدا باوران ایمان آورده راهیافتهترند!».
کعب با همین احوال به مدینه بازگشت و این بار در اشعارش غزلخوانی بنام زنان صحابه را آغاز کرد، و با زبان درازیهایش مسلمانان را بسیار آزار میداد.
وقتی کار به اینجا رسید، رسولخداﷺ فرمودند:
«مَنْ لِكَعْبِ بْنِ الأَشْرَفِ فَإِنَّهُ آذَى اللَّهَ وَرَسُولَهُ». «چه کسی داوطلب است که کار کعب بن اشرف را یکسره کند؟ او دیگر آزار و اذیت رسانیدن به خدا و رسولش را به نهایت رسانیده است!؟».
پبامبر اکرمﷺ برای کشتن کعببن اشرف، دستهای از صحابه را مأمور کردند که عبارت بودند از: محمدبن مسلمه، عبادبن بشر، ابونائله سلکانبن سلامه- که برادر رضاعی کعببن اشرف بود- حارثبن اوس و ابوعَبسبن جَبَر. فرماندی این دسته را محمدبن مسلمه برعهده داشت.
@sadeqiyyeh
قتل کعب بن اشرف
کعب بن اشرف، از همۀ یهودیان نسبت به اسلام و مسلمین کینهتوزتر بود، و بیش از همه، رسولخداﷺ را میآزرد، و از همه سرسختتر، آشکارا ندای جنگ با پیغمبر اکرمﷺ را درمیداد.
وی از قبیلۀ طییء، از بنینَبهان، و مادرش از بنی نضیر بود. ثروتمندی رفاه زده بود، که درمیان قوم عرب به زیبایی مشهور، و شاعری از شاعران بنام عرب محسوب بود، و قلعۀ وی در جنوب شرقی مدینه پشت محلۀ بنینضیر واقع شده بود.
زمانی که نخستین خبر مربوط به پیروزی مسلمانان و کشته شدن سران قریش به وی رسید، گفت: آیا این حق است؟ اینان اشراف عرباند و پادشاهان زمان! بخدا، اگر محمد این جماعت را از پای درآورده باشد، زیرزمین بهتر از روی آن است!.
وقتی که اخبار رسیده نزد او قطعیت یافت، دشمن خدا به پای خاست، و به هجو رسولخداﷺ و مسلمانان پرداخت، و دشمنانشان را میستود، و آنان را بر علیه مسلمانان تحریک میکرد. به این اندازه نیز رضایت نداد، و سرانجام سواره بسوی قریشیان رفت، و بر مطلب بن ابی وداعۀ سهمی وارد شد، و به سرودن اشعاری مبنی بر سوگواری برای کشتگان مشرکان که در چاه بدر ریخته شدند، آغاز کرد، تا کینههای درونی قریشیان را برآشوبد، و آتش عداوت آنان را بر علیه نبیاکرمﷺ شعلهور سازد، و آنان را به جنگ با آن حضرت فراخواند. در آن اثنا که وی در مکه بود، ابوسفیان و دیگر مشرکان از او پرسیدند: آیا دین ما نزد تو مجبوبتر است یا دین محمد و یارانش؟ و کدامیک از دو گروه راه یافتهترند؟ کعب بن اشرف گفت: شما راه یافتهترید و برترید؟! در این ارتباط خداوند متعال این آیه را نازل فرمود:
﴿أَلَمْ تَرَ إِلَى ٱلَّذِينَ أُوتُواْ نَصِيبٗا مِّنَ ٱلْكِتَٰبِ يُؤْمِنُونَ بِٱلْجِبْتِ وَٱلطَّٰغُوتِ وَيَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُواْ هَٰٓؤُلَآءِ أَهْدَىٰ مِنَ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ سَبِيلًا٥١﴾ [النساء: 51].
«آیا مشاهده نکردی کردار کسانی را که بهرهای از کتاب آنان را دادهاند، به جبت و طاغوت ایمان میآورند، و کفر پیشگان را میگویند که اینان از خدا باوران ایمان آورده راهیافتهترند!».
کعب با همین احوال به مدینه بازگشت و این بار در اشعارش غزلخوانی بنام زنان صحابه را آغاز کرد، و با زبان درازیهایش مسلمانان را بسیار آزار میداد.
وقتی کار به اینجا رسید، رسولخداﷺ فرمودند:
«مَنْ لِكَعْبِ بْنِ الأَشْرَفِ فَإِنَّهُ آذَى اللَّهَ وَرَسُولَهُ». «چه کسی داوطلب است که کار کعب بن اشرف را یکسره کند؟ او دیگر آزار و اذیت رسانیدن به خدا و رسولش را به نهایت رسانیده است!؟».
پبامبر اکرمﷺ برای کشتن کعببن اشرف، دستهای از صحابه را مأمور کردند که عبارت بودند از: محمدبن مسلمه، عبادبن بشر، ابونائله سلکانبن سلامه- که برادر رضاعی کعببن اشرف بود- حارثبن اوس و ابوعَبسبن جَبَر. فرماندی این دسته را محمدبن مسلمه برعهده داشت.
إِنَّ اللَّهَ وَمَلائِكَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَى النَّبِیِّ یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِیمًا🌸🌸🌸
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّدٍ كَمَا صَلَّیْتَ عَلَى إِبْرَاهِیمَ وَعَلَى آلِ إِبْرَاهِیمَ إِنَّكَ حَمِیدٌ مَجِیدٌ؛
اللَّهُمَّ بَارِكْ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّدٍ كَمَا بَارَكْتَ عَلَى إِبْرَاهِیمَ وَعَلَى آلِ إِبْرَاهِیمَ إِنَّكَ حَمِیدٌ مَجِیدٌ.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّدٍ كَمَا صَلَّیْتَ عَلَى إِبْرَاهِیمَ وَعَلَى آلِ إِبْرَاهِیمَ إِنَّكَ حَمِیدٌ مَجِیدٌ؛
اللَّهُمَّ بَارِكْ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّدٍ كَمَا بَارَكْتَ عَلَى إِبْرَاهِیمَ وَعَلَى آلِ إِبْرَاهِیمَ إِنَّكَ حَمِیدٌ مَجِیدٌ.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#پیام_جمعه 💌
💠 زنده شدن دوباره زمین در بهار یادآور روز قیامت است.
الله سبحانه وتعالی میفرماید:
🔹 فَانْظُرْ إِلَىٰ آثَارِ رَحْمَتِ اللَّهِ كَيْفَ يُحْيِي الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا ۚ إِنَّ ذَٰلِكَ لَمُحْيِي الْمَوْتَىٰ ۖ وَهُوَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ [روم/50]
به آثار رحمت الله بنگر كه چگونه زمين را بعد از مردنش زنده می كند. آن كس (كه زمين را زنده كرد) زنده كننده مردگان در قيامت است و او بر همه چيز تواناست.
🔹 رسول الله صلی الله علیه وسلم میفرماید:
هنگامی که بهار از راه رسید، زیاد به فکر قیامت باشید؛ زیرا قیامت شبیه بهار است
🔹 یاد مرگ با طبیعت گرِه خورده است همانطور که طبیعت در زمستان می میرد و در بهار زنده می شود انسان هم در دنیا می میرد و در قیامت زنده میشود
🔺بنابراین بیشتر به اعمالمان بیاندیشیم و بفکر آخرتمان باشیم...
☝ یا الله قران را بهار دل مان قرار ده و آن را نور سینه مان و سبب زدودن غم و اندوه مان بگردان آمین یا رب العالمین 🤲
🌹اَللّٰهُمَّ صَلِّ وَسَلِّمْ وبارك عَلَیٰ سَیِّدِنٰا مُحَمَّدٍ وعَلَیٰ آله وَصَحْبِهِ أَجْمَعِیْن ♥️
💠 زنده شدن دوباره زمین در بهار یادآور روز قیامت است.
الله سبحانه وتعالی میفرماید:
🔹 فَانْظُرْ إِلَىٰ آثَارِ رَحْمَتِ اللَّهِ كَيْفَ يُحْيِي الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا ۚ إِنَّ ذَٰلِكَ لَمُحْيِي الْمَوْتَىٰ ۖ وَهُوَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ [روم/50]
به آثار رحمت الله بنگر كه چگونه زمين را بعد از مردنش زنده می كند. آن كس (كه زمين را زنده كرد) زنده كننده مردگان در قيامت است و او بر همه چيز تواناست.
🔹 رسول الله صلی الله علیه وسلم میفرماید:
هنگامی که بهار از راه رسید، زیاد به فکر قیامت باشید؛ زیرا قیامت شبیه بهار است
🔹 یاد مرگ با طبیعت گرِه خورده است همانطور که طبیعت در زمستان می میرد و در بهار زنده می شود انسان هم در دنیا می میرد و در قیامت زنده میشود
🔺بنابراین بیشتر به اعمالمان بیاندیشیم و بفکر آخرتمان باشیم...
☝ یا الله قران را بهار دل مان قرار ده و آن را نور سینه مان و سبب زدودن غم و اندوه مان بگردان آمین یا رب العالمین 🤲
🌹اَللّٰهُمَّ صَلِّ وَسَلِّمْ وبارك عَلَیٰ سَیِّدِنٰا مُحَمَّدٍ وعَلَیٰ آله وَصَحْبِهِ أَجْمَعِیْن ♥️
Audio
🎤#خطبه 1122 نمازجمعه اهلسنت صادقیه تهران
📆 تاریخ: 22 فروردین 1404
📝 موضوع: نشانههای قبولی طاعات
👤خطیب: استاد عزیز بابایی
▷ ◉──────── 16:22
@sadeqiyyeh
📆 تاریخ: 22 فروردین 1404
📝 موضوع: نشانههای قبولی طاعات
👤خطیب: استاد عزیز بابایی
▷ ◉──────── 16:22
@sadeqiyyeh
#خورشید_نبوت (323)
@sadeqiyyeh
از روایات در این ارتباط، چنین برمیآید که وقتی رسولخداﷺ فرمودند: «مَنْ لِكَعْبِ بْنِ الأَشْرَفِ فَإِنَّهُ آذَى اللَّهَ وَرَسُولَه»!؟ محمدبن مسلمه از جای برخاست و گفت: من، ای رسول خدا! دوست دارید او را بکشید؟! فرمودند: آری! گفت: حال که چنین است، به من اجازت دهید چیزی بگویم!؟ فرمودند: بگو!.
محمدبن مسلمه نزد کعب بن اشرف رفت و گفت: این مرد از ما مطالبۀ صدقه میکند، و ما را تحتفشار گذاشته است! کعب گفت: شما نیز بخدا او راخسته و درمانده خواهید ساخت!.
محمدبن مسلمه گفت: ما دیگر پیرو او شدهایم، در حال حاضر نمیخواهیم او را واگذاریم تا ببینیم کارش به کجا میکشد؟! اینک از تو میخواهیم یک وَسَق [=60 صاع] یا دو وسق گندم قرض بدهی! کعب گفت: باشد! گروگان به من بدهید! ابن مسلمه گفت: گروگان چه میخواهی؟ گفت: زنانتان را گروگان نزد من بگذارید! گفت: چگونه زنانمان را نزد تو گروگان بگذاریم در حالیکه تو زیباترین مرد عرب هستی؟ گفت: پس پسرانتان را گروگان نزد من بگذارید! گفت: چگونه پسرانمان را نزد تو گروگان بگذاریم؟ تا مردم به آنان دشنام دهند که: در برابر یک وَسَق یا دو وسق گندم به گروگان رفتهاند!؟ ما اسلحه نزدت به گروگان میسپاریم!.
با این ترتیب، محمدبن مسلمه با کعب بن اشرف قرار گذاشت که به دیدار وی برود.
ابونائله نیز کاری شبیه آنچه محمدبن مسلمه کرده بود، انجام داد. نزد کعب رفت، و ساعتی ار این سوی و آن سوی با او به شعرخوانی پرداخت، آنگاه گفت: راستی! ای ابناشرف؟ من برای عرض حاجتی نزد تو آمدهام، محرمان نزد خودمان بماند؟! کعب گفت: باشد!.
ابونائله گفت: آمدن این مرد برای ما بلایی آسمانی بوده است! قوم عرب همه با ما دشمن شدهاند، همه یکپارچه در برابر ما صفآرایی کردهاند! همۀ راهها رابه روی ما بستهاند، خانوادههایمان در مخاطره قرار گرفتهاند، جان همگیمان در عذاب است، به وضعی دچار شدهایم که خودمان و خانوادههایمان در مضیقه قرار گرفتهایم! و گفتگوی فیمابین آندو مانند گفتگویی که با ابنسلمه قبلاً داشته بود، پیش رفت. ابونائله ضمن صحبتهایش گفت: من یارانی نیز دارم که همفکر مناند! و من میخواهم آنان را نزد تو بیاورم، تا تو با آنان بیعت کنی، و در این شرایط فعلی به آنان احسان کنی؟!.
ابن مسلمه و ابونائله با این گفتگوها به مقصود و منظور خودشان نائل آمدند، زیرا، اکنون دیگر کعببن اشرف با این مذاکراتی که به عمل آمده بود، از بابت اسلحه به همراه داشتن آنان دچار شک و تردید نمیشد!.
@sadeqiyyeh
از روایات در این ارتباط، چنین برمیآید که وقتی رسولخداﷺ فرمودند: «مَنْ لِكَعْبِ بْنِ الأَشْرَفِ فَإِنَّهُ آذَى اللَّهَ وَرَسُولَه»!؟ محمدبن مسلمه از جای برخاست و گفت: من، ای رسول خدا! دوست دارید او را بکشید؟! فرمودند: آری! گفت: حال که چنین است، به من اجازت دهید چیزی بگویم!؟ فرمودند: بگو!.
محمدبن مسلمه نزد کعب بن اشرف رفت و گفت: این مرد از ما مطالبۀ صدقه میکند، و ما را تحتفشار گذاشته است! کعب گفت: شما نیز بخدا او راخسته و درمانده خواهید ساخت!.
محمدبن مسلمه گفت: ما دیگر پیرو او شدهایم، در حال حاضر نمیخواهیم او را واگذاریم تا ببینیم کارش به کجا میکشد؟! اینک از تو میخواهیم یک وَسَق [=60 صاع] یا دو وسق گندم قرض بدهی! کعب گفت: باشد! گروگان به من بدهید! ابن مسلمه گفت: گروگان چه میخواهی؟ گفت: زنانتان را گروگان نزد من بگذارید! گفت: چگونه زنانمان را نزد تو گروگان بگذاریم در حالیکه تو زیباترین مرد عرب هستی؟ گفت: پس پسرانتان را گروگان نزد من بگذارید! گفت: چگونه پسرانمان را نزد تو گروگان بگذاریم؟ تا مردم به آنان دشنام دهند که: در برابر یک وَسَق یا دو وسق گندم به گروگان رفتهاند!؟ ما اسلحه نزدت به گروگان میسپاریم!.
با این ترتیب، محمدبن مسلمه با کعب بن اشرف قرار گذاشت که به دیدار وی برود.
ابونائله نیز کاری شبیه آنچه محمدبن مسلمه کرده بود، انجام داد. نزد کعب رفت، و ساعتی ار این سوی و آن سوی با او به شعرخوانی پرداخت، آنگاه گفت: راستی! ای ابناشرف؟ من برای عرض حاجتی نزد تو آمدهام، محرمان نزد خودمان بماند؟! کعب گفت: باشد!.
ابونائله گفت: آمدن این مرد برای ما بلایی آسمانی بوده است! قوم عرب همه با ما دشمن شدهاند، همه یکپارچه در برابر ما صفآرایی کردهاند! همۀ راهها رابه روی ما بستهاند، خانوادههایمان در مخاطره قرار گرفتهاند، جان همگیمان در عذاب است، به وضعی دچار شدهایم که خودمان و خانوادههایمان در مضیقه قرار گرفتهایم! و گفتگوی فیمابین آندو مانند گفتگویی که با ابنسلمه قبلاً داشته بود، پیش رفت. ابونائله ضمن صحبتهایش گفت: من یارانی نیز دارم که همفکر مناند! و من میخواهم آنان را نزد تو بیاورم، تا تو با آنان بیعت کنی، و در این شرایط فعلی به آنان احسان کنی؟!.
ابن مسلمه و ابونائله با این گفتگوها به مقصود و منظور خودشان نائل آمدند، زیرا، اکنون دیگر کعببن اشرف با این مذاکراتی که به عمل آمده بود، از بابت اسلحه به همراه داشتن آنان دچار شک و تردید نمیشد!.
#خورشید_نبوت (324)
@sadeqiyyeh
سرانجام، در یک شب مهتابی- شب چهاردهم ماه ربیعالاول سال سوم هجرت- این دسته از مسلمانان رزمنده نزد پیامبر اکرمﷺ گردهم آمدند، و رسولخداﷺ ایشان را تا بقیع غَرقَد مشایعت فرمودند، آنگاه آنان را اعزام کردند و گفتند:
«انْطَلِقُوا عَلَى اسْمِ اللَّهِ، اللَّهُمَّ أَعِنْهُمْ». «به نام خدا به راه بیفتید! خداوندا، یاریشان کن!».
و سپس به خانۀ خود بازگشتند و پیوسته به نماز و مناجات با خدای خویش پرداختند.
آن دستۀ رزمندگان مسلمان نیز به قلعۀ کعب بن اشرف رفتند. ابونائله او را صدا کرد. از جای برخاست تا از قلعه به نزد آنان فرودآید. همسرش که تازه او را به خانه آورده بود، به او گفت: این وقت شب کجا از خانه بیرون میروی؟ من صدایی را میشنوم که گویی از آن خون میچکد!.
کعب گفت: این برادرم محمدبن مسلمه است، و آن برادر رضاعیام ابونائله! مرد کریم را اگر به سر نیزه هم مهمان کنند، اجابت میکند! آنگاه درحالیکه موهای سرش را عطر زده بود و بوی عطر از موهایش به اطراف پراکنده میشد، نزد آنان آمد.
ابونائله پیش از آن به یارانش گفته بود: وقتی که کعب نزد ما آمد، من موهایش را میگیرم که ببویم، همینکه مشاهده کردید من سر او را کاملاً در دستانم گرفتهام، فوراً بر سر او بریزید و او را زیر ضربات شمشیر بگیرید!.
وقتی کعب نزد آنان فرود آمد، ساعتی با آنان صحبت کرد، آنگاه ابونائله گفت: ای ابناشرف، مایلی با هم به شعب عجوز برویم و باقیماندۀ این شب قشنگمان را با گفتگو بگذرانیم؟! گفت: هر طور که میل شما باشد! به راه افتادند و با هم قدم میزدند. در بین راه، ابونائله گفت: تا امشب عطری به این خوشبویی استشمام نکرده بودم!! کعب در برابر این سخن ابونائله بادی به غبعب انداخت و گفت: آخر، عطرآگینترین زنان عرب نزد مناند!! ابونائله گفت: اجازه میدهی سرت را ببویم؟ گفت: باشد! ابونائله دستانش را دراز کرد و سر کعب را دربر گرفت و بویید و به یارانش نیز داد تا ببویند.
آنگاه، قدری دیگر قدم زدند، آنگاه گفت: یکبار دیگر؟ کعب گفت: باشد! دوباره همان کار را کرد، تا کاملا! مطمئن شد.
آنگاه، قدری دیگر قدم زدند، آنگاه گفت: باز هم یکبار دیگر؟ کعب گفت: باشد! ابونائله دستانش را گشود و سر کعب را در برگرفت، و همینکه خاطر جمع شد، گفت: بزنید دشمن خدا را! شمشیرها یکی پس از دیگری بر پیکر او فرود آمدند، اما کاری از پیش نبردند. محمدبن مسلمه چاقویی برگرفت و به زیر شکم او زد. آنگاه با او درپیچید، تا چاقو را دقیقاً در عانۀ او فرو کرد، و دشمن خدا کشته شد و بر زمین افتاد. کعب فریادی بلند سر داد که سراسر آن منطقه را به وحشت انداخت، و قلعهای نماند مگر آنکه بر سر آن آتش روشن گردید.
@sadeqiyyeh
سرانجام، در یک شب مهتابی- شب چهاردهم ماه ربیعالاول سال سوم هجرت- این دسته از مسلمانان رزمنده نزد پیامبر اکرمﷺ گردهم آمدند، و رسولخداﷺ ایشان را تا بقیع غَرقَد مشایعت فرمودند، آنگاه آنان را اعزام کردند و گفتند:
«انْطَلِقُوا عَلَى اسْمِ اللَّهِ، اللَّهُمَّ أَعِنْهُمْ». «به نام خدا به راه بیفتید! خداوندا، یاریشان کن!».
و سپس به خانۀ خود بازگشتند و پیوسته به نماز و مناجات با خدای خویش پرداختند.
آن دستۀ رزمندگان مسلمان نیز به قلعۀ کعب بن اشرف رفتند. ابونائله او را صدا کرد. از جای برخاست تا از قلعه به نزد آنان فرودآید. همسرش که تازه او را به خانه آورده بود، به او گفت: این وقت شب کجا از خانه بیرون میروی؟ من صدایی را میشنوم که گویی از آن خون میچکد!.
کعب گفت: این برادرم محمدبن مسلمه است، و آن برادر رضاعیام ابونائله! مرد کریم را اگر به سر نیزه هم مهمان کنند، اجابت میکند! آنگاه درحالیکه موهای سرش را عطر زده بود و بوی عطر از موهایش به اطراف پراکنده میشد، نزد آنان آمد.
ابونائله پیش از آن به یارانش گفته بود: وقتی که کعب نزد ما آمد، من موهایش را میگیرم که ببویم، همینکه مشاهده کردید من سر او را کاملاً در دستانم گرفتهام، فوراً بر سر او بریزید و او را زیر ضربات شمشیر بگیرید!.
وقتی کعب نزد آنان فرود آمد، ساعتی با آنان صحبت کرد، آنگاه ابونائله گفت: ای ابناشرف، مایلی با هم به شعب عجوز برویم و باقیماندۀ این شب قشنگمان را با گفتگو بگذرانیم؟! گفت: هر طور که میل شما باشد! به راه افتادند و با هم قدم میزدند. در بین راه، ابونائله گفت: تا امشب عطری به این خوشبویی استشمام نکرده بودم!! کعب در برابر این سخن ابونائله بادی به غبعب انداخت و گفت: آخر، عطرآگینترین زنان عرب نزد مناند!! ابونائله گفت: اجازه میدهی سرت را ببویم؟ گفت: باشد! ابونائله دستانش را دراز کرد و سر کعب را دربر گرفت و بویید و به یارانش نیز داد تا ببویند.
آنگاه، قدری دیگر قدم زدند، آنگاه گفت: یکبار دیگر؟ کعب گفت: باشد! دوباره همان کار را کرد، تا کاملا! مطمئن شد.
آنگاه، قدری دیگر قدم زدند، آنگاه گفت: باز هم یکبار دیگر؟ کعب گفت: باشد! ابونائله دستانش را گشود و سر کعب را در برگرفت، و همینکه خاطر جمع شد، گفت: بزنید دشمن خدا را! شمشیرها یکی پس از دیگری بر پیکر او فرود آمدند، اما کاری از پیش نبردند. محمدبن مسلمه چاقویی برگرفت و به زیر شکم او زد. آنگاه با او درپیچید، تا چاقو را دقیقاً در عانۀ او فرو کرد، و دشمن خدا کشته شد و بر زمین افتاد. کعب فریادی بلند سر داد که سراسر آن منطقه را به وحشت انداخت، و قلعهای نماند مگر آنکه بر سر آن آتش روشن گردید.
#خورشید_نبوت (325)
@sadeqiyyeh
دستۀ رزمندگان بازگشتند. حارثبن اوس با لبۀ شمشیر یکی از یارانش مجروح شده بود و دچار خونریزی شده بود. وقتی رزمندگان به حرهالعُرَیض رسیدند، دیدند حارث با آنان نیست، ساعتی درنگ کردند تا سیاهی به سیاهی آنان آمد و رسید. او را با خود برداشتند، و آمدند تا به بقیع غرقد رسیدند. تکبیر سر دادند. رسولخداﷺ که صدای تکبیرشان را شنیدند، دریافتند که کعب کشته شده است، ایشان نیز تکبیر گفتند. وقتی رزمندگان به نزد حضرت رسولاکرمﷺ رسیدند، آنحضرت فرمودند:
«اَفلَحتِ الوُجُوه!».«همواره این چهرهها شادمان و پرطروات باشند!».
همگی گفتند: و وجهک یا رسولالله! و چهرۀ شما ای رسول خدا! و همزمان سر آن طاغیۀ را پیش روی آنحضرت پرتاب کردند. رسولخداﷺ سپاس و ثنای خداوند را به خاطر قتل کعب بر زبان جاری کردند، و آب دهان بر جراحت حارث مالیدند. فوراً بهبود یافت. و دیگر هرگز آن جراحت آزارش نداد.
وقتی یهودیان خبر یافتند که طاغیۀ بزرگ ایشان کعب بن اشرف کشته شده است، بیم و هراس در دلهای سرسخت و کینهتوزشان خزید، و دریافتندکه رسولخداﷺ هرگز، زمانی که بنگرد خیرخواهی و مسالمت مفید واقع نمیگردد، و با کسانی رویاروی است که میخواهد با امنیت منطقه بازی کنند و پریشانی و نگرانی فراهم آورند، و برای پیمانها حرمتی قائل نشوند، از توسُل به زور، به هیچ روی دریغ نخواهد کرد! این بود که هیچگونه عکسالعملی در برابر قتل طاغیۀ بزرگشان نشان ندادند. به عکس، سعی کردند آرامش را برقرار کنند، و بیش از پیش به وفای به عهد و پیمانهایشان تظاهر میکردند، و اظهار تسلیم و کوچکی کردند. آری، افعیهای زهرآگین به سوراخهایشان خزیدند تا برای مدتی در آنجاها پنهان شوند.
به این ترتیب، مدتی رسولخداﷺ تمامی توجه و اهتمام خودشان را مصروف رویارویی با آن خطرات احتمالی که مدینه را از بیرون تهدید میکرد و خنثیسازی آنها کرده بودند، و مسلمانان اندک اندک بار بسیاری از گرفتاریهای داخلی را که همواره پریشان آنها بودند، بر زمین نهادند، و از گرفتاریهایی که هرازگاهی بوی آن به مشامشان میرسید و نگرانشان میساخت، آسوده شدند.
@sadeqiyyeh
دستۀ رزمندگان بازگشتند. حارثبن اوس با لبۀ شمشیر یکی از یارانش مجروح شده بود و دچار خونریزی شده بود. وقتی رزمندگان به حرهالعُرَیض رسیدند، دیدند حارث با آنان نیست، ساعتی درنگ کردند تا سیاهی به سیاهی آنان آمد و رسید. او را با خود برداشتند، و آمدند تا به بقیع غرقد رسیدند. تکبیر سر دادند. رسولخداﷺ که صدای تکبیرشان را شنیدند، دریافتند که کعب کشته شده است، ایشان نیز تکبیر گفتند. وقتی رزمندگان به نزد حضرت رسولاکرمﷺ رسیدند، آنحضرت فرمودند:
«اَفلَحتِ الوُجُوه!».«همواره این چهرهها شادمان و پرطروات باشند!».
همگی گفتند: و وجهک یا رسولالله! و چهرۀ شما ای رسول خدا! و همزمان سر آن طاغیۀ را پیش روی آنحضرت پرتاب کردند. رسولخداﷺ سپاس و ثنای خداوند را به خاطر قتل کعب بر زبان جاری کردند، و آب دهان بر جراحت حارث مالیدند. فوراً بهبود یافت. و دیگر هرگز آن جراحت آزارش نداد.
وقتی یهودیان خبر یافتند که طاغیۀ بزرگ ایشان کعب بن اشرف کشته شده است، بیم و هراس در دلهای سرسخت و کینهتوزشان خزید، و دریافتندکه رسولخداﷺ هرگز، زمانی که بنگرد خیرخواهی و مسالمت مفید واقع نمیگردد، و با کسانی رویاروی است که میخواهد با امنیت منطقه بازی کنند و پریشانی و نگرانی فراهم آورند، و برای پیمانها حرمتی قائل نشوند، از توسُل به زور، به هیچ روی دریغ نخواهد کرد! این بود که هیچگونه عکسالعملی در برابر قتل طاغیۀ بزرگشان نشان ندادند. به عکس، سعی کردند آرامش را برقرار کنند، و بیش از پیش به وفای به عهد و پیمانهایشان تظاهر میکردند، و اظهار تسلیم و کوچکی کردند. آری، افعیهای زهرآگین به سوراخهایشان خزیدند تا برای مدتی در آنجاها پنهان شوند.
به این ترتیب، مدتی رسولخداﷺ تمامی توجه و اهتمام خودشان را مصروف رویارویی با آن خطرات احتمالی که مدینه را از بیرون تهدید میکرد و خنثیسازی آنها کرده بودند، و مسلمانان اندک اندک بار بسیاری از گرفتاریهای داخلی را که همواره پریشان آنها بودند، بر زمین نهادند، و از گرفتاریهایی که هرازگاهی بوی آن به مشامشان میرسید و نگرانشان میساخت، آسوده شدند.
#خورشید_نبوت (326)
@sadeqiyyeh
غزوۀ بحران
این غزوه در واقع یک مانور گشتزنی رزمی بود که سیصد رزمنده در آن شرکت داشتند، و فرماندهی آن را شخص رسولاکرمﷺ بر عهده گرفتند، و در ماه ربیعالاخر سال سوم هجرت در منطقهای به نام بحران- معدنی در حجاز در ناحیۀ فرع- روی داد. پیامبر اکرمﷺ ماه ربیعالاخر و سپس ماه جمادیالاولی را در آنجا اقامت کردند و سپس به مدینه بازگشتند، و جنگ و نبردی پیش نیامد.
سریۀ زید بن حارثه
این سریه آخرین و پیروزمندترین مانور رزمی بود که مسلمانان پیش از جنگ احد ترتیب دادند، و در ماه جمادیالاخرۀ سال سوم هجرت روی داد.
تفصیل مطالب اینکه پس از جنگ بدر، قریشیان همواره با نگرانی و پریشانی دست به گریبان بودند. فصل تابستان رسید و موسم سفر تجارتی تابستانی قریش به شام نزدیک شد، و بر پریشانی و نگرانی آنان افزود.
در این سال، برای کاروانسالاری قافلۀ تجارتی قریش صفوان بن امیه را انتخاب کرده بودند. صفوان بن امیه خطاب به قریشیان گفت: محمد و یارانش بازرگانی ما را متوقف ساختهاند. واقعاً نمیدانیم با یاران وی چه کنیم که لحظهای از ساحل دور نمیشوند؟! با ساحلنشینان نیز سازش کرده، و همگی آنان با او همراه شدهاند! نمیدانیم از چه راهی برویم؟! اگر هم در این شهر و دیار خودمان بمانیم، سرمایههایمان را خواهیم خورد، و دیگر سرمایهای برایمان باقی نخواهد ماند. زندگانی ما در مکه وابسته به تجارتمان با شام در تابستان، و با حبشه در زمستان است!.
گفتگو دربارۀ این مسئله بسیار شد و به درازا کشید. اسودبن عبدالمطلب بن صفوان گفت: از ساحل راهت را جدا کن، و راه عراق را پیش بگیر، که راهی بسیار طولانی است و بیابانی بیآب و علف و پهناور را بسوی شام قطع میکند، و با فاصلۀ بسیار زیادی با مدینه از سمت شرق مدینه میگذرد! قریشیان این جاده را هیچ نمیشناختند. آسود بن عبدالمطلب به صفوان پیشنهاد کرد که فرات بن حیان را- از بنی بکر بن وائل- به عنوان راهنما با خود ببرد تا دلیل راه وی در این سفر تجارتی باشد.
کاروان قریش، به کاروانسالاری صفوان بنامیه، از جادۀ جدید، راهی شام شد، از آن طرف، خبر به راه افتادن کاروان و خط سیر جدیدش، مثل برق، به مدینه رسید. داستان از این قرار بود که سَلیط بن نُعمان- که مسلمان شده بود- در یک بزم میگساری- البته پیش از تحریم شراب- با نعیمبن مسعود اشجعی- که هنوز اسلام نیاورده بود- هم پیاله بود. وقتی کلۀ نعیم حسابی داغ شد، زبان باز کرد و به تفصیل، قضیۀ کاروان و خط سیر آن را بازگفت. سَلیط نیز شتابان نزد پیامبر اکرمﷺ رفت و داستان را برای ایشان حکایت کرد.
@sadeqiyyeh
غزوۀ بحران
این غزوه در واقع یک مانور گشتزنی رزمی بود که سیصد رزمنده در آن شرکت داشتند، و فرماندهی آن را شخص رسولاکرمﷺ بر عهده گرفتند، و در ماه ربیعالاخر سال سوم هجرت در منطقهای به نام بحران- معدنی در حجاز در ناحیۀ فرع- روی داد. پیامبر اکرمﷺ ماه ربیعالاخر و سپس ماه جمادیالاولی را در آنجا اقامت کردند و سپس به مدینه بازگشتند، و جنگ و نبردی پیش نیامد.
سریۀ زید بن حارثه
این سریه آخرین و پیروزمندترین مانور رزمی بود که مسلمانان پیش از جنگ احد ترتیب دادند، و در ماه جمادیالاخرۀ سال سوم هجرت روی داد.
تفصیل مطالب اینکه پس از جنگ بدر، قریشیان همواره با نگرانی و پریشانی دست به گریبان بودند. فصل تابستان رسید و موسم سفر تجارتی تابستانی قریش به شام نزدیک شد، و بر پریشانی و نگرانی آنان افزود.
در این سال، برای کاروانسالاری قافلۀ تجارتی قریش صفوان بن امیه را انتخاب کرده بودند. صفوان بن امیه خطاب به قریشیان گفت: محمد و یارانش بازرگانی ما را متوقف ساختهاند. واقعاً نمیدانیم با یاران وی چه کنیم که لحظهای از ساحل دور نمیشوند؟! با ساحلنشینان نیز سازش کرده، و همگی آنان با او همراه شدهاند! نمیدانیم از چه راهی برویم؟! اگر هم در این شهر و دیار خودمان بمانیم، سرمایههایمان را خواهیم خورد، و دیگر سرمایهای برایمان باقی نخواهد ماند. زندگانی ما در مکه وابسته به تجارتمان با شام در تابستان، و با حبشه در زمستان است!.
گفتگو دربارۀ این مسئله بسیار شد و به درازا کشید. اسودبن عبدالمطلب بن صفوان گفت: از ساحل راهت را جدا کن، و راه عراق را پیش بگیر، که راهی بسیار طولانی است و بیابانی بیآب و علف و پهناور را بسوی شام قطع میکند، و با فاصلۀ بسیار زیادی با مدینه از سمت شرق مدینه میگذرد! قریشیان این جاده را هیچ نمیشناختند. آسود بن عبدالمطلب به صفوان پیشنهاد کرد که فرات بن حیان را- از بنی بکر بن وائل- به عنوان راهنما با خود ببرد تا دلیل راه وی در این سفر تجارتی باشد.
کاروان قریش، به کاروانسالاری صفوان بنامیه، از جادۀ جدید، راهی شام شد، از آن طرف، خبر به راه افتادن کاروان و خط سیر جدیدش، مثل برق، به مدینه رسید. داستان از این قرار بود که سَلیط بن نُعمان- که مسلمان شده بود- در یک بزم میگساری- البته پیش از تحریم شراب- با نعیمبن مسعود اشجعی- که هنوز اسلام نیاورده بود- هم پیاله بود. وقتی کلۀ نعیم حسابی داغ شد، زبان باز کرد و به تفصیل، قضیۀ کاروان و خط سیر آن را بازگفت. سَلیط نیز شتابان نزد پیامبر اکرمﷺ رفت و داستان را برای ایشان حکایت کرد.